eitaa logo
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
32 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه(۶۷)🔹 🔷توصیه های به کار گزارش مکه ضرورت رسيدگى به نيازمندان و امور مربوط ب
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه(۶۸)🔹 🔴دنيا چون مار خوش خط و خال است: گرچه بسيارى از مفسّران محتواى اين نامه را روشن دانسته و از شرح و بسط آن صرف نظر کرده اند ولى نکاتى دارد که لازم است به آن توجّه شود. امام(عليه السلام) نخست در آغاز اين نامه تشبيه گويايى براى دنيا ذکر کرده و مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدان اى سلمان) دنيا فقط به «مار» شبيه است که به هنگام لمس کردن، نرم به نظر مى رسد; ولى در باطنش سمى کشنده است»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ: لَيِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا). اين دوگانگى ظاهر و باطن به صورت هاى مختلفى در کلمات امام آمده است در اينجا نرم بودن ظاهر و قاتل بودن سم درونى ذکر شده و در جايى ديگر تشبيه به زن زيبايى شده که شوهرانش را يکى بعد از ديگرى به قتل مى رساند و گاه تشبيه به آبگاهى شده که آبش گوارا; ولى مسير ورود در کنار آب خطرناک و هلاکت بار است. تمام اين تشبيهات اشاره به يک مطلب است و آن اينکه دنيا ظاهرى جالب و دلپذير; اما باطنى آلوده و خطرناک دارد. سپس امام(عليه السلام) به دنبال اين تشبيه گويا و بيدار کننده چند دستور به سلمان فارسى(رحمه الله) مى دهد: نخست مى فرمايد: «بنابراين از هر چيزِ دنيا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد يا مقام و يا لذات هوس آلود)»; (فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُکَ فِيهَا). آن گاه دليلى براى آن ذکر مى کند و مى فرمايد: «زيرا جز مدت کمى در کنار تو نخواهد بود»; (لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُکَ مِنْهَا). اشاره به اينکه عمر دنيا کوتاه است و انسان عاقل به آن دل نمى بندد. بعضى از شارحان، تفسير ديگرى براى اين جمله کرده و گفته اند: منظور اين است چيزى که از متاع دنيا با خود مى برى بسيار کم است (و فراتر از کفن نيست) ولى جمله بعد نشان مى دهد که تفسير اوّل مناسب تر است. در دستور دوم مى افزايد: «غم و غصه دنيا را از خود کنار بده، زيرا که به فراق و جدايى و دگرگونى حالات آن يقين دارى»; (وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا، لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا، وَتَصَرُّفِ حَالاَتِهَا). بديهى است انسان به چيزى دل مى بندد که مدتى طولانى با او باشد و دگرگون نشود مثلاً خانه اى که امروز در اختيار من است و فردا در اختيار ديگرى و هر روز ساکنى دارد چيزى نيست که انسان به آن دلبستگى پيدا کند. جمله «تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا» اشاره به اين است که دنيا افزون بر اينکه عمرش کوتاه است در همان مدتى که با ماست يکنواخت نيست و پيوسته در حال دگرگونى است. فى المثل هرکسى چند روزه ممکن است زمامدار شود ولى در همان چند روز نيز آرامشى در آن نيست و هر روز حادثه اى و مشکلى دارد. در دستور سوم مى فرمايد: «در آن زمان که به آن بيش از هر وقت دل بسته اى و انس گرفته اى، بيشتر از آن بر حذر باش، زيرا دوست دنيا هر زمان به امرى شادى آفرين دل بستگى پيدا کند او را به طرف مشکل و ناراحتى مى راند و هر زمان به آن انس مى گيرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو مى برد. و السلام»; (وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا، أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا; فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُور أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُور، أَوْ إِلَى إِينَاس أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاش! وَالسَّلاَمُ). اشاره به يکى از شگفتى هاى دنيا که بسيارى از امورى که بيشتر براى انسان اطمينان آفرين است متزلزل تر است و يا بسيارى از کسانى که به آنها بيشتر اعتماد مى کند از آنها ضربه سنگين ترى مى خورد و اينها نشان مى دهد که هيچ چيز دنيا قابل اعتماد نيست و عاقل نبايد به آن دل خوش کند. تاريخ دنيا نيز گواه صدقى بر اين حقيقت است; بسيار اتفاق افتاده که محکم ترين حکومت ها يک شبه دگرگون شده و قوى ترين زمامداران يکروزه جاى خود را به ديگرى داده اند. شاعر شيرين زبان معاصر در اين باره زيبا سروده است: اى دل عبث مخور غم دنيا را * فکرت مکن نيامده فردا را! بشکاف خاک را و ببين آنگه * بى مهرى زمانه رسوا را اين دشت خوابگاه شهيدان است * فرصت شمار وقت تماشا را از عمرِ رفته نيز شمارى کن * مشمار جَدْى و عقرب و جوزا را اين جويبار خرد که مى بينى * از جاى کنده صخره صمّا را آموزگار خلق شديم امّا * نشناختيم خود الف و با را بت ساختيم در دل و خنديديم * بر کيش بد برهمن و بودا را در دام روزگار ز يکديگر * نتوان شناخت پشّه و عنقا را اى باغبان سپاه خزان آمد * بس دير کِشتيم اين گُل رعنا را *** نکته ها: 1. سلمان فارسى کيست؟ سلمان فارسى به يقين يکى از بزرگان صحابه پيغمبر بود و در روايتى از آن حضرت مى خوانيم که فرمود:⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح نامه(۶۸)🔹 🔴دنيا چون مار خوش خط و خال است: گرچه بسيارى از مفسّران محتواى اين نا
↩️«أَمَرَنِي رَبِّي بِحُبِّ أَرْبَعَة وَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ عَلِيٌّ وَأَبُوذَرّ وَالْمِقْدَادُ وَسَلْمَانُ; خداوند مرا به محبّت چهار نفر دستور داده است و به من خبر داده که او آنها را دوست دارد و آنها على و سلمان و ابوذر و مقداد هستند». درباره عظمت مقام سلمان و شرح حال او کتاب ها و مقالات متعددى نوشته شده است و مورخان قديم و جديد او را به عظمت ستوده اند; از جمله صاحب کتاب استيعاب از عايشه نقل مى کند که پيغمبر اکرم شب هنگام با سلمان مجلسى داشت و گاه به قدرى طولانى مى شد که خواب بر ما چيره مى شد. در اين مجلس چه مسائلى ميان رسول خدا و سلمان رد و بدل مى شد تنها خدا و رسولش مى دانند. در حالات او نوشته اند که هر چند در اصل از نسل شاهان قديم ايران بود; ولى تنها خود را به اسلام و به رسول خدا منتسب مى دانست و مى گفت: خداوند به وسيله محمد مرا آزاد کرد و به وسيله او مقامم را بالا برد و بوسيله او بى نيازم ساخت. درود بر محمد و آل محمد; حسب و نسب من همين است و بس. پيامبر هم با جمله «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» اين سخن او را تأييد فرمود و لذا به او سلمان محمدى گفتند. نيز در حالات او آمده که هر سال سهم او از بيت المال پنج هزار درهم بود; ولى همه آن را در راه خدا انفاق مى کرد و از دست رنج خود زندگى بسيار