eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
332 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
20 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ﭼﻮﭘﺎنی ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻک ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ بپرد نشد که نشد. ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ. ﻋﺮﺽ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻗﺪﺭی ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍنی ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩی ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎی ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ. ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ ﻭقتی ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩستی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮی ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ. ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮی ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭی ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮی ﺩﺍﺷﺖ؟ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ ﮔﻔﺖ: تعجبی ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏ میﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭی ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ. ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮی ﭘﺮﻳﺪ. ✨ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ...✨ ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩﺍﻥ کنند برگرفته از اشعار مولانا https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📲 موبايلتون در حال حاضر هم جاى ساعت هم دوربين هم تقويم و هم زنگ ساعت شما رو گرفته‼️ ⚠️لطفا اجازه ندين جاى خانواده‌تون رو هم بگيره🚫 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
نفس بلندی می کشد. - زمان می بره، مریم. تازه معلوم نیست چند نفر کمک کنن. بابام می گفت این روزا آدمای دست به خیر کم شدن. با این حال کاری از دستش بر بیاد حتماً انجام می ده آب دهانم را قورت می دهم. همه ی درها به رویم بسته است انگار. - می دونم صبا. شک ندارم آهسته حرف می زند. - تا کی می خوای بهشون نگی؟ آخرش چی، نباید بفهمن! می گم الان بگی شاید نظر حاجی برگرده و.. حرفش را قطع می کنم. - حتی اگه بگم و بخواد نگهم داره من نمی مونم - پس می خوای چیکار کنی، مریم؟ آواره شی؟ بری تو پارک بخوابی؟ اصلاً چرا نمی آی پیش خودم. تو اون تهران خراب شده موندی که چی!؟ تعارف نمی کند. من اما پای رفتنم بسته است انگار. - نمی دونم صبا. شایدم یه روز مجبور شم بیام و رو سرت خراب شم می زند زیر خنده و من لبخند تلخی می زنم. - حالا درسته خونه مون زیاد بزرگ نیست. ولی اندازه ی تو یکی رخت خواب پیدا می شه دیوانه ای حواله اش می کنم. زانوی تا کرده ام را بغل می گیرم. دست خودم نیست که به گذشته برمی گردم. - راضی می شن. تو نگران چی هستی، دختر. تا منو داری غم نداری. حالا بخند ببینم.. دِ بخند دیگه صدای خنده ی دختر بی غم آن روزها در گوشم می پیچد. - آ باریکلا.. حالا شد. ببین وقتی می خندی چه خوشگل می شی. حیف نیست آخه! نام رمان : باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
حیف از جوانیِ من که ساده باختم و جز حسرت و افسوس چیزی باقی نماند. - راستی یادم رفت بگم. حواس ندارم که. تو که حموم بودی مینو خانم زنگ زد. گفت زنگ زده به گوشیت جواب ندادی نگران شده. پاشو.. پاشو یه زنگ بزن بهش نگاهم سمت ملیحه می دود. من چرا یادم به خاله مینو نیفتاده بود!؟ از جایم بلند می شوم. روزنه ای کوچک انگار از دور سو سو می زند. باز هم به در بسته می خورم. خاله مینو بغض کرده حرف می زند و من بی صدا گریه می کنم. - دکترش می گه باید عمل کنه. براش دعا کن، مریم جون. من.. بدون جمشید دووم نمی آرم زیر لب دور از جانی می گویم. درد مینو را به خوبی درک می کنم. صمیمی ترین و شاید تنها دوست مادرم. زنی که سال ها تلاش کرد برای مادر شدن و آخر به یک نقطه ی صفر رسید. - می دونی چیه. اگه لازم باشه حاضرم خونه رو بفروشم و خرج معالجه ی جمشید کنم. فقط اون خوب بشه دیگه هیچی نمی خوام یادم به بابا می افتد. او نیز جز سلامتی مادرم چیزی نمی خواست. حرفی که پشت لب هایم نگه داشته ام را همانجا می گذارم. دردِ خودم را پس می زنم. جز دلداری و امید کاری از من بر نمی آمد. خیرگی نگاهم را به حلقه ای که در انگشتم لق می زد می دهم و آه می کشم. - از طلا خوشم نمی آد. جواهر و بیشتر دوست دارم نام رمان : باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاهش پیش چشمانم ظاهر می شود. - آخه کدوم جواهر به پات می رسه عزیزم. تو خودت اصلِ جنسی لاکردار و من باز غرق در خوشی می شدم و احمقانه می خندیدم. از اتاقم بیرون می آیم. اتاقی که یک روز سر پناهم بود و امروز گذشته تکرار می شد. ملیحه خانم را می بینم که با تلفن حرف می زند. آهسته لب می جنباند. نگاه خیسش را سمت من می کشد. - طفلک این دختر به هر دری می زنه نمی شه که نمی شه. حکمت خدا چی هست رو موندم توش خیره نگاهش می کنم. می دانم که نیتش خیر است. انگار دوره افتاده تا یک نفر به دادم برسد. برای لحظه ای دهنیِ گوشی را می گیرد. - زری خانمه سر تکان می دهم. زری خانم را قبلِ این خیلی نمی شناختم. زن متدین و خوبی که یک پسر و یک دختر دارد و یک داغ بزرگ بر دل. داغ فرزند مگر از دل می رفت! جای زخمش می ماند و هرگز فراموش نمی شد. - حاجی که اخلاقش عوض نمی شه. مرغش یه پا داره. موندم این سه روز بگذره و فرجی نشه چه خاکی سر کنم نمی دانم او از آنطرف چه می گوید. ملیحه چانه بالا می اندازد. بغض در گلویش گیر کرده انگار. - نه.. من که این روزا حال و حوصله ندارم. شما چرا نمی آی. بشینیم یکم اختلاط کنیم بلکه این دل بی صاحابم یه ذره وا شه لبخند می زند. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- قدمت سرِ چشم، پس منتظرتم. دیر نکنی ها خداحافظی می کند. زیر لب با خودش حرف می زند. سر بالا می آورد. من را نگاه می کند. - فردا صبح می آد. هر کار کردم ناهار بمونه قبول نکرد. دلش بندِ یه دونه پسرشِ. خدا براش نگهش داره. چراغِ خونه شه. بعدِ اون خدا بیامرز همه کسش آقا سیده و اونم برای مادرش کم نذاشته ملیحه گاهی از مهربانی این زن برایم می گفت. از قسمتی که میان شان تقسیم شد انگار. آه می کشید و به ناکجاآباد خیره می شد. - یه وقتا با خودم می گم قسمت رو ببین. کارِ خداس دیگه. من شدم زنِ حاج صادق و آقا سید مهدی شد سهم زری. فکر نکن حسودیم شد ها.. نه بخدا، لیاقتش رو داشت - شمام داشتین مادر جون! کی لایق تر از شما. بقول خودتون قسمت نشد دیگه - از یه جا به بعد راهشون سوا شد. واِلا قبلِ اون رفیق گرمابه و گلستون هم بودن. عینهو دو تا برادر چفت هم راه می رفتن. انگار نه انگار که هر کدوم مالِ یه برادرن صورت درهمش دلم را به درد می آورد. نمی دانم شاید به این یکی حسادت می کند! - بلند شو دخترم... پاشو یه نگاه به اون یخچال بنداز ببین میوه ی درست حسابی داریم یا بگم شب که حاجی اومد با خودش بیاره خیلی سال است که حاج صادق فروشنده ی عمده میوه و تره بار است. - اندازه ی مهمون شما هست. نگران نباشین - شیرینی چی مادر.. مونده چیزی یا نه؟ کم مانده بگویم حاجی حتی به چند دانه شیرینی ناقابل رحم نکرده و تهش را بالا آورده. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 آنچه رسانه های اونوری نمیخوان دیده بشه! 🍃🌹🍃 ✅ همکاری ۹۹درصدی بانوان پس از تذکر آرام پلیس | https://eitaa.com/Noorkariz