eitaa logo
فلسفه ذهن
964 دنبال‌کننده
140 عکس
69 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
صوت نشست فلسفه ذهن👆در پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی با موضوع «برونگرایی در محتوای حالات ذهنی و برخی پیامدهای آن»؛ دکتر محمود مروارید، 21 بهمن 99 @PhilMind
۲ 🎈 طبق ، اولاً حالات ذهنی پدیداری نیز دارای حیث التفاتی‌اند، و ثانياً خصیصه پدیداری حالات ذهني از طریق محتوایی که دارند، تأمین می‏شود. نسخه‌هاي متفاوت بازنمودگرايي (از جمله بازنمودگرایی خالص و غیرخالص، بازنمودگرایی قوی و ضعیف، و بازنمودگرایی وسیع و محدود) همگي در اين دو مؤلّفه مشترك هستند. 🎈 ساده‏ ترین و البته مناقشه برانگیزترین نسخه بازنمودگرایی، صِرف محتوا را برای بازنمایی پدیداری کافی می‏داند؛ بدین معنا که ويژگي‌هاي پديداري هر حالت ذهني، صرفاً تابعي است از محتواي التفاتی آن حالت. این نسخه را «بازنمودگرایی خالص» می‏نامند. بازنمودگرایی غیر خالص اما علاوه بر محتوای التفاتی، شیوه خاص بازنمایی را هم در خصیصه پدیداری دخیل می‏داند. 🎈 عمده بازنمودگرایان از نسخه‌ای غیرخالص دفاع می‌کنند و بسندگی صِرف محتوای بازنمایی را برای خصیصه پدیداری کافی نمی‌بینند. مثلاً چالمرز استدلال می‌کند فرض كنيد كسي باور به «سبزی چمن‌هاي مزرعه روبرو» داشته باشد. از سوي ديگر، ممكن است شخصي ادراك حسّي با همين محتوا داشته باشد. لازمه بازنمودگرايي خالص اين است كه دو حالت ذهني يادشده (يعني باور و ادراك حسّي با محتواي يكسان)، ويژگي پديداري يكساني داشته باشند. ولي اين بوضوح نادرست است؛ چرا که تجربه ادراک حسّی دارای برخی خصیصه‏ های پدیداری متمایز است؛ حال آن‏که باور دارای هیچ خصیصه پدیداری نیست، یا لااقل خصیصه پدیداری متفاوتی از خصیصه پدیداری ادراک حسّی دارد. 🎈 بازنمودگرایی براساس یک ملاک دیگر، به دو شاخه برون‏گرا و درون‏گرا تقسیم می‏شود و البته اکثر تئوریسین‏های بازنمودگرا، از نسخه برون گرایانه دفاع می‏کنند. (Thompson, 2010, "The Spatial Content of Experience", p.150.) 🎈 بازنمودگرایی درون‏گرا به این استراتژی تعهّد دارد که ویژگی پدیداری (ویژگی بازنمایی کردنِ یک محتوای خاص)، فقط به حالات درونی شخص وابسته است. حال آن‏که بازنمودگرایی برون‏گرا، محیط شخص را دست‏کم بعنوان بخشی از عوامل دخیل در ویژگی پدیداری در نظر می‏گیرد. (Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, p.354.) 🎈 تفکیک دیگری با عنوان بازنمودگرایی «ضعیف» و «قوی» هم در ادبیات بحث مطرح شده و بازتاب فراوانی یافته است. طبق تبیین مایکل تای، بازنمودگرایی قوی دیدگاهی است که ويژ‌گي پدیداری را با گونه‏ ای خاص از ويژگي بازنمودی محتوا، این‏همان می‏داند. حال آن‏که در بازنمودگرایی ضعیف، بجای تئوری این‏همانی، شاهد تئوری وقوع تبعی (Supervenience) هستیم؛ بدین معنا که ضرورتاً تجربیاتی كه ويژگي‌هاي بازنمودي يكساني دارند، ويژگي پدیداری یکسانی دارند. نکته مهم درباره بازنمودگرایی ضعیف اینست که برخلاف نسخه قوی - هیچ توضیحی درباره ماهیّت ويژگي پدیداری ارائه نمی‏دهد و صرفاً نوعی هم‌تغییری بین ویژگی‌های بازنمودی و ویژگی‌های پدیداری را مطرح می‌نماید و البته برای رویکرد تحویلگرایی جذابیت چندانی ندارد. (Tye, 2009, Consciousness Revisited, p.112.) مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
23.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 در این ویدیو👆 ساختار و کارکرد شگفت انگیز مغز و نورون‌ها را می بینیم که مانند سایر کشفیات علمی (اینهمانی ساختار مولکولی H2O با آب، اینهمانی جنبش مولکولی با حرارت، و ...) به موجی گسترده برای پذیرش اینهمانی ذهن و مغز انجامید. 🔷 مک لافلین می‌گوید بهترین تبیین برای رابطه همبستگی (Correlation) بین یک فعالیت خاص نورونی و یک حالت خاص ذهنی، آنست که این دو در واقع اینهمان باشند. استدلال بهترین تبیین (IBE) یکی از الگوهای فلسفی برای توضیح پدیده های تجربی است که در عرض قیاس و استقراء مطرح می شود. در این استدلال، فرضیه ای که بهتر از سایر فرضیه ها یک پدیده تجربی را تبیین نماید، فرضیه درست یا لااقل فرضیه معقول تلقی میگردد. 🔷 دکتر حمید وحید در انتقاد به مک لافلین می‌گوید برای اینکه تبیین کنیم نظم همبستگی بین حالت ذهنی m1 (مثلاً درد) با حالت نورونی n1 تصادفی نیست، آن را دارای نوعی رابطه ضروری در نظر می‌گیریم؛ کاری که معمولاً در مورد قوانین طبیعی انجام می‌دهیم. به عبارت دیگر، می‌گوییم بهترین تبیین برای این همبستگی که «m1 رخ می‌دهد اگر و تنها اگر n1 رخ دهد»، اینست که: «از نظر قانونی ضروری است که m1 رخ می‌دهد اگر و تنها اگر n1 رخ دهد». و معمولاً برای مستدل کردن این رابطه ضروری، به رابطه ضروری بین کلّی های M1 و N1 متوسّل می‌شویم. یعنی بهترین تبیین برای همبستگی بین مصادیق m1 و n1 اینست که رابطه‌ای ضروری بین کلّی‌های M1 و N1 برقرار باشد. این روشی است که برای تبیین نظم‌های طبیعی استفاده می‌کنیم. حال پرسش اینست که چرا باید در تبیین همبستگی بین m1 و n1 به اینهمانی آن‌ها متمسّک شویم؟ @PhilMind
📙 «مباحث معاصر در علوم شناختی» که از مجموعه مجلدات «مباحث معاصر در فلسفه» انتشارات بلک ول به چاپ رسیده، یک کتاب مقدّماتی مفید و معتبر در است. 📗 این جلد که به اهتمام رابرت استینتون فراهم آمده، مشتمل بر 8 فصل است: فصل نخست به ماجولار بودن (پیمانه‌ای بودن) ذهن می‌پردازد. فصل دوم میزان فطری بودن زبان‌دانی را بررسی می‌کند. فصل سوم این پرسش را محور قرار می‌دهد که آیا نشان داده انسان‌ها بلحاظ شناختی، محدود و غیرعقلانی هستند؟ فصل چهارم به این مسئله اختصاص دارد که آیا قوانین و بازنمایی‌ها برای سیستماتیک بودن ذهن و زبان، ضروری هستند؟ فصل پنجم، سؤال مهم تحویل‌پذیری و را در قالب دو مقاله موافق و مخالف بررسی می‌کند. فصل ششم نیاز به محتوای بیرونی در علوم شناختی را به بحث می‌گذارد. فصل هفتم از این پرسش سخن می‌گوید که آیا هدف ادراک حسّی، فراهم‌آوردن بازنمایی‌های درست است؟ فصل آخر نیز این مسئله را محور قرار می‌دهد که آیا حالات ذهنی می‌توانند به یک مؤلفه محدود (درونی) و یک مؤلفه وسیع (بیرونی) تقسیم شوند؟ 📕 این کتاب در سال 2006 و در 320 صفحه به چاپ رسیده و جزو آثار قابل توجه در میان معدود منابع منتشر شده با عنوان فلسفه علوم شناختی است. مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
♦️ صدرالمتألهین برهان انسان معلّق در هوا که بوعلی برای اثبات تجرّد نفس انسانی مطرح کرده بود را بعنوان استدلالی برای تجرد نفس انسان و حیوان آورده است. ♦️ طبق این استدلال، فرض می‏شود که حیوانی/انسانی بطور یکباره و ناگهانی خلق می‏گردد و از هرگونه حواسّ بدنی محجوب است. این حیوان در هوای طِلق یا خلاء واقع شده و در نتیجه هیچ‏گونه ادراکی از كيفيّات محسوس ندارد. همچنین بگونه‏ ای بين اعضاء و انگشتان او فاصله وجود دارد که حسّ لامسه ندارد. با تمام این اوصاف، او همچنان ذات خودش را ادراک می‏کند و از تمامی اعضاء ظاهر و باطنش غافل است. و معلوم است که آن‏چه مورد ادراک قرار می‏گیرد، غير از آن چیزی است که مغفول عنه است. بنابراین هويت او مغاير با جميع اعضائش خواهد بود. ♦️ علامه طباطبایی در تعلیقه بر اسفار می‏نویسد: «بعید نیست که این برهان ردّ شود؛ خصوصاً در غیر انسان از سایر حیوانات.» (اسفار، ۱۳۶۸، ج۸، ص۴۴) ♦️ شاید اشاره عبارت علامه به تزلزل برهان – حتّی در مورد انسان- ناشی از این مسئله باشد که در استدلال فوق، یک تمایز معرفتی، به یک تمایز وجودی تسرّی داده شده است. چرا که به قول خود بوعلی، آن‏چه برای انسان معلّق در هوا اثبات شده (یعنی ذات و نفس)، غیر از آن است که اثبات نشده (یعنی جسم و اعضاء). ولی بلافاصله از همین‏جا نتیجه می‏گیرد که «بنابراین چنین شخصی می‏تواند بفهمد که وجود نفس او، غیر از وجود جسم‏ش می‏باشد». ♦️ در واقع، این‏جا خلط بین معرفت‏ شناسی و وجودشناسی اتّفاق افتاده است؛ همان اشکال معروف فیلسوفان تحلیلی بر استدلال دکارت که تمایز معرفتی بین ذهن و بدن را به تمایز وجودی بین این‏ دو بازمی‏گرداند. ♦️ ممکن است گفته شود برهان انسان معلّق در هوا، به علم حضوری عقلی (در انسان) و علم حضوری جزئی تخیّلی (در حیوان) اشاره دارد. اگر چیزی افزون بر ذات نفس مجرّد در حصول این علم دخیل بود، به نفس همین علم حضوری باید مشهود می‏گشت. بنابراین، موطن علم به خویشتن، غیر از موطن بدن است. کما این‏که شارح شفا در انتهای توضیح برهان فوق می‏نویسد: «فهمیدیم که جسم برای خودش حاصل نیست و وجودی متفرّق و پراکنده و بیگانه از همدیگر دارد. ولی ادراک، حضور الشّیء عند المُدرک است؛ پس می‏فهمیم که من انسانی، جسم نیست و مجرّد است.» (نائیجی، ۱۳۸۸، شرح نفس شفا، ص۵۸) ♦️ لیکن این پاسخ نیز در مرحله کنونی از بحث، مصادره به مطلوب است. فیلسوف فیزیکالیست اساساً تجرّد و غیریّت نفس را قبول ندارد تا علم حضوری را جزو مؤلّفه‏ های صورت مسئله بپذیرد. از نگاه او، علم به خویشتن در انسان معلّق در هوا، از طریق ساختاری فیزیکی/ بدنی تأمین می‏شود و پیش‏ فرض حضوری بودن این علم و شهود آن از سوی نفس مجرّد، خدشه بر مسیر استدلال خواهد بود. ♦️ اساساً از نظر قائلین به این‏همانی نفس و بدن، حالتی که انسان معلّق در فضا از ادراک خویشتن دارد، همان حالت نورونی خاص در مغز اوست و نه بیشتر. البته او بدلیل عدم امکان رؤیت یا لمس بدن، از وجود اعضاء و مغز و نیز رشته‏ های عصبی آن اطلاع ندارد. اما عدم معرفت به این‏همانی نفس با بدن، مستلزم عدم وجود این‏همانی نیست. مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
