قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه اعراف آیات(۶۵ الی۷۲)🔹 و به دنبال آن براى تحریک عواطف خفته آنها و برانگی
✨﴾﷽﴿✨
🔹تفسیر سوره مبارکه اعراف آیات(۷۳ الی ۷۹)🔹
🔴سرگذشت عبرت انگیز قوم ثمود
در این آیات، به قیام صالح پیامبر بزرگ خدا در میان قوم ثمود که در یک منطقه کوهستانى میان حجاز و شام زندگى مى کردند اشاره شده و بحث هاى عبرت انگیز گذشته درباره قوم نوح(علیه السلام) و هود(علیه السلام) را بدین وسیله ادامه مى دهد.
البته در سوره هاى هود ، شعراء ، قمر و شمس به این ماجرا نیز اشاره شده، و از همه جا مشروح تر سرگذشت این جمعیت در سوره هود آمده است.
در این آیات، تنها فشرده اى از گفتگوهاى صالح(علیه السلام) با قوم ثمود و سرانجام کار آنها بیان گردیده است.
نخست مى فرماید: ما به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم (وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً).
به علت اطلاق کلمه برادر به این پیامبران در ذیل آیه ۶۵ همین سوره در داستان هود اشاره شد.
پیامبر آنان صالح(علیه السلام) نیز همانند سایر پیامبران، نخستین گام را در راه هدایت آنها از مسأله توحید و یکتاپرستى برداشت و به آنها گفت: اى قوم من! خداوند یگانه را پرستش کنید که معبودى جز او ندارید (قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهغَیْرُهُ).
سپس اضافه نمود من بدون دلیل چیزى نمى گویم، بیّنه و دلیل روشن از طرف پروردگارتان براى شما آمده است و این همان شترى است که خداوند براى شما معجزه قرار داده است (قَدْ جائَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ هذِهِ ناقَةُ اللّهِ لَکُمْ آیَةً).
ناقَه در اصل، به معنى شتر ماده است.
در هفت مورد از قرآن مجید به ناقه صالح اشاره شده.
اما این که شتر چگونه شترى بوده و چگونه به عنوان یک معجزه و دلیل دندان شکن به قوم صالح معرفى گردیده؟ شرح آن به خواست خدا در سوره هود ذیل آیات مربوط به قوم ثمود خواهد آمد.
ضمناً باید توجه داشت، اضافه ناقه به اللّه در آیات فوق، به اصطلاح از قبیل اضافه تشریفى است و اشاره به این است که: ناقه مزبور، یک شتر معمولى و عادى نبوده، بلکه امتیازاتى داشته است.
سپس به آنها مى گوید: مزاحم این ناقه نشوید، بگذارید در سرزمین خدا به چرا بپردازد، و به او آزار مرسانید که عذاب دردناکى شما را فرا خواهد گرفت (فَذَرُوها تَأْکُلْفی أَرْضِ اللّهِ وَ لاتَمَسُّوها بِسُوء فَیَأْخُذَکُمْ عَذابٌ أَلیمٌ).
اضافه أَرْض به اللّه (زمین خدا) اشاره به این است که این شتر مزاحم کسى نیست و تنها از علف بیابان استفاده مى کند، بنابراین نمى بایست مزاحم او شوند.
* * *
در آیه بعد، موقعیت آنها در این جهان را خاطرنشان ساخته، مى فرماید: به خاطر داشته باشید خداوند شما را جانشینان در روى زمین بعد از قوم عاد قرار داد، و در آن مستقر ساخت (وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عاد وَ بَوَّأَکُمْ فِی الأَرْضِ).
یعنى از یکسو نعمت هاى فراوان الهى را فراموش نکنید.
و از سوى دیگر، توجه داشته باشید که پیش از شما اقوام طغیانگرى مانند قوم عاد بودند که بر اثر مخالفت هایشان به عذاب الهى گرفتار شدند و نابود گردیدند.
پس از آن، روى بعضى از نعمت ها و امکانات خداداد قوم ثمود تکیه کرده مى فرماید: شما در سرزمینى زندگى دارید که هم دشت هاى مسطح با خاک هاى مساعد و آماده دارد که مى توانید قصرهاى مجلل و خانه هاى مرفه در آن بسازید و هم کوهستان هاى مستعدى دارد که مى توانید خانه هائى مستحکم در دل سنگ ها (براى فصل زمستان و شرائط جوى سخت) ایجاد کنید و بتراشید (تَتَّخِذُونَمِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً).
از این تعبیر، چنین به نظر مى رسد که آنها محل زندگى خود را در تابستان و زمستان تغییر مى دادند، در فصل بهار و تابستان در دشت هاى وسیع و پربرکت به زراعت و دامدارى مى پرداختند و به همین جهت خانه هاى مرفه و زیبائى در دشت داشتند.
و به هنگام فرا رسیدن فصل سرما و تمام شدن برداشت محصول، به خانه هاى مستحکمى که در دل صخره ها تراشیده بودند و در مناطق امن و امانى قرار داشت و از گزند طوفان و سیلاب و حوادث بر کنار بود، آسوده خاطر زندگى مى کردند.
و در پایان آیه مى فرماید: این همه نعمت هاى فراوان خدا را یادآور شوید و در زمین فساد نکنید و کفران نعمت ننمائید (فَاذْکُرُوا آلاءَ اللّهِ وَلاتَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدینَ).
* * *
آنگاه به عکس العمل قوم ثمود در برابر تبلیغات صالح پرداخته است و ملاحظه مى کنیم جمعیت اشراف و ثروتمندان خوش ظاهر و بد باطن که از آنها تعبیر به مَلاَ (چشم پر کن) شده است، سررشته مخالفت با این پیامبر بزرگ الهى را به دست گرفتند.
و از آنجا که عده قابل ملاحظه اى از توده هاى خوش فکر و پاکدل ـ که همواره در بند اسارت اشراف گرفتار بودند ـ دعوت صالح را پذیرفته و اطراف او جمع شده بودند، مخالفت خود را با این گروه شروع کردند،«
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زیاده خواه نباش!
🔺امام علی دانای ما گفتن: آدم اگر زیاده خواهی کنه و بیشتر از سهمش بخواد بدست بیاره، هم آبروش میره هم بلا سرش میاد.
📒 برگرفته از نامه ۳۱ نهج البلاغه
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه اعراف آیات(۷۳ الی ۷۹)🔹 🔴سرگذشت عبرت انگیز قوم ثمود در این آیات، به ق
✨﴾﷽﴿✨
🔹تفسیر سوره مبارکه اعراف آیات(۷۳ الی ۷۹)🔹
قرآن مى فرماید: این جمعیت اشرافى و متکبر از قوم صالح به افرادى از مستضعفان که ایمان آورده بودند گفتند: آیا به راستى شما مى دانید که صالح از طرف خداوند براى راهنمائى ما فرستاده شده است ؟ (قالَ الْمَلاَ ُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَمِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ).
البته هدف آنها از این سؤال جستجوى حق نبود، بلکه مى خواستند با القاى شبهات در دل آنها وسوسه ایجاد کنند، و روحیه آنان را تضعیف نمایند، و به گمان این که همانند دورانى که در بند بودند، مطیع و فرمانبردار آنهایند از حمایت صالح دست بردارند.
ولى به زودى با پاسخ قاطع آنان که حکایت از تصمیم و اراده قوى مى کرد روبرو شدند و این پاسخ را از آنان شنیدند که: (ما نه تنها مى دانیم صالح فرستاده خدا است بلکه) ما به آنچه او مأموریت دارد، و دعوت به سوى آن مى کند، ایمان آورده ایم (قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ).
* * *
اما این مغروران متکبر دست از کار خود بر نداشتند و مجدداً به تضعیف روحیه جمعیت مؤمنان اقدام کردند، قرآن مى فرماید: آنها که استکبار ورزیدند گفتند: ما به آنچه شما ایمان آورده اید کافریم (قالَ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا إِنّا بِالَّذی آمَنْتُمْ بِهِ کافِرُونَ).
و از آنجا که آنها به خاطر قدرت و ثروت ظاهریشان همیشه در جامعه پیشوا و الگوى مردم بودند، چنین مى پنداشتند: این بار نیز با اظهار کفر و بى ایمانى، الگو براى دگران خواهند شد و مردم از آنان پیروى خواهند کرد.
ولى به زودى به اشتباه خود پى بردند و متوجه شدند که مردم این بار در پرتو ایمان به خدا، شخصیت تازه اى یافته و از استقلال فکرى و نیروى اراده بهره مند شده اند.
جالب توجه این که: در آیات فوق از اشراف بى ایمان به عنوان مستکبران و از توده هاى زحمت کش با ایمان، به عنوان مستضعفان یاد شده، و این نشان مى دهد که:
دسته اول با خودبرتربینى و غصب حقوق مردم زیردست و جذب نیروهاى آنها به آن موقعیت رسیده بودند که به زبان امروز مى توان از آنها به طبقه استثمارکننده و استثمارشونده تعبیر کرد.
