🚨۲۲ هزار جنین سالم سالانه بهخاطر غربالگری بیدلیل از بین رفتند.
رئیس کمیسیون حمایت از خانواده مجلس:
طبق منابع علمی از هر ۱۵۰۰ نفر یک نفر امکان دارد سندرم داون باشد. یعنی فرزند ۹۹.۷ درصد زنان باردار سندرم داون نیست. اما در مرحلۀ اول غربالگری از هر ۸ الی ۱۰ نفر، یک نفر را احتمال تولد فرزند سندرم داون میدادند که باید به مرحلۀ دوم میرفت. بعضی از خانوادهها هم استرس پیدا میکردند و هم هزینۀ گران مرحلۀ دوم را نداشتند و بعضا بهسمت سقط میرفتند.
در یک تحقیق علمی که قبلا وزارت بهداشت انجام داده بود ۲۲۰۰۰ جنین سالم در سطح کشور بهصورت سالانه بر اثر غربالگری بیپروایی (غیراستاندارد) که صورت میگرفت، از بین میرفتند که هیچ وجه شرعی و عقلانی نداشت.
#بارداری
#غربالگری
#جنایت_سقط_جنین
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#غربالگری
#آمینیوسنتز
من متولد اسفند ۸۱ هستم و همسرم هم متولد دی ۷۴ هستن، من با همسرم دخترعمه و پسردایی هستیم، از وقتی که یادم میاد هیچوقت از ایشون خوشم نمیومد، حتی وقتی که میخواستن بیان خواستگاری، میگفتم نمیخوامش، ولی شبی که اومدن خواستگاریم، نمیدونم چی شد یه دل نه صد دل عاشقش شدم و خداروشکر از ازدواجم با ایشون راضی هستم. همسرم بسیار صبور و عاقل و مهربون هستن.
از اونجایی که هم من و هم همسرم بچه دوست داریم، در اولین سال ازدواجم درست سه روز قبل از تولد ۲۰ سالگیم فهمیدم باردارم، روز بعدش رفتم آزمایش دادم تا از بارداریم مطمئن بشم، برای گرفتن جواب دل تو دلم نبود، همسرم رفت و جوابشو گرفت، وقتی اومد پیشم دوتایی از ذوق گریه کردیم و خیلی خوشحال بودیم از اینکه داریم پدر و مادر میشیم و پخته تر از قبل میشیم.😍
روز تولدم که شد به همه گفتم که باردارم.
بارداری شیرینی بود، ویار نداشتم حتی گاهی به خودم میگفتم یعنی من واقعا باردارم؟🤔
دوهفته بعد رفتم دکتر بهم گفت که نی نی تشکیل شده و حالش خوبه، اما هنوز قلبش تشکیل نشده، دلم هوری ریخت پایین، دکتر بهم دارو داد و گفت استراحت کن و دوهفته دیگه برگرد. وقتی رفتم قلبش هم تشکیل شده بود، تو دلم از خدا کلی تشکر کردم.☺️
تو ماه دوم بارداری بودم که با همسرم و خانواده همسرم به کربلا رفتیم، اینو از پاقدم فرزندم میدونم، اونجا به امام حسین گفتم که فرزندم سالم باشه و اگر پسر بود اسمش رو علی اکبر میذارم.
برای سونوگرافی ان تی که رفتم گفتن سالمه و کامله و هیچ مشکلی نداره، دکتر همشو بهم نشون داد، صدای قلبشو برام گذاشت، همسرم هم کنارم بود و لبخند میزد، جنسیتت رو هم بهمون گفتن گل پسر مامان و بابا.
وقتی رفتم دکتر که سونوگرافی رو نشونشون بدم، بهم گفت که باید بری آزمایش غربالگری هم بدی، رفتم ولی سه هفته شد تا جوابش بیاد، جوابش بد اومد و کلی گریه کردم، برام ریسک سندرم دان زده بودن (یعنی عقب مونده ذهنی) و ریسکش هم خیلی بالا بود از هر ۱۰ بچه یه سندرم دان، تو دلم همش میگفتم نی نی من سالمه، سونوگرافی آنومالی هم رفتم و گفتن سالمه مشکلی نداره اما گفتن بند نافش تک شریانی هست، ممکنه که زیاد وزن نگیره، خدا میدونه چی بهم گذشت اون چند وقت، چقدر من و همسرم گریه کردیم.
