eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
◻️یکی از نشانه‌های حضرت حق این است که از جنس خودتان همسرانی برایتان آفریده است، برای اینکه آرامش پیدا کنید؛ یعنی انسان عزب، پریشان است‌، وقتی همسر پیدا کرد دلش به همسرش گرم شده و آرامش پیدا میکند. ◽️و محبت و رحمت متقابل بین شما قرار داد. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر #قسمت_چهارم ۲. گزینش #معیارها، متناسب با انتخاب خویش 🔹ما در #انت
۲. گزینش معیارها، متناسب با انتخاب خویش ب. کردن معیار ها معیارها را نباید ایده‌آل فرض کرد. معیارها را واقعی انتخاب کنیم؛ نه چندان ایده آل معنوی و نه چندان ایده آل مادی. مثلاً 👨 که درباره همسر آینده اش می گوید: پدرش مالی خوبی داشته باشه تا بچه باشند، یکی پسر یا یکی دختر، هم پدر و مادر هر استاد دانشگاه باشند، دانشجوی پزشکی👩⚕ باشد یک سر و گردن از من کوتاه تر باشد، سال از من کوچکتر باشد، اصالتاً همشهری ما باشند😳 [داداش خدا وکیلی باید بری سفارش بدی😂] یا می گوید همسر آینده من باید حتماً ماشین🚗 داشته باشد، 🏚 مستقل از خودش داشته باشه،نهایت ۲۵ساله باشه و.... [ خانم محترم اینجوری شما هم باید بری سفارش بدید😁 ] 💢خانم و آقا، باید همسر از بین افراد موجود انتخاب کنید، که نیست. وضعیت خودتون و جامعه رو هم در نظر بگیرید. ادامه دارد.... ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
۴۹ 💬 برای سخن گفتن در خانواده؛ تنها کلماتی را برگزین که دارای بار مثبت و عاطفی هستند. ‌❣ @Mattla_eshgh
زندگی جدید من از روز عاشورا ۹۳ شروع شد. اون روز با شنیدن روضه عصر عاشورای حضرت زینب خیلی به حال خودم افسوس خوردم. ازون روز توی هیئت تصمیم گرفتم دیگه بشم نوکر امام حسین و حضرت زینب. شنیدین میگن شما یک قدم به سمت ما بیاید ما صد قدم میایم جلو. من اینو داشتم با چشمای خودم میدیدم و درک میکردم. از مقطع راهنمایی وارد یه دبیرستان عااالی شدم که اصلا خودمم باورم نمیشد که در اون دبیرستان قبول بشم یادمه خیلییی از دوستام که با هم آزمون و مصاحبه دادیم رد شدن... خلاصه من اینو کار حضرت زینب میدونستم و سعی میکردم از محیط معنوی اونجا به بهترین شکل استفاده کنم... روز به  روز جو معنوی اونجا بیشتر روم تاثیر میذاشت. همون سال قسمتم شد و به کربلا رفتم...چه کربلایی... فوق العاده بود همه چیزش... اونجا زیر قبه امام حسین دعا کردم خودشون، مسیر زندگیمو دستشون بگیرن... دعا کردم که میخوام توی ظهور پسرشون امام زمان موثر باشم و بچه زیاد بیارم، یار واسه پسرشون تربیت کنم. همونجا بهشون درگوشی گفتم که تصمیم دارم که زود ازدواج کنم و ازشون میخوام که خودشون یه مورد عاالی برام زود زود بفرستن. اون موقع ها خیلی تحت تاثیر صحبت های آقای پناهیان بودم و مدام تو گوشیم سخنرانی هاشونو دانلود میکردم و گوش میدادم. یادمه توی یه سخنرانیشون میگفتن...من از شما جوونا تعجب میکنم اینجوری اینجا نشستید و ازدواج نکردید...قشنگ یادمه...میگفتن آقاتون گفته بچه بیارید و نسل شیعه رو زیاد کنید اون وقت شما نشستید منو نگاه میکنید؟