قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح حکمت (۲۵۴)🔹 ✅انفاق مالی در حال حیات 🔷وصى خويشتن باش: امام عليه السلام در اين
✨﴾﷽﴿✨
🔹 ترجمه و شرح حکمت (۲۵۵)🔹
🔴غضب و جنون!
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه در نكوهش شدّت غضب مىفرمايد: «طغيان غضب نوعى جنون و ديوانگى است، چراكه صاحبش بعدا پشيمان مىشود واگر پشيمان نشود دليل بر آن است كه جنونش مستحكم است»؛ (الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ آلْجُنُونِ، لاَِنَّ صَاحِبَهَا يَنْدَمُ، فَإِنْ لَمْ يَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْكَمٌ).
همه مىدانيم كه انسان در حالى كه به شدت غضبناك مىشود نيروى عقل او تحت الشعاع آن قرار گرفته، از كار بازمىايستد و در آن حالت كه صورت برافروخته، رگهاى گردن پر از خون شده و تمام اعصاب و عضلات تحريك گشته است، دست به كارهايى مىزند كه خارج از عرف عقلا و بيرون از دايره شرع و كاملا زيانآور است. به همين دليل معمولا پس از اين حركت نادم و پشيمان مىگردد، ندامتى كه گاهى روزها و ماهها و سالها ادامه مىيابد، حتى گاهى دست به كارهايى مىزند كه بعدآ جبرانناپذير است و تمام عمر را در اندوه و ندامت آن به سر مىبرد. ولى افراد كمى هستند كه از كارهاى جنونآميز خود در حال شدت و طغيان وغضب پشيمان نمىشوند و همچنان بر آن اصرار دارند كه كار خوبى انجام دادهاند! اينها همان كسانى هستند كه امام عليه السلام جنون آنها را مستحكم و پايدار شمرده است.
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى درباره كظم غيظ (فروخوردن خشم) و نكوهش غضب تعبيرات بسيار پرمعنا آمده است. در سوره «شورى» يكى از نشانههاى افراد باايمان را اين مىشمرد كه چون از دست كسى عصبانى مىشوند او را مىبخشند و خشم خود را فرو مىخورند. (وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ).(1) در آيه 134 سوره «آل عمران» در نشانههاى مؤمنان و نيكوكاران مىفرمايد : «آنها كسانى هستند كه در زمان شادكامى و ناراحتى در راه خدا انفاق مىكنند وخشم خود را فرو مىبرند و از خطاى مردم درمىگذرند»؛ (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
خطرات غضب بهقدرى است كه در حديثى از حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مىخوانيم: مردى خدمت آن حضرت آمد، عرض كرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِي عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا؛ اندرزى به من بده تا از آن پند گيرم»، فرمود: «انْطَلِقْ وَلا تَغْضَبْ؛ برو و هرگز غضب مكن». آن مرد بار ديگر همان تقاضا را از پيامبر صلي الله عليه و آله كرد وحضرت همان جمله را تكرار فرمود و همچنين در مرتبه سوم.(2)
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه شخصى خدمتش رسيد وچنين تقاضايى كرد، پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود: «برو و هرگز غضب مكن». آن مرد عرض كرد: همين يك دستور مرا كافى است. سپس به سراغ خانوادهاش آمد ومشاهده كرد كه در ميان قبيله او جنگى درگرفته، در برابر هم صف كشيدهاند واسلحه برداشتهاند، هنگامى كه اين منظره را ديد او هم اسلحه برداشت و در كنار آنها ايستاد ناگهان به ياد كلام پيامبر صلي الله عليه و آله افتاد، سلاح را بر زمين افكند وبه سوى جمعيت دشمنانش آمد و گفت: اى جمعيت اگر بر شما جراحت يا قتل يا ضربى وارد شده كه اثرى از آن باقى نمانده من از مال خودم ادا مىكنم. آنها در پاسخ گفتند: اگر چيزى بوده به شما بخشيديم، ما به اين كار سزاوارتريم. وهمين امر سبب شد كه هر دو گروه با هم سازش كردند و آتش غضب فرونشست.(3)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ؛ غضب، كليد تمام بدىهاست».(4) در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام جملهاى از پدرش امام باقر عليه السلام نقل مىكند كه گويى شرح حديث فوق است مىفرمايد: «أَيُّ شَيْءٍ أَشَدُّ مِنَ الْغَضَبِ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَيَقْتُلُ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ وَيَقْذِفُ الْمُحْصَنَةَ؛ چه چيزى بدتر از غضب است هنگامى كه انسان غضبناك مىشود دست به كشتن بىگناهان مىزند ونسبت ناروا به زنان پاكدامن مىدهد».(5)
بسيارى از نزاعهاى خونين به سبب همين طغيان غضب است، بسيارى از طلاقها و جدايى همسران از يكديگر و تشكيل پروندههاى جنايى مختلف به سبب همين از اعضا وجوارح انسان برداشته شود هرچه بر زبانش آمد مىگويد و هر كار زشتى به نظرش رسيد انجام مىدهد، هر حقى را باطل و هر باطلى را حق مىكند.
*
پی نوشت:
1. شوری، 37
2. کافی، ج2 ص303، ح5
3. کافی، ج2 ص304، ح11
4. کافی، ج2 ص303، ح3
5. کافی، ج2 ص303، ح4
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🔹شرح صوتی حکمت های نهج البلاغه ✅حکمت های: (۲۵۱و۲۵۲) @Nahjolbalaghe2
شرح_صوتی_حکمت_۲۵۳_و_۲۵۴_و_۲۵۵.mp3
7.27M
🔹شرح صوتی حکمت های نهج البلاغه
✅حکمت های: (۲۵۳ الی۲۵۵)
@Nahjolbalaghe2
💜💚 الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :
ما يَمنَعُ الرّجُلَ مِنكُم أن يَبَرَّ والِدَيهِ حَيَّينِ أو مَيِّتَينِ : يُصَلِّي عَنهُما ، و يَتَصَدَّقُ عَنهُما ، و يَحِجُّ عَنهُما ، و يَصومُ عَنهُما ، فيكونُ الّذي صَنَعَ لَهُما ، و لَهُ مِثلُ ذلكَ ، فَيَزيدُهُ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ ببِرِّهِ و صِلَتِهِ خَيرا كَثيرا ؟! .
[الكافي : 2/159/7.]
امام صادق عليه السلام :
چه مانعى دارد كه يكى از شما به پدر و مادرش، زنده باشند يا مرده، نيكى كند.از طرف آنها نماز بخواند، از جانب آنها صدقه بدهد، از طرف آنها حج بگزارد و از طرف آنها روزه بگيرد، تا ثوابش هم به آنها برسد و هم به همان اندازه براى خودش ثواب منظور شود و خداوند عزّ و جلّ به واسطه نيكوكارى و صله او خير و بركت فراوانى برايش بيفزايد؟
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2
4_5857162745413110926.mp3
7.21M
🎙حجت الاسلام عالی
🔷کربلایی کاظم ساروقی و داستان حافظ قرآن شدن در یک شب
#امام_زمان
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هدیه آسمانی ۱۷
🌺 سوره مبارکه الزلزله
🔊 قاری استاد منشاوی و تکرار کودک
🎈 #فرزندان_علی
💌 #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت چهل و چهارم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻فتنه
🌳شجره آشوب« قسمت چهل و پنجم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻3. شرحبیل از سوی معاویه برای مردم شام خطبه خواند و در ضمن آن برای تحریک آن ها علیه امام، به میزان کشته شدگان جمل اشاره کرد. او در این خطبه، امام را متهم به تفرقه افکنی و کشتار بیش از حد کرد. آیا مسئولیت خون های ریخته شده در جمل، اصولا به پای چه کسی است؟
🔻آن کسی که فتنه را آغاز می کند یا شخصی که برای دفاع از جامعه، مجبور به دفاع در برابر آشوبگران، هرچند به وسیله قتل شورشیان می شود؟
🔻4. بعد از فتنه، یاران رهبر جامعه اسلامی در نبردهای بعدی ممکن است با کاهش رو به رو شود. همانطور که بعد از جمل، «بصره می توانست بیش از هزار سرباز در جنگ صفین تجهیز کند. اما فقط هزار و پانصد نفر از آنان به علی علیه السلام ملحق می شوند که پس از تهدید همین تعداد به آن ها می پیوندند.»
🔻5. بعد از فتنه، هزینه های ایجاد شده از سوی دشمنان، به گردن رهبر جامعه اسلامی می افتد و کینه او در دل ها ایجاد می شود. . بعد از جمل، اوضاع بصره به گونه ای علیه امام شده بود که افرادی مانند حسن بصری، علنا امام را مقصر خون های ریخته شده در جنگ می دانستند.