با عجله رفتم پیش دکتر تا بهش بگم که آزمایشم بد اومده، بهم گفت عجله کن و برو آمینوسنتز بده، چون زمان زیادی نداشتم، شب تولد امام رضا بود، رفتم آمینیوسنتز دادم تا مطمئن بشم که بچه ام سالمه، موقع آمینیوسنتز تو صفحه سونوگرافی میدیدم که چقدر بچم داره دستاشو تکون میده دلم براش سوخت و همون موقع زدم زیر گریه، دکتری که برام آمینیوسنتز انجام دادن، بهم گفتن که بچه ات سالمه نگران نباش.
یک روز بعد، یادمه تلویزیون داشت حرم امام رضا رو نشون میداد، به امام رضا گفتم دعا کنید که بچمو سالم بغل بگیرم سال دیگه میارمش پابوستون. جوابش اومد و خداروشکر بچم سالم بود اما بازم هم تا آخر بارداریم دل تو دلم نبود.
به ماه های آخر بارداریم رسیدم شروع کردم به پیاده روی و ورزش کردن چون زایمانم طبیعی بود.
چون بند ناف بچه تک شریانی بود دکتر گفت دو هفته زودتر یعنی ۳۸ هفته ختم بارداری میدم، چون رشد داخل رحم بچه کم شده و میترسم اتفاقی براش بیافته، سه روز قبل از نامه بستری، کیسه آبم پاره شد و رفتم بیمارستان بستری شدم، با آمپول فشار دردهام شروع شد و تقریبا ۱۰ ساعت شد تا زایمان کردم و خداروشکر زایمانم راحت بود.
دلم تو دلم نبود تا بچمو ببینم، همینکه دنیا اومد و دیدمش دلم آروم شد، پسرم سالم و خوشگل بود و با وزن ۲۲۰۰ متولد شد. الان یک ماهش شد انقدر باهوشه که روزی هزار مرتبه خداروشکر میکنم.
از رزق دوران بارداریم هم بگم که حقوق همسرم بیشتر شد و بهمون برای هرماه بن خرید فروشگاه دادن، حتی حقوق پدرم هم افزایش پیدا کرده.☺️
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#غربالگری
من در سن ۱۷ سالگی تولد خانم فاطمه زهرا سلام الله علیه مادر شدم😍 اسم دخترمو فاطمه گذاشتم، بچم خیلی بیقرار بود و البته منم بی تجربه بودم، همسرم میگفت همین یه دونه بسه.
به مرور دختر خیلی آروم و شیرین زبان شد ۴ سالگی دخترم کم کم بفکر دومی بودم ولی شرایط مالیمون خیلی ضعیف بود همسرم راضی نشد تا اینکه دخترم ۷ سالش بود، گوشه گیر شده بود بهونه میگرفت. من دوباره به شوهرم اصرار کردم گفتم حالا که دیگه وضع مالیمون بهتر شده، دخترمونم بزرگ شده بلاخره نمیشه که تنها بمونه و دخترمم هر روز بهونه خواهر برادر میگرفت، تا اینکه همسرم راضی شد ولی گفت باید دکتر بریم که پسر باشه و جنسمون جور بشه و دیگه بس...
چند وقتی رفتم دکتر رژیم گرفتم بعد ۶ ماه که اقدام کردم باردار نشدم😡 رژیمو کم کردم بعد از چند ماه هنوز خبری از بارداریم نبود خیلی ناراحت بودم ۷ ماه گذشت تا اینکه دوره ام عقب افتاد. رفتم آزمایش مثبت بود. هم خوشحال بودم، هم ناراحت، چون رژیم رو رعایت نکرده بودم. اگه دوباره دختر میشد، چیکار می کردم، بعد از کلی استرس رفتم سونو گرافی، بچه پسر بود.
پسرم ۴ سالش شد، به همسرم گفتم واقعا دو تا کمه، باید به فکر آینده بچه هامون باشیم. قرار نیست ما برا همیشه کنارشون باشیم. باید چند تا خواهر برادر باشن تا بعد از ما حامی غمخوار یک دیگر باشن ولی همسرم اصلا راضی نبود تا اینکه با کانال شما آشنا شدم.
همه تجربه ها رو میخوندم، هر روز تجربه ها رو برا همسرم و دخترم تعریف میکردم تا اینکه همسرم راضی شد. دیگه جنسیت مهم نبود، فکر کردم دوباره مثل قبل دیر حامله میشم، تو کانال خونده بودم بعضی از اعضا برا بچه دار شدن چله زیارت عاشورا برا شهید نوید صفری گرفتن، منم چله رو شروع کردم، ماه بعد حامله شدم حس خیلی عجیبی بود خیلی خوشحال بودم😍
هفته ۱۳ دکترم غربالگری نوشت. انجام دادیم. بعد از چند روز همسرم رفت جواب آزمایش رو گرفت. دکتر گفته بود دو هفته دیگه آزمایش باید تکرار بشه، خیلی نگران بودم. زنگ زدم آزمایشگاه گفت تکرار نیست این آزمایش دو مرحله ای هست. باید هفته ۱۵ بیای برا مرحله دومش بعد از دو هفته آزمایش رو انجام دادم ولی با هزینه چند برابر بیشتر از قبل، چند روز بعد جواب رو برا دکترم بردم نگاه کرد و گفت خانم بچه شما سالم نیست، مشکل سندرم داون داره، با گریه گفتم یعنی چی ما دو تا بچه سالم داریم مگه میشه؟ گفت ربطی نداره، چرا نشه. برو آمینیوسنتز اگه مشکل داشته باشه، ختم بارداری رو میدم.
اصلا باورم نمیشد، تا برسیم خونه همش گریه میکردم فرداش رفتم بیمارستان برای آمینیوسنتز، دکتر اونجا نبود، یه خانمی از پرسنل بیمارستان دید باردارم اومد برا آموزش شیردهی تا مشکلمو گفتم، دلداریم داد و گفت از هر ۱۰۰ نفری که میان اینجا شاید یک نفرشون مشکل داشته باشه، اصلا نگران نباش تو اینترنت خوندم که بعد از آمینوسنتز احتمال سقط هست به همسرم گفتم کاش انجام ندیم اون گفت اگه مشکل داشته باشه چی؟
اومدم خونه یه دل سیر گریه کردم. گفتم خدایا منو اینجوری امتحان نکن من دوست ندارم قاتل باشم. آخه این طفل معصوم به چه گناهی باید کشته بشه؟ مثل این میمونه که من برم تو خیابون یه بچه مشکل دار ببینم و بکُشمش...
همش دعا میخوندم و گریه میکردم و ناراحت از اینکه خدا دو تا بچه سالم داده ولی ما شکرش رو بجا نیاوردیم، یاد چله زیارت عاشورا برا شهید نوید صفری افتادم و چله رو شروع کردم، و همچنین دعای گنج العرش، دعای جوشن کبیر خوندم، یکم آروم شدم.
بلاخره رفتیم آمینوسنتز انجام دادیم، قبلش وضو گرفتم و آیت الکرسی خوندم دکتر گفت یه سندرم دیگه به اسم sols هست که احتمال اون در بچه شما بالاست ولی اگه اون آزمایش رو انجام بدیم هزینش زیاده نزدیک ۷ میلیون میشه که تو سونوگرافی آنومالی هم تشخیص داده میشه، مربوط به نقص عضو میشه دیگه ما اون آزمایش رو منصرف شدیم فقط داون رو گفتیم انجام بدن، سه روز بعد همسرم رفت جواب آزمایش رو بگیره زنگ زد خیلی استرس داشتم تا گوشیو برداشتم گفت خانوم کی به شما گفته بچه تون مشکل داره؟ گفتم سالمه؟؟؟ تا گفت بله گریه کردم دیگه نتونستم صحبت کنم.