😂😂 میگفت  "برای خدا ازدواج کنید و برای خدا بچه بیارید " خیلی مصمم تر شدم برای هدفم. یه روز به مامانم گفتم من احساس میکنم آمادگی ازدواج رو دارم...مادرم هم زد زیر خنده و خیلی خندید ولی گفت باشه. یکم از خنده زیادش خجالت کشیدم و رفتم. خلاصه از آخر همون هفته اولین خواستگار اومد خونمون. اما هر کدوم از نظر من یه ایرادی داشت که جور نمیشد. خیلی متوسل به حضرت زینب و امام حسین میشدم تا دوسال همینطور اومدن و رفتن تا اینکه من بالاخره ۱۶ ساله شدم یه روز مادر شوهرم زنگ زد  خونمون برای خواستگاری، من دیگه خسته شده بودم و از پشت تلفن به مامانم اشاره میکردم که نه نه دیگه نمیخوایم. دیگه راه نمیدیم. مامانم همینطور داشت حرف میزد باهاش و میگفت " آهان طلبه هستن پسرتون... ملبس هم هستن؟؟" اینا رو که شنیدم دیگه چشام برق زد و آروم نشستم یه گوشه تا مامانم خودش بقیه حرفا بزنه. یادمه تو اون برهه از زمان داداش دوستم میرفت سوریه و خانوادش خیلی بی تابی میکردن... آقای پناهیان یه روز توی هیئت همه زن ها رو دعوا کرد که شما چه زن هایی هستید؟؟ اصلا برا چی میاید توی هیئت و برای حضرت زینب گریه میکنید، به چه دردی میخوره وقتی اجازه نمیدید شوهراتون برم از حرمش دفاع کنن؟؟ چرا انقدر خود خواهید؟؟خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ولی خوب شوهر نداشتم که بخوام بفرستمش😂😂 واسه همین رفتم به خواهرام گیییر که شماها باید شوهراتونو بفرستید سوریه و شماها مانع رشد همسراتونید و اونا رو فقط و فقط برای خودتون میخواید. خودتون رو بذارید جای اون زن ها که شوهراشون رفتن و شهید شدن و... خلاصه رفتم بالا منبر براشون اونا هم گفتن تو درک نمیکنی الان چون شوهر نداری تا حال ما رو بفهمی، وقتی ازدواج کنی متوجه میشی، اون موقع ببینیم خودت چیکار میکنی😏 در همین بین مراسمات خواستگاری من هم برگزار میشد. خیلی زیاد توی خواستگاری درباره بچه و بچه های زیاد و اینا از شوهرم پرسیدم که خداروشکر اون هم تو اصل قضیه با من موافق بود. یادمه توی یکی از جلسات یهویی ازش پرسیدم که شما نمیخواید برید سوریه؟؟خیلی تعجب کرد گفت والا دوست که خیلی دارم برم. ولی باید جراتشم باشه. نگو داشته کاراشو میکرده که بره. منم بهش گفتم خیلی اشتباه میکنید که نمیرین و تو این جور شرایط وظیفتونه که برید. اونم بنده خدا گفت ببینیم خدا چی میخواد. خلاصه گذشت، دیگه درباره سوریه حرفی نزدیم و من هم فکر کردم که واااقعا نمیخواد که بره. حدود ۳_۴ ماه از عقدمون گذشت که کم کم متوجه شدم ریز ریز داره کارای رفتنش رو میکنه شوکه شدم. خیلی گریه و زاری کردم. اما بعد یاد گذشته خودم، اون روز عاشورا و قرارم با حضرت زینب که قرار بود تا آخر عمر نوکریشونو بکنم افتادم. بهش گفتم خیلی دلم برات تنگ میشه و از ته قلبم راضی هستم که بری... به پدر مادرم هم هیچی نگفتم چون میدونستم مخالفت میکنن تا یه شب قبل از رفتنش اومد خونمون برای خدافظی، با همه خدافظی کرد و رفت. دوماهی اونجا بود. تو این مدت خیلی اذیت شدم. تحمل دوریش برام خیلی سخت بود. هم نگرانش بودم، هم دلتنگش شده بودم. از شدت استرس صورتم پر از جوش شده بود. اما نمیذاشتم که هیچ وقت خانوادم متوجه بشن از ناراحتیه تا بخوان خدایی نکرده ازون دلخور بشن به خاطر نبودنش. «دوتا کافی نیست» ‌❣ @Mattla_eshgh