🔻6. کینه ای که از رهبر جامعه اسلامی بعد از فتنه در دل ها پیدا می شود، در سال های بعد نیز همچنان اثر خود را دارد. به عنوان مثال، هنگامی که امام حسین سفیر خود، سلیمان بن رزین را به بصره فرستاد همان موقع او را دستگیر و شهید کردند. این مطلب نشان می دهد هنوز در بصره، انگیزه قتل شیعیان امام علی وجود داشت. همچنین در ماجرای کربلا که حدود 25 سال بعد از جنگ جمل روی داد، تعداد نفراتی که از بصره در کنار امام حسین به شهادت رسیدند، بسیار کم بود.
🔻7. هنگامی که مصعب بن زبیر برای لشکر کشی به سوی کوفه و جنگ با مختار، سپاه خود را آماده می کرد، نفرات خود را از بصره آورد. این مطلب هم نشان دهنده همان کینه های دیرینه ای است که اهل بصره برای جنگ با شیعیان امام علی در دل خود داشتند. این کینه دقیقا بعد از جنگ جمل، ریشه دواند.
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات (۲۳و۲۴)🔹 🔶عشق سوزان همسر عزیز مصر یوسف، با آن چهره زیبا و ملک
✨﴾﷽﴿✨
🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۲۳و۲۴)🔹
↩️۲ ـ منظور از برهان پروردگار چیست؟
برهان در اصل مصدر بَرَه به معنى سفید شدن است، و سپس به هر گونه دلیل محکم و نیرومند که موجب روشنائى مقصود شود، برهان گفته شده است، بنابراین برهان پروردگار که باعث نجات یوسف شد، یک نوع دلیل روشن الهى بوده است که مفسران درباره آن احتمالات زیادى داده اند، از جمله:
۱ ـ علم و ایمان و تربیت انسانى و صفات برجسته.
۲ ـ آگاهى او نسبت به حکم تحریم زنا.
۳ ـ مقام نبوت و معصوم بودن از گناه.
۴ ـ یک نوع امداد و کمک الهى، که به خاطر اعمال نیکش در این لحظه حساس به سراغ او آمد.
۵ ـ از روایتى استفاده مى شود که: در آنجا بتى بود، که معبود همسر عزیز محسوب مى شد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گوئى احساس کرد با چشمانش خیره، خیره به او نگاه مى کند، و حرکات خیانت آمیزش را با خشم مى نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افکند، مشاهده این منظره، طوفانى در دل یوسف پدید آورد، تکانى خورده، گفت: تو که از یک بت بى عقل و شعور و فاقد حس و تشخیص، شرم دارى، چگونه ممکن است من از پروردگارم، که همه چیز را مى داند و از همه خفایا و خلوتگاه ها باخبر است، شرم و حیا نکنم؟
این احساس، توان و نیروى تازه اى به یوسف بخشید و او را در مبارزه شدیدى که در اعماق جانش میان غریزه و عقل بود کمک کرد، تا بتواند امواج سرکش غریزه را عقب براند.
در عین حال، هیچ مانعى ندارد که تمام این معانى یکجا منظور باشد; زیرا همه در مفهوم عام برهان جمع است، و در آیات قرآن و روایات، کلمه برهان به بسیارى از معانى فوق اطلاق شده است.
اما روایات بى مدرکى که بعضى از مفسران نقل کرده اند: یوسف تصمیمش را بر گناه گرفته بود که ناگهان در یک حالت مکاشفه جبرئیل یا یعقوب را مشاهده کرد، که انگشت خود را با دندان مى گزید، یوسف این منظره را که دید و عقب نشینى کرد، این گونه روایات هیچ سند معتبرى ندارد، و به روایات اسرائیلى مى ماند، زائیده مغزهاى انسان هاى کوتاه فکرى است که هرگز مقام انبیاء را درک نکرده اند.
* * *
۳ ـ جهاد با نفس
مى دانیم: در اسلام برترین جهاد، جهاد با نفس است، که در حدیث معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) جهاد اکبر خوانده شده، یعنى برتر از جهاد با دشمن که جهاد اصغر نام دارد، اصولاً تا جهاد اکبر به معنى واقعى در انسان پیاده نشود، در جهاد با دشمن پیروز نخواهد شد.
در قرآن مجید صحنه هاى مختلفى از میدان جهاد اکبر در رابطه با پیامبران و سایر اولیاى خدا ترسیم شده است، که سرگذشت یوسف و داستان عشق آتشین همسر عزیز مصر، یکى از مهم ترین آنها است.
گر چه قرآن مجید تمام زوایاى آن را به خاطر اختصار تشریح نکرده، ولى با یک جمله کوتاه وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ شدت این طوفان را بیان کرده است.
یوسف به سه دلیل از میدان این مبارزه روسفید در آمد.
نخست این که: خود را به خدا سپرد، و پناه به لطف او برد (قالَ مَعاذَ اللّه).
و دیگر این که: توجه به نمک شناسى نسبت به عزیز مصر که در خانه او زندگى مى کرد، و یا توجه به نعمت هاى بى پایان خداوند که او را از قعر چاه وحشتناک به محیط امن و آرامى رسانید، وى را بر آن داشت که به گذشته و آینده خویش بیشتر بیندیشد، و تسلیم طوفان هاى زودگذر نشود.
سوم این که: خودسازى یوسف و بندگى توأم با اخلاص او که از جمله إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ استفاده مى شود، به او قوه و قدرت بخشید که در این میدان بزرگ، در برابر وسوسه هاى مضاعفى که از درون و برون به او حملهور بود، زانو نزند.
و این درسى است براى همه انسان هاى آزاده اى که مى خواهند در میدان جهاد نفس بر این دشمن خطرناک پیروز شوند.
امیر مؤمنان على(علیه السلام) در دعاى صباح چه زیبا مى فرماید:
وَ إِنْ خَذَلَنِی نَصْرُکَ عِنْدَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ وَ الشَّیْطانِ فَقَدْ وَکَلَنِی خِذْلانُکَ إِلى حَیْثُ النَّصَبِ وَ الْحِرْمانِ: اگر به هنگام مبارزه با نفس و شیطان از یارى تو محروم بمانم این محرومیت مرا به رنج و حرمان مى سپارد، و امیدى به نجات من نیست .
در حدیثى مى خوانیم: أَنَّ النَّبِیَّ(صلى الله علیه وآله) بَعَثَ سَرِیَّةً فَلَمّا رَجَعُوا قالَ مَرْحَباً بِقَوْم قَضَوُا الْجِهادَ الأَصْغَرَ وَ بَقِیَ عَلَیْهِمُ الْجِهادُ الأَکْبَرُ، فَقِیلَ یا رَسُولَ اللّهِ مَا الْجِهادُ الأَکْبَرُ قالَ جِهادُ النَّفْسِ:
پیامبر(صلى الله علیه وآله) گروهى از مسلمانان را به سوى جهاد فرستاد، هنگامى که (با تن هاى خسته و بدن هاى مجروح) بازگشتند، فرمود: آفرین بر گروهى که جهاد اصغر را انجام دادند، ولى وظیفه جهاد اکبر بر آنها باقى مانده.
عرض کردند: اى رسول خدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۲۳و۲۴)🔹 ↩️۲ ـ منظور از برهان پروردگار چیست؟ برهان در اصل مصد
↩️على(علیه السلام) مى فرماید: الْمُجاهِدُ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ: مجاهد حقیقى کسى است که با هوس هاى سرکش نفس بجنگد .
و از امام صادق(علیه السلام) نقل شده: مَنْ مَلَکَ نَفْسَهُ إِذا رَغِبَ، وَ إِذا رَهِبَ، وَ إِذا اشْتَهى، وَ إِذا غَضِبَ، وَ إِذا رَضِیَ، حَرَّمَ اللّهُ جَسَدَهُ عَلَى النّارِ:
کسى که بر خویشتن در چند حالت مسلط باشد: به هنگام تمایل، به هنگام ترس، به هنگام شهوت، به هنگام غضب و به هنگام رضایت و خشنودى از کسى (آن چنان بر اراده خویش مسلط باشد که این امور، او را از فرمان خدا منحرف نسازد) خداوند جسد او را بر آتش حرام مى کند .
* * *
۴ ـ پاداش اخلاص
همان گونه که در تفسیر آیات فوق اشاره کردیم، قرآن مجید نجات یوسف از این گرداب خطرناک، که همسر عزیز بر سر راه او ایجاد کرده بود، به خدا نسبت مى دهد، و مى گوید: ما سوء و فحشاء را از یوسف بر طرف ساختیم.
ولى با توجه به جمله بعد که مى گوید: او از بندگان مخلص ما بود ، این حقیقت روشن مى شود که: خداوند بندگان مخلص خود را هرگز در این لحظات بحرانى تنها نمى گذارد، و کمک هاى معنوى خود را از آنان دریغ نمى دارد، بلکه با الطاف خفیّه خود و مددهاى غیبى که توصیف آن با هیچ بیانى ممکن نیست، بندگان خود را حفظ مى کند، و این در واقع پاداشى است که خداى بزرگ به این گونه بندگان مى بخشد، پاداش پاکى و تقوا و اخلاص.
