ملیحه رسم ادب به جا آورده و تعارف می زند.
- حالا تعارف نکنی، نمی شه! دیروز اینجا بود الان بیاد که چی!؟ ببین چجوری اوقات آدم و تلخ می کنی زن
ملیحه سر تکان می دهد.
متاسف است انگار.
مانتو سیاهم را تن می زنم و موهای بسته ام را زیر شال می چپانم.
لب هایم به زحمت تکان می خورد.
یک خداحافظ سرد و یخ زده حواله اش می کنم.
ابروهایش بالا می پرد.
- همین.. خدافظ! یه حلالیتی.. زحمت دادمی چیزی می گفتی آدم دلش نسوزه
نگاهش نمی کنم.
نمی دانم شاید یک روز حلالش کنم.
حالا ولی نه.
ملیحه پشت سر می آید.
- حاجی رو که می شناسی زبونش به حال خودش نیست. تو به دل نگیر قربونت برم. شکر خدا داری می ری خونه ی کسی که اندازه ی تخم چشام بهش مطمئنم. می دونم نمی ذاره آب تو دلت تکون بخوره
کاش من هم به اندازه ی او مطمئن بودم.
نه به آدم هایی که خوبی شان ورد زبان ملیحه بود. من به خودم و حالی که داشتم مطمئن نبودم.
ملیحه جلوتر از من از قاب در رد می شود.
بغض لعنتی را قورت می دهم و سلام می کنم.
- سلام به روی ماهت دخترم. حاضری بریم؟
چه مرگم زده نمی فهمم.
سر تکان می دهم.
ملیحه لب به تشکر می جنباند.
- خیر ببینی زری خانم، خدا از بزرگی کَمت نکنه. دخترم و دست خودت سپردم. جونِ تو و جونِ امانت حامدم
#پارت_27
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
بغض در گلویش گره می خورد.
حدقه ی چشمانش پُر می شود و نگاهش را سمت من می کشد.
چشم باز و بسته می کند.
اشک می چکد.
- فکر نکنی ولت کردم ها.. نه خدا شاهده. زود به زود می آم ازت خبر می گیرم مادر
- می دونم مادر جون. خوبی های شما رو هیچوقت یادم نمی ره. زحمت دادم، ببخشید
من را به آغوش می کشد و گریه می کند.
نیم نگاهی به زری می اندازم.
پلک می زند.
آرامش این زن را عجیب دوست دارم.
حالم را می فهمد انگار.
سکوت اختیار کرده و تا رسیدن به مقصد حرف نمی زند.
قفل در را باز می کند.
اشاره می زند.
- بفرما دخترم.. خونه ی خودته، تعارف نکن
لبخند خسته ای می زنم.
- خیلی ممنون. شما بفرمایید جلو منم می آم
پشت سرش وارد می شوم.
بارِ اول است که مهمان این خانه می شدم.
نگاهم به هر گوشه از حیاط سرک می کشد.
باغچه ی نسبتاً بزرگی که انواع و اقسام گل ها در آن روییده اند.
دو تا درخت پُر از میوه که آن وسط راست و محکم ایستاده اند.
زری خانم از کنار حوض آبی رنگ که دور تا دورش را گلدان های شمعدانی پوشانده رد می شود و سر می چرخاند.
- چرا وایسادی مریم جان، بیا دیگه
او جلو می رود و من پشت سر.
حسِ غریبگی نمی کنم چرا!
در خانه ای که انگار دستی به سر و رویش کشیده شده اما بافت قدیمی اش دست نخورده باقی مانده.
#پارت_28
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻏﻰ میگذشت
ﭼﺸﻤﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﮏ ﮐﻔﺶ ﮐﻬﻨﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﮔﻤﺎﻥ میکنم ﺍﻳﻦ کفشهای
ﮐﺎﺭﮔﺮﻯ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﻍ ﮐﺎﺭ میکند
ﺑﻴﺎ ﺑﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﻥ کفشها ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ کفشها ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﺪﻫﻴﻢ
ﻭ ﮐﻤﻰ ﺷﺎﺩ ﺷﻮﻳﻢ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻴﻢ ﺑﻴﺎ ﮐﺎﺭﻯ ﮐﻪ میگویم ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ
ﻭ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻦ
ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﻭﻥ آﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻫﻢ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﭘﻮﻝ ﻣﺨﻔﻰ ﺷﺪﻧﺪ
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻟﺒﺎﺱ ﺑﻪ ﻭﺳﺎﺋﻞ ﺧﻮﺩ
ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ همین که ﭘﺎ ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﻣﺘﻮﺟﻪ شیئی ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺷﺪ
ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻭﺍﺭﺳﻰ ﭘﻮﻝﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ
ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺷﮑﺮﺕ
ﺧﺪﺍئی ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﮑﻨﻰ ﻣﻴﺪﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﺮﻳﺾ
ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭز ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﻰ
ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻭیی ﺑﻪ ﻧﺰﺩ آنها ﺑﺎﺯﮔﺮﺩﻡ
ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﺍﺷﮏ میریخت
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻌﻰ ﮐﻦ
ﺑﺮﺍﻯ ﺧﻮﺷﺤﺎلیات ﺑﺒﺨﺸﻰ ﻧﻪ ﺑﺴﺘﺎنی
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﯾﮏ ﻓﺮﺩ ﻣﻌﻠﻮﻝ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﮐﻢ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﺪ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﭽﻪﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﻧﺒﻮسید
ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻪﻫﺎﺗﻮﻥ
ﻣﻐﺮﻭﺭﺍﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮑﺲ
ﺑﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﺗﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻓﻬﻢ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ
ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﻭ ﺍﺩﺏ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎن
ﺁﺩﻣﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺁﻥ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﺪ
ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ انسانیت ﺍﺳﺖ
در این سال دستهای نیازمند را دریابیم
حتی با کوچکترین کمک
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـ🌙ـب زیباتون
متبرک به نگاه خـ♡ـدا
✨الهی
دلخوشیهاتون افزون
دلاتون از غم و غصه خالی
و جمع خانوادهتون
پر از دلگرمی و عشق و لبخند
✨خدایا
دستم به آسمانت نمیرسد
اما تو که دستت به زمین میرسد
در این شبهای زیبای بهاری
عزت دوستان و عزیزانم را
تا عرش کبریائی خود بلند کن
و عطا کن به آنان
هر آنچه برایشان خیر است
و دلشان را لبریز کن از شادی
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم صباح الخیر روز پنجشنبه شما با شروع ذکر لااله الاالله الملک الحق المبین بخیرو شادی باشدوخداوند عاقبت ماو خانواده مان راختم بخیر گرداند قلبت را منور کن بنور قرآن با صلوات بر محمد وال محمد
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃جهت شادی روح
تمام مسافران آسمانی
فاتحه ای قرائت کنیم🍃🌸
روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ياد بگيريم که :
🌺🍃هیچگاه با نادان بحث نکنيم و بگذاريم در دنیای جاهلانه ی خویش خوشبخت زندگی کند.
🌺🍃با وقیح جدل نکنيم ، چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحمان را تباه می کند.
🌺🍃از حسود دوری کنيم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنيم باز هم از ما بیزار خواهد بود.
🌺🍃تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق نداريم ترجیح دهيم...
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀سیبزمینی رستورانی🍿😍
سیب زمینی را برش زده و قطعه قطعه میکنیمو به آب در حال جوش که نمک زدیم اضافه میکنیم چند دقیقه که جوشید با آب سرد آبکشی کرده
با آرد نشاسته ذرت آغشته کرده و سپس سرخ میکنیم
لذید و خوشمزه
https://eitaa.com/Noorkariz
🍏با این نوشیدنی خوشمزه خون خود را تصفیه کنید !
چغندر، هویج و سیب را شسته و سپس به تکههای کوچکتر تقسیم کنید، تا در مخلوطکن بهتر میکس شوند. پس از میکس ۱ لیوان آب به آن اضافه کنید و به مدت ۵ روز پی در پی روزانه ۱ لیوان از این نوشیدنی سالم میل کنید، سپس ۱۰ روز فاصله داده و دوباره شروع کنید
+ این کار را به مدت ۲ ماه تکرار کنید تا خون شما به طور کامل تصفیه شود
https://eitaa.com/Noorkariz
🍏صبحانه های دارویی
درمان عفونت : مصرف عسل بصورت شربت یا جرعه جرعه
درمان یبوست : مصرف سالاد میوه
رفع خستگی : مصرف شیر دارچین
درمان پوکی استخوان : مصرف شیر سنجد
https://eitaa.com/Noorkariz
💠 رعایت نکردن نوبت
💬 آیا رعایت نکردن نوبت و حق تقدم دیگران در صف نانوایی یا معاینه پزشکی و امثال آن، حرام است؟
✅ اگر ظلم در حق دیگران محسوب شود، حرام است.
📚منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری
#احکام
https://eitaa.com/Noorkariz
📆 احتمالا تعطیلی شنبه بر پنجشنبه چربیده است
🗓 در حالی که طرح تعطیلی شنبهها و دو روزه شدن تعطیلات آخر هفته بحث برانگیز شده است، یک نماینده مجلس از موافقت کمیسیون اجتماعی با تعطیلی روز شنبه خبر داد.
🗓 علیاصغر عنابستانی: آخرین جمع بندی کمیسیون و امضایی که دوستان کردند بر مبنای تعطیلات روز شنبه است و احتمالا گزارش کمیسیون به عنوان تعطیلی روز شنبه به هیات و برای صحن ارسال خواهد شد.
https://eitaa.com/Noorkariz
📲 اینترنت در روزهای کنکور قطع نمیشود
رئیس سازمان سنجش آموزش کشور:
📲 اینترنت در هیچ کدام از حوزههای امتحانی نوبت اول کنکور قطع نمیشود.
📲 دستگاههای اجرایی، انتظامی، امنیتی و قضایی به صورت فعال برای برگزاری آزمون سراسری در امنیت و سلامت کامل در حال فعالیت هستند.
https://eitaa.com/Noorkariz
🛑 سمی که بسیاری از خانمها هرروز مصرف میکنند
حلاج، کارشناس فرآوردههای آرایشیِ سازمان غذا و دارو:
🔹رژ لب از مواد مضر زیادی مانند فلزات سمیِ سنگین سرب، کادمیوم، جیوه و آنتیموان تشکیل شده و خانمها با مصرف طولانی از رژ لب، این سموم را وارد بدن خود میکنند.
🔹زمانی که رژ لب با این ترکیبات برای ساعتهای طولانی روی لب باقی میماند، ممکن است مواد اولیهٔ آن که از آلایندههای معمول زیستمحیطی هستند، بهطور ناخواسته و در اثر خوردن یا آشامیدن مواد غذایی بلعیده شود که نتیجهٔ آن تماس بدن با مواد سمی است.
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی شد کنکورو خراب کردی؟
من:
https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد #عرشیانفر
وقتی دعا می کنی....
https://eitaa.com/Noorkariz
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«شب های جمعه...
♥️😭»#شب_جمعه
https://eitaa.com/Noorkariz
✍️خواندن 10مرتبه دعای زیر در شب جمعه فضیلت دارد
بسم الله الرحمن الرحیم
*«یَا دَآئِمَ الْفَضْلِ عَلى الْبَریِّه، یا باسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّه، یا صاحِبَ الْمَواهِبِ السَّنِیَّه، صَلِّ عَلى مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ خَیْرِ الْوَرى سَجِیَّهً، وَ اغْفِرْ لَنا یا ذَاالْعُلَى فِى هَذِهِ الْعَشِیَّه»*
✨#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
https://eitaa.com/Noorkariz
🛎اردوی زیارتـی سیاحتی یک روزه🛎
امامــزاده شـاه رضـا
📅تاریخ حرکـت: 3⃣ شنـبه ۱۱ اردیبـهشت
⏰سـاعت حرکـت: ۶:۳٠ صبــــح
🏠مـکان حرکـت: پایــگاه نـــور
💰هزیـنه: رفت و برگشـت + ناهــار↪️ ۱۸٠ تومـان
📆آخریـن مهلت ثبــت نام: 1⃣ شنــبه ۹ اردیبـهشت
🔻جهـت ثبــت نام:
▫️نــام:
▫️نــام خانــوادگی:
▫️نــام پــدر:
▫️کد مــــلی:
▫️تاریــخ تولــد کامــل:
را به ایدی
@Yamahdi_adrecnii
ارسال فرمایید
اولویت ثبـــت نام با پرداخت هزیـنه
❌تعداد محـــدود❌
❌زمان ثبت نام محــدود❌
🥰 با آرزوی ســفری خـــوش🥰
https://eitaa.com/Noorkariz
روی ایوان می ایستم.
نفس بلندی می کشم.
سر می چرخانم و گوشه ی حیاط چند پله می بینم که شاید به زیر زمین منتهی می شد.
زری صدایم می زند.
- بیا دخترم
ساک و چمدانم را گوشه ی دیوار می گذارم.
- بیا.. بیا اتاقت و نشونت بدم
گوشه ی لبم را به دندان می گیرم.
چَشم می گویم و پشت سرش می روم داخل اتاق.
چشم می چرخانم و به دری می رسم که به ایوان باز می شود انگار.
پنجره های چوبی که یک در میان با شیشه های سفید و رنگی تزیین شده.
- اینجا قبلاً اتاق الهه بود. تختش رو پارسال عوض کردم. بسکه اون دو تا وروجک روش بپر بپر می کردن
ریز می خندد.
- الهه رو یادته؟ عروسیتون اومده بود
هر چه می گردم الهه را در ذهن آشفته ام پیدا نمی کنم.
خجالت زده چشم می دزدم.
- کمد رو برات خالی کردم. بازم اگه جا کم آوردی چند تا کشو از کمد اون یکی اتاق رو برات خالی می کنم
- وسایلم زیاد نیست، تو همین کمد جا می شه
جلو می آید.
دست می گذارد روی بازویم.
- اینجا رو مثل خونه ی خودت بدون دخترم. تو مهمون نیستی، صابخونه ای
نگاهش از شانه ام رد می شود و از پشت آن شیشه های رنگی بیرون را تماشا می کند.
یک حسرت قدیمی را در کلامش حس می کنم.
- یه زمانی این خونه اندازه ی الان ساکت و آروم نبود. هر سه تاشون همین جا به دنیا اومدن و تو همین حیاط دنبال هم می دویدن.
گاهی می شد بچه های همسایه هام می اومدن و تا دمِ غروب نمی رفتن خونه شون. الانم وقتی الهه و بچه هاش میان شب می مونن یکم شلوغ می شه
#پارت_29
نام رمان :#به_تو_عاشقانه_باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz
#به_تو_عاشقانه_باختم
#پست_۳۰
#آذر_اول
مردمک چشمانش سمت من می چرخد.
- تا لباست و عوض کنی منم دو تا لیوان شربت خنک درست می کنم
زیر لب تشکر می کنم.
نگاهم قدم های آهسته اش را بدرقه می کند.
لبه ی تخت می نشینم.
چشم می بندم و با خودم می گویم من اینجا چه می کنم!
از خودم بدم می آید.
از این که یک نفر از سرِ ترحم من را به خانه اش راه داده حالم بهم می خورد.
چانه ام می لرزد.
لب هایم را روی هم می فشارم.
صدای اذان می آید.
زری خانم وضو می گیرد و به اتاقش می رود.
گوشم از صدایش پُر می شود.
- نمازم و بخونم زنگ می زنم ببینم سید واسه ناهار می آد یا نه
- عجله نکنید حاج خانم. صبر می کنیم براشون
از جایم بلند می شوم.
جلوی میزی که از چند قاب عکس کوچک و بزرگ پُر شده می ایستم.
سر جلو می برم و عکس ها را یکی یکی نگاه می کنم.
نگاهم از عکس های قدیمی رد می شود و به مردی خیره می ماند که خوف به دلم می اندازد.
چرایش را نمی فهمم.
شاید به این خاطر که جدیت نگاهش می ترساندم.
یادم به حرف حاج صادق می افتد.
- سید از اون آدما نیست که رو هر خبط و خطایی چشم ببنده و از آبروش بگذره. پایِ جونشم که باشه از آبروش نمی گذره. اینو گفتم بدونی تا حواست جمع شه و خطایی ازت سر نزنه
#پارت_30
نام رمان :به توعاشقانه باختم
📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده
https://eitaa.com/Noorkariz