شاخصه های بارز شهید صفرپور را” خنده ها و مزاح های او در سخت ترین شرایط “بود او هیچ گاه از ماموریت های سخت کنار نمی کشید و همیشه آماده ماموریت بود✅، او در ورزش کوهنوردی توان بالایی داشت و همیشه در همه لحظات با لبخند جلو می آمد و خاطرات زیبایی برای بچه ها به یادگار گذاشته است.
به من می گفت که ورزش برای سلامتی خوب است و من را تشویق می کرد به ورزش کردن👌، او از رکاب زنی خود از گنبدکاووس تا آزادشهر تعریف می کرد.
سنگین ترین مشکلات برایش چیزی نبود و همیشه به مشکلات و مصائب صبورانه نگاه می کرد، مایوس و ناراحت نمی شد و لبخند از لبش نمی افتاد☺️. او در کار نه تنها گروهان خودش را اداره می کرد بلکه به گروهان های دیگر نیز کمک می کرد، در تمام مسائل پشتیبان خوبی بود.
ما بعضی مواقع او را آزمایش می کردیم ،ولی او همیشه بشاشیت و خنده رویی از لبانش نمی افتاد و روحیه شاد و شوخ طبعی خود را به همراه داشت. در دل بچه ها جا داشت و هیچ گاه از کارهای سخت و مشکل فرار نمی کرد،حتی سخت ترین ماموریت ها و کارها را او بود قبول می کرد و فداکاری و ایثار شاخصه بارز رفتار او بود.
شهید علیرضا صفرپور🌹
سالروزشهادت🕊
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ـ پس بالاخره اون ساک رو دادن به تو ... و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... فقط صدای تلویزیون بلند بود ..
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_شصت_و_یکم : شاگرد
جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ... برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم ... قدم به قدم و ذره به ذره ...
از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم ... نباید یهو تخت گاز جلو بری ... یا ترمز می بری و از اون طرف بوم می افتی ... یا کلا می بری و از این طرف بوم ...
چله حدیثیم تموم شده بود ... دنبال هر حدیث اخلاقی ای که می گشتم ... که برنامه جدید این چله بشه ... یا چیزی پیدا نمی کردم ... یا ...
چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت ... و من همچنان ... دست از پا درازتر ...
سوار تاکسی های خطی ... داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو ... روی یه دیوار نوشته بود ... "خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه" ... امام علی علیه السلام ...
تا چشمم بهش افتاد ... همون حس همیشگی بلند گفت...
- آره دقیقا خودشه ...
و این حدیث برنامه چله بعدی من شد ... تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار می کرد ... کار ...
قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم گیم نت ... توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه مغازه قاب سازی افتاد ... چند دقیقه بهش خیره شدم ... و رفتم تو ...
ـ سلام آقا ... نوشتید شاگرد می خواید ... هنوز کسی رو استخدام نکردید؟ ...
خنده اش گرفت ... چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید ... که انگار واسه مصاحبه شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم ...
- چند سالته؟ ...
ـ 15 ...
جا خورد ...
ـ ولی هنوز بچه ای ...
ـ در عوض شاگرد بی حقوقم ... پولش مهم نیست ... می خوام کار یاد بگیرم ... بچه اهل کاری هم هستم ... صبح ها میرم مدرسه ... بعد از ظهر میام ...
.
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_شصت_و_دوم: رضایت نامه
چند لحظه بهم خیره شد ...
- کار کردن که بچه بازی نیست ...
ـ خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ...
ـ از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ... چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ... فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ...
کلا از قرار توی گیم نت یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود ... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ... پدرم که محاله قبول کنه ... مادرمم ...
اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این فکر کردم که خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ...
- خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ...
غرق فکر بودم که ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ... مادرم با خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ...
ـ دیگه مرد شدم ... کار و تلاش هم توی خون مرده ...
خندید ...
ـ قربون مرد کوچیک خونه ...
به خودم گفتم ...
- آفرین مهران ... نزدیک شدی ... همین طوری برو جلو ...
و با یه لبخند بزرگ به پیش رفتم ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_شصت_و_یکم : شاگرد
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_شصت_و_سوم : شانه های یک مرد
دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه ... داشت نون ها رو تکه تکه می کرد ...
ـ مامان ...
- جانم؟ ...
ـ قدیم می گفتن ... یکی از نشانه های مرد خوب اینه که ... یکی محکم بزنی روی شونه اش ... ببینی از روش خاک بلند میشه یا نه ...
خندید ...
ـ این حرف ها رو از بی بی شنیدی؟ ...
ـ الان همه بچه های هم سن و سال من ... یا توی گیم نتن... یا توی خیابون به چرخ زدن و گشتن ... یا پای کامیپوتر مشغول بازی ... نمیگم بازی بده ... ولی ...
مکث کردم و حرفم رو خوردم ... چرخید سمت من ...
ـ میشه من وقتم رو یه طور دیگه استفاده کنم؟ ...
ـ مثلا چطوری؟ ...
- یه طوری که حضرت علی گفته ...
لبخندش جدی شد ... اما نگاهش هنوز پر از محبت بود ...
- حضرت علی چی گفته؟ ...
- خوش به حال کسی که تفریحش ... کارشه ...
با همون حالت ... چند لحظه بهم نگاه کرد ...
ـ ولی قبل از حضرت علی ... زمان پیامبر بوده ... که گفتن ... علم را بجوئید حتی اگر در چین باشد ...
رسما کم آوردم ... همیشه جلوی آرامش، وقار، کلام و منطق مادرم ... از دور مسابقات خارج می شدم ... سرم رو انداختم پایین و از آشپزخونه رفتم بیرون ...
لباسم رو عوض کردم و آماده شدم که برم مدرسه ... و عمیق توی فکر ...
ـ خدایا ... یعنی درست رفتم یا غلط ...
کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون ...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_شصت_و_چهارم : قول زنانه
تا چشم مادرم بهم افتاد ... صدام کرد ... رفتم سمت آشپزخونه ...
ـ بازم صبحانه نخورده؟ ...
ـ توی راه یه دونه از نون ها رو خالی خوردم ...
ـ قبل رفتن سعید رو هم صدا کن پاشه ... خواب می مونه ...
برگشتم سمت آشپزخونه و صدام رو آوردم پایین تر ...
ـ می شناسیش که ... من برم صداش کنم ... میگه به تو چه؟ ... و دوباره می خوابه ... حتی اگر بگم مامان گفت پاشو...
دنبالم تا دم در اومد ... محال بود واسه بدرقه کردن ما نیاد ... دوباره یه نگاهی بهم انداخت ...
ـ ناراحتی؟ ...
ژست گرفتم و مظلومانه نگاش کردم ...
ـ دروغ یا راستش؟ ...
هنوز یه قدم دور نشده بودم که برگشتم ...
- حالا اگه مردونه قول بدم ... نمره هام پایین نیاد چی؟ ...
خندید ...
- منم زنونه قول میدم تا بعد از ظهر روش فکر کنم ... ولی قول نمیدم اجازه بدم ... اما اگه دوباره به جواب نه برسم ...
پریدم وسط حرفش ...
- جان خودم هیچی نمیگم ... ولی تو رو خدا ... از یه طرفی فکر کن که جوابش بله بشه ...
اون روز توی مدرسه ... تا چشمم به چشم ناراحت و عصبانی بچه ها افتاد ... تازه یادم اومد دیروز توی گیم نت قرار داشتیم ... و من رسما همه رو کاشته بودم ...
مجبور شدم کل پول تو جیبی هفته ام رو واسشون ساندویچ بخرم ... تا رضایت بدن و حلالم کنن ... بالاخره مرده و قولش ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
#خاطرات_شهدا🕊
✨مدافعحرمی با موهای اتوکشیده
🍃وقتی میخواست به مسجد برود، بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.
🍃حرفش هم این بود که حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🍃میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند.
✍راوی:مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#سالروز_ولادت
@Modafeaneharaam
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تفریحاتی از حاج قاسم که بوی شهادت میداد
@Modafeaneharaam
❣ #سلام_امام_زمانم❣
گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان
تا کی
❤️الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج❤️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@Modafeaneharaam
⁉️فرزند کمتر، زندگی...؟!
🔹امام رضا علیه السلام:
نگران نباش و فرزند بخواه، بدان که خداوند روزی ایشان را می دهد.
🔹مقام معظم رهبری:
مسئله ی فرزندآوری خیلی مسئله ی مهمی است...الان آمار فرزندآوری ما به قدر جانشینی هم نیست، یعنی کمتر از جانشینی است، الان اینجوری است. این معنایش این است که ما تا سی سال دیگر یک جامعه ی پیر داشته باشیم. خطر بزرگی است، این از همه ی خطرات بزرگتر است!
#فرزندآوری
#دشمن_شناسی
┈••✾🍃🌙 🍃✾••┈
@Modafeaneharaam
🚨مداحی سوزناک میثم مطیعی با لباس عجیبش برای شهدای مدافع حرم در حضور رهبر😔
دختر3 ساله ای وسط مراسم میگه بابامو میخوام و گریه های رهبرانقلاب حفظ الله😭😭😭👇
http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
🆘 #شوخی_رهبری_با_همسرشان 💯
یڪی از نزدیڪان #مقام_معظم_رهبری
میگوید : آقا احترام زیادی بــه #همسر
خود میگذارند و ایـن احترام ، جواب
سالها صبر و استقامت همسرشان است!
معظم له درباره همسرشان می فرماید :
«ایشان حتی یک بار هم، از وضع سخت
زندگی و هنگامی ڪه در زندان بـه سر
میبردم ، گله نکرده اند.» یک روز مـن بر
سر سفره ای در کنار رهبر نشسته بودم.
#خانم_ایشان ، هنوز نیامده بودند . وقتی
ایشان آمدند رهبر ما ، با حالت شوخی
و احترام به ایشان فرمودند: .... 😳😱
📛حتما ادامه داستان رو بخونید♨️👇🏼
http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
✍سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹من از بیجاقراری و رسوای ماندگی، سر به بیابانها گذاردهام؛ من بهامیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بستهام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.
📚بخشی از وصیت نامه
سپهبد حاج قاسم سلیمانی
@Modafeaneharaam
1.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای روز چهاردهم ماه رمضان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِکَ یا عزّ المسْلمین.
خدایا در این روز مرا به لغزشهایم مواخذه مفرما و عذر خبط و خطاهایم را بپذیر و مرا هدف تیر بلاها و آفتها قرار مده به حق عزّتت ای عزّت بخش مسلمانان
@Modafeaneharaam