دخترم نگران شد، گوشیو دادم بهش، رفتم سجده، نمیدونید چه حالی داشتم انگار دنیا رو بهم دادن. دو هفته بعدشم رفتم آنومالی با استرس پرسیدم بچه سالمه، گفتش بله، واقعا از ته دلم خدا روشکر کردم.
شوهرم نذر کرده بود اگه سالم باشه، یه کمکی برا ایتام کنار بگذاریم که پیشنهاد فرزند معنوی دادن بهمون و نازنین زهرا فرزند معنوی ما شد.
خدا رو شکر پسرم ۸ ماهه دنیا اومده الحمدالله صحیح و سالم و پر روزیه😍 هر وقت بچمو بغل میگیرم خدا رو شکر میکنم و گاهی اوقات اشک شوق میریزم بابت وجودش، ان شاءالله همه مادرا فرزندانشون رو صحیح و سالم در آغوش بگیرن.
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#فرزندآوری
#غربالگری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_پزشک
متولد ۶۷ هستم و مادر ۴تا بچه و خدا رو شاکرم به خاطر این فرشته های دوست داشتنی. سال ۸۶ ازدواج کردم و بعد از ۵ ماه زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. آزمون حوزه شرکت کردم و قبول شدم و مشغول به درس خواندن شدم.
موقع امتحانات آخر سال دوم بودم که متوجه شدم باردارم، سه ماه اول بارداری در تعطیلات تابستان بود و سخت نبود، مهر که شروع شد، با خودم گفتم تا موقع زایمان برم ترم اول رو تمام کنم، برای ترم دوم مرخصی بگیرم.
اما اوضاع اون طورکه پیش بینی کرده بودم نشد، مهرماه که تمام شد. دردهای منم شروع شد. نمیتونستم اصلاً بشینم، دکتر که رفتم استراحت مطلق داد. گفت اگه فعالیت داشته باشی بچت نارس دنیا میاد. به اجبار اون سال رو مرخصی گرفتم و ۲ماه کامل استراحت بودم تا اینکه پسر بزرگم آقا سید امیر حسین ۱۴ بهمن ۸۸ البته با تمام استراحتها بازم ۳ هفته زودتر با عمل سزارین دنیا اومد.
یک سال مرخصی تمام شده بود و باید از اول مهر میرفتم سرکلاس، پسرم ۷ماهه شده بود، صبحها از ساعت ۷ پسرمو میذاشتم خونه مامانم تا ۱ظهر که همسرم میرفتن دنبالش، می آوردنش خونه.
تا اینکه دیگه سال آخر بودم از طرف حوزه برای مکه ثبت نام کردم و اسمم برای مکه درآمد. اردیبهشت ۹۲ بود که همراه همسرم رفتیم مکه
از سفر که برگشتم، رفتم سراغ پایان نامه باید تا آخر سال پایان نامه رو دفاع و تمام میکردم، سرگرم کارهای پایان نامه بودم که متوجه شدم، باردارم😳
با خودم گفتم وای پایان نامه چی میشه؟
بارداری سختی بود،از ۳ ماهگی باید استراحت میکردم چون دکتر احتمال زایمان زودرس داده بود. خیلی سخت ۶ ماهش گذشت و برای آزمایشات غربالگری رفتم وقتی جوابش اومد و پیش دکتر بردم دکتر گفت خانم بچت عقب مانده ذهنی هست. باید سقط بشه.
منو میگی خشکم زده بود که این چه حرفیه بچه شش ماهشه مگه میشه!! از مطب دکتر اومدم بیرون و با گریه سوار تاکسی شدم. رفتم خونه مامانم، به مامانم گفتم دکتر این طور گفته چکار کنم؟
مامانم گفت به حرف یه دکتر که نمیشه اعتماد کنی، برو یه دکتر دیگه نظرشو بخواه، ببین بقیه چی میگن.
بعدازظهر همون روز رفتم مشهد پیش دکتر آریامنش، دکتر که آزمایشات رو دید، گفت ببین دخترم دوتا سوال میکنم اینا رو جواب بده.
