فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🌸آغاز امامت
🌸💐گل سر سبد عالم هستی
💐🌸منجی عالم بشریت
🌸💐امام زمان (عج) مبارک باد
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
پیامبر اکرم علیه السلام فرمودند:
در دولت او (امام زمان) مردم آنچنان در رفاه و آسایش به سر می برند که هرگز نظیر آن دیده نشده است.
📚کتاب الملاحم و الفتن ، ص۱۴۱
🌺 سالروز آغاز امامت آخرین مرد نجات و مایه ی نزول برکات مبارک باد.
#امام_زمان
#روز_بیعت
biaaghajan
آقا مبارک است رَدای امامتت
ای غایب از نظر به فدای امامتت...
سالروز آغاز امامت و ولایت قطب عالم امکان، فخر زمان، حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر تمام شیعیان و مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد.
@biaaghajan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید همین عید بیعت، یکی از زمینههای ظهور باشه.
پس با شرکتکردن تو این برنامه، میشه امام زمان عجل الله فرجه رو یاری کرد. و چه بهتر که چند نفر رو هم همراه خودمون بیاریم تا به تعداد یاران ایشان اضافه بشه.
@biaaghajan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا! خیال کن امام، خودش ازت خواسته بیای و دستت رو بذاری تو دستش…
فکر کن میخواد آخرین یاراش رو انتخاب کنه و این تنهافرصتیه که میتونی ثبتنام کنی…
پس هرجا هستی، خودت رو برسون.
@biaaghajan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«مهمترین روز تاریخ»
👤 توصیه و تاکید مهم استاد رائفی پور درباره مراسم عید بیعت با امام زمان عجل الله فرجه
روز نهمربیع حتی از غدیر هم مهمتره...
این روز رو برای خانوادهتون متفاوت کنید...
@biaaghajan
🍀خصلـت هـای منتـظـران (۲۰)
✨️مـومـن آزارش بسیـار کـم اسـت.
📚بحارالانوار،ج۶۷،ص۲۱۰
#خصلتهای_منتظران
biaaghajan
🪶 دعایی که در زمان غیبت باید هر روز خوانده شود:
" اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ
فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ ."
دعای غریق 👇
دعای تثبیت ایمان در آخرالزمان
یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک
اللهمعجللولیک الفرج
🌸برهرثانیه ظهور مهدی (عجل الله)صلوات🌸
🌿خصلـت هـای منتـظـران (۲۱)
💫مومـن بـرای غریـب و ناآشنـا یـاور اسـت.
📚بحارالانوار،ج۶۷،ص۲۱۰
#خصلتهای_منتظران
@biaaghajan
چقدر باید برای امام زمان کار کنیم ؟
مرحوم حاج عبدالله ضابط (ره) :
آنـقـدر بـایـد بـدویــم تــا وقـتـی امــام زمــان ( ارواحنا فداه ) آمـد سـرمــان را بـالـا بـگـیـریـم و بـگـویـیـم : آقــــــا بـیـشـتـر از ایــن جــان نـداشـتـیـم.
@biaaghajan
28.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجموعه گفتگومحور #امروزه
▫️پرداختن به مسائل اجتماعی با رویکرد مهدویت
▫️چگونه اندیشه #مهدی_باوری موجب امیدآفرینی می شود؟
#امام_زمان_عج
✨️ روز ظهور، روز پایان بردگی مردم
🔰پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
🔸️ بِهِ يَمْحَقُ اَللَّهُ اَلْكَذِبَ وَ يُذْهِبُ اَلزَّمَانَ اَلْكَلِبَ وَ بِهِ يُخْرِجُ ذُلَّ اَلرِّقِّ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ
🔹 خداوند به وسیلهٔ او (مهدی عجل الله فرجه) دروغ را (از دلهای مردم و از متن جوامع) بزداید و سختیهای روزگار را برطرف گرداند؛ و طوق بردگی را از گردنهای شما بیرون آورد.
📚 الغيبة (للطوسی) ج ۱، ص ۱۸۵
#امام_زمان_عج
@biaaghajan
🌺صلی الله علیک یا اباصالح المهدی عج🌺
🔸امام سجاد(علیه السلام):
منتظران ظهور امام مهدی(عج)
برترین اهل هر زمان اند ...