ضمناً تذکر این نکته نیز لازم است که: در آیات فوق یوسف از بندگان مخلص (بر وزن مطلق) به صورت اسم مفعولى ذکر شده یعنى خالص شده، نه به صورت مخلص (بر وزن محسن) به صورت اسم فاعلى که به معنى خالص کننده است.
دقت در آیات قرآن، نشان مى دهد: مخلِص (به کسر لام) بیشتر در مواردى به کار رفته است، که انسان در مراحل نخستین تکامل و در حال خود سازى بوده است، مانند: فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین: هنگامى که بر کشتى سوار مى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند .
وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ: به آنها فرمان داده نشد، مگر این که خدا را با اخلاص پرستش کنند .
ولى مخلَص (بفتح لام) به مرحله عالى که پس از مدتى جهاد با نفس، حاصل مى شود گفته شده است، همان مرحله اى که شیطان از نفوذ وسوسه اش در انسان مأیوس مى شود، و خداوند مراقبت مى کند آلودگى پیدا نکنند، یعنى مخلِص (خالص کننده) خداست و انسانِ پاک، مخلَص (خالص شده) است و در حقیقت بیمه الهى مى گردد، لذا مى فرماید: قالَ فَبِعِزَّتِکَ لاَ ُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ: شیطان گفت: به عزتت سوگند که همه آنها را گمراه مى کنم * مگر بندگان مخلصت را .
و یوسف به این مرحله رسیده بود که در آن حالت بحرانى، همچون کوه استقامت کرد، و باید کوشید تا به این مرحله رسید.
* * *
۵ ـ متانت و عفت بیان
از شگفتى هاى قرآن و از نشانه هاى اعجاز آن، این است که هیچ گونه تعبیر زننده، رکیک، ناموزون، مبتذل و دور از عفت بیان، در آن وجود ندارد، و ابداً متناسب طرز تعبیرات یک فرد عادى درس نخوانده و پرورش یافته در محیط جهل و نادانى نیست، با این که سخنان هر کس، متناسب و هم رنگ افکار و محیط اوست.
در میان تمام سرگذشت هائى که قرآن نقل کرده، یک داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان یوسف و همسر عزیز مصر است.
داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مى گوید.
گویندگان و نویسندگان، هنگامى که با این گونه صحنه ها روبرو مى شوند، یا ناچارند براى ترسیم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان، جلو زبان یا قلم را رها نموده و به اصطلاح حق سخن را ادا کنند ـ گو این که هزار گونه تعبیرات تحریک آمیز، یا زننده و غیر اخلاقى به میان آید ـ
و یا مجبور مى شوند براى حفظ نزاکت و عفت زبان و قلم، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپیچند، و به خوانندگان و شنوندگان ـ به طور سربسته ـ تحویل دهند!
گوینده و نویسنده هر قدر مهارت داشته باشد، غالباً گرفتار یکى از این دو اشکال مى شود.
آیا مى توان باور کرد فردى درس نخوانده، ترسیم دقیق و کاملى از باریکترین و حساس ترین فصول چنین عشق شورانگیزى بنماید، بدون این که کوچک ترین تعبیر تحریک آمیز و دور از عفتى به کار برد.
ولى قرآن در ترسیم صحنه هاى حساس این داستان، به طرز شگفت انگیزى دقت در بیان را با متانت و عفت به هم آمیخته، و بدون این که از ذکر وقایع چشم بپوشد و اظهار عجز کند، تمام اصول اخلاق و عفت را نیز به کار بسته است.
مى دانیم از همه صحنه هاى این داستان، حساس تر شرح ماجراى آن خلوتگاه عشق است که ابتکار و هوس همسر عزیز مصر، دست به دست هم دادند و آن را به وجود آوردند.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️على(علیه السلام) مى فرماید: الْمُجاهِدُ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ: مجاهد حقیقى کسى است که با هوس هاى س
↩️قرآن در شرح این ماجرا همه گفتنى ها را گفته، اما کوچک ترین انحرافى از اصول عفت سخن، پیدا نکرده است، آنجا که مى گوید:
وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لایُفْلِحُ الظّالِمُون:
و بانوئى که یوسف در خانه او بود، از وى تقاضا و خواهش کامجوئى کرد، تمام درها را بست و گفت: بشتاب به سوى آنچه براى تو مهیا شده، گفت: از این کار به خدا پناه مى برم، او (عزیز مصر) بزرگ و صاحب من است، مرا گرامى داشته، مسلماً ظالمان (و آلودگان) رستگار نخواهند شد .
* * *
۶ ـ نکات قابل دقت در این آیه
۱ ـ کلمه راوَد در جائى به کار برده مى شود، که کسى با اصرار آمیخته به نرمش و ملایمت چیزى را از کسى بخواهد (اما همسر عزیز مصر چه چیز از یوسف خواسته بود) چون روشن بوده، قرآن به همین کنایه واضح قناعت نموده و نامى از آن نبرده است.
۲ ـ قرآن در اینجا حتى تعبیر إِمْرَأَةُ الْعَزِیز (یعنى همسر عزیز مصر) را به کار نمى برد، بلکه مى گوید: الَّتی هُوَ فی بَیْتِها: بانوئى که یوسف در خانه او بود تا به پرده پوشى و عفت بیان نزدیک تر باشد، ضمناً با این تعبیر، حسّ حق شناسى یوسف را نیز مجسم ساخته، همان طور که مشکلات یوسف را در عدم تسلیم در برابر چنین کسى که زندگى او در اختیار وى مى باشد مجسم مى کند.
۳ ـ غَلَّقَتِ الأَبْوابَ که معنى مبالغه را مى رساند و دلالت مى کند: تمام درها را به شدت بست، و این ترسیمى از آن صحنه هیجان انگیز است.
۴ ـ جمله قالَتْ هَیْتَ لَکَ که معنى آن بشتاب به سوى آنچه براى تو مهیاست یا بیا که من در اختیار توام آخرین سخن از زبان همسر عزیز براى رسیدن به وصال یوسف است، ولى در عبارتى سنگین، پرمتانت و پر معنى و بدون هیچ گونه جنبه تحریک آمیز و بدآموز.
۵ ـ جمله مَعاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ که یوسف در پاسخ دعوت آن زن زیباى افسونگر گفت، به گفته اکثر مفسران به این معنى است: پناه به خدا مى برم، عزیز مصر همسر تو، بزرگ و صاحب من است و به من احترام مى گذارد، و اعتماد نموده، چگونه به او خیانت کنم؟ این کار هم خیانت است و هم ظلم و ستم إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظّالِمُون و به این ترتیب، کوشش یوسف را براى بیدار ساختن عواطف انسانى همسر عزیز مصر تشریح مى کند.
۶ ـ جمله وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ از یک طرف ترسیم دقیقى از آن خلوتگاه عشق است، که آن چنان وضع تحریک آمیز بوده که اگر یوسف هم مقام عقل یا ایمان یا عصمت نداشت گرفتار شده بود.
و از طرف دیگر پیروزى نهائى یوسف را در چنین شرایطى بر دیو شهوت طغیانگر به طرز زیبائى توصیف نموده.
جالب این که، تنها کلمه هَمَّ به کار برده شده، یعنى همسر عزیز مصر تصمیم خود را گرفته بود، و یوسف هم اگر برهان پروردگار را نمى دید، تصمیم خود را مى گرفت آیا کلمه اى متانت آمیزتر از کلمه قصد و تصمیم در اینجا مى توان پیدا کرد؟!.
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️ اشاره به اينکه بعضى براى ترک نيکى به مردم و اصلاح در ميان آنها سوگند ياد مى کردند و آن را مانع از
✨﴾﷽﴿✨
🔹 ترجمه و شرح نامه(۶۹)بخش اول🔹
↩️در خطبه 141 خوانديم که امام(عليه السلام) مى فرمايد: «أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلاَّ أَرْبَعُ أَصَابِعَ; بدانيد ميان حق و باطل تنها به اندازه چهار انگشت فاصله است». کسى از آن حضرت پرسيد: معناى اين سخن چيست؟ آن حضرت چهار انگشت خود را جمع کرد و در ميان چشم و گوشش گذاشت سپس فرمود: «الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيْتُ; باطل آن است که بگويى شنيدم و حق آن است که بگويى ديدم».
اين سخن به قدرى مشهور است که به شکل ضرب المثلى در آمده و در فارسى هم گفته مى شود ميان حق و باطل چهار انگشت است.
سرانجام مى فرمايد: «و (نيز) تمام آنچه را مردم براى تو نقل مى کنند تکذيب مکن، زيرا اين کار براى نادانى تو کفايت مى کند»; (وَلاَ تَرُدَّ عَلَى النَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ، فَکَفَى بِذَلِکَ جَهْلاً).
امام(عليه السلام) در نخستين مرحله بر اين معنا تأکيد دارد که انسان خود را از مواضع تهمت دور سازد و از اعمال و رفتار و گفتارى که موجب سوء ظن مردم مى شود و آنها را به غيبت و تهمت وا مى دارد بپرهيزد.
در حديث معروفى که در سنن ابوداود از امام سجاد(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: صفيه (همسر پيامبر) مى گويد: پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در مسجد معتکف بود. من شب هنگام به زيارت آن حضرت رفتم. مدتى با او سخن گفتم سپس برخاستم که بازگردم او نيز با من آمد. در اين هنگام دو نفر از مردان انصار از کنار ما عبور کردند. هنگامى که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را ديدند بر سرعت خود افزودند. پيغمبر فرمود: آرام تر برويد اين زن، صفيه (همسر من) است. آن دو نفر گفتند: سبحان الله اى رسول خدا (اين چه سخنى است که مى فرماييد مگر ما درباره تو شک کرديم؟) پيغمبر فرمود: شيطان همچون خون در عروق انسان جريان دارد. من ترسيدم که گمان بدى در شما ايجاد شود».
وقتى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) با آن قداستى که داشت و حسن ظنى که همه مردم به او داشتند اين چنين رفتار کند تکليف ديگران روشن است.
اين نکته نيز شايان دقت است که جمله «وَلا تُحَدِّثِ ...» و جمله «لا تَرُدَّ ...» در واقع ناظر به نهى از افراط و تفريط است; از يک سو انسان نبايد آن قدر خوش باور باشد که هرچيزى را که مى شنود بپذيرد و همه جا نقل کند و از سوى ديگر نبايد آن قدر ديرباور و داراى سوء ظن باشد که هرچه را مى شنود در آن ترديد کند که اوّلى سبب اشاعه کذب و دومى نشانه جهل است.
سپس امام، چهار اندرز ديگر مى دهد که شامل اندرزهاى دوازدهم تا پانزدهم است، مى فرمايد: «خشمت را فرو بر و به هنگام قدرت (بر انتقام) گذشت کن و در موقع غضب، بردبارى نما و آن گاه که حکومت در دست توست عفو و مدارا کن تا عاقبت نيک براى تو باشد»; (وَاکْظِمِ الْغَيْظَ، وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ، وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ، تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ).
اين چهار دستور که قريب المعنى هستند با دقت با يکديگر تفاوت دارند; «کظم غيظ» مربوط به آنجاست که خشم وجود انسان را پر کرده گويا مى خواهد از درون او خارج شود و او گلوى خود را مى فشارد تا خشمش بيرون نريزد.
«وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدَرَةِ» اشاره به آنجايى است که انسان بر دشمنش پيروز شده و مى تواند انتقام بگيرد; امام دستور مى دهد انتقام جو مباش.
جمله «وَاحْلُمْ عِنْدَ الْغَضَبِ» مربوط به جايى است که عوامل غضب فراهم شده ولى حلم و بردبارى سبب مى شود که انسان در مقابل کار خلاف، مرتکب خلافى نشود.
جمله «وَاصْفَحْ مَعَ الدَّوْلَةِ» اشاره به کسانى است که به حکومت مى رسند و بسيار مى شود که در اين هنگام افراد به تصفيه حساب هاى خود با مخالفان مى پردازند; امام(عليه السلام) مى فرمايد: هرگز چنين کارى را نکن.
جمله «تَکُنْ لَکَ الْعَاقِبَةُ; عاقبت نيک در انتظار توست» ممکن است به هر چهار جمله قبل برگردد.
اين دستورات افزون بر اينکه در آيات قرآن و روايات اسلامى به صورت گسترده وارد شده، از امورى است که عقل و خرد به آن حکم مى کند. زيرا اگر مردم پاسخ بدى را به بدى بدهند و به هنگام غضب طغيان کنند عکس العمل ها پشت سر هم رخ مى دهد و خشونت ها شدت پيدا مى کند و عداوت ها ريشه دار مى شود و گاه به خونريزى گسترده مى انجامد و امنيّت از همه گرفته مى شود; اما با حلم و بردبارى و عفو و مدارا و کظم غيظ، مفاسد و خشونت ها و عداوت ها در همان محل دفن مى گردد و آرامش و امنيّت و محبّت و دوستى جاى آن را مى گيرد.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 ترجمه و شرح نامه(۶۹)بخش اول🔹 ↩️در خطبه 141 خوانديم که امام(عليه السلام) مى فرمايد: «أَمَا
↩️تاريخ زندگى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه هدى(عليهم السلام) گواه زنده اى بر اين است; هنگامى که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مکه را فتح کرد مى توانست از تمام جنايت کاران جنگى که در طول هشت سال به او آزار رسانده بودند و از کسانى که در سيزده سال که در مکه بود انواع مشکلات و اهانت ها و آزارها را براى آن حضرت فراهم کرده بودند انتقام بگيرد; ولى چنين نکرد و فرمان عفو عمومى صادر نمود و امنيّت و محبّت جاى ناامنى و عداوت را گرفت.
اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز با جنايتکاران جنگ جمل همين معامله را روا داشت و بعد از پيروزى همه را عفو کرد در حالى که مى دانست گروهى از آنها آرام نخواهند نشست.
مرحوم مفيد در کتاب ارشاد چنين نقل مى کند که مردى از خويشاوندانِ امام سجاد(عليه السلام) (بر اثر کينه اى که داشت) نزد آن حضرت آمد و به آن حضرت ناسزا گفت و (در حضور جمع) دشنام داد. هنگامى که آن مرد به سراغ کار خود رفت امام به ما حاضران فرمود: شنيديد اين مرد چه گفت؟ دوست دارم همراه من بياييد نزد او برويم تا ببينيد چگونه به او پاسخ خواهم داد. عرض کرديم: آماده ايم در حالى که دوست داشتيم امام پاسخ تندى به او بدهد و ما هم از امام تبعيت کنيم. هنگامى که امام کفش خود را برداشت و به راه افتاد اين آيه را تلاوت مى کرد: (وَالْکاظِمينَ الْغَيْظَ وَالْعافِينَ عَنِ النّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ) فهميديم که نمى خواهد سخن تندى بگويد. هنگامى که به در خانه آن شخص رسيد فرمود: بگوييد على بن الحسين است. آن مرد بيرون آمد در حالى که آماده بود که از سوى آن حضرت و همراهانش در برابر سخنانى که گفته رفتار سويى ببيند; ولى امام به او روى کرد و گفت: برادر تو به مجلس ما آمدى و چنين و چنان گفتى اگر آنچه را گفته اى در من بوده من از خدا طلب آمرزش مى کنم و اگر در من نبوده از خدا مى خواهم که او تو را ببخشد. آن مرد پيشانى آن حضرت را بوسيد و گفت: آنچه را گفتم در تو نبود، بلکه در من بود (و به اين ترتيب غائله مهمى فرو نشست).آن گاه امام در شانزدهمين و هفدهمين و هجدهمين اندرز خود مى فرمايد: «هر نعمتى را که خداوند به تو داده است به طور صحيح از آن بهره بردارى کن و هيچ نعمتى از نعمت هاى خداوند را ضايع و تباه مساز و بايد اثر نعمت هايى را که خداوند به تو داده است در تو ديده شود»; (وَاسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَة أَنْعَمَهَا اللهُ عَلَيْکَ، وَلاَ تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اللهِ عِنْدَکَ، وَلْيُرَ عَلَيْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اللهُ بِهِ عَلَيْکَ).
اين سه اندرز مربوط به نعمت ها و مواهب الهى است; نخست دستور مى دهد که از آن خوب بهره بردارى شود و اينکه هر نعمتى در جاى مناسب ثبت گردد; شکر آن قولاً و عملاً بجا آورده شود و بندگان نيازمند خدا از آن بهره مند گردند، زيرا عدم بهره بردارى صحيح، موجب زوال نعمت است، همان گونه که قرآن مى فرمايد: (إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ).
اندرز دوم نقطه مقابل آن است و آن اينکه به عنوان تأکيد او را از ضايع کردن نعمت ها و مصاديق آن; مانند ناشکرى، اسراف و تبذير، بخل و تنگ نظرى برحذر مى دارد.
در سومين دستور مى فرمايد: آثار نعمت خداوند بايد بر تو ظاهر باشد که اين خود نوعى سپاسگزارى است; نه مانند ثروتمندانى که لباس کهنه مى پوشند و همه جا اظهار فقر مى کنند مبادا کسى از آنها چيزى بخواهد.
@Nahjolbalaghe2
✨﴾﷽﴿✨
🔴❗️عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه و آله
قالَ: عَلَيْكُمْ بِصَلاةِ اللَّيْلِ وَلَوْرَكْعَةً واحِدَةً، فَاِنَّ صَلاةَ اللَّيْلِ مِنْهاةٌ عَنِ اْلاِثْمِ، وَتُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ تَبارَكَ وَ تَعالى، وَتَدْفَعُ عَنْ اَهْلِها حَرَّ النَّارِ يَوْمَ القِيامَةِ …
[ كنز العمال، 7/21431 .]
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
بر شما باد به نماز شب اگرچه يك ركعت باشد، زيرا نماز شب انسان را از گناه باز مى دارد، و خشم پروردگار را (نسبت به انسان) خاموش مى كند و سوزش آتش را در قيامت از انسان دفع مى كند.
#نمازشب
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شناخت نفس - آیت الله مجتهدی تهرانی
❣امام على عليه السلام :
إنّ نَفسَكَ لَخَدُوعٌ ؛ إن تَثِقْ بها يَقتَدْكَ الشَّيطانُ إلَى ارتِكابِ المَحارِمِ .
همانا نفْس تو بسيار فريبكار است. اگر به آن اعتماد كنى، شيطان تو را به سمت ارتكاب حرام ها مى كشاند.
📜غررالحکم / 3490
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
🌳شجره آشوب« قسمت چهل و پنجم » 📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام 🔻3. شرح
🌳شجره آشوب« قسمت چهل و ششم »
📌بررسی نفوذی های بنی امیه در حکومت امیرالمومنین علیه السلام
🔻زمانی که مأمون می خواست امام رضا علیه السلام را از مدینه به سوی خراسان بیاورد، دستور داد ایشان را از بصره عبور بدهند. علت این امر نیز واضح است؛ بصره بر خلاف کوفه، مقر مخالفان شیعه و اصولا طرفداران خلفا بودند. مشاهده می کنید کینه امام در دل اهل بصره بعد از گذشت دو قرن در زمان امام رضا نیز هنوز وجود دارد و مأمون به این نکته پی برده بود.
🔻یکی دیگر از جبهه های مخالف و دشمن امام علی علیه السلام در مدت خلافتش، گروه کافران غیر صریح- به تعبیر مقام معظم رهبری- بودند. کانون اصلی این جبهه، در شام و به فرماندهی معاویه و در اصل بنی امیه بود. این گروه، در مهم ترین صحنه رویارویی در نبرد صفین در برابر حضرت، ایستادند و هزینه های فراوان مالی و غیر مالی برای جامعه اسلامی گذاشتند. این گروه نه تنها در جنگ صفین، بلکه در موارد مختلف با امام مقابله کردند؛ مانند فتنه غارات و فتنه ابن حضرمی.
🔻ما در بخش های بعدی خواهیم گفت اصلی ترین اولویت امام در مبارزه با دشمنان همین افراد بودند؛ چنانکه حضرت صریحا فرمود: «اهم علینا قتال اهل الشام.» یا حضرت لحظه ای برای از بین بردن این کانون فساد درنگ نکرد. در مطالب آینده خواهیم دید چرا امام، اولویت خود را برای جنگ و از بین بردن این جبهه قرار داده بود و اساسا تفاوت نگاه امام در جبهه کافران غیر صریح با اهل جمل و نهروان در چیست.ما در این فصل، مطالب خود را در چندین بخش توضیح خواهیم داد.
🔻معاویه زنازاده بود در نقل های تاریخ آمده است مسافر بن عمرو که به زیبایی و سخاوت مشهور بود، عاشق هند، مادر معاویه می شود و با او آمیزش می کند و این موضوع در میان قریش پخش می شود. زمانی که هند حامله می شود، مسافر از ترس پدر هند، به حیره می رود. پدر هند نیز با وعده مال زیاد به ابوسفیان، دخترش را به عقد او در می آورد و 3 ماه بعد معاویه به دنیا می آید.
🔻گزارش فوق، به خوبی، ناپاک بودن نطفه معاویه را ثابت می کند. کدام نوزاد است که در عرض 3 ماه از تاریخ عقد، به دنیا بیاید؟ عدم ارتباط بنی امیه با بنی هاشم روایتی از امیرالمومنین نقل شده است که امام به معاویه فرمود: «و اما اینکه گفتی ما پسران عبد مناف هستیم...ما (اهل بیت) چنین هستیم، اما امیه مانند هاشم، حرب مانند عبدالمطلب، ابوسفیان مانند ابوطالب، مهاجر مانند آزاد شده، صریح مانند لصیق، محق مانند مبطل و مومن مانند دغل کار نیست. »
📚 کتاب شجره آشوب
💬 نویسندگان: آقایان یوسفی و آقامیری
↩️ ادامه دارد...
@Nahjolbalaghe2
«أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ»
✨﴾﷽﴿✨
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ۚ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءًا إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
و هر دو به سوى در، دویدند و (در حالى که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مى کرد). پیراهن او را از پشت (کشید و) پاره کرد. و در این هنگام، همسر آن زن را
نزدیک در یافتند. آن زن گفت: «کیفر کسى که بخواهد نسبت به خانواده تو خیانت کند، جز زندان یا عذاب دردناک، چیست؟!»
(یوسف/۲۵)
***
قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَّفْسِي ۚ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ
(یوسف) گفت: «او مرا به کامجویى
از خود دعوت کرد!» و در این هنگام، شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد که: «اگر پیراهنش از پیش رو پاره شده، آن زن راست مى گوید. و او از دروغگویان است.
(یوسف/۲۶)
***
وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ
و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، آن زن دروغ مى گوید. و او از راستگویان است.»
(یوسف/۲۷)
***
فَلَمَّا رَأَىٰ قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ
هنگامى که (عزیز مصر) دید پیراهن او از پشت پاره شده، گفت: «این از
مکر و حیله شما زنان است. که مکر و حیله شما زنان، عظیم است!
(یوسف/۲۸)
***
يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا ۚ وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ ۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ
یوسف! از این (جریان)، صرف نظر کن. و تو نیز اى زن از گناهت استغفار کن، زیرا تو از
خطاکاران بودى.»
(یوسف/۲۹)
***
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۲۳و۲۴)🔹 ↩️۲ ـ منظور از برهان پروردگار چیست؟ برهان در اصل مصد
✨﴾﷽﴿✨
🔹 تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۲۵ الی۲۹)🔹
طشت رسوائى همسر عزیز از بام افتاد!
مقاومت سرسختانه یوسف(علیه السلام) همسر عزیز را تقریباً مأیوس کرد، ولى یوسف(علیه السلام) که در این دور مبارزه در برابر آن زن عشوه گر و هوس هاى سرکش نفس، پیروز شده بود، احساس کرد اگر بیش از این در آن لغزش گاه بماند خطرناک است، باید خود را از آن محل دور سازد، لذا با سرعت به سوى در کاخ دوید تا در را باز کند و خارج شود، همسر عزیز نیز بى تفاوت نماند، او نیز به دنبال یوسف به سوى در دوید تا مانع خروج او شود، و براى این منظور، پیراهن او را از پشت سر گرفت و به عقب کشید، به طورى که پشت پیراهن از طرف طول پاره شد (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمیصَهُ مِنْ دُبُر).
استباق در لغت به معنى سبقت گرفتن دو یا چند نفر از یکدیگر است، و قدّ به معنى پاره شده از طرف طول است، همان گونه که قطّ به معنى پاره شدن از عرض است، لذا در حدیث داریم: کانَتْ ضَرَباتُ عَلِىِّ بْنِ أَبِیْطالِبِ(علیه السلام)أَبْکاراً کانَ إِذَا اعْتَلى قَدَّ، وَ إِذَا اعْتَرَضَ قَطَّ: ضربه هاى على بن ابیطالب(علیه السلام) در نوع خود بى سابقه بود، هنگامى که از بالا ضربه مى زد، تا بپائین مى شکافت و هنگامى که از عرض، ضربه مى زد دو نیم مى کرد .
ولى هر طور بود، یوسف(علیه السلام) خود را به در رسانید و در را گشود، ناگهان عزیز مصر را پشت در دیدند، قرآن مى گوید: آن دو، آقاى آن زن را دم در یافتند (وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ).
الفیت از ماده اِلفاء به معنى یافتن ناگهانى است، و تعبیر از شوهر به سیّد به طورى که بعضى از مفسران گفته اند، طبق عرف و عادت مردم مصر بوده که زن ها شوهر خود را سیّد خطاب مى کردند، و در فارسى امروز هم زنان از همسر خود تعبیر به آقا مى کنند.
در این هنگام همسر عزیز از یکسو خود را در آستانه رسوائى دید.
و از سوى دیگر شعله انتقامجوئى از درون جان او زبانه مى کشید.
نخستین چیزى که به نظرش آمد این بود که با قیافه حق به جانبى رو به سوى همسرش کرد و یوسف را با این بیان متهم ساخت، صدا زد کیفر کسى که نسبت به اهل و همسر تو، اراده خیانت کند، جز زندان یا عذاب الیم چه خواهد بود ؟! (قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلیمٌ).
جالب این که: این زن خیانتکار تا خود را در آستانه رسوائى ندیده بود، فراموش کرده بود که همسر عزیز مصر است، ولى در این موقع با تعبیر أَهْلِک (خانواده تو) مى خواهد حس غیرت عزیز را برانگیزد که، من مخصوص توام نباید دیگرى چشم طمع در من بدوزد!، این سخن بى شباهت به گفتار فرعون مصر در عصر موسى(علیه السلام)نیست، که به هنگام تکیه بر تخت قدرت مى گفت:
أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْر: آیا کشور مصر از آن من نیست .
اما به هنگامى که تخت و تاج خود را در خطر، و ستاره اقبال خویش را در آستانه افول دید گفت: این دو برادر (موسى و هارون) مى خواهند شما را از سرزمینتان ! خارج سازند، یُرِیدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ .
نکته قابل توجه دیگر این که، همسر عزیز مصر، هرگز نگفت یوسف قصد سوئى درباره من داشته، بلکه درباره میزان مجازات او با عزیز مصر صحبت کرد، آن چنان که گوئى اصل مسأله مسلّم است، و سخن از میزان کیفر و چگونگى مجازات او است، و این تعبیر حساب شده، در آن لحظه اى که مى بایست آن زن دست و پاى خود را گم کند، نشانه شدت حیله گرى او است.
و باز این تعبیر که اول سخن از زندان مى گوید، و بعد گوئى به زندان هم قانع نیست، پا را بالاتر مى گذارد و از عذاب الیم که تا سر حد شکنجه و اعدام پیش مى رود، حرف مى زند.
* * *
یوسف(علیه السلام) در اینجا سکوت را به هیچ وجه جایز نشمرد، و با صراحت پرده از روى راز عشق همسر عزیز برداشت و گفت: او مرا با اصرار و التماس به سوى خود دعوت کرد (قالَ هِیَ راوَدَتْنی عَنْ نَفْسی).
بدیهى است در چنین ماجرائى هر کس، در آغاز کار به زحمت مى تواند باور کند، جوان نوخاسته برده اى بدون همسر، بى گناه باشد، و زن شوهردار ظاهراً با شخصیتى، گناهکار، بنابراین، شعله اتهام، بیشتر دامن یوسف را مى گیرد، تا همسر عزیز را!.
ولى از آنجا که خداوند حامى نیکان و پاکان است، اجازه نمى دهد این جوان پارساى مجاهد با نفس، در شعله هاى تهمت بسوزد، قرآن مى فرماید: در این هنگام شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد، که براى پیدا کردن مجرم اصلى، از این دلیل روشن استفاده کنید: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن، راست مى گوید، و یوسف دروغگو است (وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبینَ).⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹 تفسیر سوره مبارکه یوسف آیات(۲۵ الی۲۹)🔹 طشت رسوائى همسر عزیز از بام افتاد! مقاومت سرسختان
↩️و اگر پیراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مى گوید و یوسف راستگو است (وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُر فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّادِقینَ).
چه دلیلى از این زنده تر; چرا که اگر تقاضا از طرف همسر عزیز بوده، او به پشت سر یوسف دویده است، و یوسف در حال فرار بوده که پیراهنش را چسبیده، مسلماً از پشت سر پاره مى شود.
و اگر یوسف به همسر عزیز هجوم برده و او فرار کرده، یا رو در رو به دفاع از خویش برخاسته، مسلماً پیراهن یوسف از جلو پاره خواهد شد، و چه جالب است که این مسأله ساده یعنى پاره شدن پیراهنى، مسیر زندگى بى گناهى را تغییر دهد و همین امر کوچک سندى بر پاکى او، و دلیلى بر رسوائى مجرمى گردد!.
* * *
عزیز مصر، این داورى را که بسیار حساب شده بود پسندید، و در پیراهن یوسف خیره شد، و هنگامى که دید پیراهنش از پشت سر پاره شده (مخصوصاً با توجه به این معنى که تا آن روز دروغى از یوسف نشنیده بود) رو به همسرش کرده گفت: این کار از مکر و فریب شما زنان است که مکر شما زنان، عظیم است (فَلَمّا رَأى قَمیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُر قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظیمٌ).
* * *
در این هنگام، عزیز مصر از ترس این که، این ماجراى اسف انگیز برملا، و آبروى او در سرزمین مصر، بر باد رود، صلاح این دید که سر و ته قضیه را به هم آورده و بر آن سر پوش نهد، رو به یوسف کرده گفت: یوسف تو صرف نظر کن، و دیگر از این ماجرا چیزى مگو (یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا).
سپس رو به همسرش کرده، گفت: تو هم از گناه خود استغفار کن که از خطاکاران بودى (وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئینَ).
بعضى گفته اند گوینده این سخن، عزیز مصر نبود، بلکه همان شاهد بود، ولى، هیچ دلیلى براى این احتمال وجود ندارد، به خصوص که این جمله بعد از گفتار عزیز واقع شده است.
* * *
نکته ها:
۱ ـ شاهد که بود؟
در این که شهادت دهنده چه کسى بود که پرونده یوسف و همسر عزیز را به این زودى جمع و جور و مختومه ساخت و بى گناه را از گنهکار آشکار نمود؟ در میان مفسران گفتگو است:
بعضى گفته اند: یکى از بستگان همسر عزیز مصر بود، و کلمه مِنْ أَهْلِها گواه بر این است، و قاعدتاً مرد حکیم، دانشمند و باهوشى بوده است، که در این ماجرا که هیچ شاهد و گواهى ناظر آن نبوده، توانست از شکافتن پیراهنى! حقیقت حال را ببیند، و مى گویند این مرد از مشاوران عزیز مصر، و در آن ساعت، همراه او بوده است.
تفسیر دیگر این که: بچه شیرخوارى از بستگان همسر عزیز مصر، در آن نزدیکى بود، و یوسف از عزیز مصر خواست، که داورى را از این کودک بطلبد، عزیز مصر، نخست در تعجب فرو رفت که مگر چنین چیزى ممکن است؟
اما هنگامى که کودک شیرخوار ـ همچون مسیح(علیه السلام) در گهواره ـ به سخن آمد، و این معیار و مقیاس را براى شناختن گنهکار از بى گناه به دست داد متوجه شد که یوسف(علیه السلام) یک غلام نیست، بلکه پیامبرى است یا پیامبرگونه!.
در روایاتى که از طرق اهل بیت(علیهم السلام) و اهل تسنن وارد شده، به این تفسیر اشاره شده است، از جمله ابن عباس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)چنین نقل مى کند: چهار نفر در طفولیت سخن گفتند: فرزند آرایشگر فرعون، شاهد یوسف، صاحب جریج و عیسى بن مریم.
در تفسیر على بن ابراهیم نیز از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که: شهادت دهنده کودکى در گاهواره بود.
ولى باید توجه داشت، هیچ یک از دو حدیث بالا، سند محکمى ندارد، بلکه هر دو مرفوعه است.
سومین احتمالى که داده اند این است: شاهد، همان دریدگى پیراهن بود که با زبان حال این شهادت را داد، ولى با توجه به کلمه مِنْ أَهْلِها (شاهد از خاندان همسر عزیز مصر بود) این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد، بلکه منتفى است.
* * *
۲ ـ چرا عکس العمل عزیز مصر، خفیف بود؟
از جمله مسائلى که در این داستان توجه انسان را به خود جلب مى کند این است که: در یک چنین مسأله مهمى که ناموس عزیز مصر به آن آلوده شده بود، چگونه او با یک جمله قناعت کرد، و تنها گفت از گناه خود استغفار کن که از خطاکاران بودى .
و شاید همین مسأله سبب شد که همسر عزیز پس از فاش شدن اسرارش در سرزمین مصر، زنان اشراف را به مجلس خاصى دعوت کند و داستان عشق خود را با صراحت و عریان بازگو نماید.
آیا ترس از رسوائى، عزیز را وادار کرد که در این مسأله کوتاه بیاید؟ یا این که اصولاً براى زمامداران خود کامه و طاغوتیان، مسأله غیرت و حفظ ناموس چندان مطرح نیست؟ آنها آن قدر آلوده به گناه و فساد و بى عفتى هستند که اهمیت و ابهت این موضوع، در نظرشان از بین رفته است.
احتمال دوم قوى تر به نظر مى رسد.⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️و اگر پیراهنش از پشت سر پاره شده است، آن زن دروغ مى گوید و یوسف راستگو است (وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ
↩️۳ ـ حمایت خدا در لحظات بحرانى
درس بزرگ دیگرى که این بخش از داستان یوسف به ما مى دهد، همان حمایت وسیع پروردگار است که در بحرانى ترین حالات به یارى انسان مى شتابد، و به مقتضاى یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لایَحْتَسِب از طرقى که هیچ باور نمى کرد روزنه امید براى او پیدا مى شود، و شکاف پیراهنى، سند پاکى و برائت او مى گردد، همان پیراهن حادثه سازى که یک روز، برادران یوسف را در پیشگاه پدر به خاطر پاره نبودن رسوا مى کند.
و روز دیگر، همسر هوسرانِ عزیز مصر را به خاطر پاره بودن.
و روز سوم، نور آفرینِ دیده هاىِ بى فروغِ یعقوب(علیه السلام) است، و بوى آشناى آن همراه نسیم صبحگاهى از مصر به کنعان سفر مى کند، و پیر کنعانى را بشارت به قدوم موکب بشیر مى دهد!.
به هر حال، خدا الطاف خفیه اى دارد که هیچ کس از عمق آن آگاه نیست، و به هنگامى که نسیم این لطف مىوزد، صحنه ها چنان دگرگون مى شود که براى هیچ کس حتى هوشمندترین افراد قابل پیش بینى نیست.
پیراهن، با تمام کوچکیش نسبتاً چیز مهمى است، گاه مى شود چند تار عنکبوت مسیر زندگى قوم و ملتى را براى همیشه عوض مى کند، آن چنان که در داستان غار ثور و هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) واقع شد.
* * *
۴ ـ نقشه همسر عزیز مصر
در آیات فوق، اشاره به مکر زنان (البته زنانى همچون همسر عزیز که بى بند و بار و هوسرانند) شده است، و این مکر و حیله گرى به عظمت توصیف گردیده (إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظیمٌ).
در تاریخ و همچنین در داستان ها که سایه اى از تاریخ است، مطالب زیادى در این زمینه نقل شده، که مطالعه مجموع آنها نشان مى دهد، زنان هوسران براى رسیدن به مقصود خود، نقشه هائى مى کشند که در نوع خود بى نظیر است.
در داستان بالا دیدیم که همسر عزیز چگونه بعد از شکست در عشق و قرار گرفتن در آستانه رسوائى، با مهارت خاصى برائت خود و آلودگى یوسف را مطرح ساخت، او حتى نگفت که یوسف(علیه السلام) قصد سوء به من داشته، بلکه آن را به عنوان یک امر مسلّم فرض کرد، و تنها سؤال از مجازات چنین کسى نمود؟ مجازاتى که در مرحله زندان نیز متوقف نمى شد، بلکه به صورت نامعلوم و نامحدود، مطرح گشته بود.
در داستان همین زن، که در رابطه با سرزنش زنان مصر نسبت به عشق بى قرارش به غلام و برده خویش در آیات بعد، مطرح است، نیز مى بینیم که او براى تبرئه خود از چنین نیرنگ حساب شده استفاده مى کند، و این تأکید دیگرى است بر مکر این گونه زنان.
@Nahjolbalaghe2
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۵)بخش اول🔹 ✅شناخت خداوند ↩️قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ
✨﴾﷽﴿✨
🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۵)بخش دوم🔹
✅جلوه هاى جلال و جمال او
در بخش دوم - که بخشِ آخرين اين خطبه است - نيز همچنان اوصاف پروردگار، يکى بعد از ديگرى تشريح مى شود و با تعبيراتى کوتاه و بسيار پر معنا و لطيف، دقايق صفات الهى توضيح داده مى شود. در اين بخش، هشت وصف از اوصاف الهى که توجّه به آنها در تربيت انسانها بسيار مؤثّر است مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
نخست مى فرمايد: «خداوند مخلوقات را نيافريده تا پايه هاى حکومت خود را تحکيم کند، و نه براى بيم از حوادث آينده بوده، و نه براى اين که در مبارزه با همتاى خود ياريش دهند، و نه به خاطر اين که از فخر و مباهاتِ شريکانِ فزون طلب و مخالفان برترى جوى، جلوگيرى نمايد» (لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَان وَ لاَ تَخَوُّف مِنْ عَوَاقِبِ زَمَان، وَ لاَ اسْتِعَانَة عَلَى نِدٍّ مُثَاوِر، وَ لاَ شَرِيک مُکَاثِر، وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِر).
از آنجا که ما همه چيز را با مقياس وجود و صفات و افعال خود اندازه مى گيريم، گاه در صفات جمال و جلال پروردگار نيز، گرفتار اين اشتباه بزرگ مى شويم و مثلا فکر مى کنيم همانگونه که ما در اعمالمان دنبال هدف و سودى هستيم که به ما باز مى گردد، افعال خداوند نيز همين گونه است! در حاليکه او وجودش از هر نظر کامل و بى نهايت و هستى مطلق استو به همين دليل، جامعِ تمام کمالات مى باشد و هيچ نقصان و کمبودى در ذات پاک او راه ندارد. با توجّه به اين حقيقت، اَفعال او رنگ ديگرى به خود مى گيرد و از آنجا که فاعلِ حکيم، کارى بى هدف انجام نمى دهد، بايد هدف افعال او را در بيرون از وجود او و نسبت به بندگانش جستجو کنيم.
توصيف بالا به طور دقيق، اشاره به همين نکته است و تمام اهدافى را که نشانه رفع کمبودهاست، از افعال خداوند نفى مى کند!
هدف ما در بسيارى ازکارهايمان اين است که قدرت خود را بيشتر کنيم و بر توان خود بيفزاييم. گاه هدف اين است که با آينده نگرى، از عواقب بدى که ممکن است در پيش باشد خود را برکنار داريم. و گاه آن است که بر افراد هم طرازِ ستيزه جو، که از برون قصد نابودى يا تضعيف ما را دارند، غلبه کنيم.
گاه براى اين است که در برابر همتاى فزون طلب، که از درونِ زندگى ما، با ما مبارزه مى کند، ايستادگى کرده و او را بر سرجايش بنشانيم.
و گاه وجود اَضداد، مانع را ه ما مى شوند و مى خواهيم با تلاش و کوشش، موانع را از سر راه برداريم. از اين رو، افعال ما درست در اين راستا و به همين منظور صورت مى گيرد.
در توصيف بالا از خداوند، بر اين معنا تأکيد شده است که اهداف پنج گانه بالا در افعال او مورد توجّه نيست: نه کمبودى در قدرت دارد و نه از حوادث آينده مى ترسد، نه شبيه و نظيرى دارد که جاى او را بگيرد و نه همتايى که در برابر او فزون طلبى کند و نه ضدّ و مانعى که بر سر راه او بنشيند و قصد نابودى او را داشته باشد.
اين ما هستيم که که به خاطر نقصان وجودى و کمبودهاى ذاتى، گرفتار اين امور مى شويم.
حال اين سؤال پيش مى آيد که اگر تمام اين امور منتفى است، پس خداوند آفرينش را با چه هدفى آغاز کرده است؟ پاسخ اين سؤال در جمله هاى بعد آمده، مى فرمايد: «بلکه همه اشيا و انسانها مخلوق او هستند و در سايه لطفش پرورش مى يابند و بندگانى خاضع اند» (وَ لکِنْ خَلاَئِقُ مَرْبُوبُونَ، وَ عِبَادٌ دَاخِروُنَ).
آرى هدف آفرينش اين نبوده که خداوند «سودى» کند بلکه هدف اين بوده است که بر بندگان «جودى» کند. تعبير «مربوبون» با توجه به اينکه از مادّه «ربّ» - که به معناى پرورش دادن و تکامل بخشيدن است - گرفته شده، دقيقاً اشاره به همين معنا است و جمله «عِبَادٌ دَاخِرُونَ» (بندگان خاضعى هستند) نيز اشاره لطيف ديگرى به همين معنا مى باشد; زيرا تکامل وجود انسانها جز از طريق بندگى خدا ممکن نيست.
بنابراين، بندگان و مخلوقات نه تنها همتا و شبيه و ضدّ پروردگار نيستند، بلکه از فيض رحمت او بهره مند مى شوند و تمام سود خلقت و آفرينش به آنها باز مى گردد.
در بيان دومين و سومين صفت اشاره به سعه وجودى خداوند کرده، مى فرمايد: «در موجودات حلول نکرده تا گفته شود: در آنها (محصور) است و از آنها فاصله نگرفته، تا گفته شود: از آنان جداست» (لَمْ يَحْلُلْ فِى الاْشْيَاءِ فَيُقَالَ: هُوَ کَائِنٌ، وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ).
با توجّه به اين که ذات پاکش برتر از زمان و مکان است و محلّى براى او وجود ندارد، اين دو وصف از نتايج حتمى آن محسوب مى شود. کسى که فوق زمان و مکان است، محلّى ندارد که در آن حلول کند و به آن نيازمند باشد. به همين دليل دورى و نزديکى، جدايى و بيگانگى درباره او تصوّر نمى شود; تمام اين امور در اشيايى صدق مى کند که محدود باشند; در يک نقطه حلول مى کنند، به چيزى نزديکند و از چيزى دورند⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
✨﴾﷽﴿✨ 🔹ترجمه و شرح خطبه(۶۵)بخش دوم🔹 ✅جلوه هاى جلال و جمال او در بخش دوم - که بخشِ آخرين اين خطبه
↩️ولى «ذات لا يتناهى خداوند» در همه جا حاضر، به همه چيز نزديک است و در عين حال، محلّ و مکانى ندارد. همانگونه که در قرآن مجيد آمده است: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَيْنَمَا کُنْتُمْ وَ اللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ; هر جا باشيد او با شماست و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست.» و نيز مى فرمايد: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ; و ما به او (انسان) از رگ قلبش نزديک تريم.» و همچنين مى فرمايد: «فَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأيْنَماَ تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ; مشرق و مغرب از آنِ خداست و به هر طرف روکنيد، خدا آنجاست، خداوند بى نياز و داناست».
روشن است اعتقاد به اين اوصافِ کماليه خداوند، اثر تربيتى فوق العاده ى نيز دارد; چرا که انسان همه جا خود را با او مى بيند و تمام جهان هستى را محضر او مى شمارد و باور مى کند، خدا در خلوت و جلوت، با اوست و با اين حال شرم مى کند به سراغ نافرمانى و عصيان و گناه برود.
در بيان چهارمين و پنجمين اوصاف او، مى فرمايد: «آفرينش موجودات، در آغاز بر او سنگين نبوده (و در ادامه راه) از تدبير آنچه ايجاد کرده، بازنمانده، و عجز و ناتوانى، او را از آفرينشِ (جديد) باز نداشته است.» (لَمَ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، و لاَ تَدْبِيرُ مَاذَرَأَ، وَ لاَ وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ).
در عبارت بالا، به چند نکته اشاره شده است که همه آنها به قدرت بى پايان پروردگار باز مى گردد: نخست اينکه، آفرينش موجودات در آغاز کار که قدرت بيشترى را مى طلبد هرگز بر او سنگين نبوده (توجّه داشته باشيد «لَمْ يَؤُدْهُ» از مادّه «أَوْد» (بر وزن عود) به معناى سنگينى است) ديگر اينکه، در ادامه راه، ربوبيّت و تدبير آنها مشکلى براى او ايجاد نکرده است و سوم اينکه، با آفرينش اين همه موجودات، قدرت او پايان نيافته، بلکه مى تواند با فرمان «کُن» عالَمى ديگر، بلکه ميليونها و هزاران ميليون عالم، شبيه جهانى که آفريده است، بيافريند: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ; فرمان او چنين است که هر گاهى چيزى را اراده کند تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود!».
جمله اخير، معناى ديگرى نيز مى تواند داشته باشد و آن اينکه آفرينش موجودات او را از اداره آنها عاجز نساخته است; در اين صورت مفهوم اين جمله، تأکيدى مى شود بر آنچه در جمله قبل گذشت!
اين اوصاف نيز از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مى گيرد. زيرا عجز و ناتوانى و خستگى و سنگينى در مورد کسى تصوّر مى شود که قدرتش محدود باشد و بخواهد بيش از آنچه در توان دارد، انجام دهد; ولى براى کسى که قدرتش نامحدود است، کوچک و بزرگ، سنگين و سبک، آسان و سخت، مفهوم ندارد.
در ششمين وصف از اين سلسله اوصاف، اشاره به جلوه ديگرى از علم بى پايان پروردگار مى کند و مى فرمايد: «آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته، ترديدى به او راه نيافته (تا در کار خود شک کند)، بلکه فرمانش متين و علمش محکم و کارش صحيح و بى خلل است» (وَلاَ وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ، بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ، وَ عِلْمٌ مُحْکَمٌ، وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ).
انسانها با علم محدودى که دارند گاه تصميم مهم و محکمى مى گيرند; ولى در ادامه راه، حقايقى بر آنها کشف مى شود که آنها را نسبت به تصميم خود، متزلزل مى سازد و گاه به کلّى به اشتباه خود پى مى برند و از وسط راه باز مى گردند. امّا آن کس که علمش بى پايان است و در تمام عالم هستى چيزى بر او مخفى نيست و مطلب تازه اى براى او کشف نمى شود، از ازل تا ابد را مى داند و همه چيز، در هر زمان و هر مکان، در برابر ذات پاک او حضور دارند، او هرگاه تدبيرى کند و فرمانى دهد و چيزى را مقدّر فرمايد، هيچ گونه شک و شبهه اى به آن راه پيدا نمى کند.
باز در اينجا مى بينيم که اين وصف الهى نيز، از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مى گيرد; آرى محور اصلى صفات او «بى پايان بودنِ ذات و صفات» اوست.
در هفتمين و هشتمين وصف از اوصاف الهى، که خطبه با بيان آن پايان مى گيرد، مى فرمايد: «او کسى است که در بلاها و ناکامى ها و مشکلات (همگان) چشم اميد به او دوخته اند; و در نعمت ها از او بيم دارند (اميد براى حل مشکل و بيم از بازستاندن نعمت ها بر اثر کفران» (الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ، الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ).
در آيات قرآن مجيد نيز، کراراً به اين مسايل اشاره شده است; در يک جا مى فرمايد: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً; به يقين با سختى آسانى است و به يقين با سختى آسانى است» و در جاى ديگر مى فرمايد:⬇️
قرآن و نهجالبلاغه 🌸🌸
↩️ولى «ذات لا يتناهى خداوند» در همه جا حاضر، به همه چيز نزديک است و در عين حال، محلّ و مکانى ندارد.
↩️«أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَ هُمْ نَائِموُنَ * أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحىً وَ هُمْ يَلْعَبُونَ; آيا ساکنان آبادى ها از اين ايمن اند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بيايد، در حالى که در خواب باشند و آيا اهل آبادى ها از اين ايمن اند که عذابِ ما هنگام روز، به سراغشان بيايد در حالى که سرگرم بازى هستند؟!»
آرى مشکلات هر چند سخت و پيچيده و خطرناک باشد، باز حلّ آن، در برابر لطف خدا، ساده و آسان است و نعمت ها هر چند گسترده و بى حساب باشد، برچيدن آن در برابر اراده خدا مشکل نيست; بنابراين، نه در بلا و نقمت مى توان مأيوس شد و نه در آسايش و نعمت مى توان غافل ماند. به همين دليل مؤمنان راستين، هميشه در ميان خوف و رجا - که عامل اصلى تربيت انسانهاست - قرار دارند.
اين دو وصف نيز جلوه ديگرى از بى پايان بودن ذات و صفات خداست; از آنجا که قدرتش بى پايان است، حلّ هر مشکلى براى او آسان مى باشد و گرفتن نعمت ها از کفران کنندگان براى او بسيار ساده است: با يک طوفان همه چيز به هم مى ريزد و با يک زمين لرزه، شهرها زير و رو مى گردد! با يک بيمارى واگيردار و ناشناخته هزاران يا ميليونها انسان روانه بستر مى شوند و با يک گرما و سرماى شديد، ممکن است هزاران نفر در کام مرگ فرو روند!
✔️نکته:
آثار تربيتى معرفة اللّه:
بى شک معرفة اللّه و شناخت اسما و صفات او، موضوعيّت دارد و هر کس بايد تا آنجا که مى تواند از اين معرفت بهره بگيرد و به تعبيرى ديگر: «نفس اين معرفت، براى انسان مايه تکامل و قرب الى اللّه است.» ولى با اين حال، اين حقيقت را نبايد فراموش کرد که توجّه به اين اوصاف کمال و جمال تأثير بسيار مهمّى در تربيت نفوس انسانها دارد و توجّه به کمال مطلق، انسان را به سوى همانندى - هر چند در مرحله بسيار پايينى باشد - سوق مى دهد.
به عبارت روشنتر: هنگامى که ما مى گوييم خداوند نسبت به همه چيز عالم و قادر و توانا است و او را به خاطر علم و قدرتش مى ستاييم و حمد و ثنا مى گوييم چگونه مى پسنديم که خودمان در جهل مطلق و ضعف و ناتوانى کامل باشيم. آن حمد و ستايش ما را به کسب کمال بيشتر و قدرت و توان فزونتر دعوت مى کند. اين در مورد «صفات ذات».
در مورد «صفات اَفعال» نيز، هنگامى که خدا را به رحمانيّت و رحيميّت مى ستاييم و مى گوييم: «رَحْمَتُهُ وَسِعَتْ کُلَّ شَىْء; رحمتش همه چيز را در بر گرفته» بلکه مى گوييم رحمت خاصّ او، گرچه ويژه بندگان باتقوا است ولى رحمت عامّش دوست و دشمن را فرا گرفته و خوانِ نعمتِ بى دريغش، همه جا کشيده، چگونه ممکن است ما از اين صفتِ والا به کلّى بى بهره باشيم; نه به دوست رحم کنيم و نه به دشمن، و پيمانه قلب ما به کلّى از رحمت تهى باشد؟!
به همين ترتيب توجّه به ساير صفات کماليّه او، اعمّ از صفات ذات و صفات فعل (جود و سخاوت و مغفرت و عزّت و عفو و بخشش و مانند آن) پرتوى از اين صفات برجسته را در وجود ما منعکس مى سازد و به سوى آن جذب مى کند!
@Nahjolbalaghe2
🕋✨ امام جعفرصادق (علیه السلام) می فرمایند:
هر کس برای شرکت در نماز جماعت به سوی مسجد گام بردارد برای هر قدمی هفتاد هزار حسنه برایش نوشته می شود و در بهشت به همان اندازه درجه رفعت و منزلت خواهد داشت
#نماز
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
@Nahjolbalaghe2