eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
۸ عروسم در دوران عقد باردار شده، اصلا ناراحت نیستم. بهش تبریک گفتم و خدا رو شکر کردم. اینقدر هم بهش دل داری دادم که ناراحت نباشه، براش عروسی هم می خوایم بگیریم. شب عید غدیر عروسیشون هست. خدا رو شاکرم که به من نوه داده، انشالله اگه دو قلو باشه خیلی خوشحال تر هم میشم. 😍 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۳۷ راستش برای اولین بار از دیدن خانوم محمودی خیلی خوشحال شدم چون میدونستم اگه
...عشق ۳۸ به قول سانی هوار تو سرت ! تو هنوز اونو یادته ... دیگه نتونستم زیر نگاه شیطون و تقریبا پرروش دوام بیارم و خودم رو پرت کردم توی سالن ! انگار فرارم هم یاد یه چیز دیگه انداختش که دوباره زد زیر خنده ! خانوم محمودی طبق معمول داشت با تلفن حرف میزد ... مسعود رو هم ندیدم حتما رفته بود بیرون . دستامو گذاشتم روی گونه هام که داشت انگار میسوخت . رفتم توی دستشویی و در رو بستم ... از دیدن چهره ملتهبم توی آینه تعجب کردم .با دست چند تا مشت آب ریختم روی صورتم .. حس بهتری داشتم . نمیدونستم چرا اینجوری شدم ! ذهنم میگفت پارسا به چه حقی انقدر داره با تو صمیمی میشه؟ ! میتونی باهاش برخورد کنی ... یا همین الان جمع کنی و از این شرکتی که داره کم کم مرموز میشه بری ! ولی دلم میگفت دیدی پارسا چجوری نگات میکرد !؟ نکنه دلشو بردی !؟ فکر کن پسری مثل پارسا بیاد خواستگاریت ! همین سانی دق میکنه از حسودی ! بازم ذهنم بود که میگفت : آخه الهام خنگ ! توی 3 هفته چجوری دلش رو بردی و خودت خبر نداری؟اصلا مگه طرف تحفه است ؟ انقدر بدبخت شدی که با یه چشمک این شکلی بشی ؟ بساطی شده بودا ! یه درگیری اساسی بین دل و ذهنمون راه افتاده بود . آخرشم به این نتیجه رسیدم که پارسا فقط خواسته شیطنت کنه بی منظور . همین ! منم بهتره که به روی خودم نیارم . با گوشه شالم صورتم رو خشک کردم . حیف اونهمه کرم و آرایشی که کرده بودم ! نصفش پرید رفتم بیرون . یواشکی سرکی توی اتاقم کشیدم که ببینم کسی هست یا نه . خدا رو شکر پارسا که نبود . رفتم تو و نشستم پای سیستم و سعی کردم واقعا به روی خودمم نیارم چی شنیدم! درسته طراحی میکردم ولی اصلاحواسم نبود ... طوری که یه کارت ویزیت کلی از وقتم رو گرفت ! من توی خانواده ای بزرگ شده بودم که درسته خیلی مثل خانواده حاج کاظم مذهبی نبودن اما تقریبا مقید بودیم و با خدا و با ایمان محسوب میشدیم! توی فرهنگ ما دختر و پسرای فامیل با هم راحت برخورد میکردن میگفتن میخندیدن ولی حجاب و یه سری خط قرمز ها همیشه رعایت میشد . همین حامد که کلی از من کوچیک تر بود یه بار توی کوچه بزن بزن راه انداخت چون احساس کرده بود یه پسره بیکار دنبال من و سانی راه افتاده ! حاال اگر بابا میدونست که من تک دخترش دارم توی یه شرکت خصوصی با همچین رئیسی کار میکنم و فقط یه همکار خانوم دارم حتما میزد نصفم میکرد ! مامانو بگو ! همیشه در حال دعوا کردنه منه که چرا روسریتو نمیکشی جلو ؟ چرا انقدر چشماتو آرایش میکنی ؟ چرا فلان میکنی ؟ چرا فلان نمیکنی !؟ گیج شده بودم حسابی ! خدایا خودت عاقبت منو بخیر کن ! یکی دو روزی بود که پارسا چه توی وقت اداری شرکت چه شب و نصفه شب برام اس ام اس میفرستاد . البته با مضمونهای معمولی ... نه پیامکهای زیاد عاشقانه و اینا ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۳۹ منم وقتی میدیدم چیز خاصی توش نداره و منتظر جوابم نیست چیزی نمیگفتم . شاید کار درستی نبود ولی تقریبا یاد گرفته بودم هر روز با یه تیپ نسبتا جدید برم سرکار . مامان صبحها که میرفتم خواب بود . ظهرها هم که میومدم اکثرا آرایشم رو کم رنگ میکردم یا کلا خودم رو جمع و جور میکردم . یه جورایی انگار اون حساسیت اولیه برای کار کردنم تو خونه کم شده بود . شایدم مامان و بابا یهو زیادی بهم اعتماد کرده بودن ! نمیدونم هر چی بود که برای من بد نشده بود . روزی که قرار بود مادرجون بیاد مامان کلی سفارش کرد که زودتر برم خونه تا یکم کمک کنم منم رو هوا قول دادم که باشه ! ولی تقریبا تا ساعت ۲ داشتیم یه بند کار میکردیم . کلی مشتری اومده بود و من هیچجوری نمیتونستم وسط کار ول کنم برم . حالا بماند که چقدر سانی اس میزد و بد و بیراه میگفت بهم ... دیگه نزدیکای ۳ بود که پارسا خان تازه نیم نگاهی به ساعت کرد و گفت ببندیم بریم ! منم از خدا خواسته سریع وسایلم رو جمع کردم و با یه خداحافظی سرسری رفتم بیرون . کاش آژانس میگرفتم همینجوریم کلی دیرم شده . به هوای دربست وایستادم ولی اون مسیر تاکسی خورش زیاد خوب نبود .5 دقیقه ای بود که منتظر ماشین بودم که یکی بوق زد پارسا بود با همون ماشین شاسی بلنده که ایندفعه اسمش رو خوندم ایکس 22 بود انگار . شیشه رو کشید پایین و گفت : بیا بالا میرسونمت . کیفم رو جا به جا کردم و گفتم : _خیلی ممنون . الانا دیگه تاکسی میاد نگاهی به خیابون کرد و دوباره به من زل زد _فکر نکنم ! بیا بالا دختر خوب تو که معلومه عجله داری پس تعارفت برای چیه ؟ با تردید نگاهی به اطرافم کردم و مردد گفتم : _ عجله دارم ولی اشکالی نداره یکم دیگه صبر میکنم _خوشم میاد لجبازی ! سوار شو نزدیک خونه پیادت میکنم نترس دیگه خیلی ضایع بود اگر میگفتم نه در مقابل اینهمه اصرار! به هر حال بچه گناه داشت ... دلش میشکست اصلا ... والا شونه هامو انداختم بالا و تو دلم گفتم یه بار که سوار شدم اینم روش ! میخواستم عقب بشینم که در جلو رو از تو باز کرد و با یه نگاه خیلی جدی گفت : الهام من راننده شخصی نیستم بشین جلو ! از لحن جدیش یکم ترسیدم و بی صدا نشستم جلو ... گرچه زیادم برام مهم نبود کجا بشینم یعنی فرقی نداشت . وقتی یه کاری رو انجام بدی که از پایه باهاش مخالفی دیگه کم و زیادش آنچنان تاثیری نداره! چند لحظه ای هر دومون ساکت بودیم .من که از نوع حرف زدنش اصلا خوشم نیومده بود و ترجیح دادم سکوت کنم ولی اون چرا ساکت بود دیگه نمیدونستم !
چیک چیک...عشق قسمت ۴۰ _ ببین الهام من و تو همکاریم اصلا بد نیست اگر تو سوار ماشین من بشی و من برسونمت یا حتی اگر بریم بیرون و قراری چیزی بذاریم . پس خواهشا انقدر حساس نباش اوکی؟ چه غلطا ! بریم بیرون ... حوصله بحث اصلا نداشتم فقط سرمو تکون دادم . _خوبه . اگرم یهو ترسناک شدم ببخش .با یه آهنگ شاد چطوری ؟ شانس آورد معذرت خواهی کرد ! آهنگ شاد خیلی دوست داشتم همیشه چون کلا روحیه میداد بهم ! _ بدم نمیاد . کنترل رو برداشت و پخش رو روشن کرد .یه چند تا آهنگ رو رد کرد تا انگار اونی رو که میخواست پیدا کنه .. هنوز داشت آهنگ اولش پخش میشد که گفت : _ از ترانه اش خوشم میاد . یه جورایی حرف دلمه گوش کن . خوب میدونست چی بگه که منو کنجکاو کنه . چشمم به خیابون بود ولی گوشم دربست تو ماشین منتظر صدای خوانندهه بود ! دارم می فهمم که تو هم هم حسی با من خوب می فهمم داری عاشق میشی کم کم از امــــــروز می خوام دنیای من باشی دارم می بینم چقد آرومی وقتی که تو مشتت دستای منو داری مرسی از تــــــو که این رویا رو داری می سازی تو قلبت پر از خواهش این حسو می خوامش این حالو دوست دارم همجنس آرامش تو قلبت پر از خواهش این حسو می خوامش این حالو دوست دارم همجنس آرامش خیلی وابستگی داری
چیک چیک...عشق قسمت ۴۱ خیلی وقتا که خوشحالیتو می بینم از این حالت با چشمام عکس می گیرم از تو بهتر کی می تونه از دستای من ِ عاشق عشقو بگیره هنوز درگیر اون چشماتم چشماتم تو قلبت پر از خواهش این حسو می خوامش این حالو دوست دارم همجنس آرامش تو قلبت پر از خواهش این حسو می خوامش این حالو دوست دارم همجنس آرامش آهنگ که تموم شد داشتم فقط به این فکر میکردم که چرا گفت حرف دلمه !؟ حرف دلش به کی بود اصلا؟ به من ؟ یعنی عاشقم شده ! چه مزخرف . نه بابا یه چیزی گفت همینجوری بیخیال ! ولی خوشم اومد یادم باشه وقت کردم دانلود کنم بریزم تو گوشیم _نظرت چی بود ؟ با خونسردی و خیلی معمولی گفتم : _ قشنگ بود . _ همین ؟ به چهره جدیش نگاه کردم و فهمیدم واقعا منتظر جوابه انگار . با شک گفتم: _ پس چی ؟ _ اینکه گفتم حرف دلمه چی ؟! _ خوب خیلی از خواننده ها که میخونن انگار حرف دل ما رو میخونن! من از کجا باید بدونم حرف دل شما چیه آقای نبوی؟ عینک دودیش رو از کنار فرمون برداشت و زد . با شیطنتی که توی صداش بود گفت : _اگر حرف دلم به خودت مربوط بشه چی ؟ نباید بدونیش ؟ احمق ! خودش عینک زده خیالش راحته بعد صاف صاف زل میزنه به من! کاش سوار ماشینش نمیشدم چه غلطی کردم . حس میکردم داره کاملا واضح میکنه منظورش رو دستام یخ کرده بود . ولی بازم مثل همیشه صورتم داغ کرده بود! نمیدونم چرا حس میکردم راه خونه داره کش میاد . اگه با مترو میومدم زودتر نمیرسیدم!؟ _ چی شد ؟ زبونتو موش خورد ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
‌ گفتہ در قرآڹ خــ❤️ـــدا آرامشت با همـ😇ــسر اسٺ ڪے شود ایڹ آیــ😍ـــہ‌اش
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆 روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
🔺میترا در سال 1347 متولد شد. مادرش نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. 🔺بارها می گفت: "اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. می‌خواهم مثل (س) باشم". 🔺میترا همه را هم وادار کرد که به او بگویند. البته یک روز، گرفت و برای دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد. 🔺زینب در خود جدولی کشیده بود که 20 مورد داشت؛ از ، ، همیشه با بودن، خواندن ، ، خواندن بعد از نماز صبح، کردن قرآن، تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. 