eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
45 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
238 ویدیو
28 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی✨ این قسمت 🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره 🍃🌷 🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلی‌دوست» بی‌سیم‌چی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی  تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است . 🌸در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی‌ کردی» که همسر خواهرم بود، به جبهه‌های غرب رفتم . 🌸شهید هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمی‌کرد اما نسبت به  عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بی‌سیم‌چی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند. 🌸با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت ازلوث ضدانقلاب،  جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهیدناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسه‌ای گذاشتند؛ 🌸در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام می‌شوید؛ چون عده کم است. 🌸از طرفی شهیدان ، ناصر ، ، و اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان می‌دانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید. 🌸جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچه‌ها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی  ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله ‌خورد و شهید ‌شد. 🍀🌸فرماندهی شهید در تیپ ویژه شهدا 🌸بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت. 🌸🍀 دوره فرماندهی 23 روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد.🌸🍀 🌸در دوره فرماندهی شهید عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگ‌آباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بی‌سیم‌چی شهید بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد. 🌸برادر ! عقب‌تر حرکت کنید 🌸صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگل‌های آلواتان و منطقه تک درخت، عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید از محور میانی،‌ بچه‌های شهید از کف دره و عده‌ای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی می‌کردیم؛ 🌸 ستون مکانیزه هم که می‌گویم ما یک توپ 106، دو  قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند. 🌸من بی‌سیم‌چی شهید و بودم؛ شهید 20 متر جلوتر از ما حرکت می‌کرد؛ شهید  قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت می‌کرد.  🌸در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه‌اش شود. گفتم :برادر ! شما عقب‌تر بیایید ما هستیم. گفت :مگر چه می‌شود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت : خب می شوم ، مثل ناصر، یا . گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچه‌ها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید. 🌸 گنجی‌زاده لبخند معنا داری زد که طوری نمی‌شود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و.... 🌸مجروحیت شهید گنجی‌زاده در حمله ضدانقلاب 🌸یک ربع بعد از این حرف‌ها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی می‌کرد؛ در ابتدا تیراندازی‌ها سبک بود که لحظه به لحظه سنگین‌تر می‌شد.
‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸ایستگاه پنج شنبه ها ✍وقتی کمی به گذشته خودمون نگاه می‌کنیم . می بینیم اقداماتی که قبلا انجام دادیم رو دیگه قادر نیستیم تغییر بدیم و یا حتی جبرانش کنیم . بنابر این مراقب باشیم که آنچه امروز می کاریم از چه نوع محصولی هست. از چه نوع کارها و اعمالی هست. و کلا"نسیم نکاری بعدطوفان درو کنیم و خودت و اطرافیان رو با خاک یکسان کنی... 🍃در همین نزدیکی خونه خودمون خیلی ها هستند که سالها داشتیم به خوبی و خوشی در کنارشون زندگی می کردیم . نمی دونم چطور شد که حالا بدون هیچ اوقات تلخی، حرف و گفت و گوی نابجا و دل چرکی شدن از همدیگه افتادیم به زد و خورد فیزیکی و قصد جون همدیگه رو کردیم. 🍃میدونید چیه ؛؟ اگه دیوار بین این همسایه ها شکسته بشه دیگه نمیشه به این سادگی ها مجددا بنا و ساخته بشه ، حالا اگه بخاطر اون درگیری ها شما درآمدی هم کسب کرده باشی ، بعدش ، دیگه محبت رو نمیشه با پول جبران کرد و یا خرید. آیا کمی بهش فکر کردید.!؟ 🍃گاهی از مواقع بودن و انسانیت خیلی سخت میشه ؛ درست همون موقعی که اشتباه کردی و داری تاوانش رو پس میدی و میدونی چیه اما اون نمیگذاره که انسان بودن را یه بار دیگه تجربه کنی. و این به خودت بر میگرده که چطوری حل و فصلش کنی. 🍃حتما تو زندگی خودت چندین و چند بار شدی، از عشقِ به گل و گیاه، تا یه مداد و خودکار گرفته تا عشق به همسری خوب و وفادار و فرزندانی صالح و نیکو ؛ خدا برات حفظ شون کنه، حتما" فهمیدی که چقدر با ارزشه مگه نه؛! اونوقت فکرش رو کردی و میدونی که در کجا و زیر سایه ی چه چیزی بوجود میاد.این عشق و رفاه نسبی؛آره عزیزم، زیر یک محدوده ای به نام یا کشور و زیر یه و وگرنه ؛ نه عشقی می تونی داشته باشی و ابراز کنی و نه امنیت. 🍃اصلا" میدونی چیه!؟ واسه همینه که گروهی جون خودشون رو نثار میکنن تا اینا پا برجا بمونه و آب تو دلِ من و شما تکون نخوره و بهشون میگن ، ، چه کسایی این شکلی بودن ها همون فرزندان من و شما و همسایه هاکه هر روز میبینی، سلام علیکم می کنی و لبخند می زنیم و میریم سر کار و یا داخلِ خونه... 🍃باید بدونیم که خیلی خوبه و با ارزش و نباید دوست های واقعی را به این سادگی از دست داد مخصوصا" اونایی که هر لحظه در کنارشون هستیم. مثلِ پدر و مادر و همون دوستایی که برامون محبت، امنیت، و... حتی سبب خنده ما میشن ...تلاش کنیم حتی دلشون رو نشکنیم. چرا که با هیچ وسیله ای نمیشه اونو چسبوند؛ حتی چسبِ ...😁 🍃این روزها خیلی جاها و خیلی چیزها ممکنه صدمه بخوره ،بدون هیچ علت و دلیلی، و در این بين هستند فرزندان خانواده هایی که هستند و به خودی خود ،کلی مشکل دارند، از طرفی ، ما که مشکل اونا رو نمی بینیم، هم دمشون نیستیم، کمکی بهشون نمی کنیم ، دیگه نمک رو زخمشون نپاشیم. ✋😔 🍃همه و همه ی این چیزا رو نوشتم که یاد آور بشم، دنیا رو طوری خراب نکنیم که آخرت نتونیم پاسخگو باشیم. اگه همین قدرمعتقدیم که بابت کارهایی که می کنیم باید تاوان پس بدیم. بنابر این باید خیلی مراقب اعمال و رفتارمون باشیم. 🍃خیلی ازآدما رو می شناسم که بابت ِاعمال و رفتاری که همینجا داشتند، دچار مشکل شدند و خودشون هم به این باور رسیدن که بابت اعمالی که در گذشته داشتند به نوعی در همین دنیا گرفتار و پاسخگو هستند. ودر نهایت خداوند هم به همه در قرآن کریم وعده داده که : 🌸فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ «۷» 🌸وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ «۸» 🌸 ۷_۸ 🍃و این ساده ترین نوعی هست که همه میدونیم و به نوعی باورش داریم اما غفلت و تدبر نکردن دراین آیه و سایر آیات قرآن مجید سبب مشکل آفرینی برای خودمون میشه...