* * *
قرآن پس از آن از عکس العمل مأیوس شدن مستکبران و آخرین تصمیم آنها چنین خبر مى دهد:
هنگامى که ثروتمندان متکبر و خودخواه از ایجاد تزلزل در پایه هاى ایمان توده هاى مردم با ایمان مأیوس شدند.
و از سوى دیگر مى دیدند با وجود ناقه که معجزه صالح محسوب مى شد، سم پاشى هاى آنها به جائى نمى رسد، تصمیم به نابود کردن ناقه گرفتند، و قبل از هر چیز آن را پى کردند و کشتند و از فرمان خدا سر برتافتند (فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ).(۳)
و به این نیز قناعت نکردند بلکه به سراغ صالح(علیه السلام) رفتند و صریحاً به او گفتند: اگر تو فرستاده خدا هستى هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست (وَ قالُوا یا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُناإِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلینَ).
یعنى ما کمترین واهمه اى از تهدیدهاى تو نداریم و این تهدیدها همه بى اساس است.
این سخن در حقیقت، بر پا ساختن یک نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعیف روحیه صالح و مؤمنان بود.
* * *
سپس نتیجه این سرپیچى و تهدید و کفر آنها را چنین بازگو مى کند:
هنگامى که آنها ستیزه جوئى و طغیانگرى را به آخر رساندند و آخرین بارقه آمادگى ایمان را در وجود خود خاموش ساختند، مجازات الهى که طبق قانون انتخاب اصلح، و از میان بردن موجودات فاسد و مفسد صورت مى گیرد، به سراغ آنها آمد.
لرزه اى آن چنان قصرها و خانه هاى مستحکمشان را تکان داد و فرو ریخت و زندگى پر زرق و برق آنها را در هم کوبید که صبحگاهان تنها جسم بى جان آنها در خانه هایشان باقى مانده بود (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ).
جاثِم در اصل از ماده جثم (بر وزن خشم) به معنى نشستن روى زانو و توقف در یک مکان است، و بعید نیست این تعبیر، اشاره به آن باشد که هنگام وقوع زلزله شدید آنها در خواب خوش فرو رفته بودند، ناگهان به پا خاستند همین که بر سر زانو نشستند، حادثه به آنها مهلت نداد و بر اثر وحشت و ترس و یا فرو ریختن دیوارها و یا صاعقه اى که با آن زلزله همراه بود، جان خود را در همان حالت از دست دادند!
* * *
در آخرین آیه مورد بحث مى فرماید: بعد از این جریان، صالح از آنها روى برتافت و به آنها گفت: من حق رسالت پروردگارم را ادا کردم و آنچه گفتنى بود به شما گفتم و از نصیحت و خیرخواهى کوتاهى نکردم، لکن شما نصیحت کنندگان را دوست ندارید (فَتَوَلّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالَةَ رَبِّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَلکِنْ لاتُحِبُّونَ النّاصِحینَ).«
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹ترجمه و شرح خطبه(۲۹)بخش دوم🔹 درست است که اعتماد متقابل پيشوا و پيروان، از اصول مسلّم مديريت است و ا
✨﴾﷽﴿✨
🔹 ترجمه و شرح خطبه (۳۰)🔹
🔶عوامل قتل عثمان:
این خطبه ناظر به مسأله قتل عثمان و تجزيه و تحليل هاى مربوط به آن است. مى دانيم که مسأله قتل عثمان، ريشه هاى شناخته شده اى در اعمال او داشت و پيامدهاى عظيمى در جهان اسلام، از آن آشکار گشت که تا مدّتها تاريخ اسلام را تحت تأثير قرار داد.
همه محقّقان مى گويند که سوء تدبير عثمان در امر حکومت و تبديل آن به يک امر فاميلى و حيف و ميل عظيم در بيت المال و ظلم فراوان بستگان او نسبت به توده هاى مستضعف، سبب يک انزجار و تنفّر عمومى گشت، تا آنجا که يک گروه چند صد نفرى، خانه او را محاصره و به او حمله کرده و او را کشتند و سپاه عظيم اسلام ـ که فاتح مصر ايران و روم بود ـ در برابر آن، سکوت اختيار کرد; چرا که از کارهاى او ناراضى بودند و يا او را مستحق قتل مى دانستند، ولى بعد از کشتن او مردم دو گروه شدند: گروهى ـ که شايد اکثريت را تشکيل مى دادند ـ به اين قتل راضى يا لااقل نسبت به آن بى تفاوت بودند. گروه ديگرى او را مظلوم مى دانستند.
در اين ميان، منافقان براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و تغيير مسير خلافت از اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ که مورد قبول اکثريت قريب به اتفاق مردم واقع شده بود ـ دست به کار شدند و مسأله قتل عثمان را دستاويزى براى رسيدن به مقاصد شوم خود کردند و به اصطلاح، پيراهن عثمان، تبديل به يک اهرم نيرومند سياسى براى اغفال توده هاى ناآگاه شد.
طبيعى است که در ميان اصحاب و ياران على (عليه السلام) از هر دو گروه، وجود داشتند، هر چند گروه دوم طبق تصريح برخى از مورخان در اقليّت بودند و نيز طبيعى است که درباره قتل عثمان، از آن حضرت به طور مکرّر سؤال مى کردند و امام (عليه السلام) ناچار بود در اينجا پاسخى بدهد که هم واقعيتهاى تاريخى در آن منعکس باشد و هم بهانه اى به دست اين و آن ندهد.
خطبه مورد بحث، پاسخ ظريفى به اين گونه سؤالها است که امام (عليه السلام) واقعيتهاى تاريخى را در آن بيان فرموده، بى آن که بهانه اى به دست بهانه جويان دهد.
در آغاز مى فرمايد: «اگر من به آن (کشتن عثمان) فرمان داده بودم قاتل محسوب مى شدم (و من هرگز نمى خواستم قاتل عثمان باشم) و اگر از آن نهى مى کردم ياور او (در اعمال و خلافکاري هايش) به شمار مى آمدم (و من هرگز حاضر نبودم از کارهاى خلاف او دفاع کنم); «لَوْ أَمَرْتُ بِهِ، لَکُنْتُ قاتِلا، أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ، لَکُنْتُ ناصِراً».
مفهوم اين سخن آن است که من در اين قضيه بى طرف بودم و نه دست به خون او آلوده کردم و نه از او و خلافکارى هايش دفاع کردم; چون هر دو محذور داشت.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که اين جمله چگونه با واقعيتهاى تاريخى سازگار است؟ زيرا مى دانيم (و تقريباً همه مورخان نوشته اند) که على (عليه السلام) مردم را از قتل عثمان نهى مى کرد و فرزندانش، امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را به جلوى خانه او فرستاد که معترضان به آنجا يورش نبردند و حتّى هنگامى که آب را به روى عثمان بستند، امام (عليه السلام) براى او آب فرستاد. مفسّران نهج البلاغه، در برابر اين سؤال، دو پاسخ گفته اند:
بعضى گفته اند که منظور از عدم نهى، همان نهى عملى است; يعنى من رسماً شمشير نکشيدم و براى دفاع از او وارد عمل نشدم و اين منافاتى با نهى لفظى آن حضرت و حضور فرزندانش در آن صحنه ندارد.
بعضى ديگر معتقدند که اين سخن در واقع بيانگر اين حقيقت است که من هرگز به قتل عثمان دستور ندادم; هر چند او را به خاطر اعمالش، مستحقّ مجازاتهايى مى دانستم. به همين جهت براى اين که اوضاع بدتر از آن چه بود، نشود، مردم را به خونسردى و ترک خشونت دعوت کردم، ولى در عين حال کارى نکردم که حمايت صريح از عثمان و اعمال و کردارش باشد; چرا که همان گونه که ريختن خون او مشکلاتى را در جامعه اسلامى به وجود مى آورد، حمايت از او و کارهايش نيز مشکل آفرين بود، لذا من هيچ يک از اين دو (امر به قتل و نهى از آن) را از نظر قانون خداوند، مطابق وظيفه نمى ديدم.
ضمناً امام (عليه السلام) با اين گفتار مى خواست در اختلاف شديدى که ميان دو گروه از ياران و لشکرش، و به طور کلى دو گروه از مردم بر سر قتل عثمان وجود داشت ـ که گروهى او را مستحقّ مجازات و گروهى ريختن خونش را گناه مى دانستند ـ موضعى اتّخاذ کند که سبب دامن زدن به اختلافات نشود.
سپس امام (عليه السلام) براى توضيح بيشتر مى افزايد: «جز اين که کسى او را يارى کرده نمى تواند بگويد: «از کسانى که دست از ياريش برداشتند، بهترم; غَيْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ، لايَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ: خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ». و کسى که دست از ياريش برداشت، نمى تواند بگويد: «کسى که او را يارى کرد، از من بهتر بوده است; وَ مَنْ خَذَلَهُ، لاَيَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ: «نَصَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي«
@Nahjolbalaghe2