🔺زینب جلوی این موارد، ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش، جدول را علامت می‌زد؛ زینب در عمل، تک‌تک موارد آن و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت می‌کرد. 🔺فعالیت‌‌های زینب، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود. چون که با آن سن کم، کتابهای را میخواند و در محافل عمومی و آموزشی، با کمونیستها و منافقین بحث میکرد و رسوایشان می ساخت. 🔺منافقین در آخرین نماز مغرب اسفند¬ ماه سال 1360 هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با گره زدن او را خفه کرده و به رساندند. 📚 نوشته معصومه رامهرمزی 📌آیا امروز این نمونه ها در نسل و ما، نسلی که در دنیای مجازی از جمله غرق شده اند، هست؟! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 24 ☢️ دلیل دومی که بعد از هر توبه ای مجددا خدا زمینه گناه رو پیش میاره اینه که
25 ✅ گفته شد که ادم زمانی میتونه توبه واقعی کنه که "برای بعد از توبه" هم برنامه زندگی خوبی داشته باشه. ببینه ریشه های این ارتباطاش چی بوده اونا رو حل کنه. ⭕️ مثلا خیلی از این ارتباط ها به خاطر برای ادم پیش میاد. خب وقتی ادم سرش رو به کارهای مفید بند کنه دیگه سراغ خلاف نمیره. ✅ حتی شده کار مفتی هم انجام بدی طوری نیست. فقط مراقب باش بیکار نمونی! ⭕️ برخی از این ارتباط ها به خاطر کمبود محبت به وجود میاد. برای همین آدم باید سراغ سرچشمه های محبت بره. ❤️ سعی کن ارتباط قلبیت رو با امام زمان ارواحنا فداه بیشتر کنی‌. همیشه به این فکر کن که امام چقدر دوستت داره و چقدر دلش میخواد که حالت خوب باشه...🌷💕 ⭕️ به جای اینکه محبت های کوچیک دیگران رو گدایی کنی، سعی کن خودت "خورشید محبت" باشی و به همه اطرافیانت محبت کنی.... ✅ مومن طوری زندگی میکنه که تا هر جایی وارد میشه عموم افراد خوشحال میشن و از وجودش آرامش میگیرن...☺️😌🌺 🔷 سعی کن از همه خوب تر باشی تا محبوب همه بشی. خلاصه برای گرم شدن زندگیت بهتره به جای درخواست محبت از دیگران، خودت به دیگران محبت کنی تا کم کم این محبت ها به سمت خودت سرازیر بشه و لذتش رو ببری... ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥انیمیشن ویلوبی ها 🔸در ابتدای انیمیشن "ویلوبی ها"، گربۀ آبی راه‌راهی که ظاهراً راوی داستان است، تکلیف مخاطب را با فیلم روشن می‌کند؛ او می‌گوید: "اگر عاشق مستحکم و صمیمی هستید که در همۀ شرایط از یکدیگر حمایت می‌کنند و تا ابد با خوبی و خوشی در کنار هم می‌مانند، این انیمیشن مناسبتان نیست! 🤔 🔸انیمیشن داستان پدر و مادری سر‌به‌هوا است که به‌طرز عجیب‌و‌غریبی خودپسند نیز هستند. 📛پدر و مادر خانواده حتی کوچک‌ترین خواستۀ فرزندان را نیز تحمل نمی‌کنند و مجازات هایی بسیار دردناک را برای فرزندان خود در نظر می گیرند. 📛آنها چهار فرزند دارند. اما بچه‌ها تصمیم می‌گیرند خود را یتیم کنند! آنها فکر می کنند بهتر است مدتی مستقل زندگی کنند و نقشه ای می کشند تا والدینشان را چند روز به مسافرت بفرستند و به دنبال ماجراجویی خود می روند. 📌اما نکته مهم اینجا است که در این انیمیشن متأسفانه همجنس‌‌بازان را به صورت نمایش می دهند. 😔🙄😳 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_قدم_تا_پاکی #قسمت ۳ #منزلگاه سوم : اعتماد به خدا سلام دوستان نازنینم. خیلی خوشحالم که رسیدید
۴ چهارم : تخلیه سلام دوستان عزیزم. امیدوارم حالتون خوبه خوب باشه. خب دیگه... رسیدیم به اصل مطلب. از اینجا به بعد باید آسیتن بالا بزنی و بری دنبال خودسازی و اینکه اخلاقتو خوب کنی البته سخته ها اما شیرینه. توصیه میکنم بری یه جا که خلوته و دقیق بشینی فکر کنی ببینی که کجاها خیلی ضعف داری و همونجارو پوشش بدی. اگه وسواس داری یا نگاهت کنترل شده نیست یا کلا همش غیبت میکنی و مدام تو تخیلی باید بری دنبالش تا خوب شی یه سری سخنرانی تو سایت هست بهت توصیه میکنم تو این قدم حتما گوششون بدی. چون نیاز شدید داری که اطلاعاتت بالا بره. من برام خیلی مهمه این قسمت تو اخلاق های بد و خوبتو بشناسی. واقعا اگه میبینی خیلی وسواس داری یا حسادتت زیاده حتما باید کشفش کنی و بعد به فکر درمونش باشی. هر چند خدا هم خیلی کمکت میکنه. تو این مرحله خدا بخاطر اینکه تو اراده کردی تغییر کنی به وسیله یه سری نجواهای درونی با تو حرف میزنه. صد البته شیطان ممکنه بیاد این نجواهارو دست کاری کنه اما تو ادامه بده و اینو یادت باشه : خدا همیشه میگه میشه و شیطان همیشه میگه نمیشه پس از همین الان برو دنبال نوشتن اینکه کجاها اخلاقت بده یا خوبه. تا خودتو بشناسی این منزلگاه هم تموم شد خیلی دوستون دارم فعلا یا علی ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۴۱ خیلی وقتا که خوشحالیتو می بینم از این حالت با چشمام عکس می گیرم از تو بهت
...عشق ۴۲ حیف که هنوز خجالت میکشیدم ازش وگرنه خوب حقشو میذاشتم کف دستش که فکر نکنه بی زبونم ! اخمی کردم و گفتم: _ آقای نبوی حرف دل شما قطعا به من مربوط نیست . همین الان خودتون گفتین ما فقط همکاریم پس لطفا سواالت خارج از حیطه کاری نپرسید! دنده رو عوض کرد و سریع جواب داد _ من اسمم پارساست . هی نگو نبوی که حس میکنم جای بابابزرگمم ! این یک دو ... مگه همکارا نمیتونن خارج از محیط کار دوست باشن ؟ تو رو نمیدونم ولی من به هوای دلم خیلی اهمیت میدم! فکر نمیکنم سنت انقدر کم باشه که بخوام اینجا واست شفاف سازی بکنم پس لطفا روی حرفام فکر کن و حس قلبیتو بعدا بهم بگو انتظار زیادی رو دوست ندارم . مخصوصا وقتی پای دلم در میون باشه . اوکی ؟ اصلا نمیتونستم فکرمو جمع کنم ! حرفاش انقدر جدی و با پررویی بود که حس میکردم فقط میخوام بزنم فکشو بیارم پایین ... پوفی کشیدم و خدا رو شکر کردم نزدیک خونه ایم با صدایی که لرزشش کاملا محسوس بود خیلی جدی و با عصبانیت گفتم : _ پیاده میشم در جا ترمز زد و باعث شد غافلگیر بشم و با مخ برم تو داشبورت ! ای خاک تو سرت کنن نه به اون اعتراف عاشقانت نه به این کشتن ماهرانت ! دستمو از روی پیشونیم برداشتم و نگاه کردم ببینم خونی چیزی نیومده باشه که دیدم نه خدا رو شکر سالمم انقدرام محکم برخورد نکردم . برگشتم سمتش که دیدم با یه ژست کاملا آرتیستی داره بهم نگاه میکنه حتی یه معذرت خواهی نکرد با حرص گفتم : بهتره یه نگاهی به روغن ترمزتون بندازین آقای نبوی ! از قصد روی فامیلیش تاکید کردم تا یاد آبا و اجدادش بیفته . بعدم سریع در رو باز کردم پیاده بشم که گفت : _چشــــم ! البته تقصیره خودت بود . من فقط حرفتو گوش کردم و خواستم زود نگه دارم ناراحت نشی عزیــزم! تو دلم از روی شجره نامش شروع کردم فاتحه خونی برای رفتگانش ! بدون حرفی پیاده شدم و در رو کوبیدم .... و صدای پرروش بلند شد : فدای سرت ! بدون خداحافظی و البته با یه چشم غره اساسی رفتم سمت خیابون که برم اون طرف ولی با چیزی که دیدم حس کردم قلبم کاملا داره از حلقم میاد بیرون . پارسا که همون موقع یه بوق زد و رفت ... من موندم و دو تا چشم کنجکاو که سر کوچه وایستاده بود و زل زده بود بهم ! خدایا یعنی این ما رو دید ؟ دید من از ماشین پارسا پیاده شدم ؟ لعنت به تو پارسا که گند زدی به آبروم اونم جلوی کی ؟ حســـــام !!! ‌❣ @Mattla_eshgh