✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت بیستم
💠 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره #ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم #ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!»
حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره #خنجر سعد در قلبش نشست که بیاختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد #صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :«این #تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز #عراق وارد #سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و #داریا رو کرده انبار باروت!»
💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، #خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ #غیرت بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید #حرم؟»
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و #مردانه امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!»
💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در #آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم.
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!»
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بیغیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریهاس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!»
💠 بهقدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش #مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانههایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او بیدریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این #بهشت مست محبت این زن شده بودم.
💠 به پشت شانههایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر #زینبیه در دلم شکست و زبانم پیشدستی کرد :«زینب!»
از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به #نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان #نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
✅ لذت مادری
💥فرزند سوم خانم دکتر شیخی، نماینده مردم اصفهان به دنیا آمد.
#مادری
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
بچه سومم که می خواست به دنیا بیاد هر چند همه مسخره ام میکردن، انگار احساس میکردم درِ آسمون وا شده، خدا این بچه را به من داده...
شوهرم از شریکش جدا شده بود و درآمد نداشت ولی نمیدونم برکتی که تو خونه ام بود از کجا بود. وقتی یکسال و ده ماهش شد، چهارمین فرزند و سومین دخترم به دنیا اومد انگار خدا درهای رزق و روزی را به روی ما باز کرده بود. مادرم که از مخالفین سر سخت من بود به صراحت میگفت از قدم این دوتا دختره، البته آبرویی که خدا به ما لطف کرده بود خیلی با ارزش تر بود.
مطهره که سه ساله شد باردار شدم ولی خدا نخواست و من انگار که جوانی از دست داده باشم، در میان تمسخر نزدیکانم بی اختیار اشک میریختم.
در پیاده روی اربعین از آقا یه بچه دیگه خواستم به نظر مسخره می اومد ولی سینه ام از دیدن نوزادی فشرده میشد بی اختیار ضربان قلبم تند میشد ولی نشد. کم کم این عطش فروکش کرد و من مطمئن شدم دیگه باردار نمیشم ولی بعد از ماه رمضان پارسال در حالیکه فکر بچه دار شدن را به کلی از سرم بیرون کرده بودم، ناباورانه باردار شدم ۲ ماهم بود که خواستگار خیلی خوبی برای دختر ۱۵ ساله ام فاطمه آمد و ازدواج کرد.
بعد از شهادت سردار حالم خیلی بد شد تقریبا مطمئن بودم این هم سقط میشه ولی خدا نخواست و با تمام سختیها و بستری شدنها، علی جانم روز تولد حضرت علی اکبر علیه السلام به دنیا اومد از اون روز تا حالا واقعا من حیث لا یحتسب روزی می رسه، پرایدمون پژو شد و دیشب شوهرم بیست میلیون خمس پرداخت کردند و البته جریانات جالبی در فرزند بیشتر هست که فقط باید این شیرینی را هر کس خودش تجربه کنه.
#مادری
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#دوتا_کافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
#تجربه_من ۳۷۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مادری
#تحصیل_و_پیشرفت
من ۲۲ سالمه. تو شرایطی ازدواج کردم که، کسایی که میدونستن، کامل مخالف بودن و کسایی که نمیدونستن، کاملا متعجب، از اینکه ته تغاری و یدونه دختر خونواده تو سن ۱۳ سالگی ازدواج کرد.
از سرزنشا و تحقیرا و حرفا نگم براتون... چقدر منو، دوستان و فامیل و آشنا ها مسخره کردن و میکنن که عجله داشتیو مگه رو دست بابات مونده بودیو، هزاران حرف دیگه...
مدرسه هم که قشنگ سنگ انداختن بلده. اکثر همکلاسیام دوست پسر داشتن و مشکلی نبود اما من که حلال وطیب و طاهر، همسر اولاد پیغمبر شده بودم، هر روز باید از لحاظ ظاهر و هزارتا چیز چک میشدم و ماهی یبارم از اخراج کردن منو میترسوندن اما من کوتاه بیا نبودم و تا دوم دبیرستان قوی و محکم و با اراده ادامه دادم.
بعد عروسی کردیم و رفتیم تو روستا تا زندگی شیرین مونو آغاز کنیم و خب من سال سوم در کنار دوستای جدیدی بودم.
همسرم رفتن سوریه و وقتی یکماه از برگشتنشون گذشت، خدا نوید شادی بخش اضافه شدن یک عضو جدید بهمون داد. حالا شماحساب کنید آدم بد ویار که در عرض سه ماه ۱۳ کیلو کم کرده، همزمان با اراده امتحانات نهایی هم داره. به هر حال تموم شد و پسر کوچولوم روز به روز بزرگتر میشد و من لبریز از حس قشنگ مادری...
پیش دانشگاهی رو غیرحضوری خوندم و بچه داری کردم و وارد عرصه ی جدیدی بنام دانشگاه شدم.
همسرم وخونوادم حامی های خوب من بودن و من باز هم ازسوی اساتید بزرگوار مورد لطف و تمسخر قرار میگرفتم☹️😔اما کوتاه بیا نبودم و در کنار دانشگاه و جهاد همسرداری و بچه داری شروع کردم به کلاسهای تخصصی قرآن رفتم و ترم یکی به آخر دوباره تصمیم به بارداری گرفتم و با همون حال سر کلاسای دانشگاه رفتمو، جزو نمرات خوب کلاس حساب میشدم.
تو بارداری کرونا گرفتمو شرایطِ واقعا سخت و پیچیده ای داشتم اما باتوکل به خدا همه رو پشت سرگذاشتمو، خدا فرشته کوچولو شو با لطف بیکرانش سالم گذاشت تو بغلم...
تو زندگیم از هیچ کاری هم دریغ نمیکنم. خیاطی، آشپزی، شیرینی پزی، نمد دوزی و.....
میخواستم بگم شاید سنم کم باشه و خیلی از چیزها رو زود تجربه کردم اما در عوض چیزایی به دست آوردم که ارزش مادی و معنویش خیلی بیشتر از دیر ازدواج کردنم بود.
همسرم از تبار سادات هست و بسیار بسیار بامحبت، آقا و فهمیده. الحمدلله حب علی( ع) و ولایت در زندگیمون جاریه و من با تمام سختی ها باز هم جهاد فرزندآوری ادامه میدم 💪
کسایی که میگن من از زندگیم بهره و لذت نبردم، بدونن من گذاشتم ۳۰ سال به بعد تمام بهره ها رو با بچه هام ببرم.
من اگر مجرد بودم قطعا حس خاصی تو این سن نداشتم. ولی الان تو این سن حس ارامش و تکیه گاه بودن برای همسر و بچه هامو دارم و هربار که بچه هامو بغل میکنم، هزاران بار سجده شکر بجا میارم که خدا لذت مادر شدن بهم عطا کرد.
امیدوارم تمامی خانمها تو زندگیشون این حس زیبا رو تجربه کنن و بالاترین افتخارم اینه که عروس حضرت زهرام. و انشالله نسلی حیدری و سرباز امام زمانی تربیت میکنم 💪💪 التماس دعا
#دوتا_کافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
#تجربه_من ۳۸۶
#مادری
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#تکریم_سالمندان
من بلافاصله بعد از ازدواج باردار شدم، اصلا آمادگی بارداری رو نداشتم و همسرم هم وقتی متوجه شد، خیلی ناراحت شد. البته ما اوایل ازدواجمون بحران شدید مالی داشتیم، پدر شوهرمو تازه از دست داده بودیم و... اما با این وجود همسرم به زندگیمون خیلی متعهد بود و همین باعث شد منم با قضیه کنار بیام. ما در واقع ماه عسلمونو سهتایی، وقتی باردار بودم رفتیم، یه سفر کوتاه دو روزه اما خوب بود.
دوران بارداری سختی داشتم طوری که حتی صبحها جون نداشتم همسرمو بیدار کنم تا بهم یه تیکه نون بده بخورم، همیشه نون خشک بالای سرم بود تا بذارم دهنم کم کم خیس بخوره، بتونم حرف بزنم بالاخره پسرم هفت ماهه به دنیا اومد که دکترا گفتن حتما باید بره تو دستگاه چون ریه هایش کامل نشده لحظه تولدش انگار دنیا رو بهم دادن، هیچوقت اون حس قشنگو فراموش نمیکنم. وقتی درد زایمان گرفته بودم فقط اهل بیت رو صدا میزدم که پسرم سالم به دنیا بیاد، لطف خدا اصلا بستری نشد و فردای اون روز مرخص شدیم اما تا ۲۰ روز با قاشق شیر میریختم تو دهنش چون جون مکیدن نداشت. خلاصه سختی های فراوانی تحمل کردم اما وقتی سر پسرمو میذاشتم رو قلبم انقد برام لذت بخش بود و انقد آرومم میکرد که همه سختی ها رو فراموش میکردم.
