eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
933 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۲۰۳ سری تکان دادم و مطمئنش کردم و با تأسف از آشپزخانه خارج شدم. بی‌دل
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۰۴ در طول هفته، محدثه برخلاف درخواستم، مکرر تماس گرفت اما من رمق و نشاطی برای صحبت کردن نداشتم. تلاش می‌کردم گله نکنم اما دلم همراهش نبود. و من دلگیر پناه بردم به نیمه شب‌ها؛ تنها پناهگاهی که حال دلم را خوب می‌کرد، همین زمان بود و نمازشب. التماس خدا کردم کمک کند حق را بفهمم. به خدا گله کردم؛ _خدایا چرا ما آدم های این عصر مثل قبلی‌ها، عارفی، عالمی یا مرد بزرگی پیدا نمی‌کنیم کمک مان کند؟ چگونه راه را از چاه تشخیص دهیم؟ بدون استاد چگونه راه درست را طی کنیم؟ آیا درست است که متوقع باشم؟ مگر نیتم خدا نبود؟ من که هر بار می خواستم عازم شهرکرد شوم نیتم را تازه می‌کردم؛ می‌گفتم خدایا بخاطر تو می‌روم؛ پس چرا اینقدر بهم ریخته‌ام؟ نکند همه این‌ها زیر سر نفس سرکش است؟ خدایا نکند خودم را گول می زنم؟ دوباره با خودم نجوا کردم؛ حتی اگر من بخاطر خدا کاری کردم، آیا محدثه و بویژه شوهرش، وظیفه‌ای نسبت به من ندارند؟ آیا آنها موظف به رعایت حال من نبودند؟ من که گفتم خسته‌ام و دلم می‌خواهد بمانید.! درمانده بودم. افکارم بهم ریخته بود. محدثه بعد از رفتار سرد من چند روزی تماس نگرفت. بیش از سه هفته رفته بودند، قرار بود بعد از دو هفته بیایند اما... مهری از تهران تماس گرفت؛ _امشب محدثه با شوهرش قراره بیان خونه ما. تعجب کردم! _محدثه؟! مگه تهرانه؟ _آره یه ده روزی هست. قبل از اینکه بریم قشم می‌خواستن بیان؛ که ما تور داشتیم و نشد، حالا قراره امشب بیان. پس دلیل قطع ارتباط این است!!! حالم از خودم هم بهم خورد. از اینکه نمی‌توانستم تعادل روحی‌ام را بدست بیاورم، خسته شدم. ناخودآگاه توی کانال‌های ایتا، دنبال کانالی گشتم که به مشاوری امین، وصل شوم و کسی را پیدا کنم برای کمک گرفتن. آخر نمی‌دانستم با خودم چند چندم. تا کجا حق داشتم و تا کجا نه. دوست نداشتم با کسی درد دل کنم. اعتبارم زیر سوال می‌رفت. نیت پاکم خدشه دار می‌شد. اعتراض می‌کردند، که اگر بخاطر خدا کاری کرده‌ای چرا متوقع هستی؟!...... با ادمین دو سه تا از کانال ها، خیلی محتاطانه ارتباط برقرار کردم. دلم نمی‌خواست اینجا دامی شود برایم. برای یکی از انها، کمی از روحیه‌ام گفتم و درخواست راهنمایی کردم. ادمین یکی از کانال ها هم، گفت؛ _آمادگی معنوی داری تو دوره های حیات برتر شرکت کن و رابط را معرفی کرد. همزمان مشغول نوشتن پیش نویس زندگی ام شدم و وارد دانشگاه مجازی حیات برتر. هنوز کلاس هایش شروع نشده بود. درونم آنقدر ناآرام بود که کلمه آرامش هم من را بدنبال خود می‌کشاند. کانال های تنها مسیر به سرعت من را جذب کرد. از لابلای پیام های کانال تنها مسیری ها، به سمت کانال کتاب های تنها مسیری ها هدایت شدم. راز حیات برتر از خانه تا خدا رهایی از رنج ها و رمان اورا، که رمانش را، به صورت آن لاین خوانده بودم؛ همه را سفارش دادم. نا آرامی قلبم، من را به این سو و آن سو می‌کشاند. به یاد خانم ریاحی افتادم که همیشه این مواقع کمک زیادی به من کرده بود.‌ ایشان با خانم های متدین زیادی در ارتباط بود؛ با این فکر که قطعا با خانم متدینی که عروس و داماد داشته باشد، در ارتباط است؛ کمی از آن‌ها تجربه کسب کنم بد نیست. صبح پنج شنبه که هانیه دارالقرآن، کلاس داشت، همراهش شدم. آنجا محل کار خانم ریاحی بود. از شلوغی کارش که کاسته شد، جلو رفتم و درخواستم را مطرح کردم. کمی فکر کرد و گفت: _خبرت می‌کنم. در همین لحظه نگاهم به راه‌پله افتاد که دوست عزیزی که سابقه دوستی‌مان چند ساله بود، از پله ها پایین می‌آمد. با اشتیاق به سمت هم رفتیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. خانم کلباسی عزیز که یک روز تلخیِ من با محدثه را دیده بود و می گفت برای خودت جهنم نخر. اما امروز جور دیگری بودم. _شما کجا اینجا کجا؟ _والله دیروز اومدم یه سر به دوستان بزنم امروز عصر هم برمی‌گردم. _پس خیلی خوش شانس بودم که دیدمت، اونم اینجا. معمولا نمیام. _ممنون توفیقی شد برای من. _سلامت باشید. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۰۵ همزمان صحبت که می‌کردیم، کشیده شدیم به سمت صندلی‌های کنار راهرو. _چه خبر؟ محدثه مامان نشده؟ _سلامتی، بچه اش نزدیک دو ماهه‌شه. _ماشاالله، عزیزم؛ زنده باشه، خدا چی بهش داده؟ _ پسر، سید محمد؛ _زنده باشن، خب دیگه چه خبر؟ خودت خوبی؟ _الحمدلله. یه سوال، من خیلی بهم ریختم. دلم نمی‌خواد گله کنم اما آروم نیستم. حس می‌کنم حق و حقوقم رعایت نمی‌شه. جایگاه خودمو ندارم. نمی‌دونم من در قبال انجام وظیفه‌ام حقی هم دارم یا نه؟ ایا اونهایی که من وظیفه‌مو در قبالشون انجام می‌دم اجازه دارن منو به یه نحوی اذیت کنن؟ مجازن کوتاهی کنن؟ من در قبال کوتاهی اونا حق دارم ناراحت بشم؟ یا نه من فقط در قبال وظایف خودم مسوولم و دنبال حقوقم نباشم؟ این که نمی‌دونم کجای کار هستم و تا چه حدی می‌تونم متوقع باشم، خیلی اذیتم می‌کنه. این مدت مدام با خودم درگیرم. گاهی حس می‌کنم بهم داره ظلم می‌شه اما نمی‌تونم از خودم دفاع کنم. وقتی می‌خوام حرفی بزنم این نگرانی برام پیش می‌آد که اگه برا خدا کار کردی، این چه حرفیه؟ البته اینم بگم خیلی زود برچسب می‌خورم‌. خودمم حس می کنم ارزش کارم می آد پایین. اما آروم هم نمی شم. _می‌دونی این‌ها همه رنج‌هایی هست که باید تحمل کنیم و باهاشون رشد کنیم. یادته من قبلاً چقدر ناراحت بودم؟ مدام گله می کردم؟ همه این‌ها تو قالب قصه رنج گنجونده می‌شه. زندگی بدون رنج محاله. فقط باید بدونیم چجوری این رنج ها را مدیریت کنیم. _متوجه نمی‌شم قصه رنج چیه؟ یعنی چی، که من باید رنج بکشم تا رشد کنم؟ منبع این حرفا کجاست؟ همین طور که آیه مبارک را خواند لقد خلقنا الانسان فی کبد اشاره به گوشی کرد؛ _سرچ کن تنها مسیر آرامش. کاری که خانم کلباسی ازم خواست را انجام دادم. _خب؟ _حالا جلسه یک را دانلود کن. به سرعت انجام شد؛ _یه مقدار گوش بده بسم الله الرحمن الرحیم ....... *انسان طوری آفریده شده است که می‌تواند خودش را تغییر و تکامل دهد و ارزش افزوده تولید کند. بهتر شدن و ایجاد ارزش افزوده به این نیست که یک آگاهی جدید پیدا کنیم، یا عمل بیشتری انجام دهیم. خوب شدن یا بهتر شدن به این است که به چیزهایی علاقه داشته باشیم و در نبرد بین این علاقه‌ها، از یک علاقه سطحی بگذریم و به علاقه‌ای عمیق‌تر برسیم. خوبی را در جریان یک تغییر باید به دست آورد. انسان به این دنیا آمده است تا چیزهایی را دوست داشته باشد ولی به برخی از آن‌ها دست نزند و برخی از چیزهایی را که دوست دارد، نداشته باشد. در این مسیر، «علم» خدمتگذار این مبارزه است و «عمل» انسان هم وقتی ارزش دارد که در نتیجه این مبارزه باشد و دین هم برنامه مبارزه با هوای نفس است؛ یعنی برنامه مبارزه با برخی از علاقه‌هاست. مبارزه با هوای نفس، محور اصلی تعریف هویت انسان و فلسفه خلقت انسان است و سایر نگاه‌ها به فلسفه حیات و زندگی انسان را باید اصلاح کرد. در واقع مبارزه با هوای نفس محور همۀ تکالیف و دستورات دین است. باید فرزندان خود را طوری تربیت کنیم که پذیرای دردها و رنج‌ها باشند/ هر چهل روز، یک رنج و بلایی به مؤمن می‌رسد خداوند صراحتاً می‌فرماید: «ما انسان را در رنج و سختی آفریده‌ایم؛ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ»(سوره بلد/4) معنای رنج چیست؟ رنج یعنی اتفاقی که مطابق دوست داشتنی‌های انسان نیست. لذا این آیه می‌خواهد به ما بگوید در این دنیا اتفاق‌هایی می‌افتد که مطابق میل شما نیست. این نگاه در تربیت فرزند هم نقش دارد. اگر کسی چنین نگاهی به حیات داشته باشد وقتی فرزندش را تربیت می‌کند، در واقع او را پذیرای رنج می‌کند و برای مرد شدن در عرصۀ دردها و رنج‌ها آماده‌اش می‌کند. در احادیث هم ذکر شده است که هر چهل روز یک‌بار بلایی به مؤمن می‌رسد. امام صادق(ع) می‌فرماید: چهل شب بر مؤمن نمى‏گذرد، جز آنکه  برایش مشکلى پیش می‌آید که او را محزون می‌کند و متذکرش می‌سازد. (الْمُؤْمِنُ لَا یَمْضِی عَلَیْهِ أَرْبَعُونَ لَیْلَةً إِلَّا عَرَضَ لَهُ أَمْرٌ یَحْزُنُهُ وَ یَذَّکَّرُ بِه‏؛ کافی/2/254) حضرت در جای دیگری می‌فرماید: هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه هر چهل روز که می‌گذرد، بلائی به او می‌رسد که این بلا یا به مال، یا به فرزندش یا به خودش می‌رسد و خدا در ازای تحمل آن بلا، به او اجر می‌دهد، و یا  اینکه (اگر بلایی به او نرسد) غم و غصه‏اى که نمى‏داند از کجاست‏ نصیبش می‌شود. (مَا مِنْ‏ مُؤْمِنٍ‏ إِلَّا وَ هُوَ یُذْکَرُ فِی کُلِّ أَرْبَعِینَ یوم یَوْماً یُصِیبُهُ بِبَلَاءٍ إِمَّا فِی مَالِهِ أَوْ فِی وَلَدِهِ أَوْ فِی نَفْسِهِ فَیُؤْجَرُ عَلَیْهِ أَوْ هَمٍّ لَا یَدْرِی مِنْ أَیْنَ هُوَ؛ جامع الاخبار/ص114) لذا این نگاه که تمام تلاش ما را برای بر طرف کردن درد و رنج معطوف ساخته است، نگاه اشتباهی است.* *سخنرانی استاد پناهیان باب جدیدی به رویم باز شد. حس کردم می توانم با این صوت‌ها آرام شوم‌. 💜🍃💜
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۲۰۵ همزمان صحبت که می‌کردیم، کشیده شدیم به سمت صندلی‌های کنار راهرو
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۰۶ _ببین زهره جان، بیش از هشتاد تا صوته. من این‌ها را چندین بار گوش کردم‌. گاهی تو اتوبوس گاهی تو خیابون در حال پیاده روی و..... واقعا حرفا تکراری نیست. فکر می‌کنم تو این بُرهه از زندگی‌ام، واقعا گره از کارم باز کرده. فکر می‌کنم اگه ما آدما بدونیم چرا این همه سختی و رنج می‌کشیم، اینقدر به دست و پای هم نمی‌پیچیم. کینه و نفرت معنا نداره. همه به نوعی وسیله امتحان همدیگه هستیم. به قول استاد پناهیان، ما قراره رنج بکشیم تا آبدیده بشیم تا بشیم طلای ناب؛ حالا یا بوسیله همسر بد یا فرزند یا والدین، حتی همسایه؛ اگه هم هیچ کدوم نبود تو اتوبوس و تاکسی یکی مایه‌ی رنجمون می‌شه. اینکه کی تو را برنجونه مهم نیست مهم اینه که تو چه عکس العملی نشون بدی. _حالا که فکر می‌کنم می بینم واقعا همین‌طوره. این مدت هر چی فکر می‌کردم و با خودم می‌گفتم، من که با مادر شوهر محدثه صادقانه حرف می‌زدم بارها به پسرش گفتم به مادرت بگو من مقابل تو نیستم، هیچ مشکلی با تو ندارم فقط دلم می‌خواد زندگی شما دوتا بی‌گناه باشه اما اون شب عروسی یه جوری رفتار کرد که من دلشکسته از مجلس دخترم زدم بیرون. شوهرم دخترشو تو لباس عروسی ندید... چقدر عذاب کشیدم! پس قصه اینه، یه دوره اون خانوم مامور رنج من بوده. _البته اونی که به هر شکلی اذیت می کنه باید حساب کتاب پس بده‌ها! اینجوری نیست که یکی بگه خب تو که باید رنج بکشی بذار من عذابت بدم. همزمان خندیدیم؛ _قطعا همین طوره. وگرنه سنگ رو سنگ بند نمی‌شد، همه پیشتاز آزار رسانی می‌شدیم. هنوز مشغول بودیم که خانم ریاحی از دفتر کارش به سمتمان آمد؛ _خانم کمالی جان، این خانمه که تو اتاق منه، همون مشخصاتیو داره که می‌خواستی. باهاش هماهنگ کردم مایل بودی بیا سوالتو ازش بپرس. لبخندی زدم و اشاره به خانم کلباسی کردم؛ _خدا به وسیله ایشون گره از کارم باز کرد. خانم ریاحی با گفتن الحمدلله که حل شد، فاصله گرفت. چقدر خوب است که دور تا دورت را دوستان خوب فرا بگیرد و تو دلتنگی‌هایت را با آنها، در میان بگذاری. چقدر زیبا کمک می‌شوی! کلاس هانیه که تمام شد از پیک خدا، خداحافظی کردم و به خانه برگشتیم. و سر آغازی شد برای ادامه مسیر با شیوه تنها مسیریها. همیشه خدا نجوای بندگانش را گوش می‌کند. و این بار استاد پناهیان را وسیله حرکت من قرار داد. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۰۷ هنذفری به گوش، صحبت های استاد را در حین شستن ظرف‌ها، وقت جارو کشی، آشپزی و نظافت اشپزخانه، گوش می‌کردم. چقدر کلام استاد که مزین به آیات و احادیث هم هست آرامم می‌کرد. *«از ابتدا باید قربانی کردن را یاد بگیریم در جلسات قبل تلاش کردیم بر اساس «واقعیت‌های وجود انسان» یعنی چگونگی وجود انسان و اینکه برای چه چیزی آفریده شده و همچنین بر اساس «واقعیت‌های حیات دنیا» و اینکه چگونه طراحی شده، به برنامه‌ای برای رشد خود دست پیدا کنیم. گفتیم که محور اصلی حرکت در وجود انسان، «مبارزه با نفس» است. انسان از ابتدا لازم است قربانی کردن را یاد بگیرد. در وجود انسان چند نوع علاقه وجود دارد که نمی‌تواند به همۀ آنها برسد. دنیای ما هم دنیایی است که سرشار از درد و رنج است و به اصطلاح حال انسان را زیاد می‌گیرد. و در مواردی هم که او را تحویل می‌گیرد، برای این است که بعد از آن دوباره حالش را بگیرد. علت اینکه در دنیا چنین شرایطی طراحی شده، این نیست که اساساً تلخی از شیرینی ارزشمندتر است. خداوند متعال هم که از اذیت شدن ما لذتی نمی‌برد؛ بلکه این سختی‌ها و رنج‌ها برای تولید ارزش افزوده و ایجاد تغییر است. چون اصولاً برای ایجاد ارزش افزوده و تغییر باید از چیزی که دوست داری، بگذریم و الّا اگر چیزی را دوست داشته باشیم و به سمت آن برویم، تغییر و ارزش افزوده‌ای تولید نکرده‌ایم. چرا در این مسیر باید بر رنج تاکید کرد؟/ انسان از بس لذت را دوست دارد، فکر می‌کند در دنیا به آن می‌رسد/ برای جلوگیری از  این اشتباه، باید به رنج توجه کرد اگر می‌خواهیم قیمت پیدا کنیم و حرکت ما ارزش پیدا کند، و مثل حرکت نباتات و حیوانات و ملائکه نباشد، باید از یک طرف علاقه‌ای در جهت خلاف خدا ما را بکشاند و از طرف دیگر علاقۀ دیگری ما را به سوی خدا بکشاند. هر موقع ما خلاف امیال سطحی خود عمل می‌کنیم، یک قدم به سوی خدا برداشته‌ایم؛ قدمی که به ما قیمت می‌دهد. چون این صحنه(اقدام برخلاف امیال سطحی) هموارده اتفاق می‌افتد، پس ما با رنج به سمت خدا حرکت می‌کنیم. چرا در این مسیر، باید بر روی رنج و سختی تاکید کرد؟ چون انسان از بس خوشی و راحتی و آسایش و شادمانی را دوست دارد، فکر می‌کند که آن را در همین دنیا به دست خواهد آورد. به این ترتیب خودش، خودش را به اشتباه می‌اندازد. برای اینکه انسان به چنین اشتباهی نیافتد، باید رنج را به اندیشۀ خودش وارد کند. ما نه تنها باید از فواید توجه به رنج و تسلیم شدن به رنج و پذیرش رنج با هم صحبت کنیم، بلکه باید ضررهای عدم توجه به رنج را هم در نظر بگیریم. چرا مسأله رنج را باید حل کرد؟ / 1. کسی که تکلیف خود را با رنج مشخص نکرده‌ باشد، در مراحل نهایی رنج، دوام نمی‌آورد اگر کسی مسألۀ رنج کشیدن در دنیا را برای خود حل نکرده و مسیر خود را با موضوع رنج شروع نکند و با آن همراه نباشد، حتی اگر آدم خوبی بشود، احتمالاً خوبی‌هایش ظاهری بوده و حتی ممکن است آدم خطرناکی بشود. بعضی‌ها هستند که در دینداری و مذهبی‌گری رنج می‌کشند، ولی اصل رنج را نپذیرفته‌اند و منتظر هستند به واسطۀ دینداری هم که شده، یک زمانی به آسایش برسند. چرا خوارج در مقابل حضرت علی(ع) ایستادند؟ آنها که عمری را در رنج زهد و عبادت به سر برده بودند! اما وقتی یک ذرّه رنج به رنج‌هایشان از طرف حضرت علی(ع) اضافه شد، بُریدند و به روی حضرت علی(ع) شمشیر کشیدند. اگر کسی تکلیف خودش را با رنج مشخص نکرده‌ باشد، در مراحل نهایی رنج، کم می‌آورد. در زندگی حضرت ابراهیم(ع) هم داستان رنج مشخص است. حضرت ابراهیم(ع) رنج‌های زیادی کشیده است تا به پیغمبری رسیده و در مسیر پیغمبری هم رنج کشیده است. بعد هم رنج کشیده است تا خدا به او فرزندی عنایت کرده و در مسیر بزرگ کردن پسرش و بنا کردن خانۀ کعبه با پسرش هم رنج کشیده؛ حالا که ابراهیم(ع) همۀ این رنج‌ها را پذیرفته است، خداوند به او می‌گوید باید پسرت را هم قربانی کنی! واقعاً چقدر می‌توان رنج‌ها را پذیرفت؟ کسی که «اصل رنج کشیدن» در دنیا را برای خودش حل نکرده باشد، در مراحل نهایی می‌بُرد و نمی‌تواند داوم بیاورد. بعضی‌ها از یک زمانی به بعد از رنج کشیدن برای خدا خسته می‌شوند/باید بدانیم که رنج تا آخر ادامه دارد چرا این‌قدر به عاقبت به خیری توجه داده شده است؟ چون هر کسی برای دین و عبادت، زحمت بیشتری بکشد، بیشتر در معرض سقوط است. کسی که یک عمر خودداری کرده است، اگر مسأله رنج را حل نکرده باشد، بیشتر در خطر است و مدعی یا طلبکار می‌شود و اگر خدا یک رنج دیگر اضافه کند، دیگر نمی‌تواند تحمل کند و خواهد بُرید. و خیلی‌ها بوده‌اند که بُریده‌اند. برخی انسان‌ها از یک زمانی به بعد از رنج کشیدن برای خدا خسته می‌شوند. لذا یکی از علت‌های لزوم توجه به رنج، این است.» *آقای پناهیان 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۲۰۷ هنذفری به گوش، صحبت های استاد را در حین شستن ظرف‌ها، وقت جارو
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۰۸ که اگر رنج تو ادامه پیدا کند، از یک جایی به بعد ممکن است دوام نیاوری، مگر اینکه بدانی که این رنج ادامه پیدا خواهد کرد و اصل استمرار رنج در دنیا را پذیرفته باشی. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «از میان مؤمنین برخی مردان هستند که صادقانه پای عهدشان تا آخر می‌ایستند و بعضی از ‌ایشان شهید شده‌اند و برخی منتظر شهادتند؛ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»(احزاب/23). یعنی منتظران شهادت،  هم‌سطح شهدا هستند. چون تا آخر ایستاده‌اند. چیزی که مهم است تا آخر ایستادن است. ارزشی که خدا در این ایه به گروهی از مؤمنین می‌دهد، مربوط به شهید بودنشان نیست، مربوط به تا آخر ایستادن است؛ بعضی‌هاشون شهید شدند، و برخی منتظر مانده‌اند. چرا خدا گروهی از مؤمنین را جدا می‌کند؟ چون همۀ مؤمنین اهل تا آخر ایستادن نیستند؛ نمی‌کشند. اکثر رزمندگان صدر اسلام بعد از آن همه جهاد در رکاب رسول خدا(ص)، کم آوردند و نابود شدند.  آدم از یک زمانی به بعد خسته می‌شود از رنج کشیدن در راه خدا، کم کم از خدا طلبکار هم می‌شود. می‌گوید: «چقدر رنج بکشیم؟ بد کردیم تقوا پیشه کردیم؟ بد کردیم دیندار شدیم؟ بد کردیم جهاد کردیم؟ حالا باز هم باید رنج بکشیم؟» همین که انسان به یک رنج عادت کرد، باید رنج را در سطح بالاتری تجربه کند. کمی شبیه فیزیوتراپی است. در فیزیوتراپی، در ابتدا درد چندانی ندارد، دردهایش قسمتهای آخرش است. در دینداری هم همینطور است. معمولا در ابتدای راه انسان زیاد زجر نمی‌کشد. خدای اسلام، وقتی می‌خواهد ببیند کسی تسلیم است، نگاه نمی‌کند ببیند چه کسی تسلیم شده. مدام امتحان می‌گیرد، ببینید آیا تسلیم است؟ مدام سختی می‌دهد، ببیند آیا واقعاً تسلیم است؟ به حدی که امام حسین(ع) در مناجات خود در گودی قتلگاه می‌گوید: «خدایا من هنوز تسلیم هستم!» بعد شما ببینید آیا رنجی بوده که خدا به امام حسین(ع) نداده باشد؟ چرا مسأله رنج را باید حل کرد؟ / 2. اگر کسی تکلیفش را با رنج مشخص نکند، به جای پریدن از روی موانع، عافیت‌طلبانه از کنار آنها رد می‌شود دلیل دوم برای اینکه چرا مسأله رنج را باید حل کرد، این است که اگر کسی تکلیف خود را با رنج مشخص نکرده‌ باشد، به جای پریدن از روی موانع، عافیت‌طلبانه از کنار آنها رد می‌شود. یعنی در این صورت مسلمانی ما با عبور کردن از کنار موانع و سختی‌های مقابل ما خواهد بود نه با درگیری با آنها. به عبارت دیگر به جای «پریدن از روی مانع»، از کنار آن عبور کرده‌ایم. بعضی‌ها یک عمر مسلمانی می‌کنند در حالیکه با زرنگی مسلمانی کرده‌اند؛ یعنی اگر رنج پیش بیاید، به جای اینکه به خاطر خدا آن را بپذیرند، از کنار آن فرار می‌کنند. یعنی جاهایی که راه‌دستشان بوده و برایشان آسان بوده است، مسلمانی کرده‌اند اما جاهایی که خدا خواسته است که مبارزه با نفس کنند تا رنج بکشند، از کنار آن موانع عبور کرده‌‌اند. وقتی ما به جای پریدن از روی مانع، از کنار آن عبور می‌کنیم و خود را از رنج مبارزه با نفس رها می‌کنیم، فرصت رشد خود را از بین برده‌ایم. بعضی‌ها خیلی عافیت‌طلبانه دینداری می‌کنند/ عافیت‌طلبی باعث می‌شود انسان هیچگاه مورد توهین و شماتت قرار نگیرد بعضی‌ها خیلی عافیت‌طلبانه دینداری می‌کنند؛ عافیت‌طلبی چنین مسلمانانی باعث شده است که مورد توهین و شماتت قرار نگیرند و حالشان گرفته نشود. یعنی خیلی مواظب خودشان بوده‌اند که یک موقع سختی و رنجی نکشند. البته باید توجه داشته باشیم که رنج‌هایی که خدا می‌دهد، متناسب با ظرفیت و استعداد افراد است. اگر انسان مشکل رنج را برای خودش حل کرده باشد، از اینگونه خوب بودن‌ها و دینداری‌های عافیت‌طلبانه در امان خواهد بود. امام باقر(ع) به محمدبن مسلم فرمود: تواضع کن! و او فهمید که دینداری‌اش اشکال دارد محمدبن مسلم آدم محترم و ثروتمندی بود. امام باقر(ع) به او یک کلمه فرمودند که تواضع کن. و او این تذکر را پذیرفت. شاید به فکر فرو رفت که «مشکل من چه بود و دینداری من چه اشکالی داشت که آقا فرمود تواضع کن؟ انگار عمری است دینداری کرده‌ام ولی تکبرم برطرف نشده است. لابد یک مانعی داشته‌ام و الا نماز باید همه چیز را درست می‌کرد.» به کوفه برگشت. یک سبد خرما و یک ترازو برداشت و کنار درب مسجد جامع شهر نشست و شروع کرد با صدای بلند خرما فروختن. قوم و قبیله او آمدند و گفتند: «ما را مفتضح کردی و آبروی ما را بردی! این چه کاری است می‌کنی؟!» محمدبن مسلم گفت: «مولای من دستوری داده است و من با آن مخالفت نمی‌کنم.» یعنی: من باید حال نفس خودم را بگیرم. من، خراب کرده‌ام و آقایم گفته است برو تواضعت را زیاد کن. من باید این‌طوری حال خودم را بگیرم. اگر من خوب شده‌ام، پس چرا هنوز این نقطه ضعف‌ها را دارم؟ 💜🍃💜🍃💜
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۲۰۸ که اگر رنج تو ادامه پیدا کند، از یک جایی به بعد ممکن است دوام
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۰۹ اقوام که دیدند موفق نمی شوند برای حفظ آبروی خودشان او را به بیابان بردند و گفتند: اگر اصرار داری که مشغول خرید و فروش باشی، (کار پست و سطح پائین انجام دهی) به آسیابانى بپرداز. محمّد بن مسلم هم آسیاب و شترى خرید و به کار آسیابانى پرداخت. (عن أبی النَّصرِ: سَألتُ عبدَ اللّه ِ بنَ محمّدِ بنِ خالدٍ عَن محمّدِ بنِ مُسلمٍ فقالَ : کانَ رجُلاً شَریفا مُوسِرا ، فقالَ لَهُ أبو جعفرٍ علیه السلام : تَواضَعْ یا مُحمّدُ، فلَمّا انصَرَفَ إلَى الکوفَةِ أخَذَ قَوصَرَةً مِن تَمرٍ مَع المِیزانِ ، و جَلَسَ على بابِ مَسجِدِ الجامِعِ و صارَ یُنادی علَیهِ، فأتاهُ قَومُهُ فقالوا لَهُ : فَضَحتَنا! فقالَ : إنّ مَولای أمَرَنی بأمرٍ فلَن اُخالِفَهُ ، و لَن أبرَحَ حتّى أفرَغَ مِن بَیعِ ما فی هذهِ القَوصَرةِ . فقالَ لَهُ قَومُهُ : إذا أبَیتَ إلاّ أن تَشتَغِلَ بِبَیعٍ و شِراءٍ فاقعُدْ فی الطَّحّانِینَ ، فهَیّأَ رَحىً و جَمَلاً و جَعلَ یَطحَنُ؛ الإختصاص/51) اگر انسان مسأله رنج را برای خودش حل نکند، دینداری می‌کند ولی دینداری‌اش خاصیت رشددهندگی چندانی ندارد اگر مسأله رنج را برای خودت حل نکنی، دینداری می‌کنی ولی دینداری‌ات خاصیت رشددهندگی چندانی ندارد! اگر ما به جای محمدبن مسلم بودیم، چه می‌کردیم؟ می‌گفتیم خب: بله! باید تواضع کنم. همین لبخندی که من به دیگران می‌زنم، تواضع من است. این یعنی از کنار مانع رد شدن و از روی آن نپریدن. البته همیشه راه این نیست که برای بدست آوردن تواضع کارهای پست انجام دهید؛ چون درد و دوای هرکس ممکن است متفاوت باشد. ولی امتحان‌ها و آزمایش‌هایی که خداوند برای شما پیش می‌آ‌ورد را درست انجام دهید و به هر سازی که خدا زد، برقصید. خدا هر کسی را یک جوری با رنج آزمایش میک‌ند و تو باید مسأله رنج را برای خودت حل کرده باشی. رنجی که ناشی از پا گذاشتن روی هوای نفس است را باید برای خودت حل کرده باشی. یکی از رنج‌هایی که خدا به رخ ما می‌کشد، مرگ است/انسان نباید از مرگ که تلخ‌ترین واقعه زندگی اوست، غافل شود یکی از رنج‌هایی که خدا به رخ ما می‌کشد، مرگ است. چرا خداوند مرگ را این‌قدر سخت، وحشت انگیز و هولناک قرار داده است که یاد آن لذت‌ها را از بین می‌برد؟ چون می‌خواهد تو از روز اول با مرگ زندگی کنی. لذا می‌فرماید: «مرگ و زندگی را آفرید ؛ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ»(ملک/2) در این آیه می‌بینید که خدا ابتدا مرگ را بیان می‌کند؛ گویا خدا مرگ را قبل از زندگی آفریده است! رسول خدا(ص) می‌فرماید: «اگر مرگ انسان را موعظه کند، کافی است؛ کَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظا»(کافی/2/275) مرگ را فراموش نکنید. ما با تلخی و رنج باید خودمان را تربیت کنیم. مرگ واقعاً آدم را آدم می‌کند؛ و مرگ، تلخ و رنج‌آور است. انسان نباید از مرگ که تلخ‌ترین واقعه زندگی انسان است، غافل شود. امام صادق(ع) می‌فرمایند: «یاد کردن مرگ شهوات و تمایلات نفسانى را در قلب انسان نابود کرده و ریشههاى غفلت را از دل می‌کَند، و قلب را به وعدههاى الهى تقویت نموده و طبیعت و فطرت انسانى را لطیف و نرم می‌کند و نشانههاى هوى و هوس را مىشکند، و آتش حرص و طمع را خاموش می‌کند، و دنیا و زندگى دنیوى را در نظر انسان کوچک و خوار مىکند.... و اگر کسى از جریان مرگ عبرت نگرفته، و در مورد بیچارگى و حالت ضعف، عجز و ذلت خود تفکر نکرده باشد و از مدت طولانی اقامت در قبر، و حالت تحیّر و وحشت خود در قیامت و محشر تفکر نکند، در چنین کسى خیر و امید سعادتى نخواهد بود. (ذِکْرُ الْمَوْتِ یُمِیتُ الشَّهَوَاتِ فِی النَّفْسِ وَ یَقْطَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ وَ یُقَوِّی الْقَلْبَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ تَعَالَى وَ یُرِقُّ الطَّبْعَ وَ یَکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى وَ یُطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ وَ یُحَقِّرُ الدُّنْیَا وَ هُوَ مَعْنَى مَا قَالَ النَّبِیُّ ص فِکْرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ وَ ذَلِکَ عِنْدَ مَا تَحُلُّ أَطْنَابَ خِیَامِ الدُّنْیَا وَ تَشُدُّهَا بِالْآخِرَةِ وَ لَا یَسْکُنُ نُزُولُ الرَّحْمَةِ عِنْدَ ذِکْرِ الْمَوْتِ بِهَذِهِ الصِّفَةِ وَ مَنْ لَا یَعْتَبِرُ بِالْمَوْتِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ وَ طُولِ مُقَامِهِ فِی الْقَبْرِ وَ تَحَیُّرِهِ فِی الْقِیَامَةِ فَلَا خَیْرَ فِیهِ؛ مصباح الشریعه/171) رنج، رقّت طبع و لطافت می‌آورد/ یاد مرگ در رزمندگان دفاع مقدس لطافت‌های عجیبی ایجاد کرده بود گویا کسی که از مرگ عبرت نگیرد، دیگر آدم شدنی نیست. رنج، رقت طبع می‌آورد و اگر انسان به رنج مرگ توجه کند، روحش رقیق و لطیف می‌شود. «یاد مرگ» بین رزمندگان دفاع مقدس، لطافت‌های عجیبی ایجاد کرده بود. ولی راه تلخ و سخت ایجاد لطافت روحی با یاد مرگ، یک راه شیرین و میان‌بُر هم دارد؛ لطیف شدن با یاد کربلا و امام حسین(ع) ...* *سخنرانی استاد پناهیان 💜🍃💜🍃💜🍃
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۱۰ یک هفته از آشنایی من با صوت‌های تنها مسیر می‌گذشت که کتاب های درخواستی، رسید و همزمان درس دانشگاه حیات برتر هم آغاز شد. بعد از سختی و فشاری که در این روزها، پشت سر گذاشتم؛ مسیر باز شده در مقابل، لذتی داشت. خدا لطفش را در حقم کامل کرد.‌ همزمان سخنرانی‌ها را گوش می‌دادم. کتاب ها خلاصه‌ای از سخنان استاد پناهیان و به قلم حاج آقا حسینی بود. شب‌ها هم پای درس استاد سراج، که همین کتاب حیات برتر حاج آقا حسینی هست می‌نشستم. (خداوند ما رو دوست داره و برای همین نمی‌خواهد توی زندگیمون به دنبال علاقه های کم ارزش بریم که لذت کمی ببریم؛ ترس از جهنم به ما کمک میکنه تا بهتر بتونیم پا روی علاقه های کم ارزش بذاریم....)تدریس استاد سراج از کتاب حیات برتر حدود پنجاه تا از صوت‌ها را هر کدام چندین مرتبه گوش کردم. آرامش بعد از طوفان عجیب آرامشی است. محدثه و شوهرش بعد از دو ماه، از شهرکرد آمدند. فهمیدم که آقا مهدی و محدثه هم می‌توانستند مأمور خدا باشند برای من در تولید رنج؛ اما این بدان معنا نیست که در ظاهر‌ رفتارم ناراحتی از عملکردشان، نشان ندهم. با شناختی که از دامادم داشتم، خیلی از تذکر دادن حتی مهربانانه،خوشش نمی‌امد. من هم سکوت را به هر چیزی ترجیح دادم. بگذار سکوتم برایش سوال بسازد. همیشه موقع دیدنشان با اشتیاق استقبال می‌کردم اما اینبار اشتیاقم را نشان ندادم. مثل قبل به آغوش نگرفتمشان. البته بی‌احترامی هم نکردم. اما باید متوجه تغییری می‌شدند. بماند که دعاهای نیمه شبم، مرا یاری داده بودند و مثل قبل بی‌قرارشان نبودم. محبت به فرزندان بی‌حد و اندازه است؛ اما من به دلیل شیوه رفتاری خودشان، آموختم عشق و‌ محبتم را، کنترل کنم تا حرمتم محفوظ بماند. گاهی با کسی روبرو‌ می‌شوی که همه وجودش تشنه محبت است و می‌توان سیرابش کرد؛ اما من با جوانی روبرو بودم که حتی نحوه پذیرش محبت را یاد نگرفته بود. وقتی او را در آغوش می‌گرفتم، مضطرب می‌شد و نمی‌فهمید که چقدر صادقانه دوستش دارم. نمی‌توانست باور کند. ظرفیت افراد متفاوت است و من با این شیوه رفتاری که پیش گرفتم، دریچه دیگری از شخصیت دامادم را شناختم. او اصولاً بهایی نمی داد. محدثه دختر مهربان و عاطفی و خوش قلب، اما ساده بود و نتوانست تعادل رفتاری خودش را حفظ کند. در مقابل رفتارهای همسرش که تلاش داشت فقط به خانواده خودش نزدیک باشد، نتوانست بهترین رفتار را انتخاب کند. به خیال خودش، فراموشی موقت والدین و خانواده خودش، بهترین راهکار بود؛ اما نمی‌دانست دلی که می‌شکست برای رشد خودش ضرر داشت. اما همیشه از خدا برایش بهترین‌ها را می‌خواهم. و یقین دارم محدثه پیک خداست و قرار است من به وسیله صبوری در قبال او و حتی اشتباهات او، رشد کنم. تعطیلات عید نوروز رسید و‌ محدثه، با دعای برآورده شده از لحظه تحویل سال گذشته، بچه به بغل برای اولین بار بعد از ازدواجش، تحویل سال منزل ما حضور داشت. اما سر من خیلی شلوغ بود؛ محدثه و شوهرش از قبل از عید آمدند. زیبا و شوهرش؛ مادر آقا جواد به همراه آقا جمال و زری؛ همگی یک هفته منزل مان بودند. پذیرای از میهمان های عید یک طرف، میهمان های پایه ثابت طرف دیگر؛ رفت و آمد های ازدواج احمد هم طرف دیگر. نمی‌دانم حکمت خدا بر چه قصه‌ای بعد از این ازدواج تعلق گرفته است؟ همسر احمد مادر نداشت و با نامادری زندگی می‌کرد‌. شخصیتی مشابه محدثه وارد زندگی مان شد. خاطرم هست احمد همیشه به من بابت کم و زیاد رفتارم با محدثه تذکر می‌داد. گویی خدا خواست امتحانش کند تا عیارش را در عمل نشان دهد. محدثه التماس می‌کرد شماره نامزد دایی را بده بهش بگم از نامادریش، از خانواده‌اش نیاد بگه. مامان شماره‌شو بگیر همین الان تا دیر نشده باهاش حرف بزنم. مامان خودت هم بهش بگو. مامان حواست باشه اگه اومد گفت حتما از شما هم می‌ره می‌گه. حتی وقتی رفت.... بعدها فهمیدم تماس گرفته و همسر احمد را کلی راهنمایی کرده است. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۲۱۰ یک هفته از آشنایی من با صوت‌های تنها مسیر می‌گذشت که کتاب های د
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۱۲ محدثه هر روز پشت تلفن با همسرش روی موضوعات بی‌اهمیت بحث می‌کرد و با چشمانی اشکی ازش خداحافظی می‌کرد. از آنچه می‌ترسیدم به سرم آمد. این همه با شوهرش صحبت کردم و راهکار دادم که محدثه بعد از زایمان خیلی افسرده نشود اما متاسفانه گوش نکرد، نتیجه‌اش هم شد این اوضاع. آقا جواد که متوجه حال روحی محدثه شد مدام می‌پرسید؛ _چیزی شده؟ چرا محدثه گریه کرده بود؟ چرا شوهرش گذاشتش و رفت؟ نگرانی‌اش را که دیدم مجبور شدم کمی توضیح دهم. از آقا مهدی دلگیر شد. آخر هفته که به دنبالش آمد خوب تحویلش نگرفت. آقا مهدی هم متوجه این موضوع شد اما به روی خودش نیآورد. برای تفریح، به تفریحگاهی اطراف شهرمان، رفتیم. آقا جواد آنقدر از دست داماد برای محدثه ناراحت بود که متوجه رفتار خودش نبود. عصر که برگشتیم؛ محدثه طلبکارانه گفت: _این همه سال تحویلش گرفتین، حالا یه دفعه این قدر تغییر کردین؟ _رفتار من یا بابا، با آقا مهدی، بخاطر توعه. مگه تو همه این دو هفته ناله نکردی ازش. _آره اما این رفتار بابا درسته؟ _چیکار کرده؟ _ قشنگ دعواش کرد اونم تو جمع. همه فهمیدن. رو کردم به آقا جواد: _واقعا دعواش کردی؟ _نه، توپشون داشت به سمت من می‌اومد گفتم برید یه جای دیگه بازی کنید. _ همین؟ _ آره. _محدثه می‌شنوی بابا چی می‌گه؟ _ بعله ولی با لحن بد تو جمع گفت. _ پس چرا کسی به من چیزی نگفت؟ تو که می‌دونی خاله‌ها زود اعتراض می‌کنن. _چرا همه فهمیدن. _ من نفهمیدم. اما در هر صورت ناراحتی بابا بخاطر توعه. _نمی‌خوام دیگه، نمی‌خوام. چند بار اومد با خودتم حرف بزنه ببینه چرا مثل قبل تحویلش نمی‌گیری، به رو خودت نیاوردی. _کی اومد با من حرف بزنه که متوجه نشدم؟ _همون وقت که می‌گفت چه خبر. _این شد شروع حرف زدن یا آمار گرفتن؟ من از این جمله، برداشت دلجویی یا صحبت به اون معنا که می‌گی نکردم. اما خب وقت هست برا حرف زدن هر چند خیلی مایل نیستم اما باید مستقیم مطرح کنه تا بشه حرف زد. عکس‌العمل ‌های محدثه تماما از روی احساسات بود خوب فکر نمی‌کرد. و محدثه برای مدت نامعلوم دیگری رفت. تلفنی با محدثه صحبت کردم؛ _گفتی آقا مهدی دوسه بار خواسته باهام حرف بزنه، از بابا هم ناراحت شده. می‌خوام با پیامک باهاش حرف بزنم و به این شیوه اعتراضای تو را هم بهش بگم، بیشتر چیزایی که تو خونه خودت دیدم، نظرت چیه؟ _خوبه. تو بهتر می‌تونی باهاش حرف بزنی. _البته اگه مثل دفعات قبل گوش نکنه دیگه باهاش حرف نمی‌زنما! _چیا می‌خوای بهش بگی؟ _اون چیزایی که تو را اذیت می‌کنه و تو ناراحتی.همونایی که مدام اعتراض می کنی. خیلی مواردشو دیدم؛ سعی می‌کنم بیشتر حرفایی بزنم که از نزدیک دیدم و کمتر نقل قول کنم. هر چند که یه سری چیزا هم نقل قول می‌شه. _باشه حتما صحبت کن خیلی خسته ام فقط راهی را می ره که خودش و خانواده‌اش می پسندن. انگار من تو اون خونه اسباب بازی‌ام. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۱۳ چند پیام برایش آماده کردم و با کلی پایین بالا کردن، برایش فرستادم. در آن پیام‌ها موضوعات‌ مهمی که طی سه سال گذشته مایه ناراحتی محدثه و دغدغه خودمان شده بود را یاد آوری کردم و خواهش کردم جهت رفع آن مشکلات به صورت جدی اقدام کند و بداند که تمام حواسم به محدثه به عنوان امانتی که خدا به من سپرد و من به او، هست؛ با وجود تمام ناراحتی هایی که از مادرش داشتم و دخالت هایی که در زندگی محدثه می‌کرد همچنان سفارش مادرش را کردم و گفتم اما مواظب حرمت همسرت هم باش و نسبت به رسیدگی به محدثه بیشتر تلاش کن. بعد از دو سه روز هیچ جوابی نیامد، پیام دادم: _عزیزم این همه پیام پاسخ نداشت؟ تنها یک جواب دریافت کردم؛ _سلام رفتارش را حمل بر بی‌ادبی کردم و ناراحت شدم که در قبال خیرخواهی‌ام، با توجه به اینکه خودش من را می‌شناخت، این عکس‌العملش بود. بعد از ان قضیه محدثه کمتر تماس می‌گرفت و طی هر بار تماس گله می‌کرد که چرا این حرف را زدی و آن حرف را... و من باید توضیح می‌دادم که هر حرفی چه قبل و بعدی داشته است و قضیه چیست. فهمیدم که داماد مثل مادرش بی‌مروتی کرده و ناقص با محدثه صحبت کرده. در حدی که بتواند همچنان راه و روشش را به محدثه مسلط نگه دارد. و این دلیلی نداشت جز عدم اعتماد محدثه به من. اگر اعتماد داشت می‌توانست محکم از من و خودش دفاع کند اما.... هر چند، چند نکته از این قصه دستم آمد؛ به همین راحتی تحت تاثیر احساسات قرار نگیرم؛ محکم تر باشم و سنجیدن تر قدم بردارم. گول نخورم؛ بارها سپر بال شده بودم اما تحمل دیدن رنج محدثه را نداشتم. تنها تصمیم نگیرم؛ هر چند محدثه می‌گفت خودت تنها صحبت کن و من آقا جواد را در جریان ریز صحبت‌ها گذاشته بودم. حضوری و با اتمام حجت قبلی با محدثه، صحبت کنم، تا پشت سر وجهه من را خرابتر نکند. هر چند همیشه این فرصت در اختیارشان بود. محدثه باید خودش برای زندگی‌اش بجنگد عاقلانه تر رفتار کند. اما... هر چند داماد به خاطر غروری شبیه مادرش،عکس العمل مناسبی نداشت اما تغییرات اساسیی در راه و روشش ایجاد کرد و ماندگار شد. چون آقا جواد خیلی جدی از رفتارم حمایت کرد. و نتیجه قضیه این بود که شرایط برای محدثه بهتر شد و احساس خوشی بیشتری داشت. اما باز هم این وسط من آدم بد داستان شدم. گفته شد دخالت... بماند... پشیمان نیستم اما برای بعد از این، روشم این نخواهد بود. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۲۱۳ چند پیام برایش آماده کردم و با کلی پایین بالا کردن، برایش فرستا
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۱۴ هر چند محدثه خیلی کم تلفن می‌زد و اگر هم تماس کوتاهی داشت، خیلی رفتارش سرد بود و گاهی بابت تکه‌هایی از نوشته‌ام، اعتراض می‌کرد و من برایش توضیح می‌دادم منظورم از این مطلب چه بوده است؛ اما نکته ای که متوجه شدم این بود که، طی این چهار سالی که از ازدواج محدثه می‌گذشت، محدثه‌ همیشه در حال ناله و شکایت بود، هر جا تیرش به سنگ می‌خورد یکی را سپر بلای خودش می‌کرد، هر چند شیطنت خانواده همسرش کم نبود. من، آقا جواد، و حتی آقا مهدی، برای محدثه حکم سپر داشتیم. اگر من بابت رفتار اشتباهی، ازش شکوه می‌کردم، آقا مهدی مقصر بود و اگر نمی‌توانست برای همسرش بهانه‌ای جور کند....خانواده‌اش. در زندگی خودش هم من و آقا جواد، افراد ظالمی بودیم که مانع خوشحالی و آرامشش می‌شدیم. اما در این قضیه به نظر می‌رسید، همسرش هم برای اینکه ایرادهایش را کمرنگ کند و حقیقت را از محدثه بگیرد و اعتماد محدثه به ما، به عنوان پشتوانه، کم کند، فقط قسمت‌هایی از پیامک را نشان داده بود. از این نظر تفاهم‌شان زیاد بود. قربانی کردن دیگران به ویژه من، برای گذر از دعواهایشان؛ به یاد اوردم اوایل اسفند ناهار منزلشان بودیم. آقا مهدی تا ساعت چهار بعد از ظهر نیامد و همگی گرسنه منتظرش بودیم. محدثه دایما داخل اتاق خواب می‌شد و چند دقیقه بعد عصبانی بر‌می‌گشت و غرغرکنان می‌گفت: _اصلا براش فرق نمی‌کنه که تو خونه مهمون داریم بعد این همه تاخیر تازه می‌گه نمیام شما ناهار بخورین. برا خانواده من ارزش قایل نیست، حالا اگه خانواده خودش بود، سر وقت می اومد. همیشه کارش بی‌احترامی به من و خانواده‌امه؛ چندین بار این جمله تکرار شد. آقا جواد که متوجه ناراحتی محدثه شده بود از من پرسید: _چی شده چرا محدثه ناراحته؟ _نمی‌دونم ظاهراً شوهرش بعد این همه تاخیر گفته نمیام ناهارتونو بخورین. محدثه ناراحته و ازش به دل گرفته. آقا جواد زود رنج ما، ناراحت دخترش شد و قلبش سنگین. من هم از دست آقا مهدی ناراحت شده بودم. ساعت پنج منزل خواهر آقا جواد وعده کرده بودیم و اجباراً مشغول ناهار شدیم که آقا مهدی از راه رسید. عصبی بودم و نتوانستم مثل قبل تحویلش بگیرم. آقا جواد هم کنار سفره بی‌حال افتاده بود و نمی‌توانست برخیزد. بعد از کلی تلاش و گلاب و بید مشک، آرام آرام، حالش بهتر شد. شب، محدثه شروع کرد به توجیه رفتار شوهرش؛ _دندان جلویش افتاده و اعصابش خورد بوده، دوست نداشته با اون وضعیت خونه بیاد. مامان، از رفتارتون ناراحته می‌گه چرا ناراحت بودن؟ منم گفتم نمی‌دونم چرا توپشون پره. محدثه من، قلبش پاک و صاف مثل آسمانی بی‌ابر و آبی بود؛ اما صبر و درایت نداشت. و من به این اتش بارها سوختم و صدالبته ساخته شدم. هاج و واج نگاهش کردم؛ _تو چی بهش گفتی؟ گفتی نمی‌دونم چرا توپشون پره؟ یعنی دلیل ناراحتی ما را تو نمی‌دونستی؟ تو خودت ناراحت نبودی؟ مدام از رفتارش گله نکردی؟ چرا بهش گفتی، نمی‌دونم چرا توپشون پره؟ متوجه شد بد خودش را لو داده است که جمله اش را تغییر داد؛ _نه... گفتم نمی‌دونم چرا ناراحتن. سال گذشته هم برای یکسری ناراحتی های محدثه از زبان خودم اعتراض کرده بودم؛ البته با سبک و سیاق دیگری؛ مهربان‌تر از حال. آن هم با سفارش و به خاطر محدثه؛ شوهرش که گاهی از بعضی حرف‌های من متوجه نکاتی می‌شد، کسل می‌شد و نگاهی به محدثه می‌کرد. برای اینکه بین‌شان ناراحتی پیش نیاید، هر چند بیشتر موارد را از نزدیک دیده بودم، به همسرش گفتم، از جانب خودمه، من خودم دیدم و متوجه شدم. محدثه از موقعیت استفاده کرد و گفت: _من هیچ وقت از زندگیم پیش کسی حرف نمی‌زنم. حتی وقتی مامانم از شما بدگویی می‌کنه مقابلش می‌ایستم و از شما دفاع می‌کنم. از حرفش شوکه شدم. ترجیح دادم سر به زیر بیاندازم و سکوت کنم. ایرادی نداشت من آدم بده باشم اما بین آن دو ناراحتی نباشد. خوشحالی محدثه آرزوی من بود. روز بعد از محدثه پرسیدم: _با این همه علاقه که از شوهرت تو وجود من می‌شناسی، کی بدگویی از شوهرت کردم؟ من به خاطر و سفارش تو باهاش حرف زدم؛ _می‌دونم مامان، اما خواستم وقتی من و مامانش با هم بحثمون می‌شه، آقا مهدی، از من دفاع کنه. بگه تو پیش مادرت از من دفاع کردی منم از تو دفاع می‌کنم. _یعنی من شدم سپر بلای تو که می‌خوای با مادر شوهرت کل کل کنی و بتونی بهش مسلط بشی؟! بنده خدا، حرمت من هیچ، خودت تکیه گاهتو از دست می دی؛ نسبت به خودت جسورش می‌کنی. می‌توانستم حدس بزنم که این‌بار هم احتمالا شوهرش گله کرده چرا از زندگی‌مان برای مادرت گفتی و محدثه دوباره از من، مایه گذاشته باشد. من ماندم و تجربه دیگری؛ زن و شوهر دعوا کنند؛ .....باور کنند. ورود ممنوع.... حتی والدین.... 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۱۵ چند هفته از پیام من به همسر محدثه گذشت و محدثه بعد از دو سه بار تماس سرد و بی روح که بیشتر کله گذاری بود، فاصله گرفت و برخلاف سال‌های گذشته که قبل رفتن به مشهد خداحافظی می‌کرد، بی‌خبر رفت. روز آخر قبل از برگشت با گوشی پدرش تماس گرفت و به پدرش گفته بود؛ به امام رضا سلام بدید. و از آقا جواد خواسته بود گوشی را به من بدهد؛ هر چه الو الو کردم، پاسخی نشنیدم و به ناچار گوشی را قطع کردم. آقا جواد پرسید؛ _سلام دادی؟ _نه، هر چی می گم الو، محدثه جواب نمی داد منم قطع کردم. _می‌خواست فقط سلام بدی. _ یعنی خودش، نمی‌خواست یه سلام و علیک کنه؟ _نمی‌دونم این دختره با نادونیاش داره چیکار می‌کنه. سلام به حضرت را هر صبح بعد از نمازم می‌دادم مهم ادب بود. و بعد از آن دیگر تماس نگرفت. چند دفعه آقا جواد تماس گرفت اما محدثه پاسخ نداد. با شوهرش تماس گرفت؛ _چند بار با محدثه تماس گرفتم پاسخ نداد. _ من سر کارم، نمی‌دونم و ظاهراً به محدثه اطلاع داد که شب با پدرش تماس گرفت و توجیه کرد عدم پاسخگویی‌اش را. اما آقا جواد قبول نداشت و معترضش شد. قبل از این، از محدثه ناراحت می‌شدم اما امروز با تمرین و توسل به اهل بیت و شهدای عزیز تورجی زاده و ابراهیم هادی، موفق شده بودم ناراحتی خودم را به حداقل برسانم و منتظر تماسش نباشم. در کتاب رهایی از رنج و در درس انتظار نداشته باش از این کتاب در دانشگاه مجازی حیات برتر آموخته بودم که صرفا به وظیفه‌ام توجه کنم و منتظر رعایت حقوق حقه‌ام نباشم. («🔵 یکی از علت های رنجور شدن انسان اینه که انتظارهای مختلفی از دیگران داره. 🔹 خیلی وقتا این انتظار ها ممکنه به حق و بجا هم باشه ولی در هر صورت آدم باید طوری زندگی کنه که از هیچ کسی انتظار نداشته باشه. ⭕️ چون دنیا طوری ساخته شده که خیلی از اتفاقات اونجوری که آدم میخواد پیش نمیره. 👈 برای همین اگه آدم مدام از دیگران داشته باشه، خیلی وقتا انتظاراتش براورده نمیشه و همین باعث تولید رنج در انسان میشه. 🔴 در واقع شما هر چقدر هم که آدم خوبی باشی و نسبت به همه بهترین برخورد ها رو داشته باشی باز هم مواردی پیش میاد که حق شما رعایت نمیشه. در همین مورد باید به یه نکته مهم توجه کرد: 🔵 ببینید هر انسانی نسبت به دیگران داره و در مقابلش . انسان مومن باید حواسش باشه که خیلی بیشتر از این که دنبال حق و حقوق خودش باشه سعی کنه دنبال انجام باشه. چنین فردی اگه میخواد زندگی آسوده ای داشته باشه باید تلاش کنه که از هیچ کسی انتظار نداشته باشه. ⭕️ کسی که توی زندگی براش خیلی مهم باشه که دیگران به طور کامل حقوقش رو رعایت کنن، آسیب های روانی زیادی خواهد دید. 🔴 چنین آدمی همیشه از همه طلبکار هست و شدیدا متکبر و مغرور و لجباز میشه و زندگی بسیار سخت و دردناکی خواهد داشت. ✅ اگه انسان بتونه با مدتی تمرین، این روحیه رو درون خودش اصلاح کنه که از هیچ کسی انتظار نداشته باشه واقعا میتونه به یه آرامش زیبا برسه...☺️😊»)* وظیفه ام را انجام دادم و.... ......و من تلاش می‌کردم برای خودم آرامش رقم بزنم. *رهایی از رنج ها آقای حسینی 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطره‌ی‌نامادری_قسمت۲۱۵ چند هفته از پیام من به همسر محدثه گذشت و محدثه بعد از دو سه بار
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 ۲۱۶ تابستان پر رنج و اضطراب، می‌گذشت. از یک سو مهدیه در شرف طلاق بود و هر روز برای راهنمایی گرفتن پیش من می آمد و مدام از اتفاقات ریز و درشت بین خود و همسر نالایقش می‌گفت؛ از یک طرف آقا جواد به‌ خاطر ساختمان سازی و گران شدن لوازم ساختمان و کسری بودجه، استرس زیادی تحمل می‌کرد و هر روز فاکتور های خونی‌اش پایین تر می‌امد. نگرانی از بابت ساخته نشدن خانه در موعد مقرر و از طرف دیگر فشار مسجد، مبنی بر تخلیه منزلی که در اختیارمان گذاشته بودند آقا جواد را بیشتر اذیت می‌کرد تا جایی که حتی برای مراجعه به پزشک هم حاضر نبود به شهرکرد برود، بماند که نتیجه ی مناسبی هم از همه این سالها درمان از علم پزشکی نوین ندیده بودیم. اما چاره ای هم نداشتیم. این دغدغه ها خیلی درگیرم کرده بود. گاهی فشارهای پشت سر هم سبب می‌شد آموخته‌هایم را فراموش کنم. این فراموشی سبب می‌شد درد دیگری در سینه داشته باشم. و از خدا تسکینش را بخواهم. محدثه همراه همسرش شد و ارتباطش را با ما، قطع کرد. از هر دویشان دلگیر شدم. محدثه چهار سال دایما درد دل کرد و مدام التیامش دادم. طی این مدت، همه تلاشم بر این بود که به محبت و صلح و گذشت تشویقش کنم. حال که به تاکید خودش یکی باید با همسرش صحبت می‌کرد؛ و من این بار را به دوش کشیده بودم؛ شدم خاطی و‌ فراموش شده. دو ماه هیچ تماسی غیر از آن تماس بی‌پاسخ مشهد نداشت. گاهی سینه ام تیر می‌کشید اما به روی خودم نمی‌آوردم. نمی‌خواستم در این وانفسای روزگار که می‌گذراندیم دردی به دغدغه‌های آقا جواد اضافه کنم. اما آقا جواد متوجه حالم می‌شد. با وجود گرفتاری هایش محبتش را بیشتر کرد و مستقیماً به روی خود نیاورد. اما گاهی سرم را به سینه‌اش می چسباند و می‌گفت: _خانومم فقط خودمو خودتو عشقه؛ ما برا هم می‌مونیم. بچه ها بدرد ما نمی‌خورند. راست می‌گفت. فرزند رفیق نیمه راه است. کنار آمدن با این نوع رفتارها کمی سخت بود اما خوبی‌اش به این بود که ماندگار نبود می‌گذشت. گاهی آرام در آغوشش قطرات اشک، بی اختیار سرریز می‌شد اما سریع پاکشان می‌کردم تا آقا جواد مهربان نبیند. یک بار دیگر باید ته مانده‌های تعلق و امید به غیر خدا را از دلم پاک می‌کردم. باید شسته می‌شد هر آنچه غیر خدا در دلم نشسته بود. محدثه امتحان و رشد زندگی من بود. اما نه آنگونه خوشایند که هر مدعیی طالب باشد. مشتی بود نمونه خروار تا من بفهمم ایراد فاصله‌ام و عامل دوری‌ام از خدا چیست و کجاست. قطعا این عامل، محدثه یا رفتار محدثه نبود. هر چه بود، در وجود خودم بود. باید می‌گشتم و در لابلای وجودم می‌یافتمش. دوباره باید سیم ارتباط با رب وصل می‌شد تا ببُرَم توقعاتم را از محدثه‌ها. و این قصه برای تک تک تعلقات من تکرار شدنی است اگر امروز به داد دل خودم نرسم. 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜 @Khoodneviss 💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