💠 انیمیشن دو روز پیش جایزه بهترین انیمیشن گلدن گلوب ۲۰۲۱ را از آن خود کرد و احتمالا اسکار را هم خواهد برد. 🥁 فیلم، داستان جو گاردنر - معلم موسیقی مدرسه راهنمایی - را روایت می کند که ساعاتی قبل از شانس اولین اجرا در بهترین کلوب نوازندگی جاز نیویورک، دچار حادثه شده و به کما می رود. ⚰ مسیری که روح جداشده گاردنر از بدنش در جهان پس از مرگ می پیماید و نیز چگونگی بازگشت او به بدن، بسیار شبیه توصیفات تجربیات نزدیک به مرگ (NDE) در تحقیقات نوروتئولوژی (اندرو نیوبرگ، جفری لانگ، و ...) است. 🔓 البته ارواح در این فیلم می توانند اشتباهی در بدن های دیگر قرار گیرند که مبتنی بر تلقی خاصی از نفس و بدن و یادآور اشکال فیزیکالیستی جفت شدن (pairing) است. ♻️ بخش قابل توجهی از فیلم نیز در جهان پیش از تولد می گذرد که روح گاردنر بدانجا برده شده تا راهنمای یک روح کوچک سرگردان برای تولد و ورود به حیات زمینی باشد. خصوصیات اخلاقی و استعدادها برای تک تک ارواح در این عالم تعیین می شوند؛ آنهم توسط موجوداتی با . 🎗این تلقی از پیشینه ارواح نه در دوئالیسم دکارتی وجود دارد و نه شبیه مثال افلاطونی (عالم مثُل) است که موطن «ایده»ها یا حقایق کلی است. بلکه بلحاظ ظاهر تاحدی به توصیفات عرفانی از عالم مثال می ماند. 🏝 انیمیشن "روح" ساخت ۲۰۲۰ برای مخاطب بزرگسال تولید شده و در عین نمایش ارواح مجرد و عوالم ماقبل و مابعد حیات بیولوژیک، این آموزه ها را در سطح صرفا وجودشناختی (متافیزیک) باقی می گذارد و فارغ از آموزه های الهیاتی درباره سعادت و رستگاری است. 🖋مهدی همازاده @PhilMind
صوت👆 و فایل pdf👇 جلسه ششم از سلسله نشست‌های فلسفه ذهن در پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی، با موضوع «تقریری از رابطه نفس - بدن از دیدگاه ملاصدرا، با نگاه به نظریه هایلومورفیستی جاورسکی»، دکتر رضا درگاهی فر، ۱۹ اسفند ۹۹ @PhilMind
۳ 🔥 مایکل تای - بعنوان اولین و مؤثرتری نظریه پرداز بازنمودگرایی برون‏گرای تقلیل گرا - به استدلال شفافیت متوسل می شود: تنها جنبه‏ای از که بنحو درون‏نگرانه مستقیماً در دسترس ماست، ویژگی‏هایی است که آن تجربه به اشیاء بیرونی نسبت می‏دهد. 🔥 ما در تجربیات بصری، ابژه‏های مختلفی را از طریق سطوح ظاهری شان ادراک می‏کنیم؛ ولی هیچکدام از کیفیّات آن‏ سطوح بشکل کیفیّات تجربه خودمان، بنظر نمی‏آیند. مثلاَ ما تجربه خودمان را آبی و مدوّر نمی‏یابیم؛ بلکه این‏ها بمثابه ویژگی‏ها یا کیفیّات همان اشیاء بیرونی، تجربه می‏شوند. ضمن اینکه ما فقط از ويژگي‌هاي ابژه‏های بیرونی بصورت مستقيم اطّلاع می‏یابیم و اطلاع از تجربه‏، بصورت با واسطه رخ مي‌دهد. 🔥 نکته‏ای که برای تای مهم جلوه کرده، هم‏تغییری کیفیّات اشیاء خارجی با خصیصه پدیداری تجربه است؛ بدین معنا که ضرورتاً اگر هریک از کیفیّات ابژه‏های مورد توجّه تغییر یابند، خصیصه پدیداری تجربه ما هم تغییر خواهد کرد. 🔥 وی برای تبیین این هم‏تغییری، خصیصه پدیداری را بگونه‌اي متضمّن کیفیّاتی معرّفی می‏کند كه مستقیماً از آن‏ها اطلاع داريم (که در واقع چنانچه تجربه ما صادق باشد، اين كيفيات همان ويژگي‌هاي اشياي خارجي هستند). به تعبير دیگر، كيفيات مذکور، خصیصه پدیداری تجربه ما را شکل می‏دهند، یا لااقل بخشی از اجزاء شکل‏گیری آن هستند. 🔥 حال یک فرضیه محتمل اینست که خصيصه پديداري تجربه را همان کیفیّت سطوحی بدانیم که تجربه می‏شود. ولی اين فرضيه موارد توهّمی را پشتیبانی نمي‌كند. 🔥 به عقيده تاي، بهترین تبیین آنست که خصیصه پدیداری تجربه را گونه‏ای خاص از محتوای بازنمودی بدانیم؛ محتوایی که کیفیّات بیرونی را بازنمایی کرده و این کیفیات، داخل آن می‏شوند. فرضيه فوق تبیین می‏کند چرا خصیصه پدیداری تجربه بصری، ضرورتاً با تغییر کیفیّاتی که شخص از آن‏ها مستقیماً اطلاع دارد، تغییر می‏یابد. 