پسرم ۴ ماهه بود که فهمیدیم مادر شوهرم آلزایمر داره و از اونجایی که همسرم تک پسر بود، مادرشوهرمو آوردیم که با ما زندگی کنه، خب برام خیلی سخت بود که با بچه کوچیک از مادری که آلزایمر داره نگه داری کنم اما پذیرفتم.
همسرم هم به خاطر مشغله هایی که داشت، تقریبا هیچ وقت نمیتونست تو بچه داری و نگه داری مادرش بهم کمک کنه. در همین حین شروع کردم به ادامه تحصیل و وقتی پسرم سه ساله شد، لیسانسم رو گرفتم. وقتی پسر اولم سه و نیم ساله شد با توافق همسرم دوباره باردار شدم، این بار خیلی بارداری سختر از اولی داشتم با توجه به اینکه یه پسر و یه مادر که احتیاج به نگه داری داشتن هم کنارم بودن.
وقتی پنج ماهه باردار بودم گفتن جنین داره سقط میشه و مجبور شدم استراحت مطلق باشم اما بازم به لطف خدا و عنایت امام حسین علیه السلام پسر دومم هم به دنیا اومد.
پسر اولم انقد از اومدن برادرش خوشحال بود که قابل توصیف نیست آخه خیلی انتظار اومدنشو کشیده بود و واقعا هم خیلی زحمتشو کشیده بود چون به خاطر شرایط بارداریم، گاهی پسر ۴سالم برام صبحانه میاورد و سفره رو جمع میکرد، خلاصه کلی بزرگ شد.
حالا پسر دومم، سه و نیم ساله اس و آلزایمر مادر شوهرم خیلی شدید شده و زمان زیادی رو باید براش بذاریم اما پسر اولم و حتی کوچیکه تو نگهداریش کمکم میکنن، که البته حالا میفهمم وجود مادر توی خونه چه برکاتی برای زندگی آدم داره و چه بلاهایی رو از زندگی دور میکنه البته اگه متوجه باشی.
یکی از برکاتی که نگهداری مادر شوهرم برام داشت، این بود که خیلی زود یاد گرفتم توی این دنیا هیچی ارزش ناراحت شدنو نداره و باید تا سلامتی داری از همه چیز لذت ببری و به وظیفه ات عمل کنی و قدر سلامتی که خدا بهت داده رو بدونی و متوجه باشی که همین سلامتی عقل از نعمت ها و داشته هات تو زندگیه.
بماند که خدا چه کیفی میکنه وقتی میبینه از یه مادر نگهداری میکنی، بعضی وقتا که اصلا حوصله بچه خودتم نداری باید مادرو رو چشمات نگه داری اون وقته که شیرینی دردونه شدن پیش خدا رو با تمام وجود حس میکنی.
هر وقت تو زندگیمون مشکلی پیش میاد یا گره ای تو کارمون هست همیشه میگیم تا مادر برامون دعا کنه و کاری میکنیم که ایشون خوشحال بشن و معمولا مشکل حل میشه.
سختی هایی که نگهداری ایشون برای من داشته باعث شده تا روحم خیلی بزرگ بشه و نسبت به اطرافیانم از درک بالاتری برخوردار باشم و صبرم بیشتر بشه و مشکلاتی که تو زندگیم پیش میاد خیلی کوچیک به نظرم برسه.
حتی بچه هام زودتر بزرگ میشن چون یاد گرفتن که باید از مادر بزرگشون مراقبت کنند و احساس وظیفه کنند.
الان دو ماهه که بچه سومم سقط شده، با وجود اینکه خانواده و مخصوصا مادرم با توجه به شرایط سخت بارداریم مخالف بچه دار شدنم هستن اما منتظرم تا دوباره تجدید قوا کنم و شرایط محیا بشه تا انشاءالله دوباره باردار بشم چرا که معتقدم بچه دار شدن برای زن یه وظیفه الهی هست و فقط یه زنه که میتونه انسان بسازه و سردار سلیمانی ها رو به جامعه تحویل بده و چه افتخاری از این بالاتر.
من با وجود اینکه شاغل نیستم اما تو اجتماع خیلی فعالیت دارم، دوره های دانش خانواده رو و تربیت فرزند رو گذروندم و حتی آموزش میدم البته گاهی و نظرم اینه که هیچ شغلی برای زن نمیتونه بهتر از تربیت فرزند و در واقع تربیت انسان باشه چون تو جامعه امروز احتیاج زیادی به انسان هایی چون سردار سلیمانی هست.
#دوتا_کافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https:/
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دکتر_اردبیلی
✅ هر فرزندی که به دنیا میاد، رزق تربیتی خودش رو هم به همراه داره.
#مادری
#تربیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#فرزندآوری
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۳۹۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مادری
من ۱۴ سالم بود ازدواج کردم😍
خیلی ازین اتفاق راضیم خداروشکر
اگه یه خواستگار خوب و متدین واسه دخترم پیدا شه اونم ۱۴ سالگی عروسش میکنم.
چند سال پیش میگفتم چرا منو زود عروس کردین؟ من اگه درس خونده بودم الان اینجور بودم، الان اونجور بودم. خب خیلی درسم خوووب بود همه ی معلما میگفتن چرا زود عروس شدی😡 تو که اینقدر درست خوب بود
زود که عروس شدی ولی زود دیگه بچه نیاری ولی کو گوش شنوا😇
من بچه دوست داشتم گوشم بدهکار نبود😄
خیلی دوست داشتم دستم تو جیب خودم باشه ولی همسرم اصلا راضی نبودن نه با درس نه با کار، منم نشستم تو خونه و مشغول بچه بزرگ کردن شدم
خداروشکر نمیدونم چجوری یه کلاسی واسمون پیش اومد به نام تدبر در قرآن و ما این کلاس رو شرکت کردیم الان نزدیک به یک سال و خورده ای هست که هفته ای یه روز میرم و کلا نگاهم به زن و زندگی عوض شده اصلا چی فکر میکردم و چی شد قبلا میگفتم میخوام برم سر کار، آقای همسر میگفتن نعععع😁الان اگه به زور بخوان منو بفرستن سر کار من میگم نععع
چون فهمیدم واقعا هیچ لذتی بالاتر از همسر بودن و مادر بودن نیست که نیست😍😍
خداروشکر الان خودم رو خوشبخترین خانم میدونم.
یکی از دوستام دوتا لیسانس و یکی از دوستام دادگاه سر کار میره، یه روز باهم صحبت میکردیم اون دوتا به من میگفتن ما درس خوندیم و تو نخوندی حالا تو جلو تر از مایی.... واسه همینم دوست دارم بچه هام زود ازدواج کنن.....
سال ۸۶ ازدواج کردم وقتی پسرم به دنیا اومد میگفتم سه سالش که شد دوباره یکی دیگه میارم. همه میگفتن آفرین چقدر کار خوبی میکنی البته بعضی ها هم بودن که میگفتن معلومه خیلی درد مندی نداری، منم بهشون میگفتم اتفاقا دردمندی هم دارم ولی هیچ چیز مثل بارداری و زایمان طبیعی نیست واقعا شیرینه😍😍
وقتی پسرم سه سالش شد، همه منتظر بودن که من باردار شم ولی نشد دیگه پسرم ۴ سالو ۴ ماهه که شد دختر نازنینم به جمع ما پیوست. وقتی دردهای زایمان شروع شد فقط خدا رو شکر میکردم و میگفتم ممنونتم خدا که همچین دردی رو به من دادی هر لحظه همینو میگفتم با اینکه حتی نمیتونستم نفس بکشم.
خلاصه دختر نازنینم به دنیا اومد و دوباره گفتم بعد سه سال یکی دیگه میارم و الآن ۵ ساله میگذره و هر روز مشتاق تر از دیروز ولی نمیدونم شاید صلاح نیست...