نگید کی دیده ،و کی شنیده و...🤔😳 🍃در ایستگاه پنج‌شنبه ها به یاد اسیران خاکی باشیم که آینه ای تمام عیاری برامون هستند. از زمانی که روح از جسمشان خارج می شود . تا لحظه ای که بدرقه می شوند. و سپس ،سرازیر به جایگاه ابدی می شویم . 🍃بیشتر ما انسانها ، در پنج شنبه ها بیادشان می افتیم،برایشان دعا، خیرات، و فاتحه و صلوات می فرستیم تا در سینی هایی توسط فرشتگان برایشان برده شود و بشارت دهند که فلانی و ... برایت فرستاده و در جایگاه ابدی برایشان نور و روشنایی فراهم شود. ان شاءالله. 😊💖✋ 🌸 إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا 🌸 ✍ نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
خاطراتی از دفاع مقدس
هوالشاهد🌷 🌷✍سالروز شهادت فرمانده شهیدم. سردار سر لشگر پاسدار شهید محمد بروجردی 📗دفتر اول سال شمار زندگانی ۱۳۳۳، ولادت در روستای دره گرگ از توابع بروجرد ۔ ۱۳۴۰، سکونت در تهران. - ۱۳۴۸، کار در کارگاه خیاطی - ۱۳۵۲، ازدواج و تشکیل خانواده - ۱۳۵۲، اعزام به خدمت سربازی. - ۱۳۵۴، آغاز مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی - ۱۳۵۶، تشکیل گروه توحیدی صف و انجام عملیات نظامی علیه رژیم پهلوی - ۱۳۵۶، تولد اولین فرزند به نام حسین - ۱۳۵۶، ملاقات با امام در نجف اشرف. - ۱۳۵۷، قبول مسؤولیت حفاظت از جان امام در ۱۲ بهمن. - ۱۳۵۷، قبول مسؤولیت زندان اوین - ۱۳۵۷، مشارکت در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی - ۱۳۵۷، مسؤولیت پادگان ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) (عشرت آباد). - ۱۳۵۸هجرت به کرمانشاه و راه اندازی ستاد منطقه هفت شامل ( استان های ایلام ، کردستان ، کرمانشاه و همدان) و فرماندهی آن - ۱۳۵۹، تشکیل سازمان پیش مرگان مسلمان کرد. - ۱۳۶۱، تشکیل قرارگاه حمزه سیدالشهدا. - ۱۳۶۱، بنیانگذاری تیپ ویژه شهدا. 🌷- ۱۳۶۲، شهادت خردادماه 🍀اوائل شهادت ناصر بود. پهلوی نشسته بودم و او بدجوری توی فکر بود. از او پرسیدم: «خیلی تو همی! چی شده؟» گفت: «راستش، به خوابی دیدم که بدجوری منو توی فکر برده!» گفتم: «چه خوابی؟» 🍀گفت: «خواب دیدم با ناصر توی عملیات بودیم و همراه او داخل یه شیار پیش می رفتیم. ناصر جلوتر از من به سرعت توی شیار می دوید، من هم پشت سرش بودم. ناگهان شیار به یه جای بلندی رسید. ناصر با چالاکی هرچه تمام از بلندی رد شد، اما من هرچی تلاش کردم، نتونستم از اونجا بگذرم. 🍀مأيوس ایستاده بودم و توی این فکر بودم که چطور ناصر این قدر با سبکی و آرامی از اونجا رد شد؟ در همین موقع، دیدم ناصر برگشت. 🌸از دیدنش خوشحال شدم. تلاش کردم که دوباره از اون بلندی بگذرم، اما هر بار که می خواستم خودم رو بالا بکشم، لیز می خوردم و می افتادم پایین. 🌸در همین حین، ناگهان ناصر دستش رو به طرفم دراز کرد. دستش رو گرفتم و به سادگی بالا پریدم. از اون بالا، پایین رو نگاه کردم، خیلی ترسناک و تاریک بود. 🌸خدا رو شکر کردم که اون پایین نیستم، احساس سبکی می کردم.» 🌷او در آخر با لبخند گفت: ان شاء الله من هم می شم.» ✍راوی برادر منتظری ؛ همرزم شهید از کتاب میرزا محمد پدر کردستان صفحه ۷ _۸
💚هوالبصیر ✍نترسید و سست نشوید و حتی دچار غم و غصه هم نشوید ؛ انقلاب با چهره‌ها و دل‌های افسرده تضمین نمی‌شود، بلکه با دل‌های پرشور و چهره‌های تضمین می‌شود... 💚این چیزی است که از شما می‌خواهم و خودم نیز به آن عمل می‌کنم ؛ هیچ کس مرا در سخت‌ترین شرایط نیز نتوانسته با قیافه‌ افسرده ببیند، چرا افسرده باشیم!؟ 💚 ما که به دنبال "احدی الحسنیین" هستیم دیگر چرا افسردگی؟! 💚 اگر چهره‌ها شاداب باشد و با نشاط باشید ، آن وقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدوران او هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند... 💚 ما در زیر بار سختی‌ها و مشکلات و دشواری‌ها قد خم نمی‌کنیم ؛ ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. 💚 تنها موقعی سرپا نیستیم که شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی پشت ما را نمی‌تواند خم کند... 🌷 آیت الله شهید دکتر سید محمد بهشتی 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 💚َ
💚هوالحی 💚 ✍این روزا فکرش رو که می کنم می بینم خیلی از این مردم که هشت سال دفاع مقدس و وقایع بعدش رو تجربه کردن و درش نقش داشتن ... 💚 روزگاری بند پوتین خودشون رو بستن و برخی دیگه رفتن روی مین و واسه همین آب و خاک و ناموس و پرچم و ... 🌷 برای همین میهن عزیز اسلامی جون دادن ؛ خون دادن و شدن و ... 🌷 بله ؛ شهید شدن تا ما این روزها و در امنیت و آسایش زندگی کنیم . البته هنوز هم هستن کسایی که اینجور زندگی رو دنبال میکنن و خدا رو شکر کم هم نیستند. 🍂 💥نمی دونم چی شد ؛ و نمیگم چه کسی هم مقصره ؛ اما روزهایی پیش اومده که بعضی ها بند روسریشون رو باز میکنن ؛ برای لایک گرفتن بیشتر ؛! و صد البته که این کمترین ش هست... 💥می بینیم بعضی ها با رغبت ، فرزند دلبندشون رو می برن خارج از کشور و یا اصلا" بعضی از نقاط در کشور خودمون که مرد نامحرمی ببینه ؛ لمس کنه و ...😳😔 🤔 یعنی ، همین عده ؛ پیش خودشون هم به این فکر نکردن که خُب ؛ بعدش باید چه عواقبی رو تحمل کنن و چه مشکلات و مصائبی برای خانواده و اجتماع پیش میارن!؟ اما: 😏 حالا همین عده معدود ، معترضند ...!؟ 🤔 نمیدونم به چی! و به کی !؟ و اصلا" برای چی!؟ 😌لطفا"خودتون کلاهتون رو قاضی کنید!! 🌺والعاقبه للمتقین 🍀
🕊🕊🕊 🌷 ✍تمام فاجعه کربلا برای این بود...که امام رأی خود را نفروخت... 🍀‏ از قبل از مردن معاویه و همچنین بعد از مردن او ، در دوره یزید ، چه در وقتی که‏ امام در مدینه بود و چه در مکه و چه در بین راه و چه در کربلا... 💥 آنها از امام فقط می‏خواستند و اگر آن یک امتیاز را امام به آنها می‏داد نه تنها کاری به کارش نداشتند ، انعامها هم می‏کردند. 🌷و امام هم همه آن تحمل رنجها را کرد و تن به شهادت خود و کسانش داد که همان یک امتیاز را ندهد. 🌷 آن یک امتیاز، فروختن بود. 🍀 در آن زمان صندوق و انتخاباتی نبود ، بود. 🍀 آن روز بود. 🌷پس امام اگر یک رأی و می‏داد ، نمی‏شد. 🌷شهید شد که . 🌸 🌸 🌷علامه شهید دکتر مرتضی مطهری 📗حماسه حسینی ج۲، ص ۴۶
🕊🌷🕊🌷🕊 💖 ! 🌺 بار اولم بود که می‌ شدم و زیاد بی‌ تابی می‌ کردم؛ یکی از برادران بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت: چیه، چه خبره؟!🤔 🍀 تو که چیزیت نشده بابا! تو الان باید به بچه ‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟! تو فقط یک -قطع شده!😂😂 👈ببین بغل دستیت نداره ، هیچی هم . برای سلامتیش صلوات. 🍀این را که گفت؛ بی‌ اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شده بود! 🍀 بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌ کشیدن هم نمی ‌داد کلی خندیدم و با خودم گفتم: عجب عتیقه‌ هایی هستند این ✍ راوى: امدادگر مجید رضایی 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
خاطراتی از دفاع مقدس
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌷 (۲) ✍ حرف برای خاص بودن آقای من که حالا داره از اون بالا بالا ها نگاهمون میکنه و میخنده زیاده ، اما نمیشه جلو خاص بودنش رو بگیری بالاخره یه جایی باید گفته و شنیده بشه،! 🍀 خاص بودن از اینکه از بچگی مرید امام خامنه ای حفظه‌الله بوده تو بعضی جاها امام گفته پیشی گرفته ازش،!! 🍀 امام ما میگه اصلا" از درد و رنج جراحت ها نمی گفت و در مقابل ماکتمان میکرد، آخه اون خاص بوده اما نمیشه از الگوی خاص بودن بالاتر بره به همین خاطر براش ناز کرده و دلبری که هم شده ! 🍀 این آقا تو جنگ نامنظم و چریکی ، بوده ؛ طوری که برا سر این آقای خاص جایزه تعیین شده بود. حتی براش دام هم گذاشته بودن حتی از بالای درخت یه خشاب تیر هم سرش خالی کردن اما با مهارتی که داشت بالاخره بعدها ناخودآگاه فهمید اونی که بالای درخت بوده کی بوده،!😃 🍀 دستور آقای خاص بی برو برگرد میبایستی اجرایی میشد، بخصوص اگه راجع به بود یا -گره میخورد، عواقب هم داشت، خودم تجربه خوبی ازش دارم !!😁 🍀 آقای خاص ما عادت خاصی هم داشت علاقه زیادی به رفتن پا بوسی آقاش علی ابن موسی الرضا علیه السلام داشت. کار که گره میخورد، غصه ای داشت و یا دلش می گرفت چاره ی دردش -هشتم بود و بس ،! 🍀 آقا بخوانید ؛ خاص بودن در ازدواج، در بچه دار شدن و زندگی پُر رمز و راز این دلاور مرد همرزم تون رو و... 🍀 آقای خاص ما طوری تو صحنه ی درگیری بود که بقیه التماسش میکردند مواظب باشه ، اما همین طور تو درگیری های نظامی بدون اینکه سرخم کنه به پیاده و سواره میداد.و... 🍀 آقای خاص بود تو شدن و هر از دفعه قبل و...!! 🍀 فکر نکنید خاص بودنش تمام شده هرچی بنویسی و بگی کم گفتی ، اینارو میگم ، که سرمشق باشه و یاد آور خاطرات بیادماندنی و... 🍀 بود و امر فرمانده اش مطاع و واجب الاجراء نه اینکه تدبیری نداشت ، نه اونقدر مدیر و مدبر بود که دست به هر کاری میزد میشد کارساز و مشکل گشای صحنه ی جنگ و... 🍀آقای خاص ما حتی تو شب شهادتش هم بود. یه چیزهایی رو میدید و میدونست که بقیه نمی دیدید و نمیدونستند، حتی موقع رفتن هم سر همرزمای جون جونی خودش رو گول مالید و بهشون رودست زد و رفت در رکاب شهادت قرار گرفت. 🍀خاص بود وقتی شد هم مثل بقیه ی شهدا پیکرش مدتی موند تا از ما بهترون ، های لشگر رو میگم ؛! و چند نفر از نزدیکانش در لشگر رفتن مریدشون رو آوردن دم دست؛! تا به یه شکلی دیگه ابتدا چند جا تشیع بشه و سپس برگرده مشهد مقدس و همه رو با خاص بودنش کنه ؛! 🍀 آخه میدونید چی شد ؛!؟ رو تابوتش هم نوشته شده بود ( ) مردی که به نتیجه رسیدن آزاد سازی تمام کردستان مدیون و سایر همرزما بوده ؛ و صد البته شهدا و جانبازان و همرزمان گمنام روزهای سخت ؛ شهیدان زنده ای که امروزه نامی ازشون برده نمیشه و یا کمتر شنیده و گفته میشه....رو تا مشهد مقدس با نامی همین قدر خلاصه () بدرقه ابدی نمودند. 🍀 و بالاخره جای خاصی هم که براش درنظر گرفته بودند هم نشد ، چون جای خاص تری براش بود ، مشهدمقدس پیش همون هم قطارهای خاصی که قبل از اون رفته بودن و به نوعی بودنش و اون هم چون بود نتونست روی اونا رو زمین بندازه به همین خاطره که همون جا هم هست تا همرزمانش هم فراموش نشن.! 🍀 آقا فرمانده خاص و دلاور مرد مومن، شجاع و تربیت شده ی پدر و مادر و در زیر سایه و تعالیم اهل بیت و دلاور مرد لشگرویژه شهدا ،سردار سر لشگر پاسدار -کاوه رو مجددا " خدمتتون معرفی میکنم باور کنید اگه باز هم بگم تمومی نداره ، خودتون می تونید امتحان کنید. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷کوله باری پر زمهر انبيا دارد 🌷سينه ای چون صادق ،با صفا دارد شهيد 🌷اين نه خون است ای برادر بر لب خشکيده اش 🌷بر لب خونرنگ خود آب دارد شهيد 🌷شهيد محمد علی گنجی زاده زواره دومین فرمانده شهيد از لشگر ویژه شهدا شهادت ۱۳۶۱/۶/۲۹ ازاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸🌷روضه ی شهادت محمد علی گنجی زاده زواره🌷 🍀یکی از زیباترین خاطرات روایت شهادت از همرزم عزیز و جانباز سر افراز «محمدرضا فاضلی‌دوست» بی‌سیم‌چی و شاهد آخرین لحظات ، شهادت دومین فرمانده ی  تیپ ویژه شهدا و فرمانده ای از خطه ی سرخ کردستان مظلوم است. و شرح آن بدین شرح است . 🍀در نیمه تیرماه ۱۳۶۱ در سن ۱۴ سالگی همراه شهید «علی قمی‌ کردی» که همسرخواهرم بود، به جبهه‌های غرب رفتم . 🍀شهید هم بعد بازگشت از سفر حج، به جبهه غرب آمده بود؛ شهید قمی شاید نسبت به هیچ کس ابراز علاقه نمی‌کرد اما نسبت به  عشق و علاقه خاصی داشت. در تیر ماه بنده را به عنوان بی‌سیم‌چی تیپ ویژه شهدا معرفی کردند. 🍀با توجه به اهمیت پاکسازی محور پیرانشهر سردشت ازلوث ضدانقلاب، جلسه مشترکی با حضور محسن رضایی، شهید صیادشیرازی، شهید آبشناسان و...؛ در ابتدای جلسه، شهید ناصر کاظمی سخنرانی کرد و بعد از آن فرماندهان رفتند سوار هلیکوپتر شدند؛ آنها بعد از بازدید منطقه، جلسه‌ای گذاشتند؛ 🍀 در آنجا بیشترین بحث در رابطه با این قضیه بود که پایتان را در محور پیرانشهر ـ سردشت نگذارید، قتل عام می‌شوید؛ چون عده کم است. 🍀از طرفی شهیدان ، ناصر ، ، و اصرار داشتند که آمادگی پاکسازی منطقه را دارند؛ مغز متفکر عملیات هم شهید بود؛ در نهایت، این پنج فرمانده را مختار کردند که خودتان می‌دانید، توصیه ما این است که وارد عملیات نشوید. 🍀جلسه تمام شد؛ نخستین عملیات در چند کیلومتری پیرانشهر ـ سردشت در جاده تدارکاتی ضدانقلاب انجام شد و بچه‌ها به سرعت برق و باد منطقه را گرفتند؛ بعدازظهر که همه از پاکسازی جاده و قطع شدن محور تدارکاتی ضدانقلاب با عراق خوشحال بودند، «-کاظمی» در مسیر بازگشت از عملیات از پشت سر گلوله ‌خورد و شهید ‌شد. 🍀فرماندهی شهید در تیپ ویژه شهدا 🍀بعد از شهادت «ناصر کاظمی»، طی حکمی از سوی «قرارگاه حمزه» شهید فرماندهی تیپ ویژه شهدا را بر عهده گرفت. 🍀 دوره فرماندهی ۲۳ روزه وی از ششم شهریور تا بیست و نهم شهریور آغاز شد. 🍀در دوره فرماندهی شهید عملیات پاکسازی محور پیرانشهر ـ سردشت با قوت و قدرت بیشتری آغاز شد؛ در مرحله نخست روستاهای هنگ‌آباد و تیرکش بالا و تیرکش پایین پاکسازی شد؛ بنده در این بخش از عملیات بی‌سیم‌چی شهید بودم تا اینکه عملیات روی غلطک افتاد. 🍀برادر ! عقب‌تر حرکت کنید 🍀صبح روز بیست و نهم شهریور قرار بود در ابتدای جنگل‌های آلواتان و منطقه تک درخت عملیاتی انجام شود؛ آن روز ستون مکانیزه تیپ ویژه به فرماندهی شهید از محور میانی ،‌ بچه‌های شهید از کف دره و عده‌ای نیز در ارتفاعات به سوی اهداف پیشروی می‌کردیم. 