#از_خانمتان_آموزش_ببینید
💠 گاهی از خانمتان بخواهید نحوهی درست کردن فلان #غذا را به شما یاد دهد.
💠 درخواست شما از همسرتان برای یادگیری کارهایی که در خانه مختص خانمهاست برای همسرتان #شیرین است.
💠 او حس میکند که به او #اعتماد دارید. لذا به خود میبالد و گویا به او روحیه و انرژی تازه بخشیدهاید!
💠 و البته در حین یادگیری، رعایت #تواضع و عدم #تکبّر و زبان تشکّر لازم و ضروری میباشد.
❣ @Mattla_eshgh
#دكتر_حبشي
#اقتدار
چرا مرد دعوا میکنه ؟
چرا داد و فریاد میکنه ؟
🍃آقا دوست داره اقتدارش صحیح و سالم دیده بشه
وقتی ( با او ) جدل میکنیم ؛ یعنی اقتدارش کج و بهم ریخته ست ...
( یعنی ) ؛ تو معیوبی ! ... تو ناقصی ! ...
او مجبوره برای ثابت کردن خودش ، طوری برخورد کنه که حالت بدی داره ...
مرد هم جدال میکنه ؛ نه برای دفاع از خودش ؛ بلکه برای این جدال میکنه که تکیه گاه توست و نمیخواد که حس کنی ضعیفه
عموما خانومها رفتار درستی با اقتدار مرد ندارند ؛
یه رفتارهایی هستند که اقتدار مرد رو میشکنند ،
اگه این اقتدار بشکنه ؛ دیگه اون خونواده ، خونواده ی خوبی نمیشه !
اقتدار مرد در واقع ستون یک خونواده ست که اگه بشکنه خونواده بهم میریزه
دیگه تربیت فرزند غیر ممکن میشه ؛
هم مرد داغون میشه ...امکان رشد رو ازش گرفتیم ؛
و هم زن بهم میریزه ؛ چون مرد دیگه نمیتونه به او ابراز محبت کنه ، یا حتی دوستش داشته باشه
❣ @Mattla_eshgh
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌍افشاگری دکتر شلی لوبن، بازیگر سابق فیلمهای مستهجن از پشت پرده صنعت کثیف پورن
🔸اینایی که چپ و راست دنبال آزادی جنسی توی کشور هستند؛ اینایی که هر روز حسرت آزادیهای آمریکا رو میخورند؛ اینایی که سند ۲۰۳۰ رو روی چشماشون گذاشتند
🔸تهش میخوان ایران رو به همچین جایی تبدیل کنند. جالب اینکه حسرت این تمدن غرب رو هم میخورند!
#چشم_و_دل_سیرهای_هرزه
#جاهلیت_مدرن
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 این فیلم رشد جنین را ببینید
👈قلب در همان روزهای اول تشکیل میشود و به همه جا خون رسانی می کند
🤦♂عدهای به بهانهی اینکه قلب جنین هنوز تشکیل نشده خیلی راحت جنین سالم را سقط میکنند!!!
تکنیک های همسرداری-.mp3
29.81M
🎙🔴سخنرانی شیخ قمی
موضوع: راه کارهای عاشق شدن
➖تکنیک های اقناع همسر
➖چرا برخی زن ها خیلی غر می زنند؟
➖تکنیک های غر زدن موفق و مثبت اندیشی
➖چرا مردها زود عصبانی می شوند؟
➖آینده امید بخش اقتصاد ایران
⭕️زوج های جوان و کارمندان ادارات
🎙لینک سخنرانی:
https://eitaa.com/TablighGharb/4004
🎙سخنرانی مشابه همین سخنرانی در لینک زیر:
https://eitaa.com/TablighGharb/3375
راه کارهایی برای زنان شوهردار که از دست شوهرانشون شاکی هستند.
#تکراری
هدایت شده از محسن مجتهدزاده « شیخ قمی »
مقایسه زندگی زن در غرب و ایران دبیرستان دخترانه شاهد اهواز_1.mp3
39.72M
🎙🔴 مقایسه زندگی زن در غرب و ایران دبیرستان دخترانه شاهد اهواز
مخاطب: دختران دبیرستان شاهد اهواز
تعداد: 210 نفر
مکان: اهواز
زمان: 1 بهمن 1401
🎙لینک فایل صوتی:
https://eitaa.com/TablighGharb/3862
➖➖➖
`✅ ارسال پیام به شیخ قمی در ایتا
⏩ https://eitaa.com/sheijqomi_tablighGharb
✅ کانال روشنگری شیخ قمی
⏩https://eitaa.com/joinchat/23527424Cc6ba52ee21
✅ کانال خاطرات فرنگ شیخ(پاسخ به شبهات)
⏩https://eitaa.com/joinchat/991101158Cbae4e3411b
مطلع عشق
🎙🔴 مقایسه زندگی زن در غرب و ایران دبیرستان دخترانه شاهد اهواز مخاطب: دختران دبیرستان شاهد اهواز تعد
پیشنهادم اینه عضو کانال بالا بشین ، خیلی مفیده مطالبش 😍
مطلع عشق
🕊قسمت ۴۲۲ میپرسم: - مینا اهل کجاست؟ - بزرگ شده بریتانیا بود... - نه. اهل کجاست؟ - فارسی بلد بو
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
🌹رمان امنیتی، انقلابی #خط_قرمز
جلد اول ؛ رفیق
جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند)
🕊 #قسمت ۴۲۳
- هیچی، همون کارهایی رو بکن که قبلا میکردی. منو هم اصلا ندیدی. متوجهی؟
- آره آره... باشه...
ابروهایم را میبرم بالا و دوباره تاکید میکنم:
- فقط بفهمم رفتارت با هرکسی از جمله مینا فرق کرده، یا بفهمم کسی از ملاقاتمون چیزی فهمیده، کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی.
- ب... باشه...
دست میبرم به سمت دستگیره در؛
اما نکته بسیار مهمی یادم میآید که نپرسیدهام:
- فامیل مینا چی بود؟
- نمازی.
زیر لب، کلمه نمازی را تکرار میکنم،
و قبل از این که پیاده شوم، دوباره تذکر میدهم:
- وای به حالت اگه ملاقات امروزمون یادت بمونه!
فقط سرش را تکان میدهد ،
و پیاده میشوم. مینا نمازی. بعید است اسم واقعیاش باشد.
اصلا الان که فکر میکنم،
شک دارم آن کسی که با احسان چت میکند هم خود مینا باشد.
پیاده راه میافتم به سمت خانه امن.
هوای آلوده مرکز شهر، وزنش را انداخته روی ریههایم و سینهام را به سوزش انداخته.
گوشی کاریام زنگ میخورد.
محسن است. تماس را وصل میکنم و صدای نفس زدنش را میشنوم:
- آ... قا... اون دوتا... متهم...
بیتوجه به رفت و آمد مردم اطرافم،
وسط پیادهرو میایستم؛ قلبم هم میایستد؛ حتی شاید یک لحظه، خون در رگهایم هم ایستاد:
- چی شده؟
- حالشون خیلی بده آقا!
🍃نویسنده فاطمه شکیبا
🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃
🕊 قسمت ۴۲۴
طوری داد میزنم ،
که همه کسانی که در پیادهرو راه میروند، برمیگردند به سمت من:
- یعنی چی؟
صدای محسن طوری میلرزد که انگار دارد گریه میکند:
- نمیدونم آقا... انگار مشکل گوارشیه...
مردی از پشت سر تنه میزند به من؛
طوری که سکندری میخورم و به سختی تعادلم را حفظ میکنم. مرد هم نزدیک است که بخورد زمین.
برمیگردد و صدایش را کلفت میکند:
- هوی! کوری مگه؟
قبول دارم که ایستادنم در محل رفت و آمد اشتباه بود؛
اما باور کنید این که او از پشت سر به من برخورد کرده، ربطی به کور بودن یا نبودن من ندارد!
بیخیال؛
الان درگیر یک بدبختی بزرگتر هستم. به یک لبخند و «ببخشید» کوتاه بسنده میکنم و از محسن میپرسم:
- خب چکار کردین شما؟
- تحتالحفظ بردیمشون بیمارستانِ ... .
- یا قمر بنیهاشم!
این را بلند میگویم و میدوم؛ تا خود بیمارستان.