📚بحارالانوار،جلد۵۲،صفحه۱۲۲
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@biaaghajan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۰ ربیع الاول، سالروز ازدواج پر خیر و برکت پیامبر اکرم (ص) و حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها بر مسلمانان جهان تبریک و شادباش🌸
@biaaghajan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پرسش_و_پاسخ
چرا غیبت امام عصر(عج) اینقدر طولانی شده و اساسا دلیل غیبت حضرت چیه؟
#امام_زمان_عج
@biaaghajan
📜 ﺻﺎﺣﺐ ﻛﺘﺎﺏ ﻛﺸﻒ ﺍﻟﻐﻤﻪ ﻧﻘﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ: ﺳﻴﺪ ﺑﺎﻗﻰ ﺑﻦ ﻋﻄﻮﻩ، ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﺪﺭﻡ (ﻋﻄﻮﻩ) ﺩﺭ ﻣﺬﻫﺐ ﺯﻳﺪﻯ ﺑﻮﺩ، ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻯ ﺍﻭ ﻃﻮﻝ ﻛﺸﻴﺪ، ﻭ ﻫﻤﻪ ﭘﺰﺷﻜﺎﻥ ﻋﺼﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﻋﺎﺟﺰ ﺷﺪﻧﺪ، ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺑﻪ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻴﻌﻪ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺍﻣﺎﻣﻰ، ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ، ﭘﺪﺭﻡ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﻝ ﺧﻮﺷﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭ ﻣﻜﺮﺭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: (ﻣﻦ ﻣﺬﻫﺐ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﻡ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﻤﺎ (ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻬﺪﻯ (ﻋﺞ) ﺑﻴﺎﻳﺪ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ).
ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺷﺒﻰ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﻋﺸﺎﺀ ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻳﻜﺠﺎ ﺟﻤﻊ ﺑﻮﺩﻳﻢ، ﻛﻪ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ: ﭘﺪﺭﻡ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ: (ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﺎﺑﻴﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ) ﻣﺎ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﭘﺮﻳﺪﻳﻢ، ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻧﮕﺮﻳﺴﺘﻴﻢ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻳﻢ، ﺑﺮﮔﺸﺘﻴﻢ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﻴﺪﻳﻢ، ﺟﺮﻳﺎﻥ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟
ﮔﻔﺖ: ﺷﺨﺼﻰ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻯ ﻋﻄﻮﻩ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﻮ ﻛﻴﺴﺘﻰ؟ ﮔﻔﺖ: (ﻣﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺗﻮ ﺭﺍﺷﻔﺎ ﺩﻫﻢ)، ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﻠﻰ ﺑﻴﻤﺎﺭﻳﻢ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﺷﺪ ﻭ ﻛﺎﻣﻠﺎ ﺳﻠﺎﻣﺘﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻳﺎﻓﺘﻢ.
|📚ﺍﺛﺒﺎﻩ ﺍﻟﻬﺪﺍﻩ، ﺝ 7، ﺹ 354 - ﻧﺠﻢ ﺍﻟﺜﺎﻗﺐ، ﻁ ﺟﺪﻳﺪ، ﺹ 329|
@biaaghajan
#درآنشببرفی...
ساعت چهار بعد از ظهر روز سه شنبه بود. برف شديدى مىباريد. محوطه دانشگاه يكپارچه سفيد شده بود. بر خلاف روزهاى گذشته، سكوتى رمز آلود بر خوابگاه حكمفرما بود. به رغم علاقه فراوان به جهت بارش برف و طولانى بودن مسير، از مسافرت به شهرستان صرف نظر كردم. در ضمن اين ايّام براى آماده شدن جهت امتحانات پايان ترم مناسب بود.
پس از خداحافظى با جمعى از دوستان، آهسته آهسته وارد خوابگاه شدم و كنار پنجره روى تخت نشستم. راستى بارش برف چه زيبا و نشاط آور است. دانه هاى برف كه رقص كنان بر زمين مى نشينند، انسان را در فضاى بىكران خيال از اين سو به آن سو مى برند.
در همين رؤياها غرق بودم كه بلند گوى سالن من را به خود آورد : «آقاى محسن جوادى تلفن از شهرستان». به سرعت خود را به تلفن رساندم.
صداى خواهرم را شناختم. در حالى كه ناراحتى از صداى لرزانش مى باريد، گفت : داداش محسن، سلام، خودتى؟
سلام، آره خودمم. چه خبر؟ همه خوبن؟ مادر چطوره؟ حالش خوبه.
يكدفعه خواهرم به گريه افتاد. گفتم : چيزى شده؟ مادر طورى شده؟
آره. حالش يه دفعه خراب شد. تازه از بيمارستان برگشتم. اون اصرار كرد به تو خبرندم؛ امّا نتونستم. دكترها گفتن حالش بده شايد به عمل بكشه. تازه عملش... .
حرفش را قطع كردم و در حالى كه بغض گلويم را مي فشرد، گفتم : حتماً میآم؛ امّا از امشب گذشته. اينجا داره برف مى باره. فردا حتماً راه مى افتم؛ بى خبرم نذار.
خدا حافظى كردم و گوشى را گذاشتم. احساس كردم، سالن تاريكتر و سردتر شده؛ تنها صدايى كه در سالنِ خلوت به گوش مى رسيد، صداى گامهاى خودم بود. در حالى كه اشك چشمم را پاك مى كردم، وارد خوابگاه شدم. سه نفر از دوستانم را ديدم كه براى رفتن آماده مى شدند. قبل از اينكه متوجه آمدن من شوند، باقيمانده اشكم را پاك كردم و گفتم : ببخشيد، تشريف مى بريد؟ سؤال بى موردى بود؛ ولى آنها افراد باقيمانده خوابگاه بودند و با رفتنشان تنهاى تنها مى شدم.
‹@Monji278›
منجی "عجلاللهفرجه"
#درآنشببرفی... ساعت چهار بعد از ظهر روز سه شنبه بود. برف شديدى مىباريد. محوطه دانشگاه يكپارچه سف
#درآنشببرفی...
يكى از آنها گفت : نه آقا محسن.
گفتم : پس كجا میرين؟
يكى ديگر از آنها گفت : شب چهارشنبه اس مى خوايم بريم جمكران.
عجب تصادفى! براى يك لحظه احساس كردم قرار است مريضى مادرم با حوادثى گره بخورد. حسى غريب به من مى گفت فرصت خوبى است. هم اظهار ارادت به امام زمانِ هم توسل جهت شفاى مادر. من اسم اين مسجد را خيلى شنيده بودم؛ ولى چيزى دربارهاش نمىدانستم و هرگز آنجا را نديده بودم.
گفتم : تو اين هوا؟
يكى از آنها در حالى كه بند كفشش را محكم مى كرد، گفت :
در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم
سر زنشها گر كند خار مغيلان غم مخور
يكى از آنها كه خود را در آينه مرتب مى كرد، يكدفعه چشمش به چشمانم افتاد و گريه ام را دريافت. پرسيد : چيزى شده؟ نكنه از اينكه تنها میمونى ناراحتى؟!
گفتم : نه.
شانه اش را در جيب گذاشت و با من خدا حافظى كرد. مريضى مادرم، شدت بارش برف، تنهايى در خوابگاه و سرانجام حسى غريب مرا به سمت جمكران مى خواند.
پيش از اينكه سختى راه، سردى هوا و چيزهاى ديگر باعث ترديدم شوند، گفتم : اگه ممكنه يه دقه صبر كنين منم میآم.
يكى از آنها گفت : پس يا اللّه دير شد.
خود را به سرعت آماده كردم و همراه آنها راه افتادم.
تقريباً تمام مسير تهران - قم برف مىباريد. شيشه هاى اتوبوس بخار گرفته بود و هواى داخل شرجى مى نمود. قسمتى از شيشه اتوبوس را پاك كردم و به بيرون نگريستم. چرا با اين مسائل كمتر آشنايى دارم. چرا اين چند سال اخير از خودم فاصله گرفته ام. اين پرسشها رهايم نمى كرد.
غم عشقت بيابون پرورم كرد
هواى وصل بىبال و پرم كرد
به مو گفتى صبورى كن صبورى
صبورى طرفه خاكى بر سرم كرد
اين كلماتى بود كه به زحمت از لابه لاى صداى ناهنجار اتوبوس به گوش مى رسيد. با خودم گفتم : اينا عجب حالى دارن.
بدون مقدمه، به دوستم گفت : اين مسجد چه جور جايى يه؟
خيلى نمىدونم؛ ولى شنيدم به دستور امام زمان(علیه السلام) ساخته شده؛ ميگن خيليا امام زمانو اون جا ديدن.
يعنى واقعاً ديدنش؟
مىگن.
آن گاه سرش را زيرانداخت و چنين زمزمه كرد :
همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويى
چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويى
‹@Monji278›
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منجی "عجلاللهفرجه"
#درآنشببرفی... يكى از آنها گفت : نه آقا محسن. گفتم : پس كجا میرين؟ يكى ديگر از آنها گفت : شب چ
در صندلى فرو رفتم و مشغول تماشاى بارش برف شدم. لحظه اى بعد، اتوبوس ايستاد. شدت برف افق ديد را محدود كرده بود. از دور شعله آتشى به چشم مى خورد. اتوبوس آهسته حركت مى كرد. يكدفعه همه با تعجب از روى صندلى ها بلند شدند؟ كنار جاده اتوبوسى واژگون شده بود. عجب صحنه اى. يكى از مسافران گفت : خدا كنه كسى طورى نشده باشه.
هنوز از صحنه تصادف فاصله نگرفته بوديم كه پيرمردى با محاسن سفيد فرياد زد : براى سلامتى امام زمان صلوات. همه صلوات فرستادند.
براى سلامتى خودتون و آقاى راننده صلوات.
باز هم همه صلوات فرستادند. با خودم گفتم عجب آدمايى هستيم. وقتى تصادفى مى بينيم، به فكر سلامتى مى افتيم. در اين فكر بودم كه دو مرتبه اتوبوس ترمز كرد. عوارضى قم رسيده بوديم. پس از کمي توقف دوباره راه افتاديم از دور گنبد طلايى حضرت معصومه(سلام الله علیها) خودنمايى مى كرد. باديدن گنبد، همگى آهسته سلام دادند و ذكر گفتند.
پس از رسيدن به قم و رفتن به حرم و خواندن نماز مغرب و عشا، يكى از دوستان گفت : زود باشيد جمكران دير میشه.
از قم تا جمكران خيلى طول نكشيد. چراغهاى روشن اين مسجد كه چون جزيره اى در دل اقيانوس مى نمود، از دور جلوه اى زيبا داشت. مناره هاى مسجد مانند دو دست سوى آسمان بلند شده بود و همگان را به سوى پروردگار سوق مىداد. همين كه مسافران مسجد را ديدند، براى سلامت امام زمان صلوات فرستادند. از هر گوشه ماشين صداى ذكر و صلوات شنيده میشد. خيلى عجيب بود. اين همه آدم تو اين سرما براى چه جمع شده اند. در اينجا، از همه جاى ايران اتوبوسهايى ديده مىشد؛ اتوبوس هايى با پارچه نوشته هاى سبز و سفيد كه مثل كشتى هاى كوچك و بزرگ كنار اين جزيره معنوى پهلو گرفته بودند. بى درنگ صحن مسجد را پشت سر گذاشتيم و وارد مسجد شديم. پيرمردى خوش سيما و نورانى پشت پيشخوان كفشدارى ايستاده بود. وقتى كفشهايم را به او دادم، با لبخندى مليح شمارهاى را دو دستى به من داد و گفت : التماس دعا جَوون.
‹@Monji278›
وارد مسجد كه شدم ديگر احساس سرما نمى كردم، از دور محراب زيباى مسجد توجهم را جلب كرد. به فكر مادرم افتادم. ياد روزهايى كه دستم را مى گرفت و به مسجد محله مى برد.
مسجد پر از جمعيت بود. در قسمت انتهايى جايى خالى يافتم. فكر مادرم از يك طرف و آشنا نبودن با اعمال مسجد از طرف ديگر، مرا بر آن داشت در آن گوشه خلوت بمانم تا دوستانم اعمالشان را انجام دهند. پس با آنها خدا حافظى كردم. قرار گذاشتيم بعد از نماز صبح كنار جايگاه جمع آورى نذورات همديگر را ببينيم.
همان جا نشستم، زانوهايم را بغل گرفتم و به جمعيت خيره شدم. اكثراً تسبيح در دست داشتند و چيزى را تكرار مى كردند كه بعد فهميدم عبارت : «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» است. با خود فكر كردم اينها چه حالى دارند. توى اين سرما اين همه راه آمده اند تا نماز بخوانند.
نگاهى به ساعت كردم. بيست دقيقه به يك نصف شب مانده بود. با خود گفتم : حالا كجا اذان صبح كجا. كى حال داره اين همه وقت بيدار باشه. سرم را روى زانو گذاشتم و در فكر مادرم فرو رفتم. وقتى پدرم به رحمت خدا رفت، او هم مادر و هم پدرم بود. اگر زحمت هاى او نبود، من هرگز نمى توانستم به دانشگاه راه يابم.