🍀 ستون مکانیزه هم که می‌گویم ما یک توپ ۱۰۶ ، دو  قبضه دوشکا و یک مینی کاتیوشا داشتیم که این را بعداً به ما دادند. 🍀من بی‌سیم‌چی شهید و بودم؛ شهید ۲۰ متر جلوتر از ما حرکت می‌کرد؛ شهید  قد بلندی داشت و شاید من کمر او بودم و او سر ستون حرکت می‌کرد.  🍀در همان عالم نوجوانی به ذهنم رسید که مبادا با چنین قد و بالای بلندی خطری متوجه‌ اش شودگفتم :برادر ! شما عقب‌تر بیایید ما هستیم. 🍀 گفت :مگر چه می‌شود؟ گفتم :شاید تیر بخورید! گفت :خب میشوم ، مثل ناصرکاظمی، مقدم یا ملکیان. 🍀 گفتم :شما متعلق به خودتان نیستید؛ بلکه متعلق به همه بچه‌ها هستید؛ حالا حالاها کار داریم باید در کنارمان باشید. 🍀 گنجی‌زاده لبخند معنا داری زد که طوری نمی‌شود و بعد هم رفت در حال و هوای ذکر گفتن و... 🍀مجروحیت شهید گنجی‌زاده در حمله ضدانقلاب 🍀یک ربع بعد از این حرف‌ها، تیراندازی به طرف ما شروع شد؛ ضدانقلاب به ما کمین زده بودند و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی میکرد در ابتدا تیراندازی‌ها سبک بود که لحظه به لحظه سنگین‌تر می‌شد. 🍀از سر پیچ.عبور کردیم ، ۵۰ متر پیچ را رد کرده بودیم که دوباره از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی شد؛ چون منطقه جنگلی بود، کوه دیده نمیشد و معلوم نبود که از کجا تیراندازی میشود؛ از دو طرف در محاصره دشمن بودیم خط ارتباطی ما هم با خارج دره قطع بود. 🍀دستورات شروع شد؛ من هم درگیری‌ها را با بی‌سیم‌ به شهید اعلام می‌کردم؛ درگیری اوج گرفت؛ دوشکاچی و یکی دیگر از نیروها با این حمله ضدانقلاب شهید شدند؛ 
🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌹 به مناسبت سالگرد شهادت آیت‌الله اشرفی اصفهانی ✍ روایتی از زندگی و زمانه امام‌جمعه ای دوست‌داشتنی و خوش سخن و خوش لهجه به یاد پیرمجاهد فی سبیل الله حضرت آیت‌الله اشرفی اصفهانی رحمت الله علیه 🌷۲۳مهر ۱۳۶۱ ، نماز جمعه کرمانشاه. آن روز مراقبت‌ها کمتر شده بود، کسی هم آن جلو نبود که مراقب باشد. 💥یک نفر با لباس نظامی رفت سمت آقا،‌ همه فکر کردند عرضی دارد ولی ناگهان ضامن نارنجکش را کشید و ترکش‌هایش نیمی از بدن پیرمرد را در خود بلعید و محراب نماز را برای چندمین بار در تاریخ انقلاب اسلامی غرق خون کرد. 🍀 خطبه‌های او درست مسائلی را هدف می‌گرفت که محور مخالفت و حساسیت دشمنان و منافقان بود. 🍀 اصول انقلاب اسلامی به خصوص ولایت فقیه و نمایاندن خطر منافقین ، خاصه تلاش برای افشای انحراف بنی‌صدر و صدور اعلامیه در عزل او، شاید دلایلی بود که منافقین دست به ترورش زدند. 🌷 آیت‌الله شهید جهادی ما، که دیگر جوان‌ها به زحمت پا به پایش می‌رفتند، قبل از همه خود به سخنان خودش عمل می‌کرد. 💚🕊 جبهه های ایلام، قصر شیرین و پادگان ابوذر، گیلان غرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر و سومار چندین بار حضور او را به خود دیدند. 💚🕊 وقتی بستان آزاد شد، در زیر بمباران شدید دشمن وارد شهر شد و بعد از دیدار با رزمندگان، عازم آبادان گشت. 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 تبسمی با اشک 😊 ✍امروز بعد از اذان صبح یادم افتاد ؛ که نمیدوم چرا یه چیزهایی یادم اومده! تبسمی کردم ، بعد ناخودآگاه گریه ام گرفت. 🍀میگم! واقعا نمیدونم چرا اینطوری شدم ؛ برای شما این اتفاق افتاده !؟ یه چیزی مثل تو حال و هوای حرم ثامن الحجج (ع) گاهی تبسم ؛ گاهی گریه و اشک ؛ گاهی ناله و زجه! گاهی تبسم و لبخند و... 🍀نمیدوم چند روزی هست به یاد این علی آقا خوش لفظ افتادم با اون خاطراتی که کتاب شده ، امان منو بریده! اما حالا کمی آرومتر شدم شما چه حالی داشتین وقتی کتابشو میخوندید!؟ 🍀میگم ، یادم افتاد وقتی میخواستیم بیایم تیپ تو اعزام نیروی رامسر جیره لباس و... دادن ؛ یکی از دوستان گفت ؛ این لباس تنگه در عوض این پوتین یه شماره بزرگه! گفتم برادر باید با دوستان جابجا کنی! 🍀گفت: عزیزم من که کسی رو نمی شناسم! گفتم: رو شونه هر کسی دست بذاری رفیقته؛! گفت اصلا" اسمشو نمیدونم! یکی از دوستان گفت:برادر اینو امتحان کن... به همین سادگی! 🍀یادم افتاد تو بارون و یا وقتی از تو رودخونه ای رد میشدیم... بابت همون مقدار گشادی پوتین پامون لق میزد. تازه 🍀وقتی بالای کوه میرسیدیم تا آبشو خالی کنیم ؛ تازه می فهمیدیم پامون آبسه کرده و چند جاش هم پوستش رفته و خون میاید. 🍀 هنوز هم سجاده نمازم پهنه؛! باز هم اول تبسم کردم ؛ بعد اشکم دروامد برای همان لحظه شیرین و زیبا! 🍀وقتی تو برف از تپه پایین اومدیم و ماشین نبود برگردیم میرآباد ؛ مجبور شدیم تو بارون و برف پیاده برگردیم هم پوتین لق میزد. هم خیس بود و هم توی گل و شلی که چسبیده بود به پوتین ها راه رفتن سخت شده بود و قدم برداشتن و نفس کشیدن به شماره افتاده بود یادتون هست چه چیزی رو یاد آوری میکنم !؟ واقعا"اون موقع چه حالی داشتی؟در باره ی اون شب بازهم می نویسم... 🍀حتی موقعی که شب آخری جاده پیرانشهر به سردشت زدیم تو رودخونه و پاهامون تو پوتینی که لق لق میزد یخ زده بود! و مور مور و درد حاصله از یخ زدگی شدید پیدا کرده بود چقدر شیرین بود.!؟ 🍀یادم رفت بگم؛ وقتی کنار دریاچه ارومیه هم بودیم وقتی اولش بارون می اومد و بعد تبدیل به سرما و برف شدید میشد. از آسایشگاه تا برسیم پای سنگر نگهبانی با همین وضع روبه رو بودیم . من که چند باری پُستم خورد به طلوع خورشید... 🍀با صدای برخورد آب دریاچه و طلوع خورشید و یخ زدگی گونه ها و دست و پا چه کیفی میکردیم و خودمون هم متوجه نبودیم ! شما چطوری سپری کردید اون لحظه ها رو؟یاد رفیق و همرزم شهیدمان ابوطالب زاده بخیر...🌷 🍀 از این دست خاطرات ، همون چیزیه که به گه گاهی به یادش می افتم! اما نمیدوم چرا تو این لحظه یادم افتاده؟ و نمیدونم باید تبسم کنم!؟ یا اشک بریزم!؟ اما همیشه اشک میبره و پیروزتره! 🍀حالا به شهادت علی آقا خوش لفظ و علی آقا قمی هم فکر میکنم و بعد به حال و روز نداریمان! راستی فکر میکنید چند تا از رفیقامون بیان ما رو همراهی کنن و از سایرین حالیت بطلبن!؟ 🍀می ترسم اون موقع چهل نفر نشن و ما رو از یه دعای خیر محروم کنن.! خدا کنه اینطور نشه... خدا کنه... 🍀حالا متوجه شدین چرا نمیدونم تبسم کنم یا اشک بریزم؟!شما چطور؟ 🍀 یه برای سازنده گروه!؟ بیایم از این به بعد برای هم که شده کاری کنیم ؛کارستان !چی کار کنیم !؟ 🍀هر کدوم از همرزمانی که. اگر شدند و یا به سرای رهسپار شدن با اعلام در گروه... 🍀 بخونیم و هم براش از طرف آقا ثامن الحجج(ع) برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان (عج) به نیت ۱۴ معصوم تا صلوات با کنیم و از طرف رفیق از دست رفتمون هدیه کنیم... 🍀و همین شهادت و یا از دست دادن همگروهی رو بهانه ای قرار بدیم برای قرائت قرآن کریم که البته مدتی هست رواج پیدا کرده اما منسجم و مستمر نیست... 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگرخداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