eitaa logo
ندای رضوان
5.6هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ بابای من خیلی بد بود از اون اول یادمه که مامانم رو خیلی میزد برای هر چیز کوچکی مادرم باید کتک میخورد سه تا برادر دارم و ی خواهر وقتی عصبی میشد ما جلو نمیرفتیم اگرم‌ میرفتیم باید کتک میخوردیم از ترسمون حتی نمیتونستیم مادرمون رو نجات بدیم فقط وایمیسادیم و بی صدا اشک میریختیم تا خودش خسته بشه و بره کنار ما بریم سراغ مادرمون ی بار صدام‌کرد و گفت زهرا بیا از ترس نمیدونستم چیکار کنم وقتی رفتم پیشش ازم ی لیوان اب خواست اما انقدر ترسیده و رنگ پریده بودم که عصبی شد و به مامانم گفت تو باعث شدی اینا از من بترسن و نزدیکم نیان همین شد ی بهانه که مادرم کتک بخوره من خودم رو مقصر میدونستم ولی کی بود که اهمیت بده به حال و روز ما؟ ❌کپی حرام ⛔️
۲ ی بار که مادرم و خیلی کتک زد همسایه ها به پدر بزرگم خبر دادن و دایی هام اومدن خونه ما بابام انقدر داد و بیداد کرد همه همسایه ها جمع شدن بابام هیکل درشتی داشت و دایی هام‌ نمیتونستن خیلی بزننش اما بازم کتک خورد و مادرمو تهدید کرد که اگر بذاری بری داغ دیدن بچه ها رو به دلت میذارم مامانمم نرفت اما روزگار مادرم سیاه تر از قبل شد بابام تا ی چیزی میشد تلافی کار دایی هام رو سر مامانم در میاورد و مدام بهش سرکوفت اون روز و میزد مامانم دیگه انگار مرده متحرک بود و بیصدا تر از قبل شده بود بابامم انگار حال مادرم رو فهمیده بود که دیگه کاری بهش نداشت اما ی شب که همه خواب بودیم شنیدم بابام به مامانم گفت چرا محلم نمیذاری؟ مامانمم فقط ی جمله گفت واگذارت کردم به خدا، همین دو هفته از اون شب گذشت که ی شب بابام نیومد ما هم جرات نداشتیم تا نیومده شام بخوریم همه گرسنه خوابیدیم که وقتی اومد بیدار بشیم شام بخوریم ❌کپی حرام ⛔️
۳ تا صبح خبری از بابام نشد و انقدر نبودش برای ما قشنگ بود که کسی نگرانش نمیشد انگار زندگی داشت قشنگ میشد توی همون یک روز مامانم کلی خندید و رقصید باهامون بازی کرد دو شب بابام نیومد و ما داشت اب خوشی از گلومون پایین میرفت اخرای شب دوم بود که دیدیم اومد خونه و سراسیمه بود انقدر هول شده بود که اصلا حواسش به ما و گیر دادن های همیشگیش نبود مامانم جرات نداشت ازش بپرس فردای همون روز پلیس ریخت تو خونه و بابام رو برد مامانمم رفت سراغ عموهام که برن دنبالش اونام بعد از چند ساعت اومدن و گفتن به جرم دزدی گرفتنش و باید بره دادگاه تا قاضی حکم بده اما حالا حالا ها برنمیگرده نبود پدرمون یعنی ارامش ما مامانم از فرداش شروع کرد خواهرم فاطمه رو میذاشت پیش بقیه بچه ها و منو برمیداشت میرفتیم خونه های مردم کار ❌کپی حرام ⛔️
۴ با اینکه خیلی خسته میشدم و نگاههای تحقیر کننده ازارم‌ میداد اما اینو ترجیح میدادم به اینکه بابام‌ برگرده و روزگارمون سیاه بشه اما مامانم ول کنش نبود و پیگیر کارش بود رفتم اون طرف رو پیدا کردیم بابام میگفت که مجبور شده و بخاطر مخارج ما اینکارو کرده با این دزدی همون ی ذره ابرویی که تو فامیل داشتیم هم از بین رفت، شاکی هم میگفت باید بجز پول وسیله م ی پول اضافه هم بهم بدید تو رفت و امدهامون به دادگاه ی پسری میومد که اونم ازش دزدی شده بود از ظاهرش مشخص بود که وضع مالی خوبی دارن وقتی فهمید پولی که از ما میخوان چقدر زیاده به من گفت من ازت خوشم میاد نمیخوام بخاطر پول زنم بشی اما اگر بهم جواب مثبت بدی من اون پولو پرداخت میکنم و زندگیت رو بهشت میکنم با دیدی که از مردها داشتم بعید میدونستم بهشتی در انتظارم باشه دلم نمیخواست شوهر کنم ❌کپی حرام ⛔️
۵ اما کم کم داداشام بهونه بابام رو میگرفتن و مامانمم دلتنگش بود دفعه بعدی که دیدمش بهش گفتم قبوله و اونم با خانواده اومد خواستگاری خیلی پولدار بودن و با هم ی صیغه موقت خوندیم که بابام ازاد بشه عقد کنیم خانواده خوبی هم داشت بعد از پرداخت پول و ازادی بابام ما عقد کردیم بابام یکم بهتر شده بود ولی بعد از عقد ی بار حمله کرد به مامانم که جلوش وایسادم و گفتم اگر بزنیش یا منو بزنی به شوهرم میگم بشونتت سرجات هیچی نگفت و نشست ی گوشه شوهرم به بابامم‌ کار داد و اوضاع مالی ما بهتر شد الان ی دختر دارم و بابامم اخلاقاش بهتر شده خداروشکر میکنم که شوهرمو سر راهم قرار داد و زندگیم بهشت شد . ❌کپی حرام ⛔️
1 سه سال از ازدواجم می‌گذشت مادر شوهرم خیلی زن زورگویی بود منو جاریم رو خیلی اذیت می‌کرد می‌گفت شما حتی عرضه ندارین نوه برای من به دنیا بیارین اگه خودم عروس انتخاب می‌کردم تا الان ده تا نوه بغلم بود چیکار کنم که شماها انتخاب پسرام بودین و مجبورم که تحملتون کنم. با حرفاش خیلی ما رو اذیت می‌کرد بارها به شوهرم محسن گفتم که مادرت خیلی بی‌رحمه و مدام با حرفاش ما رو ناراحت می‌کنه... بهش گفتم من کاری به ناهید و مصطفی ندارم اما خودت که می‌دونی ما نمی‌تونیم بچه‌دار شیم چون تو مشکل داری! دکتر که بهت گفت مشکل داری و باید درمان بشی. اما مادرت تقصیرا رو انداخته گردن من و میگه نمی‌تونی یه بچه به دنیا بیاری محسن مثل همیشه بهم گفت که به حرفای مادرم زیادی اهمیت نده یه حرفی برای خودش زده تو چرا به دل گرفتی. ادامه دارد. کپی حرام.
4 بیچاره ناهید خبر نداشت که اعظم خانم آبروشو توی فامیل و همه جا برده. محسن مدام بهم تاکید می کرد که حق نداری به هیچ عنوان جواب مادرم رو بدی و از ناهید دفاع بکنی.. خودشم می‌دونست که ناهید اونقدر ها مقصر نبود که مادرش اونو توی فامیل رسوا کرد. مادر شوهرم یه مدت بعد قضیه ناهید اومد سراغ منو و گفت_ ببین مهدیه اگه تونستی تا سه ماه، فقط سه ماه دیگه یه نوه پسر بهم بدی که خوب در غیر این صورت به خداوندی خدا قسم میرم برای پسرم زن صیغه می‌کنم بچه‌ام که آورد تو رو کلفت اون زن می‌کنم تا اون موقع حساب کار دستت بیاد... حالا اگه می‌خوای برو پیش پسرم گریه زاری کن ببین پسرم می‌تونه حریف مادرش بشه! یا اینکه می‌تونی خودت دست به کار شی و از الان یه نوه پسر برام بیارید. ادامه دارد. کپی حرام‌
5 با بغضی که به گلوم افتاد گفتم _ مامان شما که می‌دونید مشکل از محسنه. مادر شوهرم با عصبانیت گفت_ پسر منو مشکل‌دار نکن! پسر من هیچ مشکلی نداره ...مشکل از شما دو تا عفریته است اون یکی که کلی پول گرفت و رفت! دارم قسم می خورم که اگه برام نوه نیاری تو رو هم مثل ناهید از این خونه بیرون کنم‌اما نمی ذارم که تو یه قرون ببری! همونطور که گفتم برای پسرم زن میارم و تو رو کلفتش می‌کنم. از تهدیداش بدجوری حالم بد شد ازش خواستم که با من و محسن بیاد بریم دکتر تا خودش شاهد ماجرا باشه. رفتیم پیش چند تا دکتر... دکترا همون حرفو زدن که محسن یه مشکل کوچیک داره و نمی‌تونه بچه‌دار بشه. مادر شوهرم با اینکه خودش اونجا بود و شنید که مشکل از پسرشه اما بازم منو متهم می‌کرد می‌گفت من این حرف حالیم نیست... بهت گفتم ازت بچه می‌خوام نسل شوهر من باید ادامه پیدا کنه یا نه! ادامه دارد. کپی حرام.
6 شوهرم محسن که دید من بدجوری تحت فشارم قبول کرد که درمان بشه و بعد از چند ماه درمان و تحت نظر بودن مشکل کوچیکی که داشت رفع شد و بعدش بچه‌دار شدیم . یه پسر کاکل زری به دنیا آوردم که پدر شوهرم اسمش رو امید گذاشت. پدر شوهر و مادر شوهرم از خوشحالی کم مونده بود بال در بیارن. چند روزی را مهمونی گرفتن و همه اقوام رو دعوت کردند. بعد از زایمانم با گریه همه تهدیدها و حرفای مادر شوهرم رو به محسن گفتم و بهش التماس کردم که از این خونه بریم محسنم که منو خیلی دوست داشت قبول کرد و به مادرش گفت که به خاطر آرامش زنم باید از این خونه بریم این تصمیم منه و کسی هم نمی‌تونه منصرف کنه. برخلاف میل قلبی خانواده شوهرم و مخالفت‌هایی که کردن از اون خونه بیرون اومدیم و زندگی جدیدی رو یه جایی دور از مادر شوهر زورگو و ظالمم شروع کردیم و همراه پسرم امید خوشبخت شدیم. پایان‌. کپی حرام.
⬆️ 🌷حضرت علی (؏) : ☘اگر از یا بترسی بعد ازنماز شب و قبل از نماز صبح روے به جانب خانه آن ظالم و ساحر ڪن وهفت بار این دعا را بخوان...
✅ برای راضی شدن خانواده برای ازدواج روزی ۱۰۸ مرتبه یا آخر بگویید به نیت اینکه خانواده طرف یا خودتان راضی به ازدواج شوند. ذکر الصمد همم زیاد تکرار کند. ✅ جهت از شر دشمن : کسی که دچار یا ظالمی شده یا اراذل او را به تسخیر گیرند یک هفته روزی هزار بار بگوید : إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ ( سوره حجر آیه 95 ) و از او دفع شود به اذن پروردگار و از آزار خلق ایمن شود 📗منبع : ختوم و اذکار ج 2 ص _____________🍁🍁🍁🍁 🌹 ╭─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─╮ @NedayeRezvan ╰─┅═ঊঈ🌺🍃ঊঈ═┅─