eitaa logo
روابط عمومی پلیس
5.8هزار دنبال‌کننده
55.2هزار عکس
15.6هزار ویدیو
202 فایل
لینک کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگرد ابراهیم صادقی🌷 🔸محل تولد: روستای قدمگاه_ شهرستان نهبندان خراسان جنوبی 🔸تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۵/۰۱ 🔸تاریخ شهادت: ۱۳۸۱/۱۱/۰۵ 🔸محل شهادت: منطقه مرزی بندان در سال ۱۳۴۰ در روستای قدمگاه از توابع نهبندان دیده به جهان گشود و پس از طی یک دوره دو ساله در دانشکده افسری به نقطه صفر مرزی بازگشت تا با برقراری امنیت در این منطقه دین خود را ادا کند و سرانجام در حین انجام وظیفه در حالیکه در محور مواصلاتی زابل به نهبندان مشغول تعقیب اشرار مسلح بود بر اثر واژگونی خود به درجه رفیع نائل آمد. دبیرخانه قرارگاه فضای مجازی ساعس فراجا
🌹 ۲۰ تیرماه سالروز شهادت شهید مدافع وطن ایمان یوسفی تاریخ شهادت: بیستم تیرماه ۱۳۹۷ یعنی؛ چادر تو حافظ
🌹دیدار و‌دلجویی از خانواده شهید 🌹 در پي شهادت شهید سرگرد "مهدی اله ‌پور" یکی از شهدای حادثه تروریستی پلیس راه خاش-زاهدان، سردار ساور معاون هماهنگ کننده سازمان عقیدتی سیاسی انتطامی با حضور در منزل وي در شهرستان كوار، ضمن ابراز همدري، با خانواده ایشان دیدار کرد 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
احترام به مادر 🔹همسر شهید می‌گوید:" از خستگی ساعدش را روی پیشانی گذاشته بود و به خواب رفته بود. می‌خواستم صدایش کنم با خود گفتم: این ماموریت چقدر خسته‌ات کرده است، چقدر دلتنگ بودم. تلفن همراهش زنگ خورد. از نگرانی اینکه از خواب بیدار شود سریع برداشتم. چشمانش باز کرد و پرسید: کیه؟ در جوابش گفتم مادرت. تلفن را گرفت و جواب مادرش داد. در همه حال احترام مادرش را نگه می‌داشت. https://eitaa.com/PR_Police
پیکر پاک شهید محمدرضا کوشکی بر دوش همرزمانش
همسر شهید محمد رضا اسماعیلی از چگونگی با خبر شدن شهادت همسرش می‌گوید 🔹با محمدرضا تماس گرفتم و جویای احوالش شدم گفت در حال گشت هستم و هر زمان به پاسگاه برسم با شما تماس می‌گیرم. نمی‌دانستم ۲۰ دقیقه بعد از این تماس، او شهید خواهد شد. به امید تماس محمدرضا بودم، همه کار‌های خانه را انجام دادم. غزاله را خواباندم، اما باز هم خبری از محمدرضا نشد. " 🔹محمدرضا به من قول کربلا و زیارت امام حسین (ع) را داده بود، قرار بود بعد از آخرین مأموریت گذرنامه‌اش را بگیرد و به زیارت کربلا برویم. او رفت به زیارت ارباب و سر بر بالین ایشان نهاد و من و دختر سه ساله‌اش غزاله را تنها گذاشت. غزاله بهانه بابا را می‌گیرد. گاهی بند دلم پاره می‌شود. وقتی تلفنم زنگ می‌خورد، دخترم می‌گوید، مامان باباست؟! چرا بابا نمیاد خانه. امیدوارم شهید کمک کند تا دخترش را که خیلی بابایی بود در مسیر الهی و در راهی که دوست داشت تربیت کنم."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰خوش آمدی شهید من آیین استقبال از پیکر مطهر شهید فرهاد جلیل در ستاد انتظامی شهرستان لردگان 🌹شهید فرهاد جلیل از صندوق‌هایِ رأی و آرا مردم با جانِ عزیزش مراقبت و محافظت کرد و به شهادت رسید.
🥀یادبود شهید مدافع وطن امیرحسین ابراهیمی در چایخانه حضرت رضا علیه السلام در حرم مطهر رضوی
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 سرلشکر شـ.هـ.یـ.د «سید جواد حاجی‌خداکرم» 🥀 «سید جواد حاجی‌ خداکرم» سال ۱۳۷۴ فرمانده منطقه انتظامی شهرستان قم شد. در همان سال به جانشینی ناحیه انتظامی سیستان و بلوچستان نیز درآمد و یک سال بعد، به عنوان فرمانده ناحیه انتظامی استان سیستان و بلوچستان گمارده شد تا با ایادی کفر و سوداگران مرگ مبارزه کند که نهایتا ۲۵ آبان سال ۱۳۷۶ در منطقه عملیاتی شیلر، از توابع شهرستان زابل، در رویارویی با اشرار به شـ..هـ..ـا.د.ت رسید. ▫️▫️▫️▫️▫️ 🌹 🌹 🆔 @PR_Police
بسم الله الرحمن الرحیم با آژانس تا مسجد ولیعصر میروم... فکر و خیال را پس میزنم و از ماشین پیاده میشوم... قدم هایم را آرام برمیدارم... صدای فرحناز در گوشم میپیچد:یه سال میخوای بمونی خونه مهدیه ؟ میخندم و زیر لب میگویم:راست میگی...وسایلام خیلی زیاده مطهره حرفم را قطع میکند،با خنده میگوید: میخواستی کامیون بگی بیاد کمد وسایلاتو بیاره قم .. فرحناز نگاهی به صورتم می اندازد و هرسه آرام میخندیم... چمدان را زمین میگذارم و چادرم را روی سرم مرتب میکنم... سوار اتوبوس میشویم اولین مکان توقف حرم امام (ره)هست یک ساعتی فاصله داریم ... لبم را از ذوق میگزم در حد یک ربع زیارت میکنم و از فرحناز مطهره جدا میشوم... به سمت معبودگاه عشق قعطه ۵۰بهشت زهرا حرکت میکنم مزارش خیلی خلوت است تلفن همراهم را از داخل کیف برمیدارم و مداحی را پلی میکنم ... اشکهایم جاری میشود،قطره اشکی مژه های بلندم را رها میکند و روی گونه ام مینشیند... صفحه گوشی روشن میشود و نام فرحناز روی صفحه گوشی نقش میبندد... صدایم را صاف میکنم و جواب میدهم:بله فرحناز با صدای نسبتا بلند میگوید کجا رفتی تو؟ درحالی که با یک دستم گلاب را روی مزار سرازیر میکنم میگویم: -هیس چه خبرته؟ صدای فرحناز بلند تر از قبل در گوشم میپیچد: نمیگی من نگرانت میشم کجا رفتی؟ -اومدم مزار آقاسید ... فرحناز:خب به ما هم میگفتی میومدیم... ❣❣❣❣❣❣❣ در فکر فرو میروم...قرار است یک ماه قم بمانم و زندگی را بنویسم... فرحناز کنارم مینشیند:زهرای من از من ناراحته؟ _زمزمه میکنم:فرحناز... حرفم را قطع میکند و میگوید:آخه نگرانت شدم... _لبخندی نثار چهره پاکش میکنم:دیگه که گذشت ولش کن... فرحناز نفس عمیقی میکشد:گوشیت داره زنگ میخوره،مطهره نگاهی به صورتم می اندازد و میگوید:گوشی کشت خودشو جواب بده دیگه... با قدم های بلند خودم را به میز میرسانم و جواب میدهم:سلام مهدیه جان...خوبی چند لحظه مکث میکند و میگوید:سلام...کجایین مطهره مقابلم می ایستد و با تکان دادن سرش میپرسید کیه!؟... همانطور که به صحبت های مهدیه گوش سپرده ام، در دهان آرام میگویم:مهدیه س.. فرحناز بلند صدایم میزند:زهرا، با یه خداحافظی مهدیه رو خوشحال کن... بالاخره صحبت هایم را به جمله آخر میکشانم:کار نداری مهدیه جان؟یک ساعت دیگه میبینمت... خوشحالی را میتوان در چشمهایم به وضوح دید... فرحناز به سمتم قدم برمیدارد،ارام میپرسد:چی گفت مهدیه؟ با شیطنت لبخندی میزنم و میگویم:چیزی خاصی نگفت ... مطهره گوشه لبش را به دندان گرفته و به من زل زده،...لبش را رها میکند و میگوید:چی گفته داری از خوشحالی میمیری...! همانطور که روسری ام را با وسواس مرتب میکنم با لبخندی از روی خوشحالی به مطهره و فرحناز نگاه میکنم:گفت آقای فاطمی نیست یک ماه... منم این یک ماه رو میرم خونه مهدیه،مکث میکنم و بلند میگویم:یعنی دیگه خوابگاه نمیرم... نویسنده :بانوی مینودری 🌹 🌹 🆔 @PR_Police