اول: با همسرت فامیلین؟ گفتم نه
دوم: بچه اولت سالمه؟ گفتم بله
دکتر خندید و گفت پس چرا اصلاً آزمایشات غربالگری رفتی؟ اصلا این آزمایشات برای شما لازم نبوده. حالا با اطمینان میگم بچه سالمه و اگر هم خواستی بعد از این بچه دیگه ای بیاری، اصلاً آزمایشات غربالگری رو نرو.
خیلی خوشحال اومدم خونه ولی باید تا پایان ۹ماهگی استراحت میکردم. بالاخره ۵ فروردین ۹۳ پسر دومم آقا سید امیر عباس در مشهد متولد شد.
حالا ما دوتا پسر داشتیم. امیر عباس یک ساله بود که متوجه بارداری سومم شدم. دوباره شرایط سخت بارداری و...
بارداری سومم چون بلافاصله بعد از دومی بود به مراتب سخت تر بود، دخترم فاطمه سادات در سال ۹۴، هفتم دی ماه همزمان با میلاد پیامبر اکرم( ص) با وزن یک کیلو و ۴۵۰ گرم ۸ماهه به دنیا اومد. اما از عنایات الهی این بود که بچه تنفسش خوب بود و دستگاهی نشد.
اما خیلی کوچولو بود، کم وزن بود، پسرمم کوچیک بود انگار که مثل دوقلو بودن باهم بزرگ شدن...
چند سالی گذشت تا اینکه اوایل سال ۱۴۰۰ بود که فهمیدم مجدد باردارم. خیلی خوشحال شدم. خداروشکر بارداری خوب و آسونی داشتم نسبت به قبلی ها اما عوضش زایمان خیلی سختی بود.
سزارین چهارم بودم هر دکتری تو شهر ما قبول نمیکرد، گفتم بفرستید مشهد میگفتن خطرناکه، ریسک داره.
بالاخره یه دکتر پیدا شد که عمل کنه حالا تو اتاق عمل آمپول بی حسی زدن و شکم منو باز کردن، دکتر به دستیارش میگه، من نمیتونم بچه رو بردارم، چسبندگی زیاد!!
منو میگین فقط آیت الکرسی میخوندم و آیه الابذکرالله تطمئن القلوب...
بالاخره دکتر با راهنمایی و کمک دستیارش بچه رو برداشت، پرستارای بالای سرم میگفتن خوب بود فلانی دستیار دکتر بود، وگرنه این دکتر یا مادر رو کشته بود یا بچه رو...😢
هرچند که همه اینا دست خداست ولی این طور الکی با جون مردم بازی میکنن. آقا سید امیر علی دوم دی ۱۴۰۰ با عنایت خدا سالم متولد شد.
منم سربچه هام طعنه های زیادی شنیدم مسخره کردن، بابا چه خبره ۴تا!! و اینم بگم بچههای من هر۴تاشون شش ماه اول فقط گریه میکردن شب تا صبح و صبح تا شب، به طوری که تو فامیل معروف شده بودن...
اما هر سختی آسانی خودشم داره، حالا که میشینم و میبینم بچهها با هم دوستن، بازی میکنن،تو کارها به هم دیگه کمک میکنن و... لذتشو میبرم و خدا رو شکر میکنم که در لحظه لحظه زندگی به من و همسرم کمک کرده و به ما عنایت داشته
امیدوارم که روزی برسه، همه خونه ها مثل قدیما پر از بچه باشه
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من ۹۱۷
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#غربالگری
من متولد ۱۳۶۲ هستم. سال ۱۳۹۰ ازدواج کردم. به بچه خیلی علاقه داشتم. دخترم سال ۱۳۹۱ دنیا اومد. دختری که شب تا صبح فقط گریه میکرد. غروبی که دنیا اومد تا فردا صبحش فقط گریه میکرد. همه پرستاران با خانم های دیگه که زایمان کرده بودن، همه با حالت ترحم و دلسوزی بهم نگاه میکردن.
خلاصه ما اومدیم خونه. دخترم تا ۶ ماه فقط گریه و ناآرامی میکرد. دوست داشتم فاصله سنی بچههام کم باشه. یک سال و نیم بعد پسرم دنیا اومد. پسری بسیار آروم و باهوش. دوسال بعد هم دختر دومم دنیا اومد. گفتم دیگه بچه کافیه. دیگه همین سه تا را خوب تربیت کنم خوبه.
تو این سال ها من کنار شوهرم کار کشاورزی هم میکردم. به خانه داری و بچه داری هم میرسیدم. خلاصه گذشت تا با کانال شما آشنا شدم. وقتی سرگذشت ها را میخوندم و دستور رهبری به فرزندآوری که جهاد خانم ها فرزند آوری هست. انگیزم به اینکه یه بار دیگه باردار بشم زیاد شد.
شب قدر امسال تمام حاجت هام رو در یه برگه نوشتم گذاشتم لای قرآن. که یکی از حاجت هام داشتن دو قلو بود. گفتم خدایا بهم دوقلوهایی صالح و سالم بده.
توی گرمای جنوب روزه هم میگرفتم. سرِ زمین کشاورزی هم میرفتم. همون ماه باردار شدم. خودم ایمان داشتم که دو قلو دارم. وقتی رفتم برای صدای قلب بچه، دکتر گفت مبارک باشه دو قلو هستن.
زیاد تعجب نکردم چون مطمئن بودم که دو قلو دارم. تمام اقوام هم سرزنش میکردن که چطوری تو این گرونی میخوای بچه بزرگ کنید، اونم دوتا با هم....
یکی از اقوام هم میگفت سقط کن. خیلی حرف شنیدم. ولی گفتم خدا داده، خودش هم کمک میکنه. رفتم زیر نظر دکتر زنان. دکتر آزمایش غربالگری نوشت. آزمایش دادم، گفتن خانم آزمایش شما مشکوک هست، باید بری مرکز استان به یه دکتر دیگه آزمایش رو نشون بدی.
رفتم خیلی استرس داشتم. دکتر تا آزمایش دید گفت خانم بچهها ی شما مشکل داره. مشکوک به سندرم داون هستن. باید بری شیراز آزمایش آمینو سنتز بدی.
یه لحظه دنیا رو سرم خراب شد. فقط به دکتر گفتم من خودم در چهل سالگی مادرم دنیا اومدم، الانم هیچ مشکلی ندارم. دکتر گفت خود دانی، من نظرم رو گفتم.
یه آزمایش دیگه نوشت. من آزمایش دادم. جواب آزمایش از ازمایش اولی بدتر بود. همون موقع گذاشتم تو کیفم اومدم خونه. به هیچ کس هم چیزی نگفتم. دهه اول محرم بود.هر شب میرفتم روضه و دعا میکردم.
گفتم خدایا بچه ها ی من نذر حضرت فاطمه و امام زمان عج هستن.ان شاالله بچهها م سالم دنیا بیان اسمشون میذارم فاطمه و مهدی.
این چند ماه با استرس گذشت و فشار زیادی رو تحمل کردم که ای کاش این آزمایش رو نمیدادم تا از بارداریم لذت میبردم. هرچه هم مطمئن بودم بچه ها سالم هستن ولی باز یه استرس و نگرانی داشتم.
۳۷ هفته دردم شروع شد، بخاطر بریچ بودن بچه ها بردنم اتاق عمل و بچههای گلم ۲۷ دی دنیا اومدن. الان یکماهه هستن.
اینقدر همه دوستشون دارن. همون کسی که میگفت، سقط کن. آخر هفته که میاد بیشتر از همه بغلشون میکنه و دوستشون داره. فقط میگه کی بزرگ میشن. که باهاشون بازی کنیم. پسرش میگه یکیشو بدین به ما تا بزرگ کنیم. منم فقط لبخند میزنم.
ان شاالله هر کسی در انتظار اولاد هست دامنش سبز بشه و طعم مادری بچشه. از خدا و ائمه بخوایم، حتما بهمون میدن، بخیل نیستن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🌹 @Mazan_tanhamasir