eitaa logo
ندای رضوان🇮🇷
5.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
86 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز غروب میومدم خونه که دیدم زنعمو و دخترعمو ها وعمه هام خونمونن. سلامی دادم و تعجب کردم چی میخوان که با لفظ سلام عروس گلم از زبون زنعموم شصتم خبر دار شد. همونجور عقب عقب برگشتم رفتم بیرون.... در حقیقت قبل عموم اینا یه خانواده پولدار از تهران اومده بودن خواستگاری من. ما شهرستانی بودیم و من فکر میکردم با وجود این خواستگار دیگه لازم به نگرانی نیست و من خوشبخت میشم اما حالا.... اما حالا مطمئن بودم کسی به عمو اینا نه نمیگه خصوصا که حالا پسر عموم توی یه شرکت خوب کار میکرد. ولی من پسره رو دیده بودم صحبت کرده بودیم و قرار بود جواب بدیم. پسر خوشتیپ و تحصیل کرده و من دیپلم و ساده... مامانم زنگ زد گوشیم و مجبور شدم برگردم خونه زنعمو رفته بود اما وقتی خانواده اون پسره که اسمش هم سامان بود زنگ زدند در کمال ناباوری جواب رد دادن و بدون اینکه نظر منو بپرسند ❌کپی حرام⛔️
به پسرعمو جواب مثبت...روزها کارم گریه بود. کسی هم توجه نمی‌کرد بلکه جهیزیه هم از لج من بدون اینکه منو ببرن میخریدن کم کم روز عقد فرا رسید و چشممو باز کردم دیدم بالای سرم قند میسابیدن پرسیدن عروس خانم وکیلم بار اول و دوم ونهایتا سوم باز هم جواب ندادم.... با چشم غره پدرم مواجه شدم و بلند گفتم با درخواست واجبار پدر مادرم بله سکوت عجیبی جمع رو گرفته بود پدرم عصبانی بود و چشماش وحشتناک شده بود. صدای مهربون عاقد رو شنیدم که می‌گفت دخترم پدر و مادر هیچ وقت بد بچه شون رو نمی‌خوان... تو الان جوونی بعدا میفهمی که چرا بهت سخت گرفتند ولی به هرحال عقد اجباری جاری نمیشه پسرعموم(جواد) آروم و سربه زیر از صندلی کنارم بلند شد و گفت مهم رضایت دختر عمو هست و آهسته رفت خانوداه عموم خیلی محجبه و با ایمان بودن کسی چیزی نگفت شرمنده نگاه عموم کردم کپی حرام ⛔️
لبخند تلخ اما مهربونی زد و گفت دخترم خوشبخت باشی و با زنعمو و دختر عموهام رفتند.. پدرم اومد و دستشو بلند کرد که عاقد گفت نه و دست پدرم و گرفت و رفتند بیرون، عاقد سعی داشت پدرمو آروم کنه. طاقت نگاه های سنگین مادر و بردارم رو نداشتم بلند شدم و آهسته و اشک ریزون رفتم سمت خونمون. مدتی گذشت خانواده سامان که از فامیل های خیلی دور ما بودند شنیدند عقد بهم خورده و مجدد تماس گرفتند ومن خیلی خوشحال با پدرم که مطرح شد مخالفت کرد اما اینبار کوتاه نیومدم و پدرم هم که از اونموقع دلخور بود و سنگین گفت هرجور خودت میدونی میدونم اصرار کنم آبرومون رو مثل سری قبل میبری باشه آرزوی خوشبختی برات میکنم چون دخترمی خدا نکنه یه روز بیاد با چشم اشکی برگردی. باورم نمیشد الکی الکی همه چی جور شد و برای بار دوم سر سفره عقد نشستم و بار سوم با اجازه پدرو مادرم بله رو دادم چند ماه بود عقد بودیم و قرار بود بعد یکسال بریم تهران. توی این دوسه ماه متوجه اخلاقای تند سامان شدم خانواده مذهبی نداشتند و منم مجبور شدم چادرمو به اصرار سامان کنار بذارم. چند باری توسط خواهرای شوهرم تحقیر شدم که شهرستانی و یکم به خودت برس! ❌کپی‌ حرام ⛔️
فهمیدم آواز دهل از دور خوش است. به هر حال با سامان رفتیم تهران و خونه بزرگی رو نشونم داد مثل رویا بود اما بخاطر جهیزیه کمی که گوشه خونه رو هم پر نمی‌کرد بازم سرکوفت خوردم. سامان سیگاری بود اینو بعد ها متوجه شدم با دوستاش می‌رفتند مسافرت‌های خارج اما من اهمیتی براش نداشتم. قانع بودم اما دلم برای فضای گرم خونمون پر میزد. یکبار با سامان توی شهرستان داشتیم خرید میکردیم که پسر عموم روبا یه خانم محجبه توی طلافروشی دیدم. یه آقا هم همراهشون بود جواد خیلی متین و مودب بود و نظر خانم رو می‌پرسید و... کلی دلم شکست ولی سامان خود رأی و مغرور بود. یکروز رفته بودیم تهران برای چیدن جهاز. مادرم بنده خدا کلی کار کرد وذوق میکرد متوجه شدم تلفن سامان زنگ خورد با لحن بچگانه ای باتلفن صحبت میکرد! من تظاهر کردم نشنیدم اما یهو خداحافظی کرد و رفت من سریع پشت سرش راه افتادم و دیدم رفت داخل کافی شاپ سر کوچه. یه دختر خیلی زیبا هم رو به روش نشسته بود. طاقت نیوردم کپی حرام⛔️
رفتم داخل ومحکم کوبیدم روی میز سامان پرسید اینجا چه غلطی میکنی؟! گفتم معرفی نمیکنی؟ دختره گفت چی میگی خانم شما کی هستی گفتم تو خفه شو و سیلی محکمی که به صورتم خورد از طرف سامان. .بعدها متوجه شدم این خانم از پولدارترین دخترای تهران و منبع درآمدی برای سامان بود که من خراب کردم! با چشمای اشکی برگشتم خونه پدرم که اصلا به روم نیورد گفت دخترم به خونه خودت خوش اومدی مدتها گذشت تا تونستم به حالت اول برگردم مجدد چادر سر کردم و به خدا نزدیک شدم حالم خوب شده بود اما فکر میکردم اتفاقایی که برام افتاد همش آه جواد بوده... یکسال گذشت عروسی دختر عموم بود خانواده عموم باز هم با من مهربون بودند جواد رو دیدم که آروم سلام داد و من بعد جواب سلام ازدواج خودش و خواهرش تبریک گفتم که گفت من؟! گفتم خودم پارسال در طلا فروشی دیدم ❌کپی‌ حرام ⛔️
گفت اون خانم دوستم بود به خاطر مشکل مالی نمیتونستند طلا بخرن من سرویسی که پارسال خریده بودم برات رو فرختم اونها دوتا حلقه خریدن و با باقی پولش یه خونه نقلی کرایه کردند. راستش خوشحال شدم فکر میکنم جواد هم فهمید چون گفت دختر عمو اجازه میدید اینبار با رضایت خودت بیایم خواستگاری؟! پنج سال گذشته و ما توی یه خونه نقلی اما گرم شادیم من فهمیدم زندگی هایی که رنگ خدا نداره آرامش نداره من توی اون چند وقت شاید آسایش داشتم اما رنگ آرامش رو ندیده بودم. خدا توی تک تک لحظاتمون هست و ماهرسال نذری میدیم و به نیازمندا کمک میکنیم یه دختر کوچولو هم داریم😍 خدایا شکرت "و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا" و بر خدا توکل کن و همین بس که خدا نگهبان توست کپی حرام ⛔️
دعایی برای رسیدن به بسیار و و و.. در کتاب جنات الخلود آمده است : ذوالقرنین در آخر عمرش با ششصد هزار نفر به زیارت خانه خدا ( حج ) رفت درمسجد الحرام خدمت حضرت ابراهیم علیه السلام رسید . آن حضرت از او پرسید : این نعمت ها را چگونه به دست آورده ای ؟ گفت به علت مداومت به این دعا : سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَاقٍ لَا یَفْنَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو 📚مستدرک الوسائل ج 5 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮     @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
🌹 🌹👇 دوست عزیزی فرمودین شوهرتون توی خونه گیره میده و از دستش آسایش نداریم 👇 🔵ذکر ایجاد آرامش و صلح در و محیط خانه : اگر ذکر (یا ودود) و (یا حلیم) را ورد زبان سازد و روزانه هزار و یک مرتبه تکرار کند و به غذا یا چای بدمد و اهل منزل از آن بخورند در محیط خانه و ارامش برقرار میشود . 🍂🍃🌹دعا کردن هنگام 🌹🍃🍂 💙👈 امام صادق (علیه السلام) فرمود: 🍃🌸 من سَرَّهُ أن یُستَجابَ لَهُ فِی الشِّدَّةِ فَلیُكثِرِ الدُّعاءَ فِی الرَّخاءِ. 🌸🍃 ❣️.هركه خوش دارد دعایش هنگام سختى شود، هنگام آسایش، بسیار دعا كند. ❣️ 📚 وسائل ‏الشیعة - ج 4 - ص 1096
دعای ذوالقرنین دعایی برای رسیدن به بسیار و و و.. برای رسیدن به مداومت بر خواندن این دعا نمایید سُبْحَانَ‏ مَنْ‏ هُوَ بَاقٍ‏ لَا یَفْنَى‏ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ سُبْحَانَ مَنْم هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو 📚مستدرک الوسائل ج 5 ص 398 باب 43
دعایی برای رسیدن به بسیار و و و.. برای رسیدن به مداومت بر خواندن این دعا نمایید سُبْحَانَ‏ مَنْ‏ هُوَ بَاقٍ‏ لَا یَفْنَى‏ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بَصِیرٌ لَا یَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ سُبْحَانَ مَنْم هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو _____________🍁🍁🍁🍁 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
دعای بسیار مجرب ذوالقرنین دعایی برای رسیدن به نعمات بسیار و و و.. در کتاب جنات الخلود آمده است : ذوالقرنین در آخر عمرش با ششصد هزار نفر به زیارت خانه خدا ( حج ) رفت درمسجد الحرام خدمت حضرت ابراهیم علیه السلام رسید . آن حضرت از او پرسید : این نعمت ها را چگونه به دست آورده ای ؟ گفت به علت مداومت به این دعا : سُبْحَانَ‏ مَنْ‏ هُوَ بَاقٍ‏ لَا یَفْنَى‏ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَالِمٌ لَا یَنْسَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَافِظٌ لَا یَسْقُطُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ بصِیرٌ لَا یَرْتَابُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَیُّومٌ لَا یَنَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لَا یُرَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ عَزِیزٌ لَا یُضَامُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا یُرَى سُبْحَانَ مَنْ هُوَ وَاسِعٌ لَا یَتَکَلَّفُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لَا یَلْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لَا یَسْهُو منبع : مستدرک الوسائل ج 5 ص 398 باب 43 🌺 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─