eitaa logo
داروخانه معنوی
7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼بــَرٰا؎ هَــرچیـز؎، 🎊جَــوآز؎ لٰاز۾ أسـت... 🌼وَ جَوٰاز ڱذَشْتنْ أز 🎊صِــــرآط ؛ 🌼مـُـــحَــبــتْ و؏ــشْــقْ ، 🎊بِھ ؏ـلــ♡ـیِ بنِ أبے طٰالبــْ أست . 🌼پــیـــشــاپــیـــش 🎊عیـدغـدیرخم مبـارڪ . ‌‎‎@Manavi_2
Part25_علی از زبان علی.mp3
13.63M
قسمت5⃣2⃣ *ورود به کوفه پس از جنگ صفین *مواجهه با خوارج *بحث درباره حکمیت *خطبه در کوفه *درخواست سهم از بیت المال! *روشنگری امام از علل جنگ جمل و صفین *تحلیلی جامع از جنگ صفین ‌‎‎@Manavi_2
🌷 قرعه‌کشی_برای_رفتن_به_قربانگاه_کومله!! 🌷وقتی به سقز رسیدیم، صدای خواندن دعای کمیل‌ ما را به سمت خود کشید. کسی که دعا می‌خواند، در بین دعا خاطره‌ای از آن منطقه تعریف کرد و گفت: «کوموله‌ها ده نفر از سربازهای ارتش را اسیر کردند و گفتند: ما به شرطی گروگان‌ها را پس می‌دهیم که یک پاسدار به ما بدهید. یکی از برادران سپاه داوطلب شد و گفت: من حاضرم بروم. برادران دیگر اعتراض کردند و گفتند: ما هم می‌خواهیم برویم. قرعه‌کشی شد و قرعه به نام همان داوطلب اولی درآمد. او رفت و ما.... 🌷و ما با دوربین نگاه می‌کردیم. منافقین آن پاسدار را گرفتند و به غیر از یک سرباز، نه اسیر را آزاد کردند. با چشمانمان دیدیم که اول لباس فرم آن سپاهی را سالم درآوردند و بعد مثل وحشی‌ها با چاقو بر سر او ریختند و هر کدام تکه‌ای از بدنش را کندند. هر کسی این منظره را با دوربین نگاه می‌کرد، حالش بد می‌شد. بعد کوموله‌ها بدن تکه‌تکه شده را داخل پلاستیک گذاشتند و لباس سپاه را رویش قرار دادند و به آن سرباز گفتند: این هم پاسدار شما، حالا برو.» راوی: جانباز سرافراز سعید بلوری از رزمنده گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 📚 کتاب "روزهای جنگی سعید" ❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!! ‌‎‎@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خـــآص بودَنـــ یَعنے: بٰا شہدآء بودَنـْــ ، دَࢪمَسیر شُہداء بودَنـْــ ! ؏طْرشُہدٰاء ࢪٰا دٰاشْتنـــ .... ࢪَنڱ شُہداٰء ࢪٰا دآشتنـــْ ۔۔۔ اِخـــلآص شُہدٰاء ٰࢪا دٰاشتنـــْ ؛ مُوࢪد ؏نآیت شُہدٰاء بودَنـــْ ! تٰا دَࢪ دٰا۾ شَهـ♤ـآدت اُفتادَنـــْ...♡ نَھ دَࢪدٰا۾ دُنیآ و شِیطآنــ اُفتٰادَنْ . الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ 🕊 ‌‎‎@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇 🌸✨ جهت اجابت حاجت و برآورده شدن آرزو بعد از 《7》بار صلوات بر محمد و آل محمد آیه 《51》 سوره یس را خالصانه بخوان. وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ ﴿۵۱ 📚 زادالمعاد 247 ‌‎‎@Manavi_2
🔴 🌷 – قسمت 3⃣ 🍀 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار " " ✅ محبت پدر (راوی: رضا هادی) 💥 درخانه‌اي کوچک و مستأجري در حوالي ميدان خراسان تهران زندگي مي‌كردیم. اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزی است كه خيلي خوشحال است. خدا در اولین روز این ماه، پسری به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشكر مي‌كرد . هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستیم ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق مي‌كند. البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: "ابراهيم". پدرمان نام پيامبري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد بود و اين اسم واقعاً برازنده‌ی او بود. بستگان و دوستان هر وقت او را می‌دیدند با تعجب مي‌گفتند: « حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داري، چرا برای اين پسر اين‌قدر خوشحالي مي‌كني؟!» پدر با آرامش خاصي جواب مي‌داد: «اين پسر حالت عجيبي دارد! من مطمئن هستم که ابراهیم من، بنده‌ی خوب خدا مي‌شود، این پسر نام من را هم زنده مي‌كند!» راست مي‌گفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود. هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده‌ی ما عطا كرد اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد. 💥 ابراهیم دوران دستان را به مدرسه‌ی طالقانی در خیابان زیبا رفت. اخلاق خاصی داشت. توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمی‌شد. یک‌بار هم در همان سال‌های دبستان به دوستش گفته بود: «بابای من آدم خیلی خوبیه. تا حالا چند بار امام زمان(عج) را توی خواب دیده. وقتی هم که خیلی آرزوی زیارت کربلا داشته، حضرت عباس(ع) را در خواب دیده که به دیدنش آمده و با او حرف زده.» زمانی هم که سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: «پدرم می‌گه آقای خمینی که شاه، چند ساله تبعیدش کرده آدم خیلی خوبیه. حتی بابام می‌گه: همه باید به دستورات اون آقا عمل کنند. چون مثل دستورات امام زمان(عج) می‌مونه.» دوستانش هم گفته بودند: «ابراهیم! دیگه این حرف‌ها رو نزن. آقای ناظم بفهمه اخراجت می‌کنه.» شاید برای دوستان ابراهیم، شنیدن این حرف‌ها عجیب بود ولی او به حرف‌های پدر خیلی اعتقاد داشت. 🍃🌹 پایان قسمت سوم ‌‎‎@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا