هدایت شده از سدرة المنتهى
4_6026355968357433562.mp3
6.9M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۴۴)
📅 جلسه ۴۴ | حاکمیت
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از سدرة المنتهى
4_6026355968357433563.mp3
7.5M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۴۵)
📅 جلسه ۴۵ | حاکمیت
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
نفتکشهای ایرانی دور عربستان سعودی چرخیدند، از ۲۰۰ کیلومتری اسرائیل رد شدند، از تنگهی تحت کنترل بریتانیا گذر کردند و درحال رسیدن به ونزوئلا کشوری که تحت سنگینترین تحریمهای آمریکاست هستند بدون اینکه کسی جرات تهدید آنها را داشته باشد!
افول آمریکا یعنی این که روزی در خلیج فارس کشتیهای ایرانی زیر آتش آمریکاییها بودند ولی حالا کل جهان نظارهگر مانور اقتدار ایران در آبهای بینالمللی است...
پ.ن: آمریکاییها به تکاپو افتادند و به دنبال ممانعت از ورود این نفتکشها به ونزوئلا هستند ولی ترامپ خوب میداند با کوچکترین تعرض به نفتکشهای ایرانی پاسخی بسیار سخت دریافت خواهد کرد، شاید هم ترامپ دلش بخواهد طمع پاسخ ایران در خلیج فارس را دوباره بچشد 😏
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#وآنکه دیر تر آمد #قسمت ششم 🌾احمد خوشحال و ناباور پشت سر هم می گفت : « حالا دیدی ! حالا دیدی ! » ن
#وآنکه_دیرتر_آمد
#قسمت هفتم
🌾آنقدر نرم و سبک تاخت می کردند که به نظر می آمد هرگز به ما نمی رسند . احساس کردم قلبم از سینه ام بیرون می جهد . دست وپایم می لرزید و می دانستم احمد هم حال و روزی بهتر از من ندارد . در چنذ قدمی ما از اسب پیاده شدند . احمد جلو دوید و سلام کرد و من هم به خود آمدم و سلام کردم . مرد جوان انتهای دستار را از صورتش کنار زد . صورت چون ماهش پیدا شد . تبسمی کرد و جواب سلاممان را داد . جلوتر رفتم . احمد را دیدم که خم شد دستش را ببوسد اما سرور او را بلند کرد و دستی به سرش کشید . بی اختیار بو کشیدم و گفتم : « دلمان خیلی هوایتان را کرده بود . »
گفت : « می دانم ... شما دلتنگ خدا بودید که سرنماز چنان ذکر می گفتید.اجازه بدهید من هم نمازم را بخوانم تا بعد ... »
مردِ دیگر جانماز را پهن کرده بود . مرد سپید پوش اذان می گفت و حی علی خیر العمل را با چنان تحکمی ادا کرد که احساس کردیم ما را هم به خواندن نماز دعوت می کند . گفتم : « منظورش این است که ما هم با آنها نماز بخوانیم ؟ »
احمد گفت : « منظورش هرچه باشد ، من نمازم را با آن ها می خوانم »
به دست هایشان اشاره کردم و گفتم :
« نگاه کن ! آن ها شیعه هستند. »
#نوبت_عاشقی_ما
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#وآنکه_دیرتر_آمد
#قسمت هشتم
🌾دست هایشان هنگام نماز مثل شیعیان از بغل آویخته بود . احمد پس از مکثی طولانی شانه بالا انداخت که اهمیتی ندارد و پشت سر سرور قامت بست. من هم قامت بستم .بوی خوش چنان پراکنده بود که بی اختیار چشمانم را بستم و به کلمۀ کلمۀ نماز فکر کردم.
برای اولین بار بدون کمترین مکث نمازم را کامل خواندم . آن نماز زیبا ترین و خالصانه ترین نمازی بود که در طول زندگی خوانده ام . حسرتش هنوز بر دلم است .
پس از نماز دو زانو در برابر سرور نشستیم . مرد دلنشین ترین تیسم ها را کرد و گفت :
«خوب ، مردان مؤمن ، شب را چطور گذراندید ؟ »
احمد گفت : « خیلی راحت بودیم . حتی تشنه و گرسنه و گرما زده هم نشدیم . فقط خیلی دلتنگ شما بودیم . مطمئنم از احوال ما با خبر بودید . »
گفتم : « این معجزه های شما فقط از پیامبران بر می آید.»
جوان پس از مکثی طولانی لبخند زد و گفت:
« شما که خوب می دانید پیامبری با رسالت حضرت محمد مصطفی (ص) خاتمه یافت. مردی که شما سرور لقبش داده اید ، پیامبرنیست ، بلکه پیامبرزاده است . »
به پهلوی احمد زدم و گفتم : « دیدی ؟ می داند به او سرور لقب داده ایم . »
احمد پرسید : « نَسَبتان به کدام پیامبر می رسد ؟ »
لبخندی زد و گفت: « به آقا و سرورمان 🌸محمد مصطفی🌸 که درود و رحمت خدا بر اوست از ازل تا به ابد . »
پرسیدم : « پدرتان کیست ؟ »
گفت : « حسن بن علی ! »
احمد با تعجب گفت : « امام شیعیان ! » و با دهانی باز به جوان خیره شد .
گفت : « اما شیعیان که می گویند پسر حسن بن علی از دیده ها غایب است ؟ »
جوان خدید و گفت : « آیا این طور است ؟ آیا من از نظر شما غایبم یا به چشمتان می آیم ؟ »
اشک از چشمان احمد جاری شد و گفت : « پدرم اعتقاد شیعیان را به شما باور ندارد . »
و محکم به زانوی خود زد و گریان گفت : « ای پدر ، کجایی که ببینی آن که به او بی اعتقادی پیش چشمان من است ؟ »
سرور دست روی شانۀ احمد گذاشت و با مهربانی گفت :
« اگر تو به آنچه می بینی شک نکنی ، پدرتنیز به من ایمان خواهد آورد »
احمد گریان گفت : « آقا چگونه شک کنم به آنچه می بینم ؟ اگر به آنچه خود هستم شک کنم، به آنچه شما هستید ، شک نمی کنم . »
من نیز گریان گفتم : « اگر احمد هم شک کند ، من شک نمی کنم . »
دست به سرم کشید . در این نوازش مهری بود که من تا آن زمان بیهوده ، آن را در دستان پدر و مادر جستجو کرده بودم...
#نوبت_عاشقی_ما
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#وآنکه_دیر_تر_آمد
قسمت 9
🌾مرد گفت :
« نمی خواهید حنظل بخورید ؟ »
احمد گفت : « هرچه از شما برسد ، نیکوست »
سرور دو حنظلی را که مردِ همراهش به او داده بود ، در دست چرخاند و نیمه کرد و به ما داد و گفت :
اینک من می روم ، اما خیالتان آسوده باشد.تا ساعتی دیگر از اینجا نجات خواهیدیافت . »
حنظل را به دهان گذاشتم . با آن که شیرین و خنک بود ، اما مزه نمی داد ، چون فکر جدایی از او تلخ تر از طعم حنظلِ شیرین بود .
گریان گفتم : « باز هم شما را خواهیم دید ؟ »
احمد روی پای او افتاد و گفت : « نمی شود ما را هم با خودتان ببرید ؟ »
سرور موی او را نوازش کرد و گفت :
« هر وقت مرا از ته دل بخوانید ، می بینید» .
شما از من خواهید بود ، احمد زودتر و محمود دیرتر . »
نرم و سبک برخاست . مرد سپید پوش نیز .
نالیدم :
«آقا ! »
آن ها سوار بر اسب شدند . احمد مبهوت ایستاده بود . مرد به خداحافظی دست بلند کرد و حرکت کرد . به دنبالش دوبدم و فریاد زدم :
« ما را فراموش نکنید .»
نگاهشان کردم تا آخرین تپه محو شدند .
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🖤 وصیت امیرالمومنین به پسران و شیعیانش را همه دیدند، اما تقسیم میراث علی در خفا و به دور از چشم نامحرمان انجام شد.
➖ تکلیف دشوار سکوت و صبر را به حسن داد.
➖ فرق شکافته و هارون بودن برای خلیفه الله را به ابوالفضل.
➖ و مظلومیت و دیدن بی حرمتی به اهل و زخم خوردن از کوفیان را به حسین داد.
💢 میراث علی بیش از اینها بود. ثروتمند ترین مرد تاریخ است علی. به همه پسرانش سهمی داد حتی به آخرینشان.
🔹 جدا از آقایی و شجاعت و غیرت و بخشندگی و رحم و مروت و همه خوبی های دنیا، جدا از غم کوچه بنی هاشم که ارث عام پسران علی است، خارِ در چشم و استخوانِ در گلو، تنهایی و گوشه نشینی و محبین کوفی صفت هم سهم مهدی شد.
🔸 آری ما کوفیان را سرزنش و نفرین میکنیم اما در عمل جا بر جای پای آنان میگذاریم؛ علی ۲۵ سال خانه نشین شد و مهدی ۱۱۸۱ سال.
🔻حالا تو بگو کوفیان بی وفاترند یا ما؟ پس یادمان باشد امشب هنگام قرآن به سر گذاشتن، از بی وفایی و همدل نبودن و به تاخیر انداختن ظهور هم توبه کنیم.
🌌 #تلنگر ؛ ویژه #شب_قدر
مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی 🌅 #عاشقانه_مهدوی 🔆 ذکر لبم شده که الهی ببینمت... 🖼 #پروفایل ؛ #دخترانه ❣ @Mattla_e
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
#عاشق_بمانیم ۴۸
تمرین کنید؛
با نگاهتون به پایِ هم، عشق بریزید...❤️
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از مطالب زنانه
#زن_مسلمان
📣📣 دانشمند یهودی🔬 متخصص در علوم ژنتیک و بارداری: زن مسلمان پاکیزه ترین زن روی کره زمین است.
پروفسور رابرت گیلهم رئیس دانشکده البرت انیشتین متعلق به یهودیان و متخصص در علوم ژنتیک #مسلمان شدنش را رسما اعلام کرد.
آنهم فقط به یک دلیل: 👇👇
👈کشف یک حقیقت علمی و معجزه و بی نظیر بودن قرآن📖 به دلیل مشخص کردن دوره تحمل فاصله در طلاق برای زنان که به مدت سه ماه
او جهان مدرن و همه علوم پیشرفته را شگفت زده کرد
یک سورپرایز و نظریه به اثبات رسیده علمی با نام (أثر اسپرم💧).
شرح: اسپرم دارای 62 نوع پروتئین است و این پروتئین ها از هر فرد به فرد دیگر متغیر است همانطور که اثر انگشت متغیر است !😧
و این مانند یک تراشه الکترونیکی است که هر فرد تراشه خاص خودش راحمل میکند. وبدن زن در درون خود یک رایانه به تمام معنا حمل میکند و این رایانه اطلاعات تراشه. همسرش را در خودثبت میکند .
این زن اگر در آن واحد ، بلافاصله بعد از طلاق از همسر با مردی دیگر ازدواج کند و یا اینکه در یک برهه تراشه های متعددی را پذیرا شود.این عمل مانند ویروسی خطرناک سیستم درونی . هورمونی و جسمی و روانی او را دچار اختلالات و بیماریهای گوناگون میکند.
پروفسور به صورت علمی ثابت کرد که❎ اولین حیض بعد از طلاق باعث ریزش 32% الی 35% و حیض دوم 67% الی72% و حیض سوم 99.9% از أثر اطلاعاتی مرد میشود و در واقع رحم زن از هر اثری که در گذشته بوده پاک و طاهر میشود و آماده استقبال از تراشه و أثر اطلاعات جدید بدون هیچگونه ضرری برای زن میباشد.
لذا میبینیم زنانی که مقید به این قانون الهی نیستند دچار بیماریهای سخت و گوناگونی میشوند .
☘ این تحقیق و این علم بخش کوچکی از علوم بی انتهای قران کریم است و هر روز که میگذرد پرده های جدیدی از علوم بی نظیر قرآن برداشته میشود. امیدوارم کسانیکه به این معجزه آسمانی ایمان ندارند تا مجال و فرصت هست به خدا و قرآن و معصومین و راه آنها که راه نور است ایمان بیاورند.
#پیام_مخاطبین
🚨حواس مون به جوون هایی که داره از سن ازدواج شون می گذره، هست؟!!
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#آستین_بالا_بزنیم
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
من دختری سرحال و خوش صحبت بودم و در عین حال خیلی با حیا و مغرور، این خصوصیت باعث شد که همسرم به فکر خواستگاری از من بیوفته چون ما با هم فامیل هستیم. البته این را هم بگم که هیچ وقت لزومی نمیدیدم با پسرهای فامیل صحبت کنم مگر در حد سلام و همسرم از این اخلاق من هم خوشش آمده بود.
سال ۸۲ بود که همسرم به خواستگاری ام اومد من اون موقع ۱۵ سال داشتم و از اونجایی که درسم خیلی خوب بود به خانواده ام اعلام کردم که دوس دارم درس بخونم و فعلا به ازدواج فکر نمیکنم.
همسرم جواب من رو قبول نکردن و با فرستادن واسطه هایی سعی داشتند که من را راضی کنند. البته من بدون هیچ تحقیق و شناختی از ایشون و فقط به خاطر درس خواندن جواب رد می دادم. کم کم با تعریف واسطه ها از این آقای خوب و باتقوا، به فکر افتادم که کمی اطلاعات در مورد اخلاق و رفتارشون کسب کنم. بیشتر افرادی که واسطه خواستگاری ما بودند صفت ایمان و مهربانی ایشون رو گوشزد میکردند و من در حدیثی خوانده بودم که اگر مردی ایمان و تقواش زبان زد باشد، برای ازدواج کردن با او نباید دنبال صفت دیگر بود.
حدود یکسال بعد از خواستگاری من به این نتیجه رسیدم که به ایشون جواب مثبت بدم ولی خجالت و شرم این پاسخ را به تعویق انداخت و بی مورد یکسال دیگر از زندگیم تلف شد و من هنوز حسرت این دو سال را میخورم که میتونست پر از خاطرات شیرین من و آقایی باشه. خلاصه سال ۸۵ عقد کردیم و من همچنان درس میخوندم.
همسرم یک کارگر کارگاه تراشکاری و تزریق پلاستیک بود و وقتی با من ازدواج کرد شد سر کارگر و این از برکات ازدواج ما بود.
همسرم در کنار کارش با وجود اینکه درس نخوانده بود، در فعالیتهای فرهنگی و مذهبی و هیات امنا مسجد و هم چنین فعالان محلی حضور پررنگ داشت و من از اینکه او همیشه در حال فعالیت بود خوشحال بودم و نداشتن مدرک تحصیلی بالا اصلا برایم مهم نبود. هنوز هم همیشه برایش میخونم:
"نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد"😉
و واقعا هم همینطور بود او مطالعات خیلی گسترده ای در همه زمینه ها داشت.
خلاصه کنکور دادم و به پیشنهاد پدر شوهر و پدرم و البته از روی علاقه خودم رشته کشاورزی رو انتخاب کردم و دلیل دیگر هم این بود که دانشگاه محل تحصیلم به شهر مشهد که محل زندگی همسرم بود، نزدیکتر بود.
قبول شدن در دانشگاه همانا و عروسی گرفتن ما هم همانا. البته به خاطر مرگ برادر شوهرم یکسال عروسی ما عقب افتاد وگرنه آقایی قبل از قبول شدن در دانشگاه، قصد داشتند سور وسات عروسی رو به پا کنه.
من و همسرم در طی سالهای عقد وسائل لازم برای زندگی را با همدیگه آماده کردیم و شاید باورتون نشه هنوز که هنوزه، نمیدونم دقیقا کدومها رو من خریدم، کدومها رو آقایی... خیلی خیلی مختصر و اینکه هر جا مسافرت میرفتیم یا برای دور زدن و تفریح یک تکه از وسائلمان را میخریدیم و اینجوری دفتر خاطراتمان در خانه و در بین وسیله هایمان همیشه بازه و آن روز های زیبا را به ما یادآوری میکنه.
برای مراسم عروسی از آنجا که خانواده همسرم مراسمات پر سر وصدا داشتند من و آقایی تصمیم گرفتیم سفر سوریه را انتخاب کنیم تا در طول این سفر قبل از اینکه بخواهیم به خانه خودمان برویم انشالله با دست کوچک حضرت رقیه دوام زندگی مان را امضا کنیم. همین گونه هم شد بعد از سفر ولیمه ناهار دادیم من و همسرم به سنت ها پیامبر توجه خاص داریم ولیمه ناهار ما باعث تعجب همه شده بود. مهمانها خیلی زیاد نبودند در حد کسانی که دوست داشتند برای عروسی ما شادی کنند.
با آرایش و لباس عروس خیلی ساده و دوست داشتنی، بدون هیچ استرسی از کم وکسریها، از این اتفاق بزرگ لذت بردیم. جهیزیه من واقعا مختصر بود و همون روز اول حرفهایی پشت سر جهیزیه گفته شد ولی از عشق من و همسرم حتی یک ذره کم نشد و اصلا باعث ناراحتی ما نشد چون سلیقه و خواسته خودمان و کسب رضای الهی خیلی اهمیت بیشتری داشت از حرفهای اطرافیان.
قبل از اذان مغرب و عشا من و همسرم وارد خانه ی خودمان شدیم و طبق سنت زیبای پیامبر، همسرم پاهای من را شست و آب را جلوی در خانه ریخت و با هم نماز شکر خواندیم.
👈 این تجربه ادامه دارد.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc