#انتقام_شیرین ۲
منم کوتاه نمی اومدم می گفتم به هر حال دخالت میکنه شوهرم کوتاه نیومد و بیشتر تلاش می کرد بهم ثابت کنی که مادرش دلسوز ماست دیگه منم به رفتارهاشون تن داده بودم خیلی مقاومت نمی کردم و بی خیال شده بودم بعد از چند ماه عروسی کردیم با خودم میگفتم دخالت هاش کمتر میشه ولی نشد و دخالتهای مادر شوهرم بیشتر و بیشتر شد شب اول عروسی کنار ما تو خونه ما خوابید و وقتی که میومد خونمون اگه میدید دارم غذا درست می کنم میرفت به غذام چیزی کم یا زیاد می کرد میخواست نشون بده که رئیسه بالاخره شوهرم بیکار شد و به خاطر بیکاری و بی پولی شوهرم مجبور شدیم بریم شهرستان خونه پدریش زندگی کنیم
#ادامهدارد
❌کپی حرام❌
#انتقام_شیرین ۳
دقیقا کنار مادرشوهرم و زیر ی سقف قرار شد مدت کوتاهی اونجا باشیم از همون اول دخالت هاش شروع صد هرچی به شوهرم گفتم گفت که کاری از دستم بر نمیاد مادرشوهرم علاقه زیادی به نوه دختریش داشت که تفاوت سنیش با دختر من همش دو هفته بود با اینکه خونه خواهرشوهرم تهران بود ولی میرفت پسر خواهز شوهرم و میاورد خونمون و به دخترش میگفت خیالت راحت بچه رو بذار پیش منو برو، خواهرشوهرمم که بیشتر به فکر خودش گذرونی خودش بود تا بچه از خدا خواسته میذاشتش و میرفت فقط میخواست که به همه بفهمونه بچه خواهرشوهرم رو خیلی دوست داره به بچه علاقه داشت ولی نه اونقدر که نشون میداد
#ادامه دارد
❌کپی حرام❌
#انتقام_شیرین ۴
دخالت های مادرشوهرم تو زندگی من تمومی نداشت طوری که به لباس پوشیدن من و حتی کنار شوهرم خوابیدنمم کار داشت یه روز دیدم بچه خواهر شوهرم اومد و گفت دلش بستنی میخواد مادرشوهرم خسیس بود برای هزار تومن جون میداد وقتی نوه ش بهش گفت براش بستنی بخره سیلی محکمی به صورت بچه زد و شروع کرد به داد و فریاد که الهی بمیری و جنازه ت رو ببینم که دیگه نیای پول بخوای، همچنان تو زندگی من دخالت میکرد ولی جرات بی احترامی به بچه م رو نداشت و میدونست در مورد بچه ها با کسی شوخی ندارم دلمم برای بچه خواهرشوهرم سوخت و یه روزی که خواهرشوهرم با شوهرش احمد اومدن مهمونی تا بچه رو هم ببرن وقتی احمد و تنها گیرش اوردم یواشکی بهش گفتم چرا بچه ت رو میذاری اینجا؟
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌
#انتقام_شیرین ۵
این خیلی اذیتش میکنه و کتکش میزنه حتی با پولی که خودت میفرستی برای بچه ت چیزی نمیخره و پولو برمیداره برای خودش یا تعجب بهم نگاه کردو گفت راست میگی؟ گفتم اره ولی اگر بگی من گفتم میزنم زیرش و ابروی خودت میره اونم هیچی نگفت وقتی اومد خونه گفت باید بچه رو ببریم و دیگه بسه هر چی مونده اینجا مادرشوهرم هر کاری کرد احمد نذاشت بچه بمونه پیشش، مادرشوهرمم گفت پس بذار بیام اونجا مراقب بچه باشم احمدم بهش گفت که نمیخواد و نیازی نیست وقتی رفتن مادرشوهرم دوروز بعدش رفت خونشون که دیدم فرداش برگشت و گفت که احمد بهش گفته پسرم برام تعریف کرده که کتکش زدی و براش چیزی نخریدی از اینجا برو منم برگشتم از کارم پشیمون شدم که شوهرم بهش گفت مامان حقته، اینا اه زن منه که همش اتیش انداختی تو زندگیم، مادرشوهرم خشکش زد دوماه بعد خونه ما حاضر شد و ما رفتیم توش ولی احمد هنوز بچه ش رو با مادرشوهرم تنها نمیذاره،شاید منو سرزنش کنید اما من فقط قصدم کمک به اون بچه بود