eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مگر میتوان، بی تو آغاز کرد؟ تو،تنها حقیقت عالمی، که به اسمت،میتوان هر بیراهه ای را به راه تبدیل کرد. ❤️بسم الله الع ش ق.. ومن امروزم را به عشق تو،پاگشا میکنم. خدای عاشق من @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عبور_از_لذتهای_پست 2 🔰مسیرِ اصلی ما "مبارزه با هوای نفسه" و ما میتونیم با نگاه کردن به این مسیر،
3 رسول خدا(ص) میفرمایند : ➖مبارز کسی است که در راهِ اطاعتِ خداوند با نفس خود مبارزه کند✨ {المُجاهِد مَن جاهَدَ نَفسه فی طاعَه الله } 📚نهج الفصاحه/ص۷۵/حدیث۶۳۷ 🔶ما باید با هواهای نفسانی خودمون مبارزه کنیم اما این به معنای مبارزه با همه دوست داشتنی ها نیست✔️ ⭕️یعنی اینطور نیست که ما بخوایم با هر چیزی که "دلمون میخواد" مخالفت کنیم! ◀️ بلکه این مبارزه باید "با برنامه وکاملاً حساب شده" باشه💯 ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
4 ➖چرا باید با برنامه باشه؟ چون کار مبارزه با نفس خیلی پیچیده هست🍃 🔴نفسِ انسان،بزرگترین دشمنِ انسان هست و ریزترین حیله ها رو برای از بین بردنِ انسان استفاده میکنه 💢♨️💢 پیامبر خدا ص میفرمایند: 💠خطرناک ترین دشمنِ تو، نفسِ توست که میانِ دو پهلوی توست {اَعدی عَدُوّکَ نَفسُکَ التی بَینَ جَنبَیک} 📚نهج الفصاحه/ص۱۴۱/حدیث ۱۲۴۰ 💢گاهی وقتا هوای نفسِ انسان به انسان نیرنگ میزنه و حتی میتونه "دینداری" رو هم به نفع خودش مصادره کنه!! ⭕️✅⚠️ ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رائفی پور: ⭕️ چشماتو درویش کن! ⚠️کنترل چشم مهمترین راهکار جلوگیری از شهوت و به گناه نیفتادن 👤 به کانال بپیوندید👇 💠 eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b 👆♻️
مطلع عشق
🔹 #او_را ...۳۸ از ترس نمیدونستم چیکار باید بکنم... اگر درو باز نمیکردم هم آبروریزی میشد. دست لرزون
🔹 ... ۳۹ دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن. علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم بود... نمیفهمیدم از دست من عصبانیه یا عرشیا ! دلم میخواست گریه کنم دلم میخواست زار بزنم تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود. -تو چرا اینقدر ضعیفی؟؟ -ترنم... نمیفهمی چرا؟؟ بیشعور اینا همش بخاطر توعه! -بخاطر من نیست😡 بخاطر ضعف خودته! من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه!! -ترنم من دوستت دارم😢 -عرشیا کلافم کردی... -باهام بمون... نرو...لطفا😢 دلم براش میسوخت... خیلی مظلومانه خواهش میکرد! اونم جلوی رفیقش! -بعدا باهم صحبت میکنیم عرشیا... الان باید برم. مامانینا میرن خونه میبینن نیستم دوباره دردسر میشه. -باشه،ولی جواب پیامامو بده خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه. دیگه نمیدونستم چیکار کنم... عرشیا دلمو زده بود نمیخواستم باهاش بمونم اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست... کاش زودتر این زندگی تموم میشد...! بعد خوردن شام به اتاقم رفتم، گوشی رو که برداشتم، پیام داده بود. سعی کردم آرومش کنم، حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم. از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و ادرس خونمون رو بلد شده بود. اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم...😢 احساس میکردم یه مترسکم! من همه چی داشتم، همه چیو تجربه کرده بودم، اما چرا حالم اینقدر بد بود😭 چرا هیچی ارومم نمیکرد... چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟ اصلا من اینجا چیکار میکنم؟؟ چرا منو آفریدی؟؟ چرا اینقدر زجرم میدی؟؟ اصلا کی گفته تو هستی؟؟ کی گفته خدا هست؟؟ اگر هستی،کجایی؟؟ پس تا کی قراره من زجر بکشم؟؟ چرا هیچی سر جاش نیست؟ چرا هیچکس خوشبخت نیست؟ چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه؟؟ خدا کجا بود؟ ارامش چیه؟ بسسسسسهههه چرا تموم نمیشه؟؟😭😭 شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه! من چرا جلوشو میگیرم؟؟ من جرات خودکشی ندارم اما اون که داره،چرا نذارم خودشو راحت کنه؟؟ اه😭😭 چرا من نمیتونم خودمو بکشم چرا؟؟ حالا دیگه قرص آرامبخش،جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود‼️ بازم دست به دامنش شدم تا بتونم امشبو هم به صبح برسونم تا ببینم فردا رو چجوری به شب برسونم... "محدثه افشاری" ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
🔹 ... ۴۰ با صدای گوشی چشمامو باز کردم، مرجان بود! سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد! -الو -صداشوووو😂😂 چه خط و خشی داره😂 نگو که خوابی هنوز! -مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟ -لنگ ظهره خانووووم! ساعت یکه! -واااای جدی😳 وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم! -خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن، زیر پام علف سبز شد! -عه!جلو در مایی؟؟ -بله ،هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی! دیگه داشتم قهر میکردم برما😔😢 -خواب بودم مرجان،ببخشید! -حالا که بیداری خبرت... چرا باز نمیکنی؟؟ -اخ ببخشید😅 هنوز گیجم!اومدم اومدم! هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه! درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم -اومدم بریم خرید😍 -خرید چی؟؟ -لباس عید دیگه😶 خنگ شدیا ترنم!!! -اها وای مرجان این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!! واقعا دارم خنگ میشم!! -خنگول خودمی تو😉 پاشو،پاشو بریم -نه... اصلا حسش نیست... لباس میخوام چیکار!! -ترنممم😳 پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر! چِل شدی تو!! -جدی میگم مرجان دیگه حوصله هیچی رو ندارم! دیگه هیچی بهم مزه نمیده! -مسخره بازی درنیار!پاشو! عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها😍😉 باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی😝 -اه... مرده شورشونو ببره اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره! -اوه اوه😒 حرفای جدید میزنی! عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟؟ عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟؟😏 -مرجان من دیگه مردم!! ترنم مرد!! من الان دیگه هیچی برام مهم نیست! نه مدرک نه موقعیت نه کوفت نه زهرمار! -یااا خدااااا از دست رفتی تو!! -خدا؟؟؟😠 خدا کیه؟؟ -ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!! -بی جنبه نیستم! اتفاقا خوب کردی! من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!! خسته شدم مرجان... احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم! چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!! -اگه تو تازه به این حرفا رسیدی، من از همون بچگی به این رسیدم! تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی، ولی من به لطف مامان بابای.....😏 ولش کن... پاشو بریم دیگه😉 جون مرجان دلم نیومد روشو زمین بندازم! رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم، با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد، فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم. و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش .... "محدثه افشاری" ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