پیش خودم میگفتم من ضعیفم که دارم اذیت میشم. اون داره راه درست رو میره پس کسی نباید به خاطر کار درستش توبیخش کنه... توی جمع خانواده مدام میگفتم که من خودم خواستم تا بره و... البته ناگفته نماند که بابام هم خیلی از لحاظ روحی حمایتم میکرد یادمه ازینجا براش یه نامه نوشتم که با تمام وجود بهت افتخار میکنم که رفتی و همیشه دلم میخواست که اینجوری باشی و.... خلاصه دوماه تموم شد و برگشت بعد از ۱۵ روز دوباره گفت که میخوام برم... باز رفت و برگشت دیگه انقدر میرفت و میومد که دیگه همه عادت کرده بودن به رفتن هاش جز من... هر دفعه که میرفت با تمام وجووود میسوختم اما پشتش بودم. وقتایی هم که سوریه جور نمیشد و ایران بود حتما حتما جور میکرد و میرفت تبلیغ داخل ایران... ده روز یک ماه... خیلی از ته قلبم خدارو شکر میکردم که همسرم اهل تبلیغ دین و امام زمانه... یادمه اولین بار که باهم اربعین رفتیم کربلا توی مسیر انننقدر با جووونا میگفت و شوخی میکرد که یه حلقه بزرگ از جووونا دورش بودن و حلقه میزدن دورش و یه مسیر طولانی باهاشون راه میرفت و من از پشت تماشاشون میکردم و توی دلم خداروشکر میکردم که خدا همسری نصیبم کرده که دغدغه فرهنگی داره و توی کارش هم موفقه... دوران عقد ما با همه بودن و نبودن های همسرم تموم شد و ما بعد از یکسال عقد بستگی عروسی کردیم و اومدیم خونه خودمون... بعد از حدود دوماه دلم میخواست که بچه دار بشم اما هنوز یه کارایی داشتم که با وجود بچه نمیتونستم انجامشون بدم. ازون طرف هم من تازه ترم یک جامعه الزهرا بودم و باید یه کم پایمو قوی میکردم اما همیشه تو فکر این بودم که کی میتونم زودتر همشو جمع و جور کنم و زود تر یه نی‌نی بیارم😍 اولین تابستون زندگی مشترکمون که مصادف با اولین ماه رمضون بود برای اولین بار با همسرم رفتیم تبلیغ اونجا با یه خانواده دیگه توی یه خونه زندگی میکردیم ولی میتونم بگم از شیرین ترین لحظه های زندگی و عمرم بود و حتی لحظه برام سخت نگذشت و اونجا من مشغول کار با کودک شدم و با بچه و نوجوونا مشغول بودم هم کلاس و هم کار هنری و هم تفریح شبای ماه رمضون رو با نوجوون ها تا صبح توی پارک حلقه داشتیم اونا هم سرشون درد میکرد برای حلقه های اونجوری هر روز حلقمون پر جمعیت تر میشد. وقتی برگشتیم قم بهش گفتم حالا دیگه واقعا وقتشه که یه کوچولو داشته باشیم ولی گفت باید صبر کنی و اول کلاس رانندگی بری تا وقتایی که من میرم سوریه بتونی ماشین رو برداری و کارای بچه ها رو خودت انجام بدی... خلاصه من اسمم رو نوشتم کلاس رانندگی و بلافاصله بعد از اینکه گواهی نامم رو گرفتم اقدام به بارداری کردیم و به لطف خدا و عنایت حضرت زینب زودی باردار شدم و اون موقع بود که فهمیدم مادر شدن که به این راحتی ها نیست که من فکر میکردم انقدر ویار شدید داشتم که میتونم راحت بگم تا ۴ ماه هیچی نمیتونستم بخورم و فقط