فاصلهام تا بیمارستان زیاد نیست؛
با موتور اگر بودم پانزده دقیقهای میرسیدم؛ اما زیاد هم بود من باز هم میدویدم و به هیچ چیز جز جان آن دو متهم فکر نمیکردم.
همان وقت که گرفتمشان،
دادم محسن آمارشان را درآورد. پسرعمو هستند با هم. یکیشان پدر و مادر ندارد و دیگری، فقط یک خواهر کوچکتر و یک پدر پیر دارد.
از میان آدمها راه باز میکنم،
و بیتوجه به سرعت ماشینها، از خیابانها رد میشوم.
به صدای فریادهای عصبانی که گاه از پشت سرم بلند میشود هم توجه نمیکنم.
انقدر میدوم که وقتی میرسم ،
مقابل بیمارستان، گلویم پر میشود از سرفههایی که طعم خون میدهند.
دیگر کارم از درد قفسه سینه و پهلو گذشته؛ انگار یک نفر دوباره ریهام را شکافته است. روی دو زانو خم میشوم و نفسنفس میزنم.
محسن را در راهروی قسمت اورژانس میبینم. میدود به سمت من:
-آقا...
صاف میایستم و عرق از پیشانی پاک میکنم. بریدهبریده و میان سرفههایم میگویم:
- کجان؟
🍃
🕊🍃
🍃🕊🍃
🕊 قسمت ۴۲۵
صاف میایستم و عرق از پیشانی پاک میکنم. بریدهبریده و میان سرفههایم میگویم:
- کجان؟
- نمیدونم آقا... یعنی... دکتر بالای سرشونه.
- کس دیگهای... از بچههای خودمونم... هست...؟
- آره آقا. جواد حواسش هست.
تکیه میدهم به دیوار و با چشمانم، دنبال آبسردکن میگردم.
میپرسم:
- چی شد اینطور شدن؟
- به خدا نمیدونم آقا. یهو افتادن به تهوع و دلدرد. دیدیم تب دارن و حالشون خیلی بده، گفتیم بیاریمشون اینجا.
لبم را میگزم از درد.
یک آبسردکن نباید این دور و بر باشد؟
- گاوت ایندفعه بجای شیش قلو، ده قلو زاییده رفیق!
کمیل این را میگوید و با دست، آبسردکن را نشان میدهد.
اگر آبسردکن را نشانم نمیداد،
بیخیال حرف مردم میشدم و یک تکه درشت بارش میکردم. مانند چشمه حیات، خودم را به آبسردکن میرسانم و یک لیوان آب را یکنفس مینوشم.
تنفسم منظم میشود و فکرم باز.
چرا این دونفر با هم مریض شدهاند؛ آن هم دقیقا مثل هم؟
مار سیاه دوباره از خواب بیدار شده و دارد حلقههای چنبرهاش را باز میکند تا بخزد سمت محسن.
ممکن است بیماریشان یک عامل مشترک داشته باشد؟
شانههای محسن را میگیرم و تکانش میدهم:
- غذا چی دادین بهشون؟
محسن بیشتر از همیشه سرخ شده و الان است که از تکانهای من، بغضش بترکد:
- آقا به خدا همون که خودمون خوردیم رو بهشون دادم. به خدا خودم براشون بردم غذا رو.
شانههای تپل محسن را رها میکنم.
محسن تکیه میدهد به دیوار و صورتش را با دست میپوشاند؛ فکر کنم میخواهد گریه کند واقعا.
حق هم دارد؛
اگر اتفاقی برای این دو متهم بیفتد، اول از همه انگشت اتهام به سوی محسن گرفته میشود و ممکن است کارش به دادگاه هم بکشد.
- دکترشون کجاست؟
محسن با دست،
مرد میانسالی را با روپوش سپید نشان میدهد. جواد هم کنار پزشک ایستاده است.
میدوم جلو و دکتر که گویا از دور،
شاهد مکالمه من و محسن بوده، میگوید:
- مسئولشون شمایید؟
- بله...
لازم نیست بپرسم.
چهره دکتر طوری در هم رفته که ناگفته پیداست اوضاع حسابی قمر در عقرب است.
میگوید:
- مسمومیت شدیده؛ اما نمیدونم چه سمی.