ساده اى را که داشت اداره مى نمود و مى گفت: من دوست ندارم که از غير دست رنج خود استفاده کنم، چرا که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمود: «ما أکَلَ أحَدُکُمْ طَعاماً قَطُّ خَيْراً مِنْ عَمَلِ يَدِهِ; هيچ کس از شما طعامى را بهتر از آنچه از دست رنجش به دست آمده هرگز نخورده است». البته در روايتى در کافى آمده است که او به اندازه نياز سال خود از آن بر مى داشت (و بقيه را انفاق مى کرد) اين دو حديث با هم منافاتى ندارد ممکن است حديث اوّل مربوط به زمانى باشد که سلمان تاب و توان کار کردن را داشته و حديث دوم مربوط به هنگامى که بر اثر کهولت توانايى خود را از دست داده بود. مرحوم علاّمه مجلسى در شأن ورود حديث «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» مطلبى نقل مى کند که روزى سلمان فارسى وارد مجلس رسول خدا شد. حاضران او را گرامى داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زياد وى با پيغمبر اکرم او را احترام کردند و به صدر مجلس هدايت نمودند. ناگهان «عمر» وارد شد نگاهى به او کرد و گفت: اين مرد عجمى که در ميان عرب ها در بالا نشسته است کيست؟ پيغمبر اکرم (ناراحت شد و) به منبر رفت و خطبه اى خواند و فرمود: همه انسان ها از زمان خلقت آدم تا امروز; مانند دندانه هاى شانه برابرند «لا فَضْلَ لِلْعَربيِّ عَلَى الْعَجَمي وَلا لِلاْحْمَرِ عَلَى الاْسْوَدِ إلاّ بِالتَّقْوى; عرب بر عجم و سفيد پوست بر سياه پوست برترى ندارد جز با تقوا» سپس افزود: «سَلْمَانُ بَحْرٌ لاَ يُنْزَفُ وَکَنْزٌ لاَ يَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ سَلْسَلٌ يَمْنَحُ الْحِکْمَةَ وَيُؤْتِي الْبُرْهَانَ; سلمان درياى عميقى است که آبش تمام نمى شود و گنجى است که پايان نمى گيرد سلمان از ما اهل بيت است سلمان آبشارى است که پيوسته علم و دانش و برهان از او فرو مى ريزد». از بعضى روايات نيز استفاده مى شود سلمان از کسانى بود که بعد از رحلت پيغمبر اکرم آماده براى حمايت از خلافت على(عليه السلام) شد; ولى چون او و يارانش در اقليت واقع شدند سکوت اختيار کردند. روايات فراوان ديگرى در فضيلت سلمان نقل شده که از نهايت عظمت مقام او پرده بر مى دارد از جمله در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است که فرمود: «لَوْ کانَ الدِّينُ في الثُّريّا لَنا لَهُ سَلْمانُ; اگر دين در اوج آسمان باشد سلمان به او مى رسد». در حديثى از اميرمؤمنان نقل شده است که فرمود: «سَلْمانُ الْفارْسي کَلُقْمانِ الْحَکيمِ; سلمان فارسى همچون لقمان حکيم است». او در عصر خليفه دوم پيشنهاد حکومت مدائن را که در واقع اشراف بر تمام ايران داشت به ملاحظاتى که روشن است پذيرفت و در سال 35 يا 36 هجرى اواخر خلافت عثمان (و طبق روايتى در اواخر خلافت عمر) ديده از جهان فرو بست و در همان جا به خاک سپرده شد و قبر او هم اکنون زيارتگاهى در نزديکى مدائن است. از بعضى روايات نيز استفاده مى شود که اميرمؤمنان على(عليه السلام) با طى الارض از مدينه به مدائن آمد و سلمان فارسى را غسل داد و کفن کرد و نماز بر او خواند و به خاک سپرد. 2. مثل هاى دنيا در قرآن و روايات اسلامى: از آنجا که سرگرمى هاى دنيا و لذائذ مادى و مظاهر فريبنده آن غالباً انسان ها را از درک باطن آن ـ با اينکه چندان پوشيده نيست ـ غافل مى سازد براى هشدار به افراد غافل و بى خبر و حتى به مؤمنان آگاه مثل هاى مختلفى در قرآن مجيد و روايات اسلامى بيان شده که هر يک از ديگرى گوياتر و بيدار کننده تر است از جمله:⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
↩️«أَمَرَنِي رَبِّي بِحُبِّ أَرْبَعَة وَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ عَلِيٌّ وَأَبُوذَرّ وَالْمِق
↩️1. دنيا به آب بارانى تشبيه شده است که از آسمان نازل مى شود، انبوه گياهان را پرورش مى دهد و آثار حيات در همه چيز ظاهر مى شود; اما بعد از چند ماه فصل خزان فرا مى رسد; گياهان زرد و خشکيده، برگ هاى درختان پژمرده و همراه تندباد به هر سو پراکنده مى شوند و آثار حيات برچيده مى شود. (وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيَا کَمَآء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَکانَ اللهُ عَلى کُلِّ شَيْء مُّقْتَدِراً). 2. دنيا همچون آبگاهى تيره و کدر است و يا همچون چشمه اى گل آلود، آزمايشگاهى است هلاک کننده و نورى است که به زودى غروب مى کند و سايه اى که از بين مى رود و تکيه گاهى که رو به خرابى است: (فَإِنَّ الدُّنْيَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا يُونِقُ مَنْظَرُهَا وَيُوبِقُ مَخْبَرُهَا غُرُورٌ حَائِلٌ وَضَوْءٌ آفِلٌ وَظِلٌّ زَائِلٌ وَسِنَادٌ مَائِل). 3. دنيا همچون سايه ابرهاست که هرگز پايدار نيست و همچون صحنه هاى دل انگيز خواب هاست ... و مانند عسلى است که مشوب به سم کشنده است: «إنَّ الدُّنْيا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ ... وَالْعَسَلُ الْمَشُوبُ بِالسَّمِّ سَلاّبَةُ النِّعَمِ أکّالَةُ الأُمَمِ جَلاّبَةُ النِّقَمِ». 4. دنيا همانند کمانى است که تير در چله آن گذارده شده و اهل خود را نشانه گيرى کرده; کمانى که تيرش هرگز خطا نمى رود و زخم و جراحتش مداوا نمى شود: «أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لاَ تُخْطِئُ سِهَامُهُ وَلاَ تُؤْسَى جِرَاحُهُ». 5. دنيا همچون سايه انسان است (که در مقابل او بر زمين گسترده است) هرچه به دنبالش بدود دور مى شود و اگر بايستد مى ايستد و پايدار مى گردد: «مَثَلُ الدُّنْيا کَظِلِّکَ إنْ وَقَفْتَ وَقَفَ وَإنْ طَلَبْتَهُ بَعُدَ». 6. دنياى فريبنده فريبکار همچون زن زيبايى است که هر روز شوهرى برمى گزيند و هر شب او را به قتل مى رساند: «اَلا وَإنَّ الدُّنْيا دارُ غَرَّارَة خَدّاعَة تَقْتُلُ في کُلِّ يَوم بَعْلاً وَتَقْتُلُ في کُلِّ لَيْلَة أهْلاً». 7. دنيا همچون مرکب سريع السيرى است که اهلش بر آن سوار شده آنها را با خود مى برد در حالى که در خوابند: (أَهْلُ الدُّنْيَا کَرَکْب يُسَارُ بِهِمْ وَهُمْ نِيَامٌ). 8. دنيا همچون لباسى است که از اوّل تا به آخر آن شکافته شده فقط نخى از آن باقى مانده که هر زمان احتمال دارد آن نخ پاره شود و لباس فرو افتد: «هذِهِ الدُّنْيا مِثْلُ ثَوْب شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلى آخِرِهِ فَيَبْقي مُتَعَلِّقاً بِخَيْط في آخِرِهِ يُوشَکُ ذلِکَ الْخَيْطُ أنْ يَنْقَطِعَ». 9. دنيا همچون آب شور دريا است که هر قدر انسان از آن بيشتر بنوشد عطشش فزون تر مى شود و سرانجام او را خواهد کشت: «مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ». 10. دنيا همچون پل و گذرگاهى است که بايد از آن عبور کرد نه اينکه ايستاد و به تعمير آن پرداخت: «قَالَ الْمَسِيحُ لِلْحَوَارِيِّينَ إِنَّمَا الدُّنْيَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلاَ تَعْمُرُوهَا». 11. عمر دنيا در برابر آخرت به قدرى کوتاه است که همانند اين است که انگشت در دريايى فرو کنى و بعد بيرون آورى آنچه بر انگشت مى ماند در برابر آن دريا چقدر است؟! «قال رسول الله: مَا الدُّنْيَا فِي الآْخِرَةِ إِلاَّ مِثْلُ مَا يَجْعَلُ أَحَدُکُمْ إِصْبَعَهُ فِي الْيَمِّ فَلْيَنْظُرْ بِمَ يَرْجِعُ». 12. دنيا همچون سم کشنده است و افرادى که آن را نمى شناسند مى خورند و هلاک مى شوند: «إِنَّمَا الدُّنْيَا کَالسَّمِّ يَأْکُلُهُ مَنْ لاَ يَعْرِفُهُ». 13. دنيا همانند دام است که افراد ناآگاه در آن مى افتند و گرفتار مى شوند: «إنَّما الدُّنْيا شَرَکٌ وَقَعَ فيهِ مَنْ لايَعْرِفُهُ». 14. دنيا همچون جيفه اى است که گروهى به آن روى آوردند و با خوردن آن رسوا گشته و در دوستى آن توافق کرده اند: «أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَة قَدِ افْتَضَحُوا بِأَکْلِهَا وَاصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا». 15. مثل دنيا مثل سوارى است که براى استراحت و خواب قيلوله در سايه درختى در تابستانى داغ پياده مى شود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترک مى گويد و مى رود: «إِنَّمَا مَثَلِي وَمَثَلُ الدُّنْيَا کَمَثَلِ رَاکِب مَرَّ لِلْقَيْلُولَةِ فِي ظِلِّ شَجَرَة فِي يَوْمِ صَيْف ثُمَّ رَاحَ وَتَرَکَهَا». 16. دنيا سراى عبور است نه دار اقامت: «الدُّنْيَا دَارُ مَمَرّ لاَ دَارُ مَقَر». 17. دنيا درياى عميقى است که گروه زيادى در آن غرق و هلاک مى شوند: «إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ کَثِيرٌ». 18. دنيا همانند مار خوش خط و خالى است که ظاهرش نرم است و در باطنش سم کشنده است، که در آغاز نامه مورد بحث آمده بود. @Nahjolbalaghe2
💟✨ پيامبر اكرم(صلی الله عليه و آله): مَن عَمِلَ بِما يَعلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلمَ ما لَم يَعلَم. هر كس به آنچه می ‏داند عمل كند، خداوند دانش آنچه را كه نمی ‏داند به او ارزانى می ‏دارد. 📘مرآ‌ة العقول ج3،ص286 @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیرینی صبر.mp3
3.12M
| شیرینی صبر 🎤 با اجرای : خانم نورالزینب و نورالزهرا حافظی 🎈 💌 @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👑نادر شاه و آخوند معروف!!! 🌷 مادرم مرا کتک میزند! 🎤 سخنرانی استاد مسعود عال @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت سی و هشتم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻2. کعب
🌳شجره آشوب« قسمت سی و نهم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻 برخی اصحاب به علی گفتند: یا امیرالمؤمنین، چگونه جنگ با آن‌ها بر ما حلال بود اما اسیران و اموالشان بر ما حلال نیست؟ علی علیه‌السلام فرمود: یکتاپرستان را نمی‌تواند به اسیری گرفت و اموالشان را به غنیمت برد، مگر آن چیزهایی را که با آن جنگیده‌اند. پس آنچه را نمی‌دانید رها کنید و به آنچه امر می‌شوید عمل کنید.» 🔻2.امام بعد از نبرد جمل، هرآنچه از سلاح و مرکب در لشکر دشمن به کار رفته بود بین مسلمین تقسیم کرد، اما اجناس و کنیزان و غلامان را به اهلشان برگرداند. 🔻3. امام علی علیه السلام بعد از پایان نبرد جمل به اصحاب خود فرمود: ای مردم! هیچ فراری را نکشید، هیچ مجروحی را نکشید، هیچ عورتی را کشف نکید و هیچ کشته ای را مثله نکنید. 🔻4. امام باقر از پدرش علیها السلام نقل می کند که فرمود: همانا علی علیه السلام از اهل دشمن را به شرک و نفاق منتسب نکرد. بلکه همیشه می فرمود: آن ها برادران ما بودند که علیه ما بغی کردند. 🔻روایت فوق عام است و اشاره به اهل بصره نمی کند. اما روایات دیگر به صورت خاص بیان می کنند تعبیر «برادران ما» برای اهل جمل و نهروان است. در نتیجه با لحاظ قرائن دیگر که بعدا اشاره خواهیم کرد که اهل صفین را امام، کافر می دانست و به هیچ عنوان تعبیر برادران را درمورد آن ها به کار نمی برد. این تعبیر درمورد اهل نهروان نیز به کار رفته است که در جای خود بحث می کنیم. 🔻ب) کاهش هزینه ها در حقیقت امیرالمومنین، در فتنه ها، قصد کاهش هزینه برای جامعه اسلامی را داشت تا اینکه بخواهد به سرکوب افراد وابسته به فتنه بپردازد. برای مثال حضرت بعد از جنگ جمل، مروان بن حکم را آزاد کرد... 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد... @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 اعمال مشترک و روز اول ماه رجب 🔸 اعمال روز اول: روزه گرفتن، زیارت امام حسین(ع)، خواندن نماز سلمان، غسل کردن 🔹 اعمال مشترک ماه: ۱۰۰ مرتبه سوره توحید در روزهای جمعه، روزه در هرروز از این ماه، ۱۰۰۰ ذکر لا اله الا الله در کل ماه و .... @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﴾﷽﴿✨ ✅ برنامه‌ روزانه کانال : 🌷شنبه‌‌‌‌ها‌و سه‌شنبه‌ها شرح 🦋خطبه ها 🌹یکشنبه‌ها و چهار‌شنبه‌هاشرح 🌴حکمتها 🌷دوشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها شرح 🕊نامه ها 🍃حکمتها، نامه ها و خطبه های نهج‌البلاغه ترجمه محمد دشتی به طور کامل قبلا در کانال بار گزاری شده و لینک‌های دسترسی به مطالب در کانال سنجاق شده اند 🌺🍃 @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۱۱ الی۱۴) 🔴صحنه سازى شوم برادران یوسف پس از آن که طرح نهائى را
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۱۱ الی ۱۴)🔹 ↩️اما مهم این است: سرگرمى و تفریح، سالم باشد و گرنه مشکلى را که حل نمى کند، بر مشکل ها هم مى افزاید، چه بسیار تفریحات ناسالمى که روح و اعصاب انسان را چنان مى کوبد که قدرت کار و فعالیت را تا مدتى از او مى گیرد، و یا لااقل بازده کار او را به حداقل مى رساند. این نکته نیز، قابل توجه است که در اسلام تا آنجا به مسأله تفریح سالم اهمیت داده شده است، که یک سلسله مسابقات، حتى با شرط بندى را اسلام اجازه داده، و تاریخ مى گوید قسمتى از این مسابقات در حضور شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) و با داورى و نظارت او انجام مى گرفت. حتى گاه شتر مخصوص خود را براى مسابقه سوارى در اختیار یاران مى گذاشت. در روایتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: أَنَّ النَّبِیَّ(صلى الله علیه وآله) أَجْرَى الإِبِلَ مُقْبِلَةً مِنْ تَبُوکَ فَسَبَقَتِ الْعَضْباءُ وَ عَلَیْها أُسامَةُ، فَجَعَلَ النّاسُ یَقُولُونَ سَبَقَ رَسُولُ اللّهِ وَ رَسُولُ اللّهِ یَقُولُ سَبَقَ أُسامَةُ: هنگامى که پیامبر از تبوک بر مى گشت، میان یاران خود مسابقه سوارى بر قرار ساخت، اسامه که بر شتر معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نام عضباء سوار بود از همه