به زور سرم و آمپول دارو سر پا بودم. اون موقع ها بود که تصمیمم عوض شد. گفتم دیگه بچه نمیخوام و همین برای هفت پشتم بسه. بارداری خییلی سختی داشتم مخصوصا اینکه شوهرم بیشترِ طول بارداری پیشم نبود و واقعا بدون اون خیلی سختی کشیدم. اما خدا کمک کرد و اون روز ها هم سپری شد. تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم برای اینکه بتونم بازم بچه بیارم. خیلی ورزش کردم و تلاش کردم برای زایمان طبیعی، ولی خیلی دیر شده بود وارد ۴۱ هفته شده بودم اما هنوز حتی سر بچه پایین نیومده بود خلاصه که اجبارا استخاره کردیم برای سزارین که خوب اومد و همون شب رفتم بیمارستان برای زایمان الحمدالله خدا نگاه به بارداری سختم کرده بود و برای زایمان، راحتی رو رقم زد که اطرافیانم حتی باورشون هم نمیشد که من با زایمان سزارین انقدر راحت و رو پا باشم به طوری که همون شب توی بیمارستان خودم بچه رو بغل کردم راه بردم تا آروم بشه جالبه که با تمااام سختی هایی که توی بارداری کشیدم ولی انننقدر بچه زندگیم رو شیرین کرده که از الان با شوهرم برنامه ریزی کردیم که تا ۳۰ سالگی ۵ تا بچه داشته باشیم. با اومدن بچه به زندگی خیلی از مشکلات حل میشه. انگیزه آدم بالا میره، البته که سختم هست و بیخوابی هم داره ولی واقعا شیرینه... انشالله که خود آقا عنایت کنن و پسر کوچولو من رو هم به سربازیشون قبول کنن. با شوهرم قصد داریم با سبک زندگی سالم، هم جسم بچه ها همیشه سالم باشه، هم روحشون... همسرم میگه اگر محمد علی قراره یار آقا بشه، باید جسم سالمی هم داشته باشه تا بتونه همیشه در رکاب باشه و توان جسمی داشته باشه، برای همین دوتایی شروع کردیم باهم کتاب های طب اسلامی می خونیم تا هم خودمون رو سالم نگه داریم و هم بچه های سالم به دنیا بیاریم و سالم بزرگشون کنیم. انشالله که بتونیم بچه هامون رو هم خوب تربیت کنیم و زمینه ساز ظهور آقا بشیم. منبع : کانال«دوتا کافی نیست»👇 @dotakafinist1 ‌❣ @Mattla_eshgh
🌱 ‏مثل آن خوابی که حتی قابل توضیح نیست عشق شیرین است اما قابل توضیح نیست ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#وآنکه_دیرتر_آمد قسمت 18 مردم برخاستند و سلام کردند بر حضرت فاطمه (س) . من هم ایستادم و گفتم : « ا
آخر... دلم می خواست از شوق فریاد بکشم . صورتش را در حلقۀ دستانم گرفتند و در چشمانش خیره شدم . گفتم : « احمد عزیزم ! دوست من . تو همان شیخی که درباره اش شنیده ام ؟ » گفت : « من سال ها پیش شیعه شدم و باید بگویم که باز هم سرورمان را دیدم و گله کردم که پس کی یار مرا به من می رسانی که شکر خدا دعایم برآورده شد و حال تو اینجایی . » چه می توانستم بگویم؟ پیشانی اش را بوسیدم و شکر کردم به درگاه خدایی که مرا قابل دانست و به راه حق هدایت کرد . ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🌞 صبح یعنۍ؛ فراموشـ کن طوفانِ سختِ دیشب را! ونگاه کنــ🌱 🌞 کہ خورشید امروز چہ زیبا ݪبخند مـےزند به تو... صبح‌ بهاریتون بخیر🌼🌼🌼 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 13 ⭕️ حالا چرا در برخی موارد وابستگی شدیدی بین دختر و پسر شکل میگیره؟ آیا این
