💌#خاطرات_شهدا
🔹#اکبر_شهریاری یکی از همرزمانش را که در سوریه مجروح شده بود، به بیمارستان برد. همانجا از شهادت #محمودرضا_بیضایی مطلع شد. وقتی خبر شهادت محمودرضا را شنید، خودش را بالای سر محمودرضا رساند و گفت:«باید او را برگردانم».
🔸آنروز خیلی بیتاب شده بود. دوست مجروحش وقتی متوجه بیتابی اکبر میشود، به او میگوید: «محمودرضا خوابی دیده بود که چون تعبیرش را نمیدانست به تو نگفت ولی من الان به تو میگویم؛ محمودرضا خواب دیده بود که در یک باغ سرسبز با تو راه میرود و با هم میخندید.»
🔹صبح فردای شهادت محمودرضا بیضایی، اکبر به فرمانده گفت: اگر اجازه بدهید من لباسهای رزم شهید بیضایی را بپوشم. فرمانده گفت: «اگر لباس شهید را بپوشی، تو هم شهید میشوی!! اکبر گفت: هرچه خدا بخواهد همان میشود.
🔸اکبر بعد از صبحانه زد به خط؛ وقتی یکمقدار از مقر فاصله گرفت، یک خمپاره ۶۰ به نزدیک او اصابت کرد و پهلویش را شکافت. همرزمان بالای سرش که رسیدند، نفسهای آخرش بود. ساعت ۱۰ صبح شهید شد و پیکرش همان روز به ایران بازگشت.
@Modafeaneharaam