نوید دلها 🫀🪖
https://eitaa.com/Navid_safare
به خنده هایش نگاه کنید🥺🥀
اگر میخواست که هیچ وقت شما رو دعوت نمی کرد توی کانالش🥳
اگر دعوت شده ای پس مطمئن باش دنبال کارت هم هست🤕
هیچ وقت به خاطر حاجتت که اگر نداد بهتون با شهید قهر نکنید چون اونا با ناراحتی شماهم ناراحت میشن🥲
میخوام براتون یه چیزی تعریف کنم
چند ماه پیش که هنوز اینستا فیلتر نشده بود یه فیلمی از یه خانمی توی اینستا دیدم که از شهید نوید حاجت گرفته برای خادمی حضرت زینب انگار خیلی دوست داشته خادم حضرت زینب بشه و شهید نوید هم حاجتش رو روا میکنه و اون خانمه رو دعوت میکنن که بره خادمی حضرت زینب
این خانمه آنقدر خوشحال بوده که کلی وسایل خادمی میگیره که ببره باهاش سوریه و پخش کنه البته من خلاصه دارم میگم
این خانمه با مادر شهید نوید صفری صحبت میکنن و فیلمشون رو توی اینستا دیده بودم
خیلی خوشحال بودم که این خانمه به آرزوش رسیده بود🥰
نوید دلها 🫀🪖
چند ماه پیش که هنوز اینستا فیلتر نشده بود یه فیلمی از یه خانمی توی اینستا دیدم که از شهید نوید حاجت
امسال که برای اولین بار رفته بودیم کربلا وقتی رسیدیم نجف خیلی آب کم پیدا میشد
تا اینکه من و دختر خالم گفت بیا باهام بریم یکی از این موکب ها دنبال آب و شربت
تا اینکه ما به یه موکبی میرسیم همینطور که روی صف بودم چشمم به پیکسل شهید نوید روی پیراهن خادم های همون موکب میوفته🤕🥰
آنقدر خوشحال شده بودم که شهید نوید هم زود تر از ما رسیده بود نجف و داشت خادمی میکرد😇
تا اینکه یه خانمی دیدم چند تا پیکسل شهید نوید رو روسریش زده بود بهش گفتم شما این شهید رو میشناسید؟
گفت آره ما تهران زندگی میکنیم حتی همسر و مادر و خواهر شهید نوید دیدم گفت ازش حاجت دیدم حالا اومدم خادمی اینجا 🤩
بعد که رسیدیم شهرمون به همسر شهید گفتم که ماجرا اینطور بوده گفت این همین خانمی هست که برای خادمی حضرت زینب انتخاب شده🥲🥀
نوید دلها 🫀🪖
امسال که برای اولین بار رفته بودیم کربلا وقتی رسیدیم نجف خیلی آب کم پیدا میشد تا اینکه من و دختر خا
انگار این خانمم هم بعد از چند سال به آرزوش رسیده بود😇یعنی شهید نوید هم نجف خادمی میکرد هم کربلا🥲
بزرگواران خداروشکر هزینه برای#نیمه_شعبان جور شد😍🥺
از همگی شما#ممنونم🦋💜
ان شاءالله هرچی از خدا میخواید بهتون بده
اجرتون با خدا و شهید نوید و صاحب الزمان
ان شاءالله#فیلم و#عکس گذاشته میشه☘️
لطفاً دیگه کسی#هزینه واریز نکنه💜
نوید دلها 🫀🪖
بزرگواران خداروشکر هزینه برای#نیمه_شعبان جور شد😍🥺 از همگی شما#ممنونم🦋💜 ان شاءالله هرچی از خدا میخو
از خدا و امام زمان و شهید نوید خواستم که با هر نیتی کمک کردین جواب این کار خیری که کردین رو بده 🕊️🤩
#حدیث #نمازشب
محروميت از نـماز شـب🌙
جاءَ رَجُلٌ اِلى اَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام فَقالَ:
يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ اِنّى قَدْ حُرِمْتُ الصَّلاةَ بِاللَّيْلِ، فَقالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ: اَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَيَّدَتْكَ ذُنُوبُكَ
مردى خدمت اميرالمؤمنين آمد و گفت: اى امير مؤمنان من از نماز شب محروم شدم، على عليه السلام فرمود: تو مردى هستى كه گناهانت تو را به بند كشيده است.
بحارالأنوار، ج 87، ص 146
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم 😇🤲
_♥️♥️:♥️♥️_
اگࢪخداشماࢪایاࢪی ڪند محال است
ڪسی یا چیزی بࢪ شما برتر؎ یابد.. :)💗☁️
چله#زیارت_عاشورا
به نیابت از#شهید_نوید_صفری
هدیه به#امام_زمان(ع)
و
حاجت روایی شما بزرگواران
روز#سی ام
https://eitaa.com/Navid_safare
همهروزۍرفتنیاند
#چقدرکھخوبھزیبابریم ..
- شهیدرسولخلیلۍ
https://eitaa.com/Navid_safare
2_144129481873715241.mp3
1.66M
🔊 #صوت_مهدوی
🎵 #پادکست «ویژگی مهدویها»
🎙 استاد #رائفی_پور
💢 امام باقر محبت رو عملی نشون میداد...
آدم مؤمن خوش اخلاق نداریم...!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_نهم
فکر های مختلف به مغزم حجوم می آورند ، لبخند سوگل ، سرخ و سفید شدن هایش ، نورا صدا زدن هایش .......
نفسم تنگ میشود . دیگر توان تحنل این حجم از افکار پراکنده را ندارم .
احساس میکنم مغزم دارد خالی میشود ، بدنم توانش را از دست میدهد و صدا ها برایم گنگ میشوند .
آخرین چیزی که میبینم صورت مضطرب شهریار ، و مادرم است که دارد با ترس به سمتم میاید .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چشم هایم را آرام باز میکنم .
با چشم هایی نیمه باز دور و برم را نگاه میکنم ،داخل ماشینمان هستم و در قسمت کمک راننده دراز کشیده ام . شهریار هم در قسمت راننده تشسته و به بیرون خیره شده است .
روی صندلی مینشینم ، با تکان خوردنم تازه شهریار متوجهم میشود .
لبخند نصفه نیمه ای میزند .
به چشم هایش خیره میشوم ، آبی چشم هایش در رگ های قرمز چشمش غرق شده است .
بیش از چیزی که فکر میکردم برای سوگل عضه دار است .
صندلی را برایم صاف میکند تا راحت بشینم .
خطاب به او میگویم
+مراسم چی شد ؟
_تموم شد ؛ بیرونو نگاه کن .
و بعد به شیشه سمت خودش اشاره میکند .
نگاهی به بیرون می اندازم ، روی قبر را تپه ای از خاک پوشانده و پارچه مشکی رنگی رویش کشیده شده . اطراف قبر خالی از جمعیت شده و تنها خانواده من و عمو محمود هستند . بالای قبر عکس خندان سوگل قرار گرفته ، حتی در هکس هم چشم هایش مهربان اند .
بغض میکنم و چشم از عکس سوگل میگیرم .
سرم را به صندلی تکیه میدهم و سکوت غم آلود حاکم بر فضا را میشکنم .
+چرا حالم بد شد ؟
_بخاطر فشار عصبی
همان موقع از صندلی های عقب کیک و آبمیوه ای بر میدارد .
کیک و آبمیوه را برایم باز میکند و به دستم میدهد .
با دست پسش میزنم
+نمیخورم
سعی میکند لبخند بزند
_باید بخوری وگرنه دوباره حالت بد میشه
با اکراه از دستش میگیرم و جرعی ای از آبمیوه مینوشم .
شهریار در ماشین را باز میکند
+کجا میری ؟
_میرم به خاله بگم پاشدی ، گفت هر وقت بیدار شدی بهش بگم
+صبر کن یکم دیگه برو
_چرا ؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان_لبخند_بهشتی
نویسنده: میم بانو
قسمت_صد_دهم
شهریار در ماشین را باز میکند
+کجا میری ؟
_میرم به خاله بگم پاشدی ، گفت هر وقت بیدار شدی بهش بگم
+صبر کن یکم دیگه برو
_چرا ؟
+میخوام ازت یه سوال بپرسم ، جواب سوالمو بده بعد برو .
در را میبندد و منتظر نگاهم میکند .
بعد از کمی مکث با تردید میگویم
+تو سوگلو دوست داشتی ؟
آب دهانش را با شدت قورت میدهد ، دریای چشم هایش طوفانی میشود .
نگاهش را از من میدزدد و با انگشتر عقیق در دستش بازی میکند .
به راحتی از عکس العملش جوابم را گرفتم .
نفس عمیقی میکشم و نگاهم را به بیرون میدوزم
+سوگلم دوست داشت ، خیلیم دوست داشت . میدونی چرا همش میرفت لب ساحل ؟ میگفت دریا براش چشمای تو رو تداعی میکنه .
شهریار سر بلند میکند و هوا را میبلعد تا بتواند بغضش را قورت بدهد .
ادامه میدهم
+کاش بهش گفته بودی
با صدایی دورگه میگوید
_میخواستم چند سال صبر و سکوت کنم بعد برم خواستگاری . هم سن من برای ازدواج کم بود هم سن سوگل .
گفتم شاید قسمت نشد با هم ازدواج کنیم الکی به من دل خوش نکنه و هوایی نشه ، نمیخواستم مورد های مناسبو به خاطر من رد کنه .
اگه میدونستم قراره اینطوری بشه حتما بهش میگفتم
زیر لب آه بلندی میکشد .
چشم هایش را میبندد و سرش را به صندلی تکیه میدهد .
حالا میفهمم چرا شهریار از معاینه سوگل امتناع میکرد .
نمیخواست هیچ احساس دیگری در عشق پاکش دخیل بشود .
اگر چه که هم من اطمینان دارم و هم خودشهریار میداند که این اتفاق نیوفتاد اما میخواست احتیاط کند .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
آرام کنار سنگ قبر مینشینم . تقریبا ۲ ماه از فوت سوگل میگذرد .
۲ماهی که در آن لبخند به لب خانواده من و عمو محمود نیامد . ۲ ماهی که در آن خاله شیرین ۲۰ سال پیرتر شد و عمو محمود کمرش شکست .
شیشه گلاب را باز میکنم و سنگ قبر را تمیز میشورم و بعد چند گل گلایلی که خریداری کرده ام را روی آن قرار میدهم .
لبخند محزونی میزنم
+سلام سوگلی . خوبی ؟
خوش میگذره بدون ما ؟
خیلی خودخواهی . همه چیزای خوبو برای خودت میخوای ؟ نمیگی ما اینجا بدون تو دق میکنیم ؟
بغض میکنم
+سوگل اومدم بهت یه خبره بدم . میدونم که خیلی دیره ، میدونم که خودت میدونی ؛ اما شاید از زبون من بشنوی خوشحال بشی .
میدونستی شهریار دوست داره ؟
اینو روز خاکسپاریت خودش بهم گفت .
بغضم را به سختی قورت میدهم و بعد از چند لحظه میگویم
+دلم برات تنگ شده ، خیلیم تنگ شده . اون روز لب ساحل بهم گفتی میخوای تو دریای چشای شهریار غرق بشی ، ولی نگفتی میخوای تو دریای شمال غرق بشی ، نگفتی میخوای بری و دیگه نیای ، نگفتی قراره منو تنها بزاری ، نگفتی قراره همه مونو غصه داز کنی .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نوید دلها 🫀🪖
رفیق سلام 🙋🏻♀ ی حرف #خودمونی بزنیم؟؟😍 چندبار تاحالا خدارو واقعاااا از تهه دل شکر کردی ؟؟ مخصوصا تو
از پیام ناشناس های قشنگ و پرانرژی مثبت این پیام 😍
پیام ناشناس1:
سلام من تا حالا بارها خدا رو شکر کردم و سجده شکر بجا اوردم ولی نماز تا حالا نخوندم پیام شما رو دیدم ان شاءالله روزیم بشه بخونم وبراتون دعای خیر میکنم که تو کانال اینجور پیاما رو میزارید🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در جواب این بزرگوار::عزیزدلین ممنون برای محبتی که به ما دارین نظر لطفتونه🙏🌸✨
پیام ناشناس 2:
من یه مدت بود که بخاطر یه مشکل بزرگی که برام پیش اومد نعمتهایی که خدابهم داده بود رو فراموش کرده بودم این پیام شما باعث شد دوباره شکرگزار نعمتهای خداباشم
در جواب این بزرگوار:: الحمدلله واقعا خوشحال شدم ان شاءالله نعمت هاتون روز افزون و پربرکت و ان شاءالله مشکلتونم بزودی حل بشه😍✨
بعضۍوقتا؛
نہمداحۍآرومتمیڪنہ/:
نہروضـہ(: ؛
نہعڪسِڪربلا♡!-
بعضۍوقتایہ"حسین🌱"ڪمدارۍ !-
-بایدبرۍضریحشو✨'
#بغلڪنیتاآرومشۍ(:💔'