🔥 بنابراین بگمان تای، سنّتی که می‏گوید کیفیّات پدیداری تجربیات یا ی این تجربیات، ويژگي يا كيفيتي متعلّق به خود تجربه‏ها هستند، یک سنّت غلط است. بلکه آن‏ها کیفیّات اشیاء بیرونی‏اند که شخص از طریق ‏نگری در تجربه ادراک حسّی، مستقیماً‌ از آن‏ها اطلاع می‏یابد. 🔥 وی در ادامه، تئوری خویش را در مورد احساسات بدنی، هیجانات و ... نیز تعمیم می‏دهد. مثلاً وقتی ما تجربه در انگشت دست‏مان را درون‏نگری می‏کنیم، توجّه‏مان به سوی جایی می‏رود که احساس درد داریم (یعنی به سوی انگشت دست‏مان). به عبارت دیگر، کیفیتی که ما در درون‏نگری تجربه درد مستقیماً بدان‏ دسترسی داریم، کیفیتی از آسیب‏های بافتی در جای خاصّی از بدن است، و نه کیفیتی متعلّق به خود تجربه. 🔥 بنابراین وقتی خصيصه پديداري با محتواي بازنمودي‌اي اين‏همان باشد كه خود كيفيات خارجي، مؤلّفه تشكيل دهنده آنست، محيط خارجي شخص در تشخّص محتواي بازنمودي، و در نتيجه در تشخّص خصيصه پديداري نقش دارد (برونگرایی). (See: Tye, 2000, Consciousness, Color and Content, pp. 46-54) 🖋مهدی همازاده مهمترین مباحث فلسفی ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind
✂️ با تکیه بر تعریف هایلومورفیستی (ترکیب ) از که همان تعریف ارسطویی است، اتّحاد نوعی حاصل از این تعریف را محور قرار می‌دهد: یک «نوع طبیعی» واحد، حتّی در مورد نفس ناطقه. ✂️ نکته مهمّ دیدگاه اینست که بجای فهم دوئالیستی از نفس و بدن، باید این‏دو را در قالب یک جوهر واحد فهمید. در دیدگاه وی هرچند جداسازی یا صورت و مادّه در تحلیل عقلی امکان‌پذیر است، ولی در متن وجود خارجی، مادّه و صورت، دو جهت و حیثیت مختلف از یک وجود واحد هستند؛ یکی جهت قابلیت و دیگری جهت فعلیت. پس این‏گونه نیست که بتوان با لحاظ کردن نوعی تمایز صرفاً عقلی، واژه "من" و محمولات آن را به یکی از این دو جزء تحلیلی نسبت داد. (اسفار، ج5، صص295-293) ✂️ بدین‌ترتیب نفس را نمی‏تواند از ابتدا و در حین حدوث، مجرّد محض دانست؛ بلکه از آن‏جا که صورت و شکل‌دهنده یک نوع مادّی است، و وجودی مادّی دارد که البته در میانه راه به نوعی ناقص () می‏انجامد. ✂️ نحوه وجود نفس در ، اتّصال تدبیری برای بدن است؛ نه مانند نحوه وجود مجرّدات محض، مفارق تامّ است و نه مانند وجود مادّه محض. بلکه نحوه وجود نفس، خاص خودش می‏باشد و تعلّق و تصرّف در بدن، امری ذاتی برای نفس است و در نحوه وجود آن اخذ شده است. حال آن‏که طبق نظر ، تعلّق به بدن و تصرّف در آن، امری عارض بر ذات نفس بود. صدرا تأکید دارد که عرضی دانستن این صفت، با تعریف نفس بعنوان «صورت» جسم طبیعی و «ترکیب نوعی» آن دو، منافات جدّی دارد. ✂️ "بدن [و نه جسد] در تحقّق خویش، محتاج وجود مطلق [و نه بشرط لا] نفس است و نفس نیز از حیث تعیّن وجود شخصی و شکل‏گیری هویّت نفسی‏اش، محتاج بدن می‏باشد." (همان، ج8، ص382) ✂️ حال آن‏که به تعبیر او، نظر بوعلی به این می‏انجامد که نسبت نفس مجرّد مفارق با بدن مادّی، همانند نسبت سنگ در کنار انسان (بدون هیچ‏گونه ارتباط ذاتی و الزامی) باشد. صدرالمتألّهین تأکید دارد که ابزاریّت بدن برای نفس، مانند ابزاریّت ارّه برای نجّار و کشتی برای ناخدا نیست که اگر بخواهد، آن را به‏کار گیرد و اگر نخواهد، واگذارد. (ن.ک: همان، صص384-383) 🖋مهدی همازاده مهمترین مباحث فلسفی درباره ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید: @PhilMind