eitaa logo
سرزمین بالن ها
81 دنبال‌کننده
250 عکس
35 ویدیو
2 فایل
بزرگترین خانه بازی کودکان استان قم پیش دبستانی و مهد کودک نشانی: قم، بلوار ۱۵ خرداد،کوچه ۵۶ حسینیه‌ حضرت زینب تلفن: 02537200668 09026200668 ارتباط با ما: @Land_balloons اینستگرام: Instagram.com/Land_of_Balloons ایتا: Eitaa.com/Land_of_Balloons
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرای بالن کوچولو 🎈 یکی بود، یکی نبود. در سرزمینی پر از ابرهای پفی و رنگارنگ، یک بالن کوچولو به اسم «بالو» زندگی می‌کرد. بالو همیشه رویای پرواز به بالاترین نقطه آسمان را داشت، اما از ارتفاع کمی می‌ترسید. یک روز، پرنده‌ای رنگین‌کمانی به اسم «رایان» از کنارش گذشت و گفت: – چرا پرواز نمی‌کنی، بالو؟ "ادامه داستان 'ماجرای بالن کوچولو' را در پست بعدی بخوانید! 👈 @land_of_balloons @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
ماجرای بالن کوچولو 🎈 یکی بود، یکی نبود. در سرزمینی پر از ابرهای پفی و رنگارنگ، یک بالن کوچولو به اس
– چرا پرواز نمی‌کنی، بالو؟ بالو آهی کشید و گفت: – می‌ترسم بالا بروم و باد مرا با خودش ببرد. رایان خندید و گفت: – اما اگر شجاع باشی، می‌توانی زیبایی‌های دنیا را از بالا ببینی! بالو تصمیم گرفت کمی شجاع باشد. آرام آرام اوج گرفت. اول خیلی می‌ترسید، اما وقتی بالاتر رفت، دید که چقدر دنیا زیباست: دریاچه‌های آبی، جنگل‌های سبز و کوه‌های بلند! در همان اوج آسمان، ناگهان چیز عجیبی دید. بین ابرها، درخشش خفیفی مثل یک ستاره کوچک ظاهر شد. نزدیک‌تر که رفت، متوجه شد یک در کوچک طلایی در میان ابرهاست. با خودش گفت: – اینجا درِ طلایی چه کار می‌کند؟ بالو کنجکاو شد و به آرامی در را لمس کرد. در باز شد و صدایی به او گفت: – شجاعتت تو را اینجا رسانده. حالا می‌توانی یک آرزو کنی. بالو که از شگفتی دهانش باز مانده بود، گفت: – آرزوی من این است که هر بچه‌ای که مرا در آسمان می‌بیند، لبخند بزند و شجاع باشد! صدا گفت: – آرزویت پذیرفته شد. وقتی بالو درِ طلایی را ترک کرد، صدای نرم و آرام دیگری زمزمه کرد: – شجاعت فقط پرواز کردن نیست. هر کس شجاعت خودش را دارد. یکی شجاعتش این است که از سوال کردن نترسد، یکی شجاعتش این است که وقتی زمین می‌خورد، دوباره بلند شود. بالو با خود فکر کرد و گفت: – چه جالب! پس هر کسی می‌تواند به روش خودش شجاع باشد. از آن روز، بالو هر وقت کودکی به آسمان نگاه می‌کرد، در دلش زمزمه می‌کرد: – تو هم شجاعی! شاید شجاعت تو این باشد که چیزی را یاد بگیری، با کسی دوست شوی، یا حتی بگویی که از چیزی خوشت نمی‌آید. و بچه‌ها، بدون اینکه بدانند چرا، احساس می‌کردند قدرت خاصی دارند که می‌توانند کارهای بزرگی انجام دهند، حتی اگر به ظاهر کوچک باشد. بالو در دلش گفت: – چه خوب که از ترس‌هایم عبور کردم. شاید درهای جادویی، فقط برای کسانی باز شوند که شجاعت پرواز دارند. 🌟 @land_of_balloons
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه بچه‌ی کوچولو به اسم علی بود که خیلی دوست داشت ماجراجویی کنه. یه شب که همه خواب بودن، علی چشم‌هاشو بست و آرزو کرد که به یه دنیای جادویی بره. ناگهان، یه نور طلایی توی اتاقش درخشید! علی چشم‌هاشو باز کرد و دید که یه پری کوچولو کنار تختش ایستاده. پری گفت: – سلام علی! آماده‌ای برای یه ماجراجویی؟ علی با هیجان گفت: – بله! کجا می‌ریم؟ ✨ اما این تازه شروع ماجرا بود! ✨ علی در سرزمین آرزوها با یک راز شگفت‌انگیز روبه‌رو می‌شود… 🤔💫 آیا او می‌تواند این راز را کشف کند؟ چه اتفاقی در انتظارش است؟ 📌ادامه داستان را در پست بعدی بخوانید! 😍📖🌟 @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه بچه‌ی کوچولو به اسم علی بود که خیلی دوست داشت ماجراجویی کنه. یه
علی با هیجان گفت: – بله! کجا می‌ریم؟ پری دستشو گرفت و با هم پرواز کردن. وقتی چشم‌های علی باز شد، دید که توی یه دنیای عجیب و زیباست. اونجا همه چیز رنگارنگ بود: درخت‌هایی که شکلات داشتن، رودخونه‌ای که از شربت پرتقال درست شده بود و آسمونی که پر از بادکنک‌های رنگی بود! پری گفت: – اینجا سرزمین آرزوهاست. هر چی آرزو کنی، می‌تونی داشته باشی! علی گفت: – من دوست دارم یه قایق شکلاتی داشته باشم! بلافاصله یه قایق شکلاتی جلوی پای علی ظاهر شد. اون سوار قایق شد و روی رودخونه‌ی شربتی شروع به حرکت کرد. توی راه، با ماهی‌های کوچولوی طلایی دوست شد و بهشون گفت: – بیاید با هم بازی کنیم! ماهی‌ها با خوشحالی دور قایقش چرخیدن و آواز خوندن. علی کلی خندید و خوشحال شد. بعد از مدتی، پری گفت: – علی، وقتشه برگردیم خونه. مامانت منتظرته! علی کمی ناراحت شد، ولی قول داد که دوباره به سرزمین آرزوها برگرده. وقتی چشم‌هاشو باز کرد، توی تخت خودش بود. مامانش اومد و گفت: – خواب خوبی دیدی؟ علی لبخند زد و گفت: – آره مامان، یه خواب خیلی قشنگ! و اینجوری بود که علی با لبخند دوباره خوابید و منتظر ماجراجویی بعدی شد... 🌟 @land_of_balloons
فانوس کوچولو و ستاره‌ی گمشده یکی بود، یکی نبود. توی یک دهکده‌ی کوچک، کنار رودخانه، یک فانوس کوچولو روی ایوان خانه‌ای زندگی می‌کرد. فانوس هر شب با نور گرم و طلایی‌اش، حیاط را روشن می‌کرد. اما یک شب، وقتی بیدار شد، دید که آسمان تاریک‌تر از همیشه است! 🌟 ستاره‌ی گمشده فانوس کوچولو با تعجب به آسمان نگاه کرد. یکی از ستاره‌های درخشان که همیشه بالای سرش می‌درخشید، ناپدید شده بود! فانوس نگران شد و گفت: – نکند ستاره‌ی عزیزم گم شده باشد؟ باید دنبالش بگردم! ادامه در پست بعدی: @land_of_balloons😊 @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
فانوس کوچولو و ستاره‌ی گمشده یکی بود، یکی نبود. توی یک دهکده‌ی کوچک، کنار رودخانه، یک فانوس کوچولو ر
💫 سفر در دل شب فانوس کوچولو از روی ایوان پایین پرید و آرام‌آرام در کوچه‌های تاریک به دنبال ستاره رفت. از باغ پر از درختان عبور کرد، از روی پل کوچکی گذشت و به سمت جنگل نورانی رفت. در راه، جغد دانا را دید که روی شاخه‌ای نشسته بود. 🦉 جغد گفت: – فانوس کوچولو، چرا این موقع شب بیرون آمده‌ای؟ فانوس با نگرانی جواب داد: – ستاره‌ی کوچک گم شده، می‌خواهم پیدایش کنم! 🌲 سرنخ‌های درخشان جغد چشم‌هایش را بست و گوش داد، بعد با لبخند گفت: – باد امشب خیلی آرام بوده، ولی اگر دقت کنی، نور ضعیفی از آن طرف جنگل دیده می‌شود. شاید ستاره‌ات آنجاست! فانوس کوچولو خوشحال شد و به طرف نور دوید. بعد از مدتی، به یک چمنزار رسید و آه! ستاره‌ی کوچکش را دید که روی یک برگ شبنم‌زده افتاده بود! ⭐️ ستاره‌ی کوچولو گفت: – فانوس جان، دیشب باد مرا به اینجا آورد و دیگر نتوانستم به آسمان برگردم! فانوس لبخند زد و گفت: – نگران نباش، من کمکت می‌کنم! ✨ بازگشت به آسمان فانوس با نور گرم و طلایی‌اش، راه را برای ستاره روشن کرد. ستاره آرام آرام بالا رفت، از میان شاخه‌های درختان گذشت و دوباره در آسمان جای خودش را پیدا کرد! 💛 شبی پر از آرامش وقتی فانوس به خانه برگشت، آرام روی ایوان نشست و با خیال راحت به ستاره‌ی کوچکش نگاه کرد که حالا دوباره می‌درخشید. ستاره هم از آسمان چشمک زد و گفت: "ممنون فانوس عزیز، تو دوستی واقعی هستی!" آن شب، فانوس کوچولو با لبخند خوابید، در حالی که ستاره‌اش از بالای سرش به او نور می‌فرستاد... 🌟✨ ✨ پایان ✨ 💤 حالا تو هم چشم‌هایت را ببند... شاید امشب در خواب، فانوس کوچولو و ستاره‌ی گمشده را ببینی! 😴🌙💖 @land_of_balloons
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🌷به مناسبت پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران🌷 🤝 شهر طلایی و پادشاه ظالم یکی بود، یکی نبود. در سرزمینی دور، شهری زیبا و طلایی بود که مردمش با مهربانی کنار هم زندگی می‌کردند. اما این شهر یک مشکل بزرگ داشت… پادشاهی ظالم که فقط به خودش فکر می‌کرد! 😠👑 👑 پادشاه ظالم و قانون‌های سخت پادشاه هر روز قانون‌های جدیدی می‌گذاشت: 🚫 "همه باید هر روز برای من طلا بیاورند!" 🚫 "هیچ‌کس حق ندارد بدون اجازه‌ی من جشن بگیرد!" 🚫 "هر کس اعتراض کند، به زندان می‌افتد!" ادامه داستان در پست بعدی ..... @land_of_balloons # @land_of_balloons
سرزمین بالن ها
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🌷به مناسبت پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران🌷 🤝 شهر طلایی و پاد
مردم شهر ناراحت بودند. آن‌ها سخت کار می‌کردند ولی روزبه‌روز فقیرتر می‌شدند. اما کسی جرأت نداشت با پادشاه مخالفت کند، چون سربازانش همه جا بودند. 🌟 پسری که شجاع بود در گوشه‌ای از شهر، پسرکی به نام نوح زندگی می‌کرد. او از دیدن غم مردم ناراحت بود و همیشه به دنبال راهی برای کمک بود. یک شب، او به خانه‌ی پیرمردی دانا رفت و پرسید: "چطور می‌توانیم از این ظلم خلاص شویم؟" پیرمرد لبخندی زد و گفت: "قدرت واقعی نه در شمشیر است، نه در ثروت. بلکه در اتحاد مردم است!" نوح فکر کرد و فکر کرد… و یک نقشه‌ی بزرگ به ذهنش رسید! 💪 مردم متحد می‌شوند صبح روز بعد، نوح با دوستانش به بازار رفت و شروع به صحبت با مردم کرد. او به آن‌ها گفت: "اگر با هم باشیم، دیگر نباید از پادشاه بترسیم. اگر همه با هم بایستیم، او هیچ کاری نمی‌تواند بکند!" کم‌کم، مردم جرأت پیدا کردند و در خانه‌هایشان با هم قرار گذاشتند که دیگر از پادشاه اطاعت نکنند. 🔥 روزی از روزها، وقتی پادشاه از مردم خواست طلاهایشان را بیاورند، هیچ‌کس این کار را نکرد! 😲 پادشاه فریاد زد: "چرا کسی از من اطاعت نمی‌کند؟!" ولی مردم دیگر نمی‌ترسیدند! آن‌ها در میدان شهر جمع شدند و گفتند: "ما دیگر اجازه نمی‌دهیم بر ما ظلم کنی! تو دیگر پادشاه ما نیستی!" سربازان پادشاه که دیدند مردم متحد شده‌اند، آن‌ها هم اسلحه‌هایشان را کنار گذاشتند. پادشاه که دیگر قدرتی نداشت، از شهر فرار کرد! 🎉 شهر طلایی دوباره شاد شد بعد از رفتن پادشاه، مردم جشن بزرگی گرفتند! آن‌ها فهمیدند که اگر با هم باشند، هیچ ظلمی نمی‌تواند بر آن‌ها پیروز شود. از آن روز، شهر طلایی دوباره پر از شادی و عدالت شد. 🌟✨ ✨ پایان ✨ # @land_of_balloons
📢 داستان موفقیت کودکان خانه بازی 🎈✨ سرزمین بالن‌ها میزبان کودکان پرانرژی و خلاق از مهدکودک‌ها و پیش‌دبستانی‌هاست! 🎉 این روزها پر از هیجان، شادی و تجربه‌های جدید برای کوچولوهاست. این هفته، گروهی از بچه‌های یک مهدکودک به خانه بازی آمدند تا لحظاتی پر از بازی، یادگیری و شادی را تجربه کنند. 🌟 از لحظه‌ای که وارد شدند، برق شوق در چشمانشان موج می‌زد! 👀💖 🔹 ماجراجویی در پلی‌گراند: اولین مقصد، سرسره‌های رنگارنگ و تونل‌های پر پیچ و خم بود. صدای خنده‌هایشان کل فضا را پر کرده بود! 😍 🔹 مسابقه فوتبال: تیم‌های کوچک تشکیل دادند و در زمین فوتبال مشغول بازی شدند. همکاری، هیجان و رقابت سالم را در کنار هم تجربه کردند! ⚽️🏆 🔹 بازی‌های گروهی و تعامل اجتماعی: از بازی‌های فکری گرفته تا رالی هیجان‌انگیز در زمین ترافیک، همه چیز برای تقویت مهارت‌های اجتماعی‌شان برنامه‌ریزی شده بود. 🚦🎲 🔹 پایان روز با قصه‌خوانی: در پایان روز، کنار هم نشستند و یک داستان شیرین با هم شنیدند. 📖🎈 دیدن این لحظات ناب، یادآور این است که خانه بازی فقط یک فضای سرگرمی نیست؛ بلکه جایی برای یادگیری، رشد و ساختن خاطرات شیرین کودکی است. 💕 💬 اگر شما هم دوست دارید مهد یا پیش‌دبستانی فرزندتان یک روز شگفت‌انگیز را در سرزمین بالن‌ها تجربه کند، با ما تماس بگیرید! 🌈✨ ☎️37200668 - 09026200668 🎈 🚀 🎉 📚 😊 🏫 🤝 📖 🏃‍♂️ 💖 @land_of_balloons
28.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷نماهنگ قله نزدیکه گروه سرود نجم الثاقب تهران🌷 مگه آسمون بدون ماه میمونه مگه نور خورشیدو میشه نبینن خاک ما پر از مرد و زن غیوره میگذرن از جونشون برای میهن تاریخ اینو ثابت کرده همیشه میخواهن اسمی از ایرانی نباشه سالیانه سال یه عده میخواهن از هم خاک این سرزمین بپاشه اما ما هستیم پایدار و سربلند محکم محکم مثل کوه دماوند تا آخرین قطره خونمون از خاکمون دفاع میکنیم لازم بشه واسه این آب و خاک جونمونم فدا میکنیم مثل باقری باکری و همت مثل آرمان عزیز و عجمیان یا که شبیه شهدای گمنام با هم یک دل میشیم برای ایران خستگی ممنوع با اراده صف به صف یا علی میگیم پیش به سوی هدف قله نزدیکه پس باید ادامه داد با امید و با اتحاد و اعتقاد پدافند غیر عامل سپر ماست محاله بخواهیم به دشمنا ببازیم بذار هر چقدر میخواهن تلاش کنن ما آینده روشنو با هم میسازیم قله نزدیکه پس باید ادامه داد با امید و با اتحاد و اعتقاد @land_of_balloons