eitaa logo
مانیفست - داستانک
1.7هزار دنبال‌کننده
198 عکس
41 ویدیو
3 فایل
داستان کوتاه+داستان بلند مطالب اختصاصی 🇮🇷تولید محتوی مانیفست رمان: @Manifest برای همکاری در زمینه داستان و رمان نویسی در صورت علاقه مندی با ما در میان بگذارید. هدف ما حمایت از تولید محتوی میباشد. مدیر @fzhamed
مشاهده در ایتا
دانلود
مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۹۸ #شایان_گوهری 👈 ق ۲۸ تو در همان اوان زندگی، با یک فداکاری در راه دوست و رفیق، خودت
۹۹ 👈 ق ۲۹ فرنگ عفريت التماس کنان گفت: - باد تمام گفته های تو را با کمی تأخیر به گوش من رسانید و من همین چند ساعت پیش بود که از پایان کار برادرانم خدنگ و نهنگ باخبر شدم. تو مرا نابود نکن که من قول می دهم هیچ کاری با این سه نفر نداشته باشم و برای همشيه در مغرب زمین بمانم و همچنان که سالیانی است با تو که شوهرم هستی کاری ندارم، دیگر هرگز به سراغت نیایم. جرجيس گفت: - التماس نکن! غیر ممکن است. فرنگ عفریت گریه کنان گفت: - دست نگه دار! قول می دهم توبه کنم... که جرجیس شیشه عمر فرنگ عفریت را بر زمین زد و زیر لب گفت: «توبه گرگ مرگ است.» چون شیشه عمر فرنگ عفریت به وسیله جرجیس، شوهرش بر زمین خورد و فرنگ هم نابود شد، جرجيس نفسی به راحتی کشید و گفت: - از حالا تا پنجاه سال زمین نفسی به راحتی خواهد کشید و آدمیان نیم قرن از شر عفریتان و اجنه در امان خواهند بود ؛ زیرا چهار سر کرده عفریتان مشرق زمین، یعنی شرنگ و خدنگ و نهنگ و فرنگ به ترتیب به وسیله شراره و شایان و من جرجيس شیشه عمرشان شکسته شده.حال ای شایان مصری، مرا به خیر و شما را به سلامت. این کیسه پر از سکه های طلا هم در اختیارتان تا ابتدا خود را به سرزمین یمن برسانید و از آنجا جواهرات ارثیه پدر مرحوم و باجناق سابقم یعنی یونس گوهری را بردارید و سپس به بغداد بروید و با ملک التجار بغدادی که انتظارتان را می کشد دیداری تازه کنید. امیدوارم پشوتن و زیبا هم خوشبخت باشند. در این موقع بود که شایان با اعتراض گفت ما هرگز تو جرجیس شریف و با گذشت را تنها نمی گذاریم ؛ زیرا از آن عفریتانی که تو به ناچار با ایشان دمخور بودی دیگر موجودی باقی نمانده. در ثانی ، درست است که از حالا به بعد تو هم از آن قدرت جادویی گذشته برخوردار نیستی، اما چون عالم به رمز و رموز عفریتان هستی، می توانی ما را از خطرات احتمالی آینده در امان نگه داری. جرجیس پیشنهاد شایان را پذیرفت و چهار تایی همراه کاروانی به سوی سرزمین يمن حرکت کردند.. چون شایان و همراهانش به قصر متروکه خدنگ وارد شدند، جرجیس که جا و مکان تمام طلا و جواهرات و اشیاء دزدیده شده توسط خدنگ و نهنگ دیو را می دانست، آنها را در اختیار شایان قرار داد و از آنجا با کاروانی مطمئن که نگهبانان مسلح داشت به سوی بغداد حرکت کردند. بیست روز بعد به همان قصر شومِ کنار رودخانه دجله رسیدند. در آنجا هم هرچه گنجینه و هر مقدار زر سرخ و جواهر بود بار کردند و با قاطرانی که بارشان تمام جواهرات بود، شایان و جرجیس و پشوتن و زیبا به طرف قصر ملک التجار بغدادی حرکت کردند. چون آن فاصله کوتاه هم طی شد و به در قصر رسیدند، شایان به نگهبانان پیغام آمدن خود را داد. ملک التجار با پای برهنه به استقبال شایان آمد و او را غرق بوسه نمود و به سه نفر همراه او هم خوش آمد گفت. چون شایان تمامی ماجرا را مو به مو برای ملک التجار بغدادی تعریف کرد، ملک التجار به خاطر برچیده شدن بساط عفریتان برای پنجاه سال از سرزمین های مشرق زمین، جشن بزرگی برپا کرد و هزاران نفر را به آن مجلس مهمانی و جشن و سرور دعوت نمود ؛ از جمله پادشاه سرزمین بین النهرین نیز آن شب در آن مهمانی شرکت کرد. ملک التجار بغدادی در آن مجلس جشن و در حضور پادشاه سرزمین بین النهرین، به طور اختصار اما جامع، داستان شایان مصری را در تالار مخصوصی از تالارهای تو در تو که جشن در آن برپا بود تعریف کرد. چون تعریف ماجرا و صحبت های ملک التجار بغدادی در حضور پادشاه و امرای لشکر و رؤسای کشور و بزرگان و برگزیدگان مملکت به پایان رسید، پادشاه شایان را نزد خود فراخواند ، دستی بر شانه اش گذاشت و با صدای بلند خطاب به حاضران گفت: - همه می دانید که وزیر اعظم و مشاور باتجربه من مدتی است که از دنیا رفته و همه شما دیروز همراه من مراسم چهلمین روز وفات او را برگزار کردید. من بدون آنکه از پیش دانسته باشم که امشب با چنین مرد شایسته ای رو به رو می شوم، تصمیم داشتم فردا با شما به مشورت بنشینم و درباره انتخاب وزیر اعظم مذاکره و رایزنی کنم ؛ اما اکنون شایان را شایسته مقام وزارت خود دانسته و در مورد این انتخاب از شما بزرگان مملکت نظر می خواهم. آیا موافق هستید؟ که تمام حاضران در تالار با هم و یک صدا فریاد شادمانه ای کشیدند که آن غریو شادمانه با جمله «مبارک است» پایان یافت. شایان مصری از جا برخاست و زمین ادب بوسید و اجازه خواست و گفت: زهی افتخار برای من.هرچند خود را شایسته چنین مقامی نمی دانم، اما اگر پادشاه سرزمین بین النهرین اجازه دهند قبل از عهده دار شدن مقام وزارت، سفری به سرزمین خودم مصر داشته باشم. @Manifestly
#جملات_ناب اگر فقیر به دنیا آمدید این اشتباه شما نیست... 🚩 @Manifestly
🌺🍃🍂 🍃🍂 🍂 ✏️اخیراً برخی کارشناسان بین زندگی و مرگ دو رئیس جمهور اسبق امریکا یعنی «آبراهام لینکلن» و «جان اف کندی» وجوه تشابه فراوانی پیدا کرده و بر آن انگشت گذاشته اند که شگفتی هر خواننده‌یی را برانگیخته است. ➰آبراهام لینکلن در سال ۱۸۴۶ به کنگره راه یافت و جان اف کندی در سال ۱۹۴۶٫ لینکلن در سال ۱۸۶۰ به ریاست جمهوری انتخاب شد و کندی در سال ۱۹۶۰. ➰هر دو رئیس جمهور به خصوص بر حقوق مدنی تاکید داشته اند. ➰هر دو رئیس جمهور پس از ورود به کاخ سفید فرزندی را از دست دادند. هر دو رئیس جمهور روز جمعه کشته شدند و هر دو هم به ضرب گلوله یی که به سرشان اصابت کرد. ➰منشی لینکلن، کندی نام داشت و منشی کندی، لینکلن. ➰هر دو به دست فردی از اهالی جنوب امریکا کشته شدند و هر دو هم جانشینی به نام «جانسون» داشتند؛ اندرو جانسون که جانشین لینکلن شد، در سال ۱۸۰۸ به دنیا آمده بود و لیندون جانسون که بر جای کندی نشست، در سال ۱۹۰۸. ➰«جان ویلکس بوث» که لینکلن را به قتل رساند، متولد سال ۱۸۳۹ بود و «لی‌هاروی اوسوالد» که به زندگی کندی پایان داد متولد ۱۹۳۹. ➰هر دو قاتل اسمی ‌سه بخشی داشتند و هر اسم از ۱۵ حرف تشکیل شده بود. لینکلن در تئاتری به نام «فورد» به قتل رسید و کندی در اتومبیلی به نام لینکلن، ساخته شده در کارخانه «فورد». ➰لینکلن در یک تئاتر کشته شد و قاتلش پس از فرار، خود را در انباری مخفی کرد. کندی از انباری هدف قرار گرفت و قاتلش پس از فرار در یک تئاتر پنهان شد. ➰«بوث» و «اوسوالد» هر دو پیش از آغاز محاکمه شان به قتل رسیدند. ➰و بالاخره اینکه لینکلن یک هفته پیش از مرگ خود در شهر «مونرو» در «مریلند» به سر می‌برد و کندی اوقات خود را با هنرپیشه‌یی به نام «مریلین مونرو» می‌گذراند. 🍃 🍂🍃 🌺 @Manifestly 🍂🍃
🌺🍃🌺🍃 ✏️در زمان ساسانيان، شاهزاده ای بود که در اهواز حکومت مي کرد.نامش هرمزان بود. وقتي مسلمانان اهواز را فتح کردند، هرمزان را دستگير کردند و نزد خليفه عمر آوردند. خليفه گفت: اگر واقعا امان مي خواهي ايمان بياور، و گرنه تو را خواهم کشت. هرمزان گفت: حالا که مرا خواهي کشت، دستور بده قدري آب برايم بياورند که سخت تشنه ام. خليفه امر کرد که به او آب بدهند. آب را نزد هرمزان آوردند، آن را گرفت و همچنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نمي گذاشت. عمر گفت چرا نمینوشی هرمزان گفت: این لیوان گلین برای کسی چون من مناسب نیست من عمری چون شاهان زندگی کرده ام روا نیست که آبی گل آلود قبل از کشتنم بر من بدهی عمر دستور داد آب را در لیوان طلا آوردند هرمزان لیوان را در دست گرفت ولی ننوشید عمر گفت: چرا نمی نوشی، هرمزان گفت میترسم تو در حین نوشیدن آب گردنم را بزنی. عمر گفت : با خدا عهد و پيمان بستم که تا اين آب نخوري تو را نکشم. در اين هنگام، هرمزان جام را بر زمين زد و آب ها روي زمين ريخت. خليفه، حيران از حيله او، رو به علي (ع) کرد و گفت: اکنون چه بايد کرد؟ حضرت فرمود: چون قتل او را مشروط به نوشيدن آن آب کردي و پيمان بستي، ديگر نمي تواني وي را به قتل برساني، اما بر او ماليات مقرر کن. بنا به برخی روایات تاریخی هرمزان پس از مدتی مسلمان شد وقتی از او پرسیدند چرا در زمانی که عمر به تو امان داد مسلمان نشدی؟ هرمزان گفت ایمانی که بخاطر ترس از جان بدست آید ارزش ندارد. 📚داستانهای هرمزان(با اندکی تصرف) 🍃 🍂🍃 🌺 @Manifestly 🍂🍃
مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۹۹ #شایان_گوهری 👈 ق ۲۹ فرنگ عفريت التماس کنان گفت: - باد تمام گفته های تو را با کمی
۱۰۰ 👈 ق۳۰ پادشاه پرسید: - ممکن است بپرسم چرا با این عجله؟ نمی شود این مهم را برای وقتی دیگر بگذارید؟ شایان پاسخ داد: - اگر نصایح پدر مرحومم يونس گوهری و راهنمایی های دوست با تجربه او هارون را شنیده بودم، هرگز آن همه سختی که شما شرحش را شنیدید نمی دیدم. می خواهم به مصر بروم و اگر هارون هنوز زنده باشد از او دعوت کنم که به عنوان مشاور من به بغداد بیاید. من در کنار آن مرد خردمند است که در برابر پادشاه و در ازای خدمتم رو سفید از بوته امتحان بیرون خواهم آمد. اگر هنوز دینا دخترش هم ازدواج نکرده باشد، از دختر هارون هم خواستگاری کنم که آرزوی دیرین پدرم وصلت من با دختر دوستش هارون بود. سلطان بين النهرین در پاسخ شایان گفت: - احتیاجی به سفر جناب وزیر ما نیست. شما لطفا از فردا صبح به کارهای مملکت برسید و من تا ساعتی دیگر ، گروهی را با تشریفات تمام به سرزمین مصر می فرستم. امیدوارم که هم هارون باخرد و پر تجربه زنده و عمرش باقی باشد و هم دینا دختر عزیزش ازدواج نکرده باشد. بعد از اتمام صحبت سلطان سرزمین بین النهرین، امیرزاده پشوتن بخارایی اجازه گرفت ، از جا برخاست و گفت: - اگر سلطان و وزیر اعظم اجازه بفرمایند، من و همسرم همراه نمایندگان شما به سرزمین مصر برویم ؛ زیرا دلم می خواهد قبل از اینکه هارون و دخترش دینا به بغداد بیایند، از زبان من و همسرم از داستان جناب شایان مصری وزیر اعظم سلطان سرزمین بین النهرین باخبر شوند. و چون پادشاه با سر موافقت خود را اعلام نمود، شایان گفت: - ای پشوتن عزیز! ضمن تشکر از تو، من هم از طرف سلطان از پدر بزرگوارت امیر سرزمین بخارا و مادر گرانمایه ات ملکه آن سرزمین دعوت می کنم که به بغداد بیایند. ضمنا جناب جرجیس را هم به همراه نمایندگان حضرت سلطان به بخارا می فرستم ؛ زیرا دوست دارم جناب جرجیس از طرف سلطان از کاهن بزرگ معبد نوبهار آن شهر نیز دعوت کند که ایشان هم در معیت پدر بزرگوار و مادر شریفت به این سرزمین بیایند. آری ای ملک جوانمرد، صبح زود فردای آن روز ، دو گروه از سواران زبده با تشریفات بسیار و نمایندگان صاحب امتیاز و دعوت نامه هایی ممهور به مهر سلطان، به سوی سرزمین های مصر و بخارا حرکت کردند. هنوز یک ماه نشده بود که با یک روز فاصله، قافله ای از مصر به همراه هارون که خوشبختانه هنوز عمرش به دنیا باقی بود و دینای محجوب، که به خاطر عشق بسیار به شایان تمام خواستگاران را جواب رد داده بود از یک طرف، و امیر سرزمین بخارا و همسرش که پدر و مادر پشوتن باشند، به اضافه کاهن بزرگ معبد نوبهار شهر بلخ که «برمک» نامیده می شد، به اضافه پادشاه سرزمین تخارستان و ملکه آن شهر که پدر و مادر زیبای تخاری و همسر پشوتن باشند از طرف دیگر، وارد شهر بغداد شدند. هنوز یک هفته از ورود آن مهمانان عزیز نگذشته بود که باز هم جشنی بزرگتر از جشن اولی در شهر بغداد برپا شد. آن جشن، جشن عروسی شایان مصری با دینای باوفا، دختر هارون، دوست دیرین یونس گوهری، و جشن ازدواج پشوتن بخارایی با زیبای تخاری، دختر امیر سرزمین تخارستان بود. آن دو جشن بزرگ به دستور سلطان سرزمین بین النهرین هفت شبانه روز ادامه داشت . در پایان روز هفتم، شایان ضمن تشکر بسیار از پادشاه سرزمین بین النهرین و ملک التجار بغدادی ، در نهایت ادب از برمک، جرجیس و هارون دعوت کرد که صبح روز بعد در بارگاه سلطان حاضر باشند. صبح روز بعد، برمک کاهن بزرگ معبد نوبهار شهر بلخ، جرجیس آن موجود به راه راست آمده از عفریتان بریده که با دست خود شیشه عمر همسرش فرنگ عفریت را شکست و هارون پدر دینا و همسر شایان، در بارگاه سلطان سرزمین بین النهرین حاضر شدند. ابتدا شایان در برابر سلطان زمین ادب بوسید و بعد گفت: - همانطور که به عرض سلطان رساندم، بنا به گفته جناب جرجیس، با نابودی و مرگ چهار تن از امرا و سرکردگان عفریتان شرق، سرزمین های مشرق زمین تا پنجاه سال از لوث وجود عفريتان و اهریمنان پاک شده است. اما بعد از پنجاه سال چه؟ اگر از امروز فرزندان ما تحصیل علم کنند ، دانش بیاموزند ، راه باطل کردن جادوی جادوگران را فراگیرند و با ترفندهای عالمانه ، شیوه بی اثر کردن شیطنت های جادوگرانه را بیاموزند، تصور نمی کنید که بعد از پنجاه سال هم، دیگر حنای عفریتان رنگی نداشته باشد و نقشه های اهریمنی شان بی اثر بماند؟ https://eitaa.com/Manifestly/2868 قسمت بعد
#جملات_ناب دنیا... 🚩 @Manifestly
داستان امروز درباره ی مادر و خدا هست و
✏️اشک خدا 🍁🍂🍃 🍂🍃 🍁 زن نابینا کنار تخت پسرش در بیمارستان نشسته بود و می گریست. فرشته ایی فرود آمد و رو به زن گفت: ای زن من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا برآن است که تنها یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد, بگو از خدا چه می خواهی؟ زن رو به فرشته کرد و گفت: از خدا می خوام پسرم رو شفا بده. فرشته گفت: پشیمان نمی شوی؟ زن پاسخ داد: نه! فرشته گفت: پسرت اینک شفا یافت ولی تو می توانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی! زن لبخندی زد و گفت: تو درک نمی کنی! سالها گذشت و پسر بزرگ شد. او آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن می گرفت. پسر ازدواج کرد و همسرش را بسیار دوست داشت. روزی رو به مادرش کرد و گفت: مادر نمی دونم چطور بهت بگم ولی زنم نمی تونه با شما یه جا زندگی کنه می خوام یه خونه برات بگیرم تا شما برید اونجا. مادر رو به پسرش گفت: نه پسرم من می خوام برم خونه ی سالمندان زندگی کنم , آخه اونجا با هم سن و سالای خودم زندگی می کنم و راحت ترم. و زن از خانه بیرون آمد ، کناری نشست و مشغول گریستن شد. فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت: ای زن دیدی پسرت با تو چه کرد؟ حال پشیمان شده ایی؟ می خواهی او را نفرین کنی؟ مادر گفت: نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخه تو چی می دونی؟ فرشته گفت: ولی باز هم رحمت خداوند شامل حال تو شده است و می توانی آرزویی بکنی. حال بگو؟ می دانم که بینایی چشمانت را از خدا می خواهی ، درست است؟ زن با اطمینان پاسخ داد: نه! فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟ زن جواب داد: از خدا می خوام عروسم زن خوب و مادر مهربونی باشه و بتونه پسرم رو خوشبخت کنه آخه من دیگه نیستم تا مراقب پسرم باشم. اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و از اشک هایش دو قطره در چشمان زن ریخت و زن بینا شد. هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید: تو گریه کردی؟ مگه فرشته ها هم گریه می کنن؟ فرشته گفت: بله ، ولی تنها زمانی اشک می ریزیم که خدا گریسته باشد! 🍃 🍂🍃 🌺 @Manifestly 🍂🍃
🌺🍃🌺🍃 ✏️در زمان‌های دور، روستایی بود که فقط یک چاه آب آشامیدنی داشت. یک روز سگی به داخل چاه افتاد و مرد. آب چاه دیگر غیر قابل استفاده بود. روستاییان نگران شدند و پیش مرد خردمندی رفتند تا چاره کار را به آنان بگوید. مرد خردمند به آنان گفت که صد سطل از چاه آب بردارند و دور بریزند تا آب تمیز جای آن را بگیرد. روستاییان صد سطل آب برداشتند اما فرقی نکرد و آب کثیف و بدبو بود. دوباره پیش خردمند رفتند. او پیشنهاد کرد که صد سطل دیگر هم آب بردارند. روستاییان این کار را انجام دادند اما باز هم آب کثیف بود. روستاییان بنابر گفته مرد خردمند برای بار سوم هم صد سطل آب از چاه برداشتند اما مشکل حل نشد. مرد خردمند گفت: «چطور ممکن است این همه آب از چاه برداشته شود اما آب هنوز آلوده باشد. آیا شما قبل از برداشتن این سیصد سطل آب، لاشه سگ را از چاه خارج کردید؟» روستاییان گفتند: نه، تو گفتی فقط آب برداریم نه لاشه سگ را 🍃 🍂🍃 🌺 @Manifestly 🍂🍃
خبر خوش برای کاربران ایتا🌺🌺 🔹به اطلاع کاربران گرامی می‌رساند واحد فنی همچنان با انگیزه و قوت روزهای نخست، در حال تلاش برای ارتقای برنامه و رفع کاستی‌های آن می‌باشد 🔸در همین راستا ان شاء الله فردا دو مورد از قابلیت‌های مورد تقاضای کاربران تقدیم و اطلاع‌رسانی خواهد شد 🔹همچنین در تلاش هستیم تا اواخر هفته آینده، یک که در آن برخی مشکلات گزارش شده برطرف خواهد شد را ارائه نمائیم 🔻گفتنی است اولویت تب بندی همچون موبو گرام از اولویت های ایتا بوده است
مانیفست - داستانک
#هزار_و_یک_شب ۱۰۰ #شایان_گوهری👈 ق۳۰ پادشاه پرسید: - ممکن است بپرسم چرا با این عجله؟ نمی شود این مهم
۱۰۱ 👈 قسمت ۳۱ (آخر) من از یک طرف توسط پشوتن امیرزاده سرزمین بخارائی، تعریف کیاست و دانایی جناب برمک را شنیدم و دانستم به خاطر علم و تسلطی که بر امور عفریتان دارند، هرگز جادوی اجنه در مورد ایشان کارگر نیست. از طرف دیگر هم به نیک نفسی جناب جرجیس آگاهی داشته و می دانم ایشان سرالاسرار عفریتان را می دانند.بنده می خواهم از حضور سلطان تقاضا کنم تا ایشان در شهر بغداد مدرسه ای دایر کنند و جوانان را به تعلیم علم و دانش وادارند ؛ که انسان آگاه و فرد عالم محال است در دام عفريتان بیفتد. درضمن همانطور که به عرض رساندم، من هم در مقام وزارت حضرتعالی اجازه داشته باشم با جناب هارون مشورت کنم که هر تار موی سپید ایشان، نشانه خروارها تجربه است. سکان کشتی سلطنت آنگاه محکم و در مقابل توفان های سهمناک مقاوم است که دستیار ناخدای کشتی پیر سرد و گرم کشیده و توفان های سخت پشت سر نهاده باشد آیا سلطان با این دو پیشنهاد موافقت می فرمایند؟ آنجا بود که سلطان سرزمین بین النهرین دو بار سر خود را به نشانه موافقت و به علامت تصدیق فرود آورد... دیگر اینکه، سلطان بين النهرين از امیر شهر بخارا و پدر پشوتن درخواست کرد چند سالی اجازه دهد تا پشوتن در بغداد به عنوان امیر لشكر و فرمانده سپاه سرو سامانی به وضع سپاهیان و نظامیان آن سرزمین بدهد. و اما ای سلطان جوان بخت، اگر چند دقیقه ای دیگر تأمل بفرمایید این داستان شیرین به پایان می رسد. درست نه ماه و نه روز بعد از شب عروسی شایان با دینا، و پشوتن با زیبا، هر کدام صاحب یک اولاد شدند. دینا از شایان دختری به دنیا آورد که نام او را اختر گذاشتند و پشوتن و زیبا هم صاحب پسری شدند که نام او را کیوان نهادند. سالها به سرعت پشت سر هم گذشت. برمک و جرجیس مدرسه بغداد را دایر کردند و جوانان بین النهرین به تحصیل علم پرداختند. بعد از یک سال، برمک مدرسه را به دست جرجیس سپرد و خود راهی دیار بلخ شد. امیر شهر بخارا از دنیا رفت و چون پشوتن برای شرکت در مراسم تدفین و عزاداری پدرش به سرزمین بخارا رفت، با اینکه پسر بزرگتر و ولیعهد و جانشین پدر بود، اما تاج سلطنت سرزمین بخارا را بر سر فروتن برادر کوچکش نهاد و خود به جانب بغداد و به کنار شایان برگشت. اوضاع سرزمین بین النهرین در دوران وزارت شایان رونق بسیار گرفت. شایان همیشه می گفت: - اگر راهنمایی های هارون در ده ساله اول و باقی مانده عمرش نبود، هرگز او هم به آن تجربه و قدرت نمی رسید. به سرعت برق بیست سال گذشت و کیوان و اختر، فرزندان پشوتن بخارایی و شایان مصری که یکی امیر لشکر و سردار سپاه، و دیگری وزیر اعظم سرزمین بین النهرین بود، با هم ازدواج کردند . پادشاه سرزمین بین النهرین در شب عروسی کیوان و اختر در حالی که به علت کهولت سن، دیگر به کندی حرکت می کرد و به سختی حرف می زد، دست کیوان را در دست خود گرفت و گفت: - همه می دانند که من فرزندی از نسل خود ندارم و فرزندان من این دو نور چشم ، شایان مصری و پشوتن بخارایی هستند که بین النهرین را وطن و سرزمین دوم خود قرار دادند. من بعد از مرگم فرزند فرزندانم را به عنوان پادشاه و ملکه سرزمین بین النهرین انتخاب می کنم.کیوان فرزند پسر و شایسته پشوتن بخارایی و اختر دختر نازنین وزیر اعظم شایان مصری. آنگاه سلطان سرزمین بین النهرین، با دستان لرزان خود تاج پادشاهی را از سر خود برداشت و در حالی که می گفت « امیدوارم سال ها زنده باشم تا شاهد حکومت با اقتدار تو شاهزاده برومند باشم. » ، تاج پادشاهی سرزمین بین النهرین را بر سر کیوان، پسر پشوتن، امیرزاده شهر بخارا گذاشت و به این ترتیب بود که امیر زاده ای از دیار بخارا و از خطه خراسان بزرگ، و قسمتی از خاک پهناور ایران باستان، برای دورانی طولانی پادشاه سرزمین بین النهرین شد. پایان داستان داستان بعدی 🌺 دلقک🌺 🚩 @Manifestly
✏️بهانه ها همیشه وجود دارند اما فرصت ها نه.. 🍃 🍂🍃 🍁 @Manifestly 🍂🍃