پیشى گرفت، مردم به خاطر این که شتر از آن پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود، صدا زدند رسول اللّه پیشى گرفت، اما پیامبر صدا زد: اسامه سبقت گرفت و برنده شد (اشاره به این که سوار کار مهم است نه مرکب، و چه بسا مرکب راهوارى که به دست افراد ناشى بیفتد و کارى از آن ساخته نیست). نکته دیگر این که، همان گونه که برادران یوسف(علیه السلام) از علاقه انسان مخصوصاً نوجوان، به گردش و تفریح براى رسیدن به هدفشان سوء استفاده کردند، در دنیاى امروز نیز دستهاى مرموز دشمنان حق و عدالت، از ورزش و تفریح براى مسموم ساختن افکار نسل جوان سوء استفاده فراوان مى کند، باید به هوش بود که ابرقدرت هاى گرگ صفت، در لباس ورزش و تفریح، نقشه هاى شوم خود را میان جوانان به نام ورزش و مسابقات منطقه اى یا جهانى پیاده نکنند. فراموش نمى کنیم در عصر طاغوت هنگامى که مى خواستند نقشه هاى خاصى را پیاده کنند و سرمایه ها و منابع مهم کشور را به بهاى ناچیز به بیگانگان بفروشند، یک سلسله مسابقات ورزشى طویل و عریض ترتیب مى دادند، و مردم را آن چنان به این بازى ها سرگرم مى ساختند که نتوانند به مسائل اساسى که در جامعه آنها جریان دارد بپردازند. * * * ۳ ـ فرزند در سایه پدر گر چه محبت شدید پدر و مادر به فرزند، ایجاب مى کند او را همواره در کنار خود نگه دارند، ولى پیدا است فلسفه این محبت از نظر قانون آفرینش همان حمایت بى دریغ از فرزند به هنگام نیاز به آن است، روى همین جهت، در سنین بالاتر باید این حمایت را کم کرد، و به فرزند اجازه داد به سوى استقلال در زندگى گام بردارد; زیرا اگر همچون یک نهال نورس براى همیشه در سایه یک درخت تنومند قرار گیرد، رشد و نمو لازم را نخواهد یافت. شاید، به همین دلیل بود که یعقوب(علیه السلام) در برابر پیشنهاد فرزندان با تمام علاقه اى که به یوسف(علیه السلام) داشت، حاضر شد او را از خود جدا کند، و به خارج شهر بفرستد، گر چه این امر، بر یعقوب بسیار سنگین بود، اما مصلحت یوسف(علیه السلام) و رشد و نمو مستقل او ایجاب مى کرد تدریجاً اجازه دهد، او دور از پدر ساعت ها و روزهائى را به سر برد. این یک مسأله مهم تربیتى است که: بسیارى از پدران و مادران از آن غفلت دارند و به اصطلاح فرزندان خود را عزیز دردانه پرورش مى دهند، آن چنان که هرگز قادر نیستند، بیرون از چتر حمایت پدر و مادر زندگى داشته باشند، چنین افرادى در برابر یک طوفان زندگى به زانو در مى آیند، و فشار حوادث آنها را بر زمین مى زند. و باز به همین دلیل است که بسیارى از شخصیت هاى بزرگ کسانى بودند که در کودکى، پدر و مادر را از دست دادند، و به صورت خودساخته و در میان انبوه مشکلات پرورش یافتند. مهم این است که، پدر و مادر به این مسأله مهم تربیتى توجه داشته باشند، و محبت هاى کاذب مانع از آن نشود که آنها استقلال خود را باز یابند. جالب این است که: این مسأله به طور غریزى درباره بعضى از حیوانات دیده شده است که، مثلاً جوجه ها در آغاز در زیر بال و پر مادر قرار مى گیرند، و مادر چون جان شیرین در برابر هر حادثه اى از آنها دفاع مى کند. اما کمى که بزرگ تر شدند، مادر نه تنها حمایت خود را از آنها بر مى دارد، بلکه اگر به سراغ او بیایند، با نوک خود آنها را به شدت مى راند، یعنى بروید و راه و رسم زندگى مستقل را بیاموزید، تا کى مى خواهید وابسته و غیر مستقل زندگى کنید؟ شما هم براى خود کسى هستید؟!. ولى، این موضوع هرگز با مسأله پیوند خویشاوندى و حفظ مودت و محبت منافات ندارد، بلکه محبتى است عمیق و پیوندى است حساب شده بر اساس مصالح هر دو طرف.⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۱۱ الی ۱۴)🔹 ↩️اما مهم این است: سرگرمى و تفریح، سالم باشد و گر
↩️۴ ـ نه قصاص و نه اتهام، قبل از جنایت در این فراز از داستان، به خوبى مشاهده مى کنیم یعقوب(علیه السلام)با این که از حسادت برادران نسبت به یوسف(علیه السلام) آگاهى داشت ـ و به همین دلیل، دستور داد خواب عجیبش را از برادران مکتوم دارد ـ هرگز حاضر نشد آنها را متهم کند که نکند شما قصد سوئى درباره فرزندم یوسف داشته باشید، بلکه عذرش تنها عدم تحمل دورى یوسف، و ترس از گرگان بیابان بود. اخلاق و معیارهاى انسانى و اصول داورى عادلانه نیز همین را ایجاب مى کند، که تا نشانه هاى کار خلاف از کسى ظاهر نشده باشد او را متهم نسازند، اصل، برائت و پاکى و درستى است، مگر این که خلاف آن ثابت شود. * * * ۵ ـ تلقین دشمن نکته دیگر این که، در روایتى در ذیل آیات فوق از پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که: لاتُلَقِّنُوا الکَذّابَ فَتَکْذِبُ فَإِنَّ بَنِى یَعْقُوبَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ الذِّئْبَ یَأْکُلُ الإِنْسانَ حَتّى لَقَّنَهُمْ أَبُوهُمْ: به دروغگو تلقین نکنید تا به شما دروغ گوید; چرا که پسران یعقوب تا آن موقع نمى دانستند ممکن است گرگ به انسان حمله کند و او را بخورد، و هنگامى که پدر این سخن را گفت از او آموختند ! اشاره به این که، گاه مى شود طرف مقابل توجه به عذر و بهانه و انتخاب راه انحرافى ندارد، شما باید مراقب باشید که خودتان با احتمالات مختلفى که ذکر مى کنید، راه هاى انحرافى را به او نشان ندهید. این درست به این مى ماند که گاه انسان به کودک خردسالش مى گوید توپ خود را به لامپ چراغ نزن! کودک که تا آن وقت نمى دانست، مى شود توپ را به لامپ بزند، متوجه این مسأله مى شود که چنین کارى امکان پذیر است، و به دنبال آن حس کنجکاوى او تحریک مى شود که باید ببینم اگر توپ را به لامپ بزنم چه مى شود؟ لذا شروع به آزمایش این مسأله مى کند، آزمایشى که به شکستن لامپ منتهى خواهد شد. این، تنها یک موضوع ساده درباره کودکان نیست، در سطح یک جامعه بزرگ نیز گاهى امر و نهى هاى انحرافى سبب مى شود، مردم بسیارى از چیزهائى را که نمى دانستند یاد بگیرند، و سپس وسوسه آزمودن آنها شروع مى شود، در این گونه موارد، حتى الامکان باید مسائل را به طور کلى مطرح کرد تا بد آموزى در آن نشود. البته، یعقوب(علیه السلام) پیامبر روى پاکى و صفاى دل، این سخن را با فرزندان بیان کرد، اما فرزندان گمراه از بیان پدر سوء استفاده کردند. (گر چه احتمال این معنى وجود دارد که چون یعقوب مى دانست برادران تصمیم بدى درباره یوسف دارند، این مطالب را عنوان کرد تا آنها از همین طریق گام بردارند و او را به قتل نرسانند). نظیر این موضوع، روشى است که در بسیارى از نوشته ها با آن برخورد مى کنیم که مثلاً کسى مى خواهد درباره ضررهاى مواد مخدر یا استمناء سخن بگوید، چنان این مسائل را تشریح مى کند و یا صحنه هاى آن را به وسیله فیلم نشان مى دهد، که ناآگاهان، به اسرار و رموز این کارها آشنا مى گردند، سپس مطالبى را که در نکوهش این کارها و راه نجات از آن بیان مى کند، به دست فراموشى مى سپارند. به همین دلیل، غالباً زیان و بدآموزى این نوشته ها و فیلم ها به مراتب بیش از فایده آنها است. * * * ۶ ـ آخرین نکته این که: برادران یوسف گفتند: اگر با وجود ما گرگ برادرمان را بخورد ما زیانکاریم، اشاره به این که انسان هنگامى که مسئولیتى را پذیرفت باید تا آخرین نفس پاى آن بایستد، و گرنه سرمایه هاى خود را از دست خواهد داد، سرمایه شخصیت، سرمایه آبرو و موقعیت اجتماعى و سرمایه وجدان. چگونه ممکن است انسان وجدان بیدار و شخصیتى والا داشته باشد، و به آبرو و حیثیت اجتماعى خود پایبند باشد، و با این حال از مسئولیت هائى که پذیرفته است سرباز زند، و در برابر آن بى تفاوت بماند؟! @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۴)بخش سوم 🔹 🔺پرهیز از غفلت 🔴واى بر انسانهاى غافل! امام(عليه السلام) در
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۵)بخش اول🔹 ✅مدح و تمجيد پروردگار: در بحث صفات خدا توجّه به اين نکته بسيار لازم است و غفلت از آن مايه گمراهى است که صفات جمال و جلال او، هيچ شباهتى به صفات مخلوقات ندارد، او علم و قدرت دارد ولى نه همچون علم و قدرت ما. او بينا و شنواست ولى نه همچون بينايى و شنوايى ما، چرا که او ذاتى است بى پايان از هر نظر، و برتر از جسم و عوارض جسمانى; به همين دليل هنگامى که وارد بحث صفات خدا مى شويم با شگفتى هايى روبرو مى گرديم که در هيچ جاى ديگر نديده ايم. از جمله اين که صفاتى که در عالم مخلوقات باهم متضادند در آنجا در کنار يکديگر قرار دارند; مثلا در جهان مخلوقات چيزى که اوّل است آخر نيست و چيزى که آخر است اوّل نيست، و چيزى که ظاهر است باطن نيست و چيزى که باطن است ظاهر نيست. ولى در ذات پاک خداوند، اوّل و آخر و ظاهر و باطن جمع است. گذشته از اين، در جهان مخلوقات، صفات به تدريج يکى پس از ديگرى ظاهر مى شود و تکامل مى يابد و شکل مى گيرد ولى در صفات خداوند، نه سير تدريجى ديده مى شود و نه مقدّم و مؤخّر بودن! در نخستين جمله هاى اين خطبه، به همين حقيقت اشاره شده است. مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است که هيچ وصفى از او، بر وصف ديگرش پيشى نگرفته است (تا بتوان گفت:) پيش از آنکه آخر باشد اوّل بوده است و قبل از آنکه باطن باشد ظاهر بوده است» (الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا، فَيَکُونَ أَوَّلا قَبْلَ أَنْ يَکُونَ آخِراً، وَ يَکُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ يَکُونَ بَاطِناً). دليل اين مطلب که مربوط به صفات پروردگار است، مانند بسيارى از صفات ديگرش در اين نکته نهفته است که او وجودى است ازلى و ابدى و بى پايان از تمام جهات; به همين دليل، هم آغاز است و هم انجام، هيچ وجودى قبل از او نبوده و هيچ چيزى بعد از او نخواهد بود; همانگونه که در قرآن مجيد آمده است: «هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاْخِرُ و الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ; اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست» و نيز مى فرمايد: «لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ کُلُّ شَىْء هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ; هيچ معبودى جز او نيست همه چيز جز ذات او فانى مى شود». اساساً وجودى که ازلى و ابدى است در واقع آغاز و پايان ندارد و تعبير به اوّل و آخر درباره او به اين معنا است که همه مخلوقات وابسته به وجود او هستند، هم در آغاز پيدايش و هم در ادامه حياتشان. امّا ظاهر و باطن بودن او، به اين معنا است که اصل وجود و صفاتش از همه چيز آشکارتر است، چرا که به تعداد تمام ستارگان و موجودات زنده و برگ هاى درختان و ريگ هاى بيابان بلکه به تعداد اَتُم هاى جهان - که تعدادش را هيچ کس جز او نمى داند و نمى تواند تصوّر کند - دليل بر اثبات وجود و صفات اوست; ولى از آنجا که کنه ذاتش بى نهايت است و هيچ انسانى نمى تواند بى نهايت را آنچنان که هست تصور کند (چون نامحدود در محدود نمى گنجد) کنه ذات او بر همه کس، حتّى انبيا و اوليا پنهان است و از آنجا که انسانها نخست به آثار او در پهنه جهان هستى آشنا مى شوند و سپس متوجّه ذاتِ پاکِ او مى گردند، مى توان گفت: او پيش از آن که پنهان باشد، آشکار است و به تعبير بعضى از فلاسفه اسلامى «خفاى او به خاطر شدّت ظهور اوست». آيا آفتاب که يکى از مخلوقات اوست غالباً از شدّت ظهورش پنهان نيست؟ آيا نگاه کردن به قرص خورشيد براى انسانها آسان است؟ سپس امام(عليه السلام) در يک مقايسه، ده صفت از اوصاف کمال و جمال او را با صفات مشابه در مخلوقات مقايسه کرده و بيگانگى صفات او را از صفات مخلوقات روشن مى سازد و نشان مى دهد که حقيقت کمال، تنها در ذات پاک اوست و در غير او - همه چيز - در حال نقصان است! نخست مى فرمايد: «هر چه جز او به يگانگى و وحدت توصيف شود، کم ارزش است» (کُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرَهُ قَلِيلٌ). اين سخن اشاره به نکته بسيار لطيفى در باب توحيد صفات و ذات خداست; زيرا وحدت درباره او حکايت از بى انتها بودن ذات و صفاتش مى کند; وحدت در آنجا به معناى بى نظير بودن و نامحدود بودن است در حالى که وحدت، در مورد مخلوقات، وحدت عددى است و در جايى گفته مى شود که در برابر آن کثرتى باشد و طبعاً چنين وحدتى حکايت از قِلّت مى کند، در حالى که وحدت در ذات پاک او، حاکى از وسعتِ بى مانندِ وجود اوست، که همه جا و در هر زمان بوده و هست و در عين حال زمان و مکانى ندارد. اين همان است که در بالا به آن اشاره شد که اوصاف، هنگامى که به ذات خدا مى رسد، رنگ ديگرى مى گيرد; وحدتى که همه جا نشانه کمبود است در آنجا به معناى وسعتِ بى نظير است. در «توحيد صدوق» آمده است که: «مرد عربى روز جنگ جمل برخاست و عرض کرد: اى اميرمؤمنان! آيا تو مى گويى خداوند واحد است؟ مردم از هر سو به او حمله کردند و به او گفتند اى مرد عرب! اينجا جاى اين سؤالات است؟ (هر سخن جايى و هر نکته مقامى دارد)⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۵)بخش اول🔹 ✅مدح و تمجيد پروردگار: در بحث صفات خدا توجّه به اين نکته بسيا
↩️اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: او را رها کنيد! مطلبى را که اين مرد عرب مى خواهد همان چيزى است که ما از دشمنان در اين ميدان مى خواهيم (اشاره به اينکه ما در طريق همين معارف پيکار مى کنيم)». سپس فرمود: «يَا أَعْرَابِىُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْسَام: فَوَجْهَانِ مِنْهَا لاَ يَجُوزُ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ وَجْهَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ; اى اعرابى! اينکه گفته مى شود خداوند يگانه است چهار معنا دارد: دو معناى آن درباره خداوند متعال جايز نيست و دو معناى آن درباره او ثابت است» سپس در شرح آن فرمودند: «آن دو معنا که بر خدا جايز نيست، يکى واحد عددى است زيرا چيزى که دومى ندارد (و بى مثل و مانند است) در باب اعداد داخل نمى شود... و ديگر واحدِ نوعى در جنس خود است (به اين گونه که بگوييم نوع خداوند در جنسش يکتاست) اين نيز درباره ذات پاکِ او صحيح نيست، چون در آن نوعى تشبيه است; در حالى که خداوند از هر گونه شبيه مبرّا است و امّا آن دو معنا که درباره خداوند، صادق است يکى اين است که گفته شود: او يگانه است و هيچ گونه شبيه و مانندى ندارد. آرى خدا اين چنين است. يا اينکه گفته شود: خداوند «احدىّ المعنى» است يعنى نه اجزاى خارجى دارد و نه اجزاى عقلى، و نه اجزاى ذهنى; آرى خداوند متعال چنين است!». در دومين قسمت از اين توصيف ها مى فرمايد: «هر عزيزى غير او ذليل است.» (وَ کُلُّ عَزِيز غَيْرَهُ ذَلِيلٌ). «عزّت» خواه به معناى «قدرتِ شکست ناپذير» باشد و خواه به معناى «احترام و عظمت» تنها شايسته ذات خدا است; زيرا ما سواى خدا از يک سو: اسير چنگال قوانين عالم آفرينشند و محکوم به قضا و قدر مى باشند و از سوى ديگر: همگى نيازمند به ذات پاک پروردگارند و از سوى سوم: عزّت او ذاتى است و اگر غير او عزيز باشد به سبب وابستگى به ذات پاک او است; بنابراين هيچ موجودى توانايى عرض اندام در برابر عزّت او را ندارد و هر موجودى هر اندازه به او نزديک باشد به همان اندازه شعاعى از عزّتش بر او مى تابد. قرآن مجيد مى گويد: «أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً; آيا اين منافقانى که کافران را اولياى خود برگزيده اند عزّت و آبرو نزد آنان مى جويند؟ با اينکه همه عزّتها از آنِ خدا است.» و در آيه دَه سوره «فاطر» مى خوانيم: «مَنْ کَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً; کسى که خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد) چرا که تمام عزّت براى خدا است». در سومين توصيف مى فرمايد: «هر قوىّ اى غير او ضعيف است» (وَ کُلُّ قَوِىٍّ غَيْرَهُ ضَعِيفٌ). چرا که قوّت و قدرت در جهانِ مخلوقات، يک امر نسبى است; هر موجودى در مقايسه با موجودات پايين تر، قوىّ و در برابر موجودات برتر، ضعيف است و اين سلسله ادامه مى يابد تا به ذات پاک خدا برسد; در آنجا قوّت و قدرت لا يتناهى است و قدرتى بالاتر از او تصوّر نمى شود که با آن مقايسه شود. به همين دليل قوى ترين انسانها ممکن است در مقابل يک موجود ناچيز، مانند يک مگس يا پشه و يا حتّى يک ميکروب که با چشم ديده نمى شود شکست بخورند و چنان بيمارى بر آنان مسلّط شود که تمام پزشکان جهان از درمان آن عاجز بمانند! بنابراين، توصيف غير خدا به قدرت، در حقيقت يک توصيف مجازى است و «قوىّ» به معناى حقيقى، ذات پاک اوست. در ذيل آيه 165 سوره بقره مى خوانيم: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً; (مشرکان در قيامت خواهند دانست) که تمام قوّت از آن خداست (و معبودهاى خيالى آنها هيچ قدرتى ندارد).» در چهارمين توصيف مى فرمايد: «هر مالکى غير او مملوک است!» (وَ کُلُّ مَالِک غَيْرَهُ مَمْلُوکٌ). زيرا مالکيّت حقيقى از خلقت و آفرينش سرچشمه مى گيرد; کسى که همه موجودات را آفريده و نه تنها در آغاز وجود به او نيازمند بوده اند که در بقا و ادامه وجودشان نيز به او وابسته و نيازمندند، مالک حقيقى است. به همين دليل مالکيّت درباره غير خدا، نوعى اعتبار و مجاز است و به تعبيرى ديگر: اگر مالک چيزى شويم به سبب تمليک پروردگار مى باشد وگرنه هيچ موجودى از خود چيزى ندارد حتّى پيامبر بزرگِ خدا، مأمور است بگويد: «لاَ أمْلِکُ لِنَفْسِي نَفْعاً و لاَضَرًّا إلاَّ مَا شَاءَ اللّهُ; من مالک هيچ سود و زيانى براى خويش نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد». و در آيه 26 سوره آل عمران مى خوانيم: «قُلِ اللّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ، تُؤْتِي الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءٌ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِکَ الْخَيْرُ إنَّکَ عَلى کُلِّ شَيْء قَدِيرٌ⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
↩️اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: او را رها کنيد! مطلبى را که اين مرد عرب مى خواهد همان چيزى است که م
↩️بگو:بارالها! مالک حکومتها تويى، به هر کس بخواهى حکومت مى بخشى و از هر کس بخواهى حکومت را مى گيرى، هر کس را بخواهى عزّت مى دهى و هر که را بخواهى خوار مى کنى، تمام خوبى ها به دست تو است، تو بر هر چيزى قادرى!» در پنجمين توصيف، از علم (بى پايانِ) خداوند سخن مى گويد و مى فرمايد: «هر عالمى جز او دانش آموز است» (وَ کُلُّ عَالِم غَيْرَهُ مُتَعَلِّمٌ). چرا که علم خدا ذاتى است و چيزى جزحضور ذات او در همه جا، و در هر زمان، و در هر شرايط نمى باشد. بنابراين نه سابقه جهل و سپس آموختن درباره او تصوّر مى شود و نه هيچ گونه محدوديتى; بلکه علم او همچون ذات او نامتناهى است، در حالى که هر کس غير او علمى دارد مسبوق به جهل است و مولود تعلّم و فراگيرى. آن روز که انسان وجود نداشت، علمى هم نداشت و آنگاه که موجود شد خداوند پاره اى از علوم را به طور فطرى در نهادِ او قرار داد; پاره اى از علوم نيز از طريق تجربه براى او حاصل مى شود و بخشى نيز از طريق آموختن از ديگران; که در واقع هر سه بخش، نوعى آموزش است. بنابراين تمام عالمان - جز خداوند - دانش آموزند از طرق مختلف. تنها ذات پاک او است که منبع لا يزال هر علم و دانش است! @Nahjolbalaghe2
✨﴾﷽﴿✨ 🔥 تاثیر گناه 🌙🌱 عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْمَدَائِنِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ أَبِی کَانَ یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ قَضَی قَضَاءً حَتْماً لَا یُنْعِمُ عَلَی عَبْدِهِ بِنِعْمَةٍ فَیَسْلُبَهَا إِیَّاهُ قَبْلَ أَنْ یُحْدِثَ الْعَبْدُ مَا یَسْتَوْجِبُ بِذَلِکَ الذَّنْبِ سَلْبَ تِلْکَ النِّعْمَةِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ. 💫💜 امام صادق صلوات الله علیه می فرمایند : پدرم امام باقر علیه السلام می‌فرمود : به راستی که خداوند حکم و قضای حتمی اش بر این قرار گرفته که نعمتی را به بنده ای نبخشد و سپس آن را از او بگیرد (بلکه اگر نعمتی را به او بخشید آن را از وی سلب نمی کند) مگر این که آن بنده گناهی کند و در نتیجه سزاوار خشم الهی گردد (پس در واقع خود بنده با گناهش نعمت را از خود سلب می‌کند). خدای متعال می‌فرماید : «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.» { خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی دهد مگر آن که آنان آن چه را در خودشان است تغییر دهند!} 📚تفسیر عیاشی ج۲ ص۲۲۱ 🤲اللهم عجل لولیک الفرج @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏷 ظهور و مــــــــــــــــــــــــــــــردم در آخــــــــــــــــــــرزمان 🤲اللهم عجل لولیک الفرج @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت سی و نهم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻 برخی اصح
🌳شجره آشوب« قسمت چهلم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻اما بعدا خواهیم دید که در جنگ صفین، حضرت دقیقا برعکس جمل عمل کرد. رویکرد امام در جمل، نگاه به برادران مسلمانی است که از سر دنیا طلبی و برای رسیدن به اغراض دنیوی به جنگ با امام برخاستند. 🔻دلایل ما برای اثبات این موضوع به شرح زیر است: 🔻1.در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: « سیره علی در مورد اهل بصره، از آنچه خورشید بر آن می تابد، برای شیعیان بهتر بود. زیرا او می دانست بعد از خودش، قدرت در دست دشمن می افتد و اگر بخواهد آن ها را به اسارت بگیرد، آن ها نیز پس از او، شیعیان را به اسارت خواهند گرفت.» 🔻 این روایت بیانگر این است که حضرت قصد سرکوب سران را نداشت، بلکه بیشتر هدف کاهش هزینه و دفع فتنه بود؛ چه اینکه اگر می خواست می توانست بعد از جمل، کسانی امثال عایشه، مروان، سعید بن عاص و ولید بن عقبه را به اسارت بگیرد. اگر امام مروان را می کشت، بعدها قطعا بنی امیه برای انتقام، شیعیان امام را به اسارت می گرفتند یا آن ها را می کشتند. به علاوه روایت فوق، تأیید همان نظری است که رویکرد امام در فتنه، کاهش هزینه و جمع کردن غائله با کمترین میزان تلفات در حال و آینده است. 🔻 امام نه تنها در فتنه، تلاش داشت تا غائله را با هزینه پایین ختم کند بلکه سعی می کرد، با آینده نگری از میزان خسارات و تلفات بر شیعه بکاهد. 🔻2.احنف بن قیس به امام علی گفت: یا علی، قوم ما در بصره گمان می کنند اگر بر آن ها پیروز شوی، مردان آنها را میکشی و زنانشان را به اسارت می بردی... 📚 کتاب شجره آشوب 💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری ↩️ ادامه دارد... @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ» ✨﴾﷽﴿✨ فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَٰذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ هنگامى که او را با خود بردند، و به اتفاق تصمیم گرفتند وى را در مخفى گاه چاه قرار دهند، و (مقصد خود را عملى ساختند.) به او وحى فرستادیم که آنها را در آینده از این کارشان با خبر خواهى ساخت. در حالى که آنها نمى دانند. (یوسف/۱۵) *** وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ (برادران یوسف) شب هنگام، گریان به سراغ پدر آمدند. (یوسف/۱۶) * قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ۖ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ گفتند: «اى پدر! ما رفتیم تا مشغول مسابقه شویم، و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم. و گرگ او را خورد! و (مى دانیم) تو هرگز سخن ما را باور نخواهى کرد، هر چند راستگو باشیم.» (یوسف/۱۷) * وَجَاءُوا عَلَىٰ قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا ۖ فَصَبْرٌ جَمِيلٌ ۖ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ و پیراهن او را با خونى دروغین (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند. گفت: «نفس (سرکش) شما این کار (زشت) را برایتان زینت داده. من صبر جمیل خواهم داشت (و شکیبایى خالى از ناسپاسى). و در برابر آنچه مى گویید، از خداوند یارى مى طلبم.» (یوسف/۱۸) @Nahjolbalaghe2
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۱۱ الی ۱۴)🔹 ↩️اما مهم این است: سرگرمى و تفریح، سالم باشد و گر
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۱۵ الی۱۸)🔹 🔴دروغ رسوا! سرانجام برادران پیروز شدند، و پدر را قانع کردند که، یوسف(علیه السلام) را با آنها بفرستد، آن شب را با خیال خوش خوابیدند که فردا نقشه آنها درباره یوسف عملى خواهد شد، و این برادر مزاحم را براى همیشه از سر راه بر مى دارند. تنها نگرانى آنها این بود: مبادا پدر پشیمان، و از گفته خود منصرف شود. صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارش هاى لازم را در حفظ و نگهدارى یوسف(علیه السلام) تکرار کرد، آنها نیز اظهار اطاعت کردند، پیش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند و حرکت کردند. مى گویند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه کرد و آخرین بار یوسف(علیه السلام) را از آنها گرفت و به سینه خود چسبانید، قطره هاى اشک از چشمش سرازیر شد، سپس یوسف(علیه السلام) را به آنها سپرد و از آنها جدا شد. اما چشم یعقوب(علیه السلام) همچنان فرزندان را بدرقه مى کرد، آنها نیز تا آنجا که چشم پدر کار مى کرد دست از نوازش و محبت یوسف(علیه السلام) برنداشتند. اما هنگامى که مطمئن شدند، پدر آنها را نمى بیند، یک مرتبه عقده آنها ترکید و تمام کینه هائى را که بر اثر حسد، سال ها روى هم انباشته بودند بر سر یوسف(علیه السلام) فرو ریختند، از اطراف شروع به زدن او کردند، و او از یکى به دیگرى پناه مى برد، اما پناهش نمى دادند! در روایتى مى خوانیم: در این طوفان بلا که یوسف(علیه السلام) اشک مى ریخت، و یا به هنگامى که او را مى خواستند به چاه افکنند، ناگهان یوسف(علیه السلام) شروع به خندیدن کرد، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جاى خنده است، گوئى برادر، مسأله را به شوخى گرفته است، بى خبر از این که تیره روزى در انتظار او است، او پرده از راز این خنده را برداشت و درس بزرگى به همه آموخت و گفت: فراموش نمى کنم روزى به شما برادران نیرومند، با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده جسمانى نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم: کسى که این همه یار و یاور نیرومند دارد، چه غمى از حوادث سخت خواهد داشت، آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم. اکنون، در چنگال شما گرفتارم و از شما، به شما پناه مى برم، و به من پناه نمى دهید، خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او ـ حتى به برادران ـ تکیه نکنم . به هر حال، قرآن مى گوید: هنگامى که یوسف را با خود بردند و به اتفاق آراء تصمیم گرفتند او را در مخفى گاه چاه بیفکنند (فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ) آنچه از ظلم و ستم ممکن بود براى این کار بر او روا داشتند. جمله أَجْمَعُوا نشان مى دهد: همه برادران در این برنامه اتفاق نظر داشتند، هر چند در کشتن او رأى آنها متفق نبود. اصولاً أَجْمَعُوا از ماده جمع به معنى گردآورى کردن است، و در این موارد اشاره به جمع کردن آراء و افکار مى باشد . سپس اضافه مى کند: در این هنگام ما به یوسف، وحى فرستادیم، و دلداریش دادیم گفتیم: غم مخور، روزى فرا مى رسد که آنها را از همه این نقشه هاى شوم آگاه خواهى ساخت، در حالى که آنها تو را نمى شناسند (وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لایَشْعُرُونَ). همان روزى که تو بر اریکه قدرت تکیه زده اى، و برادران دست نیاز به سوى تو دراز مى کنند، و همچون تشنه کامانى که به سراغ یک چشمه گوارا در بیابان سوزان مى دوند، با نهایت تواضع و فروتنى نزد تو مى آیند، اما تو آن چنان اوج گرفته اى که آنها باور نمى کنند برادرشان باشى، آن روز به آنها خواهى گفت: آیا شما نبودید که با برادر کوچکتان یوسف(علیه السلام) چنین و چنان کردید؟ و در آن روز چقدر شرمسار و پشیمان خواهند شد؟! این وحى الهى، به قرینه آیه ۲۲ همین سوره وحى نبّوت نبود، بلکه الهامى بود به قلب یوسف(علیه السلام) براى این که بداند تنها نیست و حافظ و نگاهبانى دارد، این وحى، نور امید بر قلب یوسف(علیه السلام) پاشید و ظلمات یأس و نومیدى را از روح و جان او بیرون کرد. * * * برادران یوسف، نقشه اى را که براى او کشیده بودند، همان گونه که مى خواستند پیاده کردند، ولى بالاخره باید فکرى براى بازگشت کنند که پدر باور کند، یوسف(علیه السلام) به صورت طبیعى ـ و نه از طریق توطئه ـ سر به نیست شده است، تا عواطف پدر را به سوى خود جلب کنند. طرحى که براى رسیدن به این هدف ریختند این بود که، درست از همان راهى که پدر از آن بیم داشت و پیش بینى مى کرد، وارد شوند، و ادعا کنند یوسف را گرگ خورده، و دلائل قلابى براى آن بسازند. قرآن مى گوید: شب هنگام برادران گریه کنان به سراغ پدر رفتند (وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ). گریه دروغین و قلابى، و این نشان مى دهد که گریه قلابى هم ممکن است، و نمى توان تنها فریب چشم گریان را خورد!.⬇️
قرآن و نهج‌البلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۱۵ الی۱۸)🔹 🔴دروغ رسوا! سرانجام برادران پیروز شدند، و پدر را ق
↩️پدر که بى صبرانه انتظار ورود فرزند دلبندش یوسف(علیه السلام) را مى کشید، با یک نگاه به جمع آنها و ندیدن یوسف(علیه السلام) در میانشان سخت تکان خورد، بر خود لرزید، و جویاى حال شد، آنها گفتند: پدر جان ما رفتیم و مشغول مسابقه (سوارى، تیراندازى و مانند آن) شدیم، و یوسف را که کوچک بود و توانائى مسابقه را با ما نداشت، نزد اثاث خود گذاشتیم، ما آن چنان سر گرم این کار شدیم که همه چیز حتى برادرمان را فراموش کردیم، و در این هنگام گرگ بى رحم از راه رسید و او را درید ! (قالُوا یا أَبانا إِنّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ). ولى مى دانیم تو هرگز سخنان ما را باور نخواهى کرد، هر چند راستگو باشیم چرا که خودت قبلاً چنین پیش بینى را کرده بودى، و این را بر بهانه حمل خواهى کرد (وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِن لَنا وَ لَوْ کُنّا صادِقینَ). سخنان برادران خیلى حساب شده بود: اولاً، پدر را با کلمه یا أَبانا (اى پدر ما) که جنبه عاطفى دارد مخاطب ساختند. و ثانیاً طبیعى است که برادران نیرومند در چنین تفریحگاهى به مسابقه و سرگرمى مشغول شوند و برادر کوچک را به نگاهبانى اثاث وا دارند. و از این گذشته براى غافلگیر کردن پدر پیش دستى نموده و با همان چشم گریان گفتند: تو هرگز باور نخواهى کرد، هر چند ما راست بگوئیم. * * * و براى این که: نشانه زنده اى نیز به دست پدر بدهند، پیراهن یوسف را با خونى دروغین آغشتند (خونى که از بزغاله یا بره یا آهو گرفته بودند) (وَ جائُوا عَلى قَمیصِهِ بِدَم کَذِب). اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد، و از آنجا که یک واقعه حقیقى پیوندهاى گوناگونى با کیفیت ها و مسائل اطراف خود دارد ـ که کمتر مى توان همه آنها را در تنظیم دروغین آن منظم ساخت ـ برادران از این نکته غافل بودند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد، آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او بیرون آورده بودند خون آلود کرده نزد پدر آوردند، پدر هوشیار و پر تجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد، همه چیز را فهمیده گفت: شما دروغ مى گوئید: بلکه هوس هاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته و این نقشه هاى شیطانى را کشیده است (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً). در بعضى از روایات مى خوانیم: او پیراهن را گرفت و پشت رو کرد و صدا زد: پس چرا جاى دندان و چنگال گرگ در آن نیست؟ و به روایت دیگرى پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت: این چه گرگ مهربانى بوده که فرزندم را خورده ولى به پیراهنش کمترین آسیبى نرسانده است، سپس بى هوش شد، و بسان یک قطعه چوب خشک به روى زمین افتاد. بعضى از برادران فریاد کشیدند اى واى بر ما از دادگاه عدل خدا در روز قیامت، برادرمان را از دست دادیم و پدرمان را کشتیم، و پدر همچنان تا سحرگاه بیهوش بود، ولى به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهى به صورتش، به هوش آمد. و با این که قلبش آتش گرفته بود و جانش مى سوخت اما هرگز سخنى که نشانه ناشکرى، یأس و نومیدى و جزع و فزع باشد بر زبان جارى نکرد، بلکه گفت: من صبر خواهم کرد، صبرى جمیل و زیبا، شکیبائى توأم با شکرگزارى و سپاس خداوند (فَصَبْرٌ جَمیلٌ). و سپس افزود: من از خدا در برابر آنچه شما مى گوئید یارى مى طلبم (وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ). از او مى خواهم تلخى جام صبر را در کام من شیرین کند، و به من تاب و توان بیشتر دهد تا در برابر این طوفان عظیم ، خویشتن دارى را از دست ندهم و زبانم به سخن نادرستى آلوده نشود. او نگفت از خدا مى خواهم در برابر بر مصیبت مرگ یوسف(علیه السلام) به من شکیبائى دهد، چرا که مى دانست یوسف(علیه السلام) کشته نشده، بلکه گفت: در مقابل آنچه شما توصیف مى کنید که نتیجه اش به هر حال جدائى من از فرزندم است، صبر مى طلبم. * * * نکته ها: ۱ ـ در برابر یک ترک اولى!... ابوحمزه ثمالى نقل مى کند: روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد(علیه السلام) خواندم، هنگامى که امام از نماز و تسبیح، فراغت یافت، به سوى منزل حرکت کرد، من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد، گفت: مواظب باش، هر سائل و نیازمندى از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید، زیرا امروز روز جمعه است. ابو حمزه مى گوید: گفتم: هر کسى که تقاضاى کمک مى کند، مستحق نیست!. امام فرمود: درست است، ولى من از این مى ترسم که در میان آنها افراد مستحقى باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم، و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد!... @Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا