آزمون #زمین_دوقلو علیه #کارکردگرایی
🌖 پاتنم در مقاله مشهور «The Meaning of Meaning» سیاره ای فرضی ترسیم می کرد که کاملا شبیه زمین ماست؛ فقط با یک تفاوت که مایع شفاف رافع عطش در آن سیاره که اقیانوس های آنجا را هم پر کرده و آن را «آب» می نامند، از ساختار مولکولی XYZ تشکیل شده و نه H2O. هرچند ویژگیهای ظاهری این دو مایع (شکل و رنگ و بو و ...) و کارکرد آنها (رفع عطش برای ساکنان هر سیاره و آبیاری گیاهان و ...) یکسان است.
🌖 حال همزاد مرا در آن سیاره فرض کنید که مولکول به مولکول، مشابه من است. باور همزاد من در آن سیاره به اینکه «آب، خنک است»، درباره XYZ است و باور من به جمله فوق، درباره H2O است.
🌖 #کارکردگرایی_ماشینی در تبیین تفاوت دو باور مذکور ناتوان بنظر می رسد. زیرا باور من و همزاد من از نظر ساختار علّی ورودی ها و خروجی ها یکسانند. سیگنالهای حسّی کاملا مشابهی از مایع H2O و XYZ به مغز من و همزادم وارد می شوند (چون ویژگیهای ظاهری هر دو مایع کاملا یکسانند)، و کارکردهای خروجی هم یکی است.
در حالیکه حالت ذهنی (باور) ما یکی نیست؛ باور من درباره H2O است و باور او درباره XYZ.
🌖 البته #کارکردگرایی_غایت_شناختی در برابر این اشکال، به تفاوت کارکردهای خروجی - برمبنای نظریه غایت شناختی و به انضمام تئوری طبیعت گرایانه درباره محتوا - پاسخ می دهد: کارکرد باور من، بازنمایی از / یا دلالت بر H2O است و کارکرد باور همزاد من، بازنمایی از / یا دلالت بر XYZ.
🌖 در واقع کارکردگرایان غایت شناختی (مانند سوبر) با استفاده از مفاهیم #تکامل_داروینی، کارکردهای زیستی در گونه های طبیعی را با وجود یا بقای آن گونه ها مرتبط می دانند که به فرآیندهای بیوشیمی هر نوع ارگانیسم و نیز ویژگیهای محیطی آنها بستگی دارد.
🌖 اشکال کارکردگرایی ماشینی این بود که هر حالت ذهنی را منحصرا در قالب یک ساختار ورودی و خروجی خاص تبیین میکرد و هرچند #تحقق_پذیری_چندگانه در ساختار فیزیکی (#مغز انسان یا مغز اسب یا مغز سیلیکونی یا تراشه های الکتریکی یا ...) را می پذیرفت، اما تحقق پذیری چندگانه در ساختار خروجی ها را بر نمی تابید.
🌖 کارکردگرایی غایت شناختی مشکل تنوع ساختار خروجی ها را با فراروی از آنها در تعریف کارکردگرایی و جایگزینی اهداف زیست شناختی حل می کند، اما محدود به گونه های طبیعی می ماند و قابل تعمیم به #هوش_مصنوعی نیست.
🌖 همچنین اشکال #طیف_معکوس (که قبلا در پست ۲۳ دسامبر آمد) و اشکال #علیت_ذهنی و #فقدان_کوالیا (که خواهند آمد) نیز علیه هر دو نسخه کارکردگرایی، کار می کنند.
مهمترین مباحث فلسفی ذهن/نفس و علوم شناختی را اینجا ببینید:
@PhilMind
🌎 برَد تامپسون با سناریوی زمین دوقلوی فضا- مکانی تلاش کرده نشان دهد #بازنمودگرایی برونگرا درباره ادراک ویژگیهای فضا مکانی هم اشتباه است:
«دو شخص به نامهای اسکار و بیگاسکار را در نظر بگیرید. اسکار یک ادراککننده نرمال ساکن در زمین واقعی است و بیگاسکار در #زمین_دوقلو سکونت دارد. همه چیز در زمین دوقلو، دقیقاً شبیه همین زمین است، فقط با این تفاوت که بزرگی هرچیز، 2 برابر اندازه اشیاء متناظرشان در زمین ماست. متر معیار در زمین دوقلو نیز 2 برابر متر معیار در این زمین، طول دارد. بنابراین مکعّبی با حجم ح در این زمین، مکعّبی با حجم ۸ح در آن زمین خواهد بود.
اسکار، همزاد پدیداری بیگ اسