eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ پدرم و یکی از دوستاش که با هم رفت آمد خانواده ای داشتیم با هم صحبت کردت و قرار شد من به عقد پسر بزرگ خانواده در بیام اون موقع رسم نبود که دختر و پسر باهم صحبت کنن به نام خواستگاری اومدن و منو نشون کردن برای پسرشون، ایرج به نسبت پسرای زمان خودش هم خوشتیپ بود هم خوش قیافه ازش خوشم میومد همه دخترایی که میشناختم به من حسودی می کردند و خودم رو روی ابرها می دیدم برای ازدواجمون هدایای گران قیمتی می آوردند که دهن همه باز موند آن زمان که هیچکس ماشین نداشت ایرج ماشین داشت من که عاشق این بودم چیزی میخرم به دیگران پز بدم و نشون بدم چی دارم، از اینکه ایرج ماشین داره کیف کردم و همش به بقیه پز زندگی اینده م رو میدادم ❌کپی حرام ❌
۲ همه حسرت منو میخوردن که خوشبخت شدم، بالاخره روز موعود فرا رسید و منو ایرج عقد کردیم زیاد خونه ما نمیومد هر بار که گله میکردم میگفت کار داره و داره پول عروسی رو جور میکنه وقتی که عروسی کردیم میگفتم دیگه ایرج برام وقت میذاره اما اشتباه کردم اون فقط ی مرد دهن پرکن بود و وضع مالی خوبی داشت ولی اخلاق نداشت رفیق باز بود و از شب عروسی منو تنها گذاشت منم تازه عروس بودم دوست داشتم یکی باهام حرف بزنه و نازمو بکشه ولی اون منو رها کرد خیلی بهم فشار اومد ناراحت شدم دیگه چاره ای نبود و نمیشد کاری کرد هرچی که میگذشت بدتر میشد به مامانم که میگفتم معتقد بود که اگر یه بچه بدنیا بیاریم ایرج درست میشه به حرف مادرم عمل کردم بچه اولم بدنیا اومد و پسر بود اما ایرج درست نشد ❌کپی حرام
۳ گفتن بچه دوم رو بیار درست میشه اونم پسر بود وقتی اومد ایرج بدتر شد دیگه کارش به جایی رسیده بود که من و تو جمع مسخره میکرد حیوانی که تو تلویزیون نشون میدادن جلو جمع می گفت این باباته یا مامانته و فقط میخندید زندگیم از لحاظ مالی در سطح بالاتری نسبت به بقیه قرار داشت اما این موارد خیلی عذابم میداد از شدت کمبود محبت و توجه به دروغ وابسته شدم و شروع کردم دروغ گفتن به دیگران راجع به اینکه شوهرم برام چه کارهایی میکنه و چیزی کم نمیزاره و زندگی چقدر خوبه همه باور میکردن گاهی اوقات میگفتم‌که ایرج گفته مردم بهت نظر دارن و مراقب باش یا از خودم‌میگفتم که فلان مرد بهم نظر داره و پیشنهاد داده ولی من شوهرمو دوست دارم نمیزارم زندگیمون خراب بشه، این حرفا انقدر بهم آرامش میداد که دیگه نبود ایرج توی خونه و بی محبتی هاش برام مهم نبود ❌کپی حرام ❌ ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─
۴ یه روز که تو جمع زنونه نشسته بودیم و چندتا از فامیلا هم بودن گفتم که دیروز مرد همسایه از درآمد دیوار اومده بالا و قصد تعرض به من داره داشته ولی انقدر گریه کردم اونم رفته و ترسیده ابروشو ببرم انقدر طبیعی رفتار می کردم که خودم هم باورم میشد و برای خودم دلم میسوخب گریه میکردم و بقیه دلداریم میدادن خبر به گوش ایرج رسید و به خانه آمد گفت تمام حرفایی که تو گذشته زدی مهم نیست فقط به من بگو این واقعی بود یا دروغ؟ منم وقتی که دیدم توجه میکنه و ابروم در خطره با فکر اینکه شاید دیگه تنهام نزاره و زندگیم مثل بقیه عادی بشه گریه کردم گفتم تماما حقیقت بوده من قصدم چیز دیگه ای بود اما ایرج رفت سراغ مرد همسایه و دعوا شد کار به کلانتری و دادگاه کشید مرده هم اومد گفت این کار رو نکرده ❌کپی حرام
۵ برای اینکه آبروی اون رو بتونم نگه دارم و زندگی خودم رو حفظ کنم توی دادگاه گریه کردم و گفتم که همش دروغ بود و بخاطر بی توجهی شوهرم بوده فقط برای اینکه شوهرم یکم بهم محبت کنه این حرفهارو از خودم در اوردم، اون خانواده لطف کردن از من شکایت نکردن اما وقتی که برگشیم خونه ایرج بهم گفت من میدونم خیلی اشتباه کردم به تو بی توجهی کردم و بهت ظلم شده حقم بهت میدم ولی من نمیتونم دیگه باهات زندگی کنم. زندگی من با دوتا پسر سه ساله و پنج ساله به خاطر دروغ های خودم که میخواستم خودمو بیشتر از چیزی که هست نشون بدم از هم پاشید من دیگه هیچ وقت ازدواج نکردم با دروغ هایی که گفته بودم و بی ابرویی که کردم کسی حاضر نبود با من ازدواج کنه اما ایرج چند ماه بعد از اینکه طلاقم داد رفت و بایه زن دیگه ازدواج کرد بعدها متوجه شدم‌همون بلا ها رو سر زن دومشم اورده امیدوارم خدا منو ببخشه وقتی تو زندگیتون مشکلی دارید هر چند کوچیک فکر نکنید با اومدن بچه حل میشه بلکه فقط اون مشکل‌ بزرگتر میشه . ❌کپی حرام❌