مشق
#رمان #دمشق_دیارِ_عشق #قسمت_چهارم انگار گناه ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که
#رمان
#دمشق_دیارِ_عشق
#قسمت_پنجم
هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازهام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانهام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود.
بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمش را شنیدم :«نازنین!»
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده بود.
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟»
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم آوردن!»
و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی غمگینی نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان نماد مخالفت با بشار_اسد شده!»
و او با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بیپاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!»
و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا بین این همه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟»
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟»
کاسه صبرم از تحمل این همه وحشت در نیمی از روز، تَرک خورده بور و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پردهسفید رنگ رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند.
تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزهای که نمیدانستم کجای آن هستم و در همین حین دست قدرتمندی پرده را کنار زد و بیاجازه داخل شد.
از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی میکنی ایرانی؟»...
#ادامه_دارد
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
همان طوری که وجود گرامی رسول اکرم(ص)
قبل از نزول اسلام و قرآن به امانت
معروف بود، خدیجه(س) هم قبل از
اسلام به طهارت معروف بود ..
-آیتاللّٰهجوادیآملی-
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
سلام💝 صبح ⛅️قشنگتون بخیر روزگارتان از رحمت ✨←الرَّحْمَنُ الرَّحِیم→✨ ☝لبریز...☝
صبح همان لبخندی است که😊
خداوند هر روز به دل ما می تاباند🪴
تا تلخی های گذشته را از جان مان پاک کند
و نور امید در دلمان جوانه بزند😇🍃
صبح تون پر از نشاط🥰
#طلوعی_دیگر⛅️
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
همان طوری که وجود گرامی رسول اکرم(ص) قبل از نزول اسلام و قرآن به امانت معروف بود، خدیجه(س) هم قبل ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿💖
پیامبر اکرم(ص) میفرمایند:
به خدا سوگند "بهتر" از خدیجه(س) کسی برای من نبود. روزی که "همه" مردم کافر و بتپرست بودند، او به من ایمان آورد.
+ ولی این عشق، خیلی قشنگه
┄┄┄┅••🌸••┅┄┄┄
عیدتون مبارک رفقا😍💐
#ازدواج_آسمانی 🕊
╭┈┈┈⋆┈┈──────────
『مارابهدوستانتمعرفیکن⇣』
✾•⌈↝@Mashgh_kerman 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚘خانه حاج آقا علی بزرگترین بنای خشتی مسقف جهان است
🔹این خانه خشتی با زیر بنای ۴۰۰۰ متر مربع در زمینی به مساحت ۸۰۰۰ متر مربع ساخته شده و ساخت آن حدود ۱۴ سال به طول انجامیده است.
خانه حاج آقا علی
#رفسنجان
#ایران_زیبا
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
🎥 از زیباییهای فرانکفورت آلمان ببینیم! ولی اونجا مثل ایران سلبریتیهای غربزده و خودتحقیر نداره که
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شوک فرهنگی میوه!😄😬
این هندونهها ته پوست هندونه ما هستن تو ایران😂
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
🌿💖 پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: به خدا سوگند "بهتر" از خدیجه(س) کسی برای من نبود. روزی که "همه" مردم کا
🍃
میدونستید حضرت خدیجه سلام الله علیها
در سن ۲۵ سالگی با پیامبرﷺ ازدواج کردند.
و قبل ازدواج با حضرت نیز دوشیزه بودند و ازدواجی از قبل نداشتند که بخواهند فرزندی داشته باشند!
پیامبرﷺ همیشه از آن حضرت به نیکی یاد می کردند و تا بانو زنده بود هرگز ازدواج مجدد نکردند.
#ام_المومنین ♡
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
خدا هواسشهست🌱🫠
#خدا
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مادردنگفتيمولیبازدواکرد
درشهرطبيبِدگریبهترازاونيست..
-بابارضا💛
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
طوری بخند
که حتی تقدیر شکستش را بپذیرد...
☀️
چنان عشق بورز
که حتی تنفّر راهش را بگیرد و برود...
⭐️
و طوری خوب زندگی کن
که حتی مرگ از تماشای زندگیات سیر نشود...
🌻
این زندگی نیست که میگذرد
ما هستیم که رهگذریم؛
🌙
پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن
مهربان باش و محبت کن...🌱
🌼
#شبتون_پُر_از_آرامش
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
این عکسی که میبینید ↓
دستگاه دیالیز سلولهای سرطانی در گردشِ
که هدفش تشخیص و درمانه!
فقط یه نکته مهم داره: با افتخار😎
برای اولین بار در جهان توسط ایران ساخته شده.😎
||خود تحقیرا این مطالب رو نمیبینن...||
#ایران_من 🇮🇷
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
روز نو مبارک ✨ 📍روستای پلکانی هورامان سروآباد کردستان #ایران_من 😍❤️ ╭┈┈┈⋆┈┈───────
این عکسی که میبینید ↓
دستگاه دیالیز سلولهای سرطانی در گردشِ
که هدفش تشخیص و درمانه!
فقط یه نکته مهم داره: با افتخار😎
برای اولین بار در جهان توسط ایران ساخته شده.
خود تحقیرا این مطالب رو نمیبینن...
#ایران_من 🇮🇷
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』
✾•⌈↝ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