نمیدونم چه حکمتیه که خدا دوباره ازون فرشته هاشو به من نمیده😢😢
دخترم خیلی بهانه گیر بود یه دقیقه هم از من جدا نمیشد. ۳ سالش که بود به همسری میگفتم بیا اقدام کنیم ولی ایشون میگفتن نععع اگه بخوای باردار باشی و به این دختر کوچولو هم برسی اذیت میشی سخته و ....دلیلای مختلف
تا خلاصه باردار شدم خیلی خوشحال بودم ولی خدا نخواست که واسم بمونه هشت هفته که بودم، سقط شد و من چققققدر حالم بد بود من که به همه حرفای خوب خوب میزدم، نمیدونم چم شده بود الان یه ماهه که میگذره و جناب همسر میگن تا دو سه سال دیگه اصلا حرفشم نزن😭😭😭
من عاشق بچه ام الان دیگه همه میدونن
جاری هام دوتا کوچولوی خوشگل دارن دلم واسشون غنج میره اصلا روزی نیست که به خدا نگم خدااااایا فرشته میخوام ولی نمیدونم چه گناهی رو مرتکب شدم.
خیلی وقت پیش بود که میخواستم پیام بذارم ولی گفتم باشه هر موقع سومی اومد ولی دیدم سومی قرار نیست بیاد گفتم پیام بذارم شاید اعضای کانال واسم دعا کنن😭😭
چند وقته اینقدر چله برداشتم اینقدر متوسل شدم، به اماما، شهدا چقدر قسمشون دادم، چقدر به مادرای شیرده و باردار گفتم واسم دعا کنن ولی انگارررر.....
خواهش میکنم هرکس این متن رو خوند واسم دعا کنه یک قلو دو قلو سه قلو، اصلا هرچی صلاحمه خدا بهم عنایت کنه ان شاالله
التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۸۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مادری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
من سال ۹۲ تو سن ۱۹ سالگی ازدواج کردم.. همسرم ۲۳ سال داشتن و راننده تاکسی بودن منم دانشجو ترم ۲ رشته عمران بودم، بعداز ازدواج از رفتار همسرم متوجه شدم که نسبت به درس خوندن من خیلی مشتاق نیست البته واضح نمیگفتن، بنده خدا از این ترس داشت که من از نظر تحصیلات برم بالا یه وقت پشیمون بشم از ازدواجم با ایشون😍
خلاصه بعد از چند ماه با وسایل ساده و مجلسی ساده رفتیم سر خونه و زندگیمون که من کاردانی رو هم تموم کردم. من عاااشق بچه بودم و بلافاصله اقدام به بارداری کردم و در عرض ۲ ماه باردار شدم و از همون لحظه درهای روزی و برکت به خونه مون باز شد. باورتون نمیشه همون ماه یک ماشین صفر خریدیم مثل معجزه بود.
من ویار وحشتناااکی داشتم و مدام زیر سرم بودم ولی از عشق و لذتی که داشتم نگم براتون اصلا سختی ها رو با عششق تمام میگذروندم تا ۵ ماهگی ..
خلاصه شوهرم یکجا به صورت رسمی استخدام شدن البته کارگر هستن ولی خوب بیمه شدیم و نظم روزانه و حقوق ثابت هم از مزایای کارشون که بازم پسرم هنوز به دنیا نیومده بودن..
خلاصه وقتی رفتم سونو ۸ ماهگی و گفتن تاریخ یکم به دنیا میاد اومدم خونه مادرشوهرم و همه خانواده بودن تقویم نگاه کردم دیدم یکم که روز تاسوعا ست همون لحظه از دلم گذشت و گفتم اگر پسرم روز تاسوعا به گفته سونو به دنیا بیاد اسمشو میذارم عباس ، اینم بگم که من خیلی عقاید مذهبی نداشتم و همین حرفم باعث تعجب همه شد.
خلاصه شب عاشورا چون خونه مون نزدیک حرم امام رضا بود رفته بودم یه جورایی پیاده روی های قبل زایمان و هیئت ها رو هم نگاه کنم، یه حسی منو کشوند تو حرم...
نشسته بودم توی حیاط رو به روی گنبدطلایی داشتم سوره یاسین میخوندم با همسرم وسط هاش رسیدم که یکهو درد زایمان منو گرفت😂
باورم نمیشد چشمام گرد شدن و چون بچه اولم بود و دردم اروم بود دو دل بودم که این درد زایمان یا چیز دیگه...
خلاصه رفتیم خونه و دردها هی بیشتر شدن و صبح رفتم یکی از بیمارستان های نزدیک حرم و مدام تا لحظه ی زایمان صدای دسته ها و هیئت ها تو گوشم پیچیده بود.
خییلی زایمان سختی داشتم طبیعی بودم ولی دنیا رو خدا بهم داد لحظه ی به دنیا اومدن عباسم ... بهتررررین احساس دنیا واقعا قابل وصف نیست.
تو اتاقی که منو آوردن توی بخش، ۴ تا خانوم بودیم و همه پسر آورده بودیم و همه اسم پسراشون عباس میخواستن بذارن😊
هیچکس باورش نمیشد که من اسم بچه مو عباس گذاشتم و همه انتظار اسم های امروزی رو ازم داشتن.
شاید باورتون نشه ولی بزرگترین رزقی که خدا به من داد بعد از به دنیا اومدن عباس انقلابی بود که درون من به وجود اومد، من شدم یک زن و مادر فهمیده و آروم و صبور در صورتی که قبلا اصلا نگم براتون چقدر شر و شیطون و مثلا امروزی بودم.
رزق وجودی عباسم برای من شناخت اهل بیتم، شناخت خودم، شناخت خدای خودم و معبودم بود.
رزق مادی و بقیه راحتی های هم که بماند ...
ولی ای کاش این خوشی هام ادامه داشت و خدا منو مورد امتحان قرار نمیدادن...
👈 ادامه در پست بعدی
#تجربه_من ۵۰۱
#مادری
#فرزندآوری
سال ۹۴ در سن ۲۳ سالگی با همسر عزیزم عروسی کردیم. همزمان در مقطع ارشد تحصیل میکردم. به شدت هم از بارداری جلوگیری میکردم🙈
تا اینکه ۵ ماه بعد از ازدواج بنا به دلایلی همسرم آزمایش اسپرم دادن و نتیجه خوبی به نداشت و متخصص زنان پیشنهاد کردن که شما نباید جلوگیری کنید و احتمالا دیر یا شاید هم سخت باردار بشی.😞 خیلی هر دو ناراحت شدیم و فکر اینکه شاید اصلا بچه دار نشیم خیلی ناراحتمون میکرد.😢
تا اینکه با توکل به خدا اقدام کردیم حدود دو ماه بعدش قسمتم شد که به نجف و کربلا بریم یکی از مهمترین دعاهام در اون اماکن مقدس این بود که بچه دار بشم.
وقتی که برگشتیم در کمال ناباوری متوجه شدیم که بله خداجون مهربووون جواب دعاهامونو داد و من باردار بودم😊 وقتی جواب مثبت رو دیدم از ذوقم دستام میلرزید و گریه ام گرفته بود. آخه همسرم که برای معاینه با توجه به جواب آزمایش رفته بودن گفتن مشکلشون واریکوسل هست و باید رفع بشه و حالا قبل از اینکه درمان بشه ما جواب گرفته بودیم و خیلی خوشحال بودیم.
بارداری خیلی خوب و بدون دردسری داشتم، ۱ ماه قبل از زایمان هم پایان نامه ارشدم رو دفاع کردم و خیالم راحت شد.
پسرم که دنیا اومد چون اولین تجربه بود خیلی شب بیداری ها و بعضی شیطنتهاش اذیتم میکرد تا جایی که تصمیم گرفتم بیشتر از یک بچه نداشته باشیم😳
اما وقتی پسرم ۳ ساله شد و به اصطلاح از آب و گل در اومده بود، هم خودمون دوست داشتیم پسرم تنها نباشه هم خودش مدام میگفت پس کی نی نی میاریم و....
این مدت اوج کرونا بود و من میترسیدم تا اینکه بالاخره با توکل به خدا اقدام به بارداری کردم، چند ماهی گذشت و وقتی دیدم باردار نمیشم دوباره نگران شدیم و همسرم آزمایش دادن و متاسفانه باز هم نتیجه خوبی نداشت😢 و من مدام با خودم میگفتم کاش اصلا جلوگیری نمیکردم و زودتر باردار میشدم.
در سونوی همسرم باز هم نشون داده بود که واریکوسل گرید ۳ دارن و بارداری با این شرایط تقریبا بعیده.
از طرفی خودمون دوست داشتیم که فرزند دیگه ای داشته باشیم و از طرف دیگه حرفهای پسرم که خیلی دلش نی نی میخواست، ناراحتم میکرد.
به این کانال سر می زدم و تجربه های مختلف رو میخوندم و از طریق همین کانال با ختم زیارت عاشورا آیت الله حق شناس و نذر زیارت عاشورا برای شهید نوید صفری آشنا شدم و اونها رو انجام دادم و کلی نذر و نیاز دیگه کردم.
تا اینکه باز هم خدای مهربووون بهمون لطف بزرگی کرد و بعد از ه ماه، دوباره باردار شدم و دیگه در پوست خودم نمی گنجیدم.
جالبتر این بود که برنامه ریزی خداجوووونم دختر قشنگم با اختلاف ۵ روز از تولد داداش مهربووونش دنیا اومد.❤️
من با خودم قرار گذاشتم که هروقت باردار شدم تجربه خودم رو تو گروه بذارم و به همه عزیزان بگم که تا وقتی خدا نخواد هیچ برگی از درخت نمی افته و همه چیز دست خداست. و توصیه بنده به همه عزیزانی که تازه ازدواج کردن این هست که طی اولین سالهای ازدواج اقدام به فرزندآوری کنید جلوگیری طولانی مدت کار رو سخت میکنه این تجربه ای هست که در اطرافیانم هم دیدم.
امیدوارم بهترینها برای همه رقم بخوره و تمام بانوان سرزمینم طعم شیرین مادری را بچشن.
التماس دعا
❣ @Mattla_eshgh
#استاد_شهید_مطهری
✅ نیازهای اساسی زنان در دوران بارداری
مقالهای در یك كتاب به نام «روانشناسی مادران» به قلم یك بانوی فرانسوی ... درج شده بود. این خانم طبق مندرجات آن مقاله، دکترای روانشناسی دارد و خودش نیز مادر است و سه فرزند دارد. در قسمتهایی از این مقاله نیازمندیهای یك زن- در حالی كه باردار یا بچه دار است- به محبت و مهربانی شوهر به خوبی اشاره شده است. میگوید:
وقتی كه زن نخستین ضربههای كوچولوی بچهاش را در شكم خویش احساس كرد شروع میكند به گوش دادن به همهی صداهای اندام خود. حضور موجود دیگری در بدن زن چنان سعادت و خوشحالی به او میدهد كه كم كم میل به انزوا و تنهایی پیدا میكند و از دنیای خارج قطع ارتباط میكند، زیرا میخواهد با كوچولویی كه هنوز به دنیا نیامده است خلوت كند ...
مردها در روزهای بارداری همسرانشان وظایف بسیار مهمی به عهده دارند و متأسفانه همیشه از انجام این وظایف شانه خالی میكنند. مادر آینده نیاز دارد كه حس كند شوهرش او را میفهمد، دوست دارد و پشتیبان اوست وگرنه وقتی دید كه شكمش بالا آمده است، زیباییاش لطمه خورده، حالت استفراغ دارد و از زایمان میترسد، همهی این ناراحتیها را به حساب شوهرش خواهد گذاشت ...
مرد وظیفه دارد كه در ماههای بارداری بیشتر از پیش در كنار زنش باشد. خانواده به پدری مهربان نیاز دارد تا زن و بچهها بتوانند از همهی مشكلات و شادیها و اندوههای خود با او حرف بزنند، حتی اگر حرفهایشان بیمعنی یا خسته كننده باشد.
زن باردار خیلی نیازمند آن است كه از بچهاش با او حرف بزنند. تمام غرور و افتخار یك زن مادر شدن اوست و وقتی احساس كند كه شوهرش نسبت به كودكی كه او بزودی به دنیا خواهد آورد بیاعتناست، این احساس غرور و افتخار جایش را به احساس حقارت و بیهودگی میدهد، از مادر بودن بیزار میشود و بارداری برایش معنی یك «احتضار» پیدا میكند.
ثابت شده است كه چنین زنانی دردهای بارداری را خیلی به دشواری تحمل میكنند ... رابطه ی مادر و فرزند یك رابطهی دو نفری نیست، بلكه یك رابطهی سه نفری است: مادر- كودك- پدر، و پدر حتی اگر غایب باشد (زن را طلاق داده باشد) در زندگی درونی مادر، در تخیلات و تصورات او و نیز در احساس مادری نقش اساسی دارد ... ».
اینها بود سخنان یك بانوی دانشمند كه هم روانشناس است و هم مادر.
📚 نظام حقوق زن در اسلام
#مادری
#فرزندآوری
#خانواده_مستحکم
❣ @Mattla_eshgh