🔹 ... ۴۱ شب مرجانو راضی کردم و با زور بدمش خونمون دوست نداشتم تنها باشم در و دیوار اتاق مثل خوره، اعصاب و روانمو داغون میکرد😣 شاممونو بیرون خوردیم و رفتیم خونه. تازه رسیده بودیم که گوشی مرجان زنگ خورد! تا چشمش به گوشی خورد ذوق زده جیغ زد😍 -واااااای میلاده😍😍😍 -داداشت؟؟ -اوهوم -الو😍 سلام داداشی❤️ ممنون خوبم تو خوبی؟؟ چی؟؟😳 جدی میگی؟؟ وای مرجان فدات شه😍 کی میای؟؟ وای میلاد... نه خونه نیستم خونه ترنمم اره ادرسو میفرستم بیا دنبالم قربونت برم❤️❤️ بای گوشی و قطع کرد و مثل بچه ها جیغ میزد و بالا پایین میپرید!!😳 -چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟؟ -میلاد ترنم!!میلاد!! داره میاد ایران😍 فرودگاه بود -واااایییی تبریک میگم مرجان😍 چقدر خوب پس عید امسال کلی خوش میگذره بهت😍 -اره وای ترنم خیلی ذوق دارم احتمالا صبح زود تهران باشه. میاد دنبالم اینجا اون شب مرجان کلی از خاطراتش با میلاد تعریف کرد. گاهی اوقات بغض میکرد و یاد مامان و باباش میفتاد و دلداریش میدادم....❤️ تا نزدیکای صبح حرف زدیم تا از خستگی بیهوش شدیم😴 ساعت حدودای هشت ،نه بود که گوشیم چندبار زنگ خورد، با دیدن اسم عرشیا گوشیو سایلنت کردم و خوابیدم تازه چشمام گرم شده بود که گوشی مرجان زنگ خورد😒 میلاد جلوی درمون بود،اومده بود دنبال مرجان. -خب بهش بگو بیاد تو دیگه! -تو؟؟نه بابا برای چی بیاد -دیوونه تا تو حاضر بشی وایسه جلو در؟؟ بیاد باهم صبحونه میخوریم بعد میرید دیگه😊 -اممممم...باشه پس من میرم درو باز کنم از صدای جیغ مرجان فهمیدم میلاد اومده تو.☺️ رفتم پایین و به میلاد خوش امد گفتم، پسر خوبی بود😊 قبل اینکه بره خارج از ایران،خیلی میدیدمش. همینجور که مشغول احوال پرسی بودیم، زنگ درو زدن. ممتد و طولانی خیلی هول کردم! رفتم سمت آیفون عرشیا بود!😰 "محدثه افشاری" ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✍مگر میتوان، بی تو آغاز کرد؟ تو،تنها حقیقت عالمی، که به اسمت،میتوان هر بیراهه ای را به راه تبدیل ک
ریپلای به پستهای روز دوشنبه👆 شروع پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور )👇
✍خوش بحال قلبهایی.... که هر صبح ؛ رو به یاد شما، باز می شوند.... طراوت همه عالم.... در گروی تکرار یاد شماست! ... تنها دليل طراوت زمین. 🆔 @Mattla_eshgh
🔴 اتفاق جالبی که در یکی از فروشگاه های رخ داد 👇 چطوری با و های خورد خورد مقابله کنیم👇 امروز، تو مغازه اى كه منم توش بودم يه خانمى یه چی برداشت اومد كنار صندوق تو صف. نوبتش كه شد، گفت؛ سيزده وپونصد! خانمه با تعجب گفت؛ روش زده هفت و پونصد! فروشنده با عصبانيت گفت؛ زده كه زده..!! برا خودش زده! ميخواى يا نمي خوايى؟؟ خانمه گفت نميخوام! فروشنده هم بلافاصله، طوريكه همه بشنون به شاگردش گفت؛ پسر بيا اينو بردار، هر كى هم پرسيد، بگو شده شونزده و پونصد!! "هستن كسايى كه بخرن.." مايى كه تو صف بوديم با تعجب به هم نگاه كرديم و يه آقايي كه جلوى من بود و سبدش تقريبا پُر بود، سبد رو گذاشت رو ميز و گفت: هستن بخرن..!!؟؟؟ اينارم بده همونا.. پشت بندش شروع شد. يكي يكي پشت سر هم خريدهامونو گذاشتيم رو ميز و گفتيم نميخواييم! بده به همونا كه "هستن بخرن" مرد اوليه، برگشت تو مغازه و گفت: من فلانيم، مدير برج فلان! بى شرفم اگر همه تلاشم رو نكنم تا از برج ما، كسى نياد اينجا.. با اينحال باز آروم نشد. اومد بيرون خطاب به همه ما طوريكه طرف بشنوه گفت؛ تو رو خدا يه چند دقيقه وقت بذاريد زنگ بزنيم ١٢٤ (تخلف صنفی). چندلحظه بعد، همه گوشي به دست بلند بلند، سر بالا به سمت تابلوي سوپري و سر چرخون به سمت خيابون، برا دادن آدرس دقيق، شروع كرديم دادن.. . از اين ، از اين ، از اون نگاه پر از حرف به همديگه تو صف كه انگار ذهن همو خونديم، از ليدري اون آقا و.. خيلى كيف كردم ما خودمون باید با بجنگیم.. خود خود ما👍 متن از: محمود وطندوست كمالى (با تلخيص) 🔶بيايم در مقابل اينگونه هاي ريز و جزئي بايستيم تا مقابله با اَبَر فسادها در دولت برامون راحت بشه بيايم گري سالم رو ياد بگيريم تا مسئولين جرات هاي گنده گنده در ايام رو نداشته باشن بيايم جاي زدن و نق نق كردن و انداختن ها گردن اين و اون خودمون اوضاع رو درست كنيم👍 خود كرده را تدبير نيست اوضاع كنوني كشور مقصرش خود ماييم چه اونايي ك غلط راي دادند چه اونايي ك و بصيرت افزايي نكردند و در مقابل ملت سكوت كردند خدا سرنوشت هيچ قومي را تغيير نميدهد تا آنها خود حال خود را تغيير دهند نظر شما چيه !؟؟ 🆘 @Roshangari_ir
جمعی در 27 خرداد 1372 (مطابق با روز پنجشنبه 26 ذی الحجه 1413) به محضر آقا ولی عصر (ارواحنا له الفداء) می رسند . این مطلب از قضایایی است که مسجل است برای ما و برای دوستان ما در مسجد . به خود مقام معظم رهبری هم گفته شد . البته راضی نبود پخش شود . ولی ضرورت هایی که دیدیم ، ما هم یک وظیفه ای داشتیم . من اینجا این نامه را می خوانم . گفت : نزدیک باب السلام شدیم ، دیدیم سید بزرگوار نورانی آمد . سلام کردیم ، جوابی نشنیدیم . شاید جواب سلام را داد ولی ما متوجه نشدیم . عرض کردیم سید بزرگوار ، سؤالاتی داریم ، اجازه می دهید ما سؤالاتمان را مطرح کنیم ؟ فرمودند سؤالاتتان را بپرسید . سؤال اول : شما را در مدینه می توان دید ؟ لبخند زد . فرمود تا چه کسی باشید ؟ نماز را شروع کرد و ما به او اقتدا کردیم . سؤال دوم را پرسیدیم : برای دیدن آقا چه باید کرد ؟ در جواب فرمود : شما اصرار نورزید . همین که علاقه دیدار آقا را دارید ، ثواب را می برید . سؤال سوم : برای ظهور شما چه باید کرد ؟ فرمود دعا کنید . سؤال چهارم : ظهور شمارا چگونه زمینه سازی کنیم ؟ فرمودند : آنچه که اهل بیت فرمودند عمل کنید . بحث دین ، لا یبقی منه  الا اسمه هر وقتی که بحث اصالت دینی شود ، بحث فشار مطرح می شود . سؤال پنجم : کجا و چگونه باید شروع کنیم ؟ آقا فرمود : بچه های خود را خوب تربیت کنید ، تا امام زمان سربازان خود را از نسل شما انتخاب کند . سؤال ششم : آیا حضرت مهدی سربازان خود را از نسل جمهوری اسلامی انتخاب می کند ؟ جواب داد : بله . سؤال هفتم : آیا انتخاب حضرت آیت الله خامنه ای مورد عنایت شما بود ؟ فرمودند بله مورد عنایت من بود . سؤال هشتم : اگر بخواهیم حافظ کل قرآن بشویم ، چه کنیم ؟ آقا فرمود : اگر متوسل به مادرم فاطمه (سلام الله علیها) و اهل بیت (علیهم السلام) شوید ، حافظ کل قرآن می شوید . سؤال نهم : اگر بخواهیم اهل بیت از ما راضی باشند چه کنیم ؟ امام به حدیث امام صادق بسنده کرد . فرمودند : به حدیث امام صادق عمل کنید ." کونوا لنا زینا و لا تکونو علینا شینا " ، برای ما خوار نباشید برای ما زینت باشید . یک سؤالی کرد که امام گریه کرد ، جواب نداد . من می دانم اگر این سؤال را عرض کنم ، قلب ها می شکند . و آن سؤال این است که گفت آقا ، گفت بله . سؤال دهم : آقا ، قبر مادرت فاطمه (سلام الله علیها) کجاست ؟ آقا گریه کرد . از درب باب السلام با ناراحتی داشت می رفت . گفتند : آقا بایست تو را به خدا . یک نوری آقا را گرفت و رفت . دیگر نگاه نکرد . والسلام  علاقه مندان جهت دریافت فایل صوتی مربوطه به آدرسhttp://alayemezohoor.parsiblog.comمراجعه نمایند .