در اين فكرها بودم كه احساس كردم جوانى كنارم نشست و مهر و تسبيحش را روى زمين گذاشت. آهسته نگاهش كردم حدود 24 تا 25 ساله بود. از لباس و كيفش احتمال دادم دانشجو باشد. اول از نوع نماز و گريهاش ناراحت شدم و گفتم بعيد است بتوانم در كنارش استراحت كنم؛ ولى بعد با خودم گفتم : مگه خوابگاه اومدى؟ دو مرتبه به حال و هواى خودم برگشتم؛ ولى مخفيانه او را زير نظر داشتم. قبل از اينكه نمازش را شروع كند، دو زانو نشست و اين كلمات را زمزمه مىكرد.
به هواى كوى تو آمدم كه رها ز بند هوا شوم
به اميد روى تو آمدم كه ز تو كامروا شوم
نه رها ز بند هوا شدم نه ز يار كامروا شدم
متحيرم به كجا شوم كه دگر ز فكر رها شوم
‹@Monji278›
منجی "عجلاللهفرجه"
وارد مسجد كه شدم ديگر احساس سرما نمى كردم، از دور محراب زيباى مسجد توجهم را جلب كرد. به فكر مادرم ا
كتابى در دستش بود ولى اينها را از حفظ مى خواند. بعد نمازى مخصوص خواند. نماز اولش كه تمام شد، تسبيح به دست گرفت و نمازى ديگر آغاز كرد. نمازش كه تمام شد، سجده اى طولانى كرد.
با خود گفتم : حتماً مادر اين جوان هم بيمارستانه. خيلى بى تابى مى كرد. اشك هاى چشمش كه روى فرش مسجد مىريخت، نشان دهنده سوز و عشقش بود.
گفتم : ببخشيد:...
او كه نمى خواست اشك چشمش را ببينم، با دستش نيمى از صورتش را پوشاند و گفت: بفرماييد.
مادرتون مريضه؟
نه، چطور مگه؟
حتماً پدرتون مريض شده.
نه عزيز من.
پس براى كى اين طور دعا مى كردين؟
براى سلامت آقا.
با كمال شرمندگى بى معنا بودن پرسش هايم را دريافتم. گفتم : معذرت مى خوام، نخستين باره میآم اينجا؛ میشه يه كم توضيح بدين.
دعا براى امام زمان يعنى چه؟ او كه رو به قبله نشسته بود، به طرف من برگشت؛ چهار زانو نشست و گفت : دانشجويى؟ گفتم : بله.
منم دانشجويم؛ اما دانشجوي علوم ديني. حتماً منظورت اينه كه امام زمان چه احتياجى به دعاى ما داره امام زمان به دعاى مردم نيازي نداره؛ ولى مردم با دعا براى او نهايت عشق و علاقه خود شونو نشون میدن. اين تنها يكى از وظيفه هاى شيعيان در برابر امام زمانه.
برا چى؟
اينكه آن حضرت گردن ما حق داره نه تنها ما بلكه گردن همه هستى حق داره.
اين وظايفى كه میگى چيه؟
يكدفعه متوجه شدم بعضى از كسانى كه كنار ما مشغول خواندن دعايند، به ما نگاه مى كنند. گويا به گفت و گوى ما در آن موقعيت اعتراض داشتند. كمى خود را به جوان نزديك كردم و آهسته تر گفتم : بفرماييد.
گفت : خوب معلومه ما خيلى وظيفه در برابر امام زمان داريم. نخستين و اصلى ترين وظيفه ما معرفت و شناخت امام زمانه. من با شنيدن اين جمله احساس خجالت كردم و سرم را زير انداختم. نشناختن امام زمان براى كسى كه خودش را شيعه و پيرو او مى داند، راستى خجالت آور است. به خودم گفتم :اى بى معرفت!
وظيفه دوم اينكه انتظار فرج و ظهور حضرت رو داشته باشه. در واقع اگه كسى خوب حضرت رو بشناسه، به هيچكس دل نمى بنده و هميشه منتظرش میمونه. ديگه اينكه از دورىاش غمگين و ناراحته. وظيفه ديگه اينه كه براى سلامتش دعا كنه؛ البتّه صدقه براى سلامت حضرت، آثار عجيبى داره كه من تجربه كردام.
يكدفعه به ياد مادرم افتادم. در حالى كه اشك در چشمانم حلقه زده بود، با خود گفتم : ممكنه امام زمان به من كه دفعه اوّلمه اينجا اومدم توجّه كنه؟
جوان رو به من كرد. تغيير حالم را فهيمد و گفت: طورى شده؟
گفتم: نه.
گفت: ما حالا با هم دوستيم. اگر چيزى هس بگو، شايد كارى ازم بر بياد.
گفتم: چيزى نيست.
وقتى اصرار كرد، ناگزير داستان مريضى مادرم را شرح دادم.
‹@Monji278›