15 ⭕️ یکی از طبایعی که معمولا خیلی سخت میتونن روابط حرام رو ترک کنند طبع هست. 🚭 سودایی ها معمولا وابستگی بسیار شدیدی به سایر طبایع و خصوصا دموی ها پیدا میکنند به طوری که گاهی وقت ها در صورت بهم خوردن رابطه، طرف سودایی اقدام به خودکشی میکنه!😒 💢 فرد سودایی به خصوص دختران به خاطر تخیلات شدیدی که دارن هر پسری رو که میبینن شروع به تخیل در مورد اون طرف میکنند و توی ذهنشون رویا پردازی زیادی دارند. 💢 سودایی ها علی رغم ذهن پیچیده و فلسفی که دارند افراد ساده ای هستند و خیلی زود تحت تاثیر حرف های عاطفی طرف مقابل قرار میگرند و و معمولا ازشون سوء استفاده میشه. 🔵 به طور کلی هر طبعی که به دنبال روابط حرام باشه بعد از یه مدت دچار غلبه سودا خواهد شد و این غلبه سودا راه رو برای پایان این گونه روابط میبنده. ✅ با اصلاح تغذیه و استفاده از غذاهای گرم و تر و تازه تا حد زیادی میشه سودای بدن رو کاهش داد. ضمنا استفاده از گوشت بره فوق العاده احساسات عاطفی انسان رو کم و متعادل میکنه. 💢 خصوصا افرادی که مدت ها درگیر این روابط هستند باید از خوردن غذاهای سودازا مثل انواع فست فودها و نوشابه و تنقلات و سردیجات و ترشی ها خودداری کنند. ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🍃🌺 خبر خیلی خوبی که سانسورش کردن!!... 🌼❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📩داداش رضا سلام ان شاء الله حالت خوب باشه میخواستم نظرمو راجع به بدحجابی و نوع پوشش بگم که هر وقت
کتابی که هردختر پلنگی باید بخواند نویسنده : داداش رضا 🌾ما پسرا با چه دخترهایی ازدواج میکنیم ؟ شاید بگی رضا تو خودتم ته دلت از این مدل دخترا خوشت میاد. هر پسری بگه نه دروغ میگه. اما بدون ما از نگاه جنسی خوشمون میاد وگرنه فکر نکن فطرتا از این آدما خوشمون میاد. اتفاقا یه چی بهت بگم یادت نره. پسرایی که با هزار نفر رابطه داشتن واسه ازدواج بیشتر دنبال دختری میرن که با حیا باشه. اونی که میره با دختر بد حجاب ازدواج میکنه شاید براش مهم نیست کسی تو خیابون ببینش یا نه. اما پسری که غیرت داشته باشه با همچین دختری ازدواج نمیکنه. شاید بگی رضا این عادلانه نیست که پسری بعد هزار تا رابطه داشتن بیاد با دختر با حیا ازدواج کنه ! اما یادت باشه که عموما عشق آخر پسرا پایدار تره... و نگران هم نباش. چون اصولا ما جذب کسی میشیم که عین خودمونه. من خودم معتقدم ما با کسی ازدواج میکنیم که عین خودمونه اما در تراکم بیشتر. شاید بگی نه من دو مورد سراغ دارم اینجوری نبوده. اما ما نمیتونیم اون دو مورد رو مبنا قرار بدیم و اون هزار مورد رو ندید بگیریم. ما با کسی ازدواج میکنیم که عین خودمونه. تازه؟ اگه واقعا توبه کنیم خدا مارو میبخشه و گذشتمون رو ندید میگیره. باور کن من از روی خیر خواهی این حرفارو میزنم. دوست ندارم به چشم یه کلا دیده بشی. مواظب صدف درونت باشه. تو فصل بعدی درمورد صدف درون بیشتر حرف میزنم منتظر فصل بعدی باش فعلا یا علی ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc