19.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#ویدیو
یادمون باشه که مشکلات هم تاریخ انقضا دارند
پس هر وقت عرصه بهمون تنگ شد ،
این جمله رو زیاد تکرار کنیم:
این نیز بگذرد ...
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
#احکام_فضای_مجازی
💬سوال
اگه در فضاي مجازي دروغ بگيم اشکال داره چون کسي مارو نميشناسه؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍پاسخ
اگر چه فضای مجازی افراد پنهان هستند اما گفتن دروغ آثار منفی خود را دارد. چون کسانی که می شنوند باورشان می شود و اثر منفی خود را دارد. امروز فضای مجازی آثارش کمتر از فضای حقیقی نیست. گاهی آثار مخرب دروغ در فضای مجازی به جهت گسترده بودنش بسیار مخرب تر است.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
﷽ #احکام_امر_به_معروف
💬سوال
امر به معروف و نهی از منکر در چه شرایطی واجب میشه؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍پاسخ
چند چيز شرط است در واجب بودن امر به معروف و نهی از منكر: اول: آنكه كسی كه می خواهد امر و نهی كند، بداند كه آنچه شخص مكلف به جا نمی آورد، واجب است بجا آورد، و آنچه بجا می آورد، بايد ترك كند. و بر كسی كه معروف و منكر را نمی داند، واجب نيست. دوم: آنكه احتمال بدهد امر و نهی او تاثير می كند. پس اگر بداند اثر نمی كند، واجب نيست. سوم: آنكه بداند شخص معصيت كار بنا دارد كه معصيت خود را تكرار كند. پس اگر بداند يا گمان كند يا احتمال صحيح بدهد كه تكرار نمی كند، واجب نيست. چهارم: آنكه در امر و نهی مفسده ای نباشد. پس اگر بداند يا گمان كند كه اگر امر يا نهی كند، ضرر جانی يا عرضی و آبرويی يا مالی قابل توجه به او می رسد، واجب نيست. بلكه اگر احتمال صحيح بدهد كه از آن، ترس ضررهای مذكور را پيدا كند، واجب نيست. بلكه اگر بترسد كه ضرری متوجه متعلقان او می شود، واجب نيست. بلكه با احتمال وقوع ضرر جانی يا عرضی و آبرويی يا مالی موجب حرج بر بعضی مؤمنين، واجب نمی شود. بلكه در بسياری از موارد حرام است.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
💠💠چرا باید حرز امام جواد همراه داشته باشیم؟
1️⃣دفع چشمِ بد،
چشم نظر و یا چشم شور، آثار ویرانگری دارد که زندگیهای زیادی را نابود کرده است.
🔹قرآن اثر چشم بد را تایید می کند و رسول الله (ص) بر آن صحه می نهند.
2️⃣ابطال طلسم و سحر؛
طلسم از ابزارهای شیطانی ست که توسط افراد بی تقوا و شیطان صفت برای به هم ریختن زندگی دیگران استفاده می شود.
3️⃣گشایش امور؛
گاه بخت کسی را می بندند، گاه درآمدش را متوقف می کنند، گاه بین همسران و دوستان اختلاف می اندازند و...
🔸این حرزِ مبارک تمامی طلسمات و سحرهایِ مخرب را باطل می کند و از اثر می اندازد.
4️⃣افزایش رزق و روزی؛
با درآمد فراوان، زندگی آسانتر و لذت بخش تر است، بی پولی زندگی را مختل می کند و در خانواده اختلاف بوجود می آورد.
🔹این حرز موانعی که بر سر راه رزقِ فراوان و کسبِ ثروت وجود دارد، را بر می دارد و پس از مدتی درآمد فرد را مضاعف می کند.
5️⃣تقویت ایمان؛
دوری از خدا و سستی در نماز و عبادات، آفتی ست که دامنگیر بسیاری می شود.
6️⃣شفای بیماری؛
این حرز معجزه شفای بیماری هاست، در متن حرز نام بیماریهای مختلف ذکر شده و شفا و مصونیت ابتلا به آنان با دعای امام فراهم شده است.
🌸و همچنین راه ارتباطی📞شماره واتساپ جهت سفارش
خانم حیدریان 09134202150
لطفا فقط پیام بدهید به نوبت بررسی میشود تماس پاسخ داده نمیشود
❌📣لطفا متن را کامل بخوانید و سپس برای عزیزانتان ارسال فرمایید📣❌
🛑امام جواد فرمودند : خود را به این دعا ،حرز کن که اگر همه اهل زمین علیه تو قیام کنند ،از همه آنها ایمن باشی.
🍁🌱آداب نگهداری حرز امام جواد🍁🔅
💠قبل استفاده .از حرز ، چند نکته حائز اهمیت است :
♦️مهمترین مطلب در استفاده از این حرز این است .که بدانید با داشتن حرز شما در حفاظت خداوند متعال .قرار گرفته اید ؛ پس هیچ کس و هیچ چیز .را موثر در نفع و ضرر خود جز خدا ندانید .و حوادثی را خداوند به رحمت خود از شما رفع .میکند و بدانید که «ان الله خیر حافظا و .هو ارحم الراحمین » «همانا خدا بهترین حافظ است .و او مهربانترین مهربانان است »
🔹 بدانید آن .چه در دست شماست بهترین وسیله برای دفع بلایا از .جمله دفع سحر و طلسم است و بالاتر از این .حرز وجود ندارد زیرا از منابع وحی اخذ شده است ..
🔸اگر حادثه ای برایتان رخ داد بدانید .حادثه ای بزرگ تر در انتظار شما بوده است که .به عنایت خدا تبدیل به این بلای کوچک تر شده .است .
♦️ از گناهانی که موجب نازل شدن .بلا می شود مثل روابط نا مشروع (زنا) .، کم فروشی ، ندادن زکات، ظلم کردن و .کمک به ظالم ، خوردن حق الناس مخصوصا حق یتیم .، قطع رحم ، عاق والدین ، ترک امر به معروف و نهی از منکر ، زیر پا گذاشتن دین برای رسیدن به دنیا ، کفران نعمت ، تمسخر، دروغگویی و … به شدت بپرهیزید .
🔹این حرز دارای اسماء متبرکه است و دست زدن بی وضو به آن جایز نیست .
مواظبت کنید حرز به هیچ وجه داخل چاه دستشویی نیفتد و در صورت بروز چنین اتفاقی سریعا حرز را در آورده و فورا آب بکشید و خشک نمایید .
🔴سفارش حرز اصلی و دست نویس آقا امام جواد ع
🌻ایدی سفارش
@Manavi_2_yazahra
🔷ایدی کانال
@Manavi_2
مداحی آنلاین - قطره ای از عظمت فاطمه معصومه - استاد دارستانی.mp3
4.52M
🏴 #وفات_حضرت_معصومه(س)
♨️قطره ای از عظمت فاطمه معصومه(س)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #دارستانی
🌷آیت الله مظاهـــــری :
طبق روایات معصومین علیهم السلام
هرڪس صبح یکبار #آیت_الڪرسی
را بخواند یڪ فوج از ملائکه میآیند
و او را تا شب حفــظ میڪنن.
و اگر #سه بار آیتالکرسی را بخواند
خطاب میشود ملائکه شما کنار بروید
من خـودم تا شب حافظ این بنده ام
هستــم و اگر در شب ســـه مــرتبه
آیت الڪرسی را بخواند خدا تا صبح
حافـــــظ اوست.
📚جـــهاد بانفــس ج ۲ ص ۷۳
@Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و هفتاد و چهارم
رو می کند به سحر.
-سحر مامان جان اتاق و نشونشون بده.
دوباره رو می کند به ما.
-تا یه آب به دست و روتون بزنید ناهارم آماده ست!
لحن مادرانه اش به دلم می نشیند بالآخره ارسلان زبان مبارکش را به کار می اندازد و با تشکری از جایش بلند می شود من هم بلند می شوم و در حالی که خجالت زده ببخشیدی زمزمه می کنم کنار ارسلان به دنبال سحر روان میشویم.
خانه دو بلکس است و طبقه ی بالا هم که با پله ها به طبقه ی پایین متصل می شود مجهز و کامل است با راهنمایی سحر وارد اتاق زیبایی می شویم.
نگاهم از روی پرده های زرشکی رنگ با گل های ریز سفید روی روتختی ست شده با پرده می چرخد. فرش فانتزی و زیبایی هم روی کف سرامیکی پهن شده است. سحر اشاره ای به کمد لباس ها می کند.
-خالیه سارا جون بچینم براتون لباساتونو؟!
-نه عزیزم خودم می چینم.
لبخند دندان نمایی رو به ارسلان می زند.
-دیگه مزاحمتون نمیشم با اجازه!
اشتباه نکنم ارسلان چشمکی نثارش کرد؟ هاا
-براش چشمک زدی؟
با بهت می پرسم و او بی تفاوت به سوالم خودش را روی تخت می اندازد.
-ارسلان؟
جوابم را که نمی دهد کنار تنِ دراز کشیده اش لبه ی تخت می نشینم خوب حالا می توانم غیرتش و کمی حساس بودنش را درک کنم، او نه تنها چهره اش؛ که حتی رفتار و منش آن ها را هم به ارث برده است!
چشمان بسته اش کنار اخم های درهمش نشان از ناراحتی عمیقش دارد! از چه ناراحت بود؟ از فامیل هایش؟ از مادرش یا از فراز؟
-ارسلان؟
-هوم!
-هوم نه بله...
کنار اخم هایش لبخندی هر چند کم با چشمان بسته مهمانم می کند.
-میگم که...چقدر مهربونن داییت اینا
کمی پلک هایش را از هم باز می کند و در حالی که نگاهم می کند می گوید:- واقعا فکر می کنی که اگه یه درصد احتمال می دادم با اینجا اومدنمون اذیت میشی می اومدیم؟
لبخند کمرنگی اینبار روی لبان من می نشیند و خم می شوم و روی چشمانش را می بوسم می خواهم بلند نشوم که دستش پشت کمرم می نشیند
-بمون همین جا؛ همیشه!
زمزمه ی خسته اش هم قلبم را زیرو رو می کند.
-پس چی که می مونم، جا خودمه...
با چشمان و لبان بسته می خندد و سینه اش به تکان خوردن می افتد و مرا هم با تکان هایش بالا پایین می برد!
گوشه ی لبم را می بوسد.
-لباساتو عوض کن بریم پایین.
از روی سینه اش بلند می شوم و می گویم:-براش چشمک زدی یا من اشتباه دیدم؟
با لبخند نیم خیز می شود.
-براش چشمک زدم!
چشمان گرد شده ام را که می بیند می گوید:- دو ساله با هم تلفنی حرف می زنیم.
-جاانم؟!
به قیافه ی طلبکارم اخم پرخنده ای می کند.
-بلند شو لباستو عوض کن که روزای سختش مونده!
و چهره اش درهم می شود من هم آتشم می خوابد و لب برمی چینم.
-دل منو نلرزون!
-خودت خواستی بدونی...
بی تفاوت می گوید و سراغ چمدانمان که گوشه ی اتاق است می رود.
دلشوره ای که کم رنگ شده بود با این حرفش با شدت بیشتری به سمتم هجوم می آورد.
شوهر نمونه فقط خودش!
سفره ی رنگینی که هم بر زمین پهن شده است و پر از غذاهای متنوع و ایرانیست نمی تواند از حس بدی که تنم را فرا گرفته رهایم کند.
میان تعارف های فاطمه و زندایی شکوفه بزور چندلقمه ای می خورم ارسلان هم بی اشتهاست و بیشتر با بشقاب غذایش بازی می کند. ازسکوت دایی هایش مشخص است که بینشان چیز هایی گذشته است!
و مسلما چیز های خوبی نبوده اند...
نمی دانم من اشتباه می کنم یا همه از ارسلان حساب می برند؟ آن از بزور سلام کردنش در جواب چاق سلامتیشان بزور فقط سر تکان داد و برای دست های دراز شده ی دایی هایش بزور فقط سرانگشتانشان را لمس کرد! به خدا که اگر خواهر زاده ی من بود از همان بالای ایوان پرتابش می کردم پایین!
آرام باش سارا؛آرام...
با تشکری از کنار سفره عقب می کشم و در جواب گله هایشان که چرا انقدر کم خورده ام فقط لبخند می زنم. والا که ارسلان و اخم هایش اشتهایی برایم نگذاشته است!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
🔴دانلود نسخه کامل رمان های #سارا و #سراب_خوشبختی 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و هفتاد و پنجم
همه در سکوتی سنگین از کنار سفره کنار می کشند و برای جمع کردن سفره به من اجازه ی کمک نمی دهند.
خانوم ها در آشپزخانه اند و من و ارسلان کنار دایی رسول و رحمانش و آقا حامد تکیه داده به پشتی های سنتی روی فرش های دست بافت ابریشمی نشسته ایم.
تونیک کوتاهم را کمی پایین ران هایم می کشم. کمی جلویشان معذب هستم آن هم به خاطر طرز پوشش خانوم های این خانه است. ای کاش ارسلان قبلش اشاره ای می کرد تا حداقل لباس مناسبتری می آوردم.
-کی میری دیدن عمه؟
سوال حامد نگاه ها را خیره ی ارسلان می کند.
ارسلان نفس بلندش را بیرون می دهد.
-کجاست؟
دایی رسول به حرف می آید
-خونه ی حاج بابا!
حاج بابا...
سر تکان می دهد.
-شوهرش...
دایی رسول نمی گذارد حرفش را تمام کند.
-آسایشگاه بستری هستش این اوآخر نگهداری ازش خیلی سخت شده بود!
کسی حرفی نمی زند و هر چهار مرد در سکوتی سنگین فرو می روند.
-عمه منتظره!
در جواب حامد فقط سر تکان می دهد و می دانمی می گوید.
از جایش بلند می شود و با نگاهی به من حالیم می کند که بلند شوم؛ برمی خیزم و بدون حرفی به دنبالش می روم به اتاقی که در اختیارمان گذاشته اند می رویم و لباس هایش را تعویض می کند
از من هم می خواهد که آماده شوم و من به این فکر می کنم که چرا از همان اول به خانه حاج بابا نرفته ایم!
دایی رسول و پسرش حامد و دایی رحمان همراهی مان می کنند چهره های همه پریشان است زندایی شکوفه آرام کنار گوش ارسلان چیزی می گوید و ارسلان فقط سر تکان می دهد!
این سر را نداشت چه باید می کرد؟!
با خداحافظی کوتاهی ازخانوم های خانه به اتفاق مردها از خانه بیرون می آییم دوباره سوار سمند نقره ای رنگ حامد می شویم و پیش به سوی مقصد نامعلومی که حاج بابا نام دارد می شویم.
اینبار وارد محله ی قدیمی و کمی شلوغ تر می شویم. متوجه ارسلان می شوم بی تفاوتی وحشتناکی که از چهره اش می چکد وهم بر انگیز است!
حامد ماشین را پارک می کند و بر می گردد و به ارسلان چشم می دوزد.
-هر چی گله و ناراحتی داری پشت همین در چال می کنی بعد میری تو! آدمای تو این خونه به اندازه کافی درد دارند...
همان نگاه جدی و پرابهت ارسلان برای بستن دهانش کافیست!
رویش را بر می گرداند و در حالی که زیر لب استغفار می گوید از ماشین پیاده می شود در عجبم از دایی های خاموشِ ارسلان! از ماشین پیاده می شویم وبه وضوح صدای بهم خوردن دندان های کلید شده ی ارسلان را می شنوم. کنار در سفید رنگ آهنی بزرگی ایستاده ایم دایی رحمان زنگ آیفن را می زند به ثانیه نمی کشد در با تیک آرامی باز می شود با تعارف هایشان اول من وارد باغ درندشتی می شوم خانه ای زیبا درست وسط باغ قرار دارد و ماشین سفید رنگ آشنای فراز حالم را بد می کند او هم بود؟ کنار ارسلان با قدم هایی آرام در حالی که قلبم در سینه به تپش افتاده است حرکت می کنیم. نگاه یخ زده ی ارسلان فقط به جلو است و هیچ توجهی به اطرافش ندارد و دست های مشت شده اش خبر از درون مشوش شده اش می دهد. برعکس خانه ی دایی رحمان اینجا کسی به استقبالمان نمی آید دایی رحمان خودش در خانه را برایمان می گشاید پیشانی ارسلان خیس از عرق شده است و نشانه ی خوبی در این هوای سرد نیست! در سکوت عذاب آوری وارد خانه می شویم. فقط می توانم بگویم که وارد یک موزه از آثار باستانی ایرانی شده ایم! با تعجب به اطرافم نگاه می کنم که صدای کوبیده شدن چیزی بر زمین حواسم را به خودش جذب می کند. پیرمردی با موهای یک دست سفید و سیبیل های بلند که به بالا تاب داده شده اند و چشمان تیره اش حتی بین خطوطِ ریز و درشت؛ نافذ و گیراست؛ قامت بلند و کشیده اش درون کت و شلوار تیره رنگ و عصای میان انگشتانش او را درست مثل خان های بزرگ و پر اقتدارِ یک آبادی نشان می دهد!
نگاه او از ارسلان جدا نمی شود و نگاه ارسلان هم از او گویی با چشمانشان یکدیگر را به دوئل می طلبند.
-ببینید کی اینجاست!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
🔴دانلود نسخه کامل رمان های #سارا و #سراب_خوشبختی 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2