eitaa logo
5.5هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
49 فایل
اینجا کانال دختــران و پسـران دیار حـاج قاسـم است. دهه هشتادی ها و نودی های نســل سلیـــــمانے #نوجوانان ملک سلیمانی 🇮🇷⁩ راه ارتباط با ما ⁦👇🏻 @Clever_Students @teenager_life میتوانید کانال مارا در شاد و روبیکا دنبال نمایید .
مشاهده در ایتا
دانلود
مشق
#رمان #دمشق_دیارِ_عشق #قسمت_چهارم انگار گناه ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمی‌شد که
هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از درد به خودم می‌پیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را می‌دیدم و دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید. بازوی دیگرم را گرفته و می‌خواست در میان جمعیتی که به هر سو می‌دویدند جنازه‌ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم. از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه‌ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه‌ام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود. بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بی‌حالم تنها سقف بلند بالای سرم را می‌دید که گرمای انگشتانش را روی گونه‌ام حس کردم و لحن گرمش را شنیدم :«نازنین!» درد از روی شانه تا گردنم می‌کشید، به‌سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده‌ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. صدای مردانی را از پشت پرده می‌شنیدم و نمی‌فهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمی‌کردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده بود. می‌دید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمی‌شد که با هر دو دستش صورتم را نوازش می‌کرد و زیر لب می‌گفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم می‌کشوندم اینجا!» او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت می‌کرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد می‌زدند، سرم را پُر کرده بود که با نفس‌هایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟» با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت می‌کشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.» صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمری آورده است و باورم نمی‌شد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمی‌تونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!» سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری‌ام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم آوردن!» و نمی‌فهمید با هر کلمه حالم را بدتر می‌کند که لبخندی غمگینی نشانم داد و مثل روزهای خوشی‌مان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که می‌دونی من تو عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق می‌کنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان نماد مخالفت با بشار_اسد شده!» و او با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که می‌دونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بی‌پاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو درعا تشکیل شده، باید خودمون رو می‌رسوندیم اینجا!» و من از اخبار بی‌خبر نبودم و می‌دیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ می‌رود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده می‌شد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا بین این همه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟» حالت تهوع طوری به سینه‌ام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم می‌دید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان می‌دادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟» کاسه صبرم از تحمل این همه وحشت در نیمی از روز، تَرک خورده بور و بی‌اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش می‌زد که به سمت پردهسفید رنگ رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و در همین حین دست قدرتمندی پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ایرانی؟»... ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman🍭⃟💌
همان طوری که وجود گرامی رسول اکرم(ص) قبل از نزول اسلام و قرآن به امانت معروف بود، خدیجه(س) هم قبل از اسلام به طهارت معروف بود .. -آیت‌اللّٰه‌جوادی‌آملی- ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
سلام💝 صبح ⛅️قشنگتون بخیر روزگارتان از رحمت ✨←الرَّحْمَنُ الرَّحِیم→✨ ☝لبریز...☝
صبح همان لبخندی است که😊 خداوند هر روز به دل ما می تاباند🪴 تا تلخی های گذشته را از جان مان پاک کند و نور امید در دلمان جوانه بزند😇🍃 صبح تون پر از نشاط🥰 ⛅️ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
همان طوری که وجود گرامی رسول اکرم(ص) قبل از نزول اسلام و قرآن به امانت معروف بود، خدیجه(س) هم قبل ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿💖 پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: به خدا سوگند "بهتر" از خدیجه(س) کسی برای من نبود. روزی که "همه" مردم کافر و بت‌پرست بودند، او به من ایمان آورد. + ولی این عشق، خیلی قشنگه   ┄┄┄┅••🌸••┅┄┄┄‌ عیدتون مبارک رفقا😍💐 🕊 ╭┈┈┈⋆┈┈────────── 『مارابه‌دوستانت‌معرفی‌کن⇣』 ✾•⌈↝‌@Mashgh_kerman 🍭⃟💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚘خانه حاج آقا علی بزرگترین بنای خشتی مسقف جهان است 🔹این خانه خشتی با زیر بنای ۴۰۰۰ متر مربع در زمینی به مساحت ۸۰۰۰ متر مربع ساخته شده و ساخت آن حدود ۱۴ سال به طول انجامیده است. خانه حاج آقا علی ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
🎥 از زیبایی‌های فرانکفورت آلمان ببینیم! ولی اونجا مثل ایران سلبریتی‌های غربزده و خودتحقیر نداره که
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 شوک فرهنگی میوه!😄😬 این هندونه‌ها ته پوست هندونه ما هستن تو ایران😂 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
🌿💖 پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: به خدا سوگند "بهتر" از خدیجه(س) کسی برای من نبود. روزی که "همه" مردم کا
🍃 میدونستید حضرت خدیجه سلام الله علیها در سن ۲۵ سالگی با پیامبرﷺ ازدواج کردند. و قبل ازدواج با حضرت نیز دوشیزه بودند و ازدواجی از قبل نداشتند که بخواهند فرزندی داشته باشند‌! پیامبرﷺ همیشه از آن حضرت به نیکی یاد می کردند و تا بانو زنده بود هرگز ازدواج مجدد نکردند. ♡ ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
خدا هواسش‌هست🌱🫠 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مادرد‌نگفتيم‌ولی‌باز‌دوا‌کرد‌ درشهرطبيب‌ِ‌دگری‌بهتر‌ازاو‌نيست.. -بابارضا💛 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
طوری بخند که حتی تقدیر شکستش را بپذیرد... ☀️ چنان عشق بورز که حتی تنفّر راهش را بگیرد و برود... ⭐️ و طوری خوب زندگی کن که حتی مرگ از تماشای زندگی‌ات سیر نشود... 🌻 این زندگی نیست که می‌گذرد ما هستیم که رهگذریم؛ 🌙 پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن مهربان باش و محبت کن...🌱 🌼 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
این عکسی که می‌بینید ↓ دستگاه دیالیز سلول‌های سرطانی در گردشِ که هدفش تشخیص و درمانه! فقط یه نکته مهم داره: با افتخار😎 برای اولین بار در جهان توسط ایران ساخته شده.😎 ||خود تحقیرا این مطالب رو نمیبینن...|| 🇮🇷 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌
مشق
روز نو مبارک ✨ 📍روستای پلکانی هورامان سروآباد کردستان #ایران_من 😍❤️ ╭┈┈┈⋆┈┈───────
این عکسی که می‌بینید ↓ دستگاه دیالیز سلول‌های سرطانی در گردشِ که هدفش تشخیص و درمانه! فقط یه نکته مهم داره: با افتخار😎 برای اولین بار در جهان توسط ایران ساخته شده. خود تحقیرا این مطالب رو نمیبینن... 🇮🇷 ╭┈┈┈⋆┈┈──────────── 『ما را به دوستانت معرفی کن⇣』 ✾•⌈↝‌ @Mashgh_kerman 🍭⃟💌