eitaa logo
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8.4هزار ویدیو
187 فایل
[ وقف ِلبخند آسیدمهدی💚 ] . _سعی داریم مفید باشیم! . کپی؟ حلالت مؤمن👀 . آیدی جهت ارتباط و تبادل : @R_Aa_8y . گوش شنوای حرفاتون🌚🫀 : https://daigo.ir/secret/1796928
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچه های دلت را به نام شهدا کن بدان در کوچه پس کوچه های دنیا وقتی گم می شوی تنهایت نمےگذارد!! شهدا با معرفتند رفیقشان باشی شهیدت می کنند🕊💚 . ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @Patoghemahdaviyoon ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
✌️❤️✌️❤️✌️ بچهـ‌شیعه‌بآس..🧕🏻|🧔🏻 •🌱• # بچهـ‌شیعه‌بآس.. پای‌امام‌زمانش‌مردونه‌وایسهـ ✋ •🌙• # بچهـ‌شیعه‌بآس.. سه‌تاساعت‌تنظیم‌کنهـ⏰ به‌دونفرم‌بسپره‌تانماز‌صبح‌بلندشهـツ •🎈• # بچهـ‌شیعه‌بآس.. خیرش‌به‌مردم‌برسهـ📮 •📿• # بچهـ‌شیعه‌بآس.. مثل‌کوه‌محکم‌بآشهـ: جلوی‌مشکلات‌زندگیش‌سینشو‌سپرکنه بگه‌حریف‌میطلبمممممツ💪 •✨• # بچهـ‌شیعه‌بآس.. همیشه‌توکلش‌به‌خدابآشه نه‌فقط‌زمانی‌‌که‌کارش‌گیره🕊 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @Patoghemahdaviyoon ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کوهیم‌ما‌تاایستادیم‌روی‌پاهامون😌 ‌ماهیم‌تاخورشید‌باشه‌رهبر‌رامون🤩 Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √@Patoghemahdaviyoon
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
خدا منتظرته😊 که آنلاین شی😍 _شیعه باس نمازش اول وقت باشه
حواستون‌باشہ‌جوونی‌تونوحروم‌نکنید..!! وگرنہ‌آقامون‌بایدبشینہ‌منتظرنسل‌بعدی...!!💔'
چقدحاضریم‌توکارامون‌اولویتمون‌ امام‌زمانمون‌باشن؟
| پـٰاتـوق‌مهدویـون |
Part 82 #تنها_میان_داعـش گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش
Part 83 بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، علقمه عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمی آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود. سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به قدری خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد. شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد. دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم های به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :»عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!« دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن صبوری ام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :»عباس میدونی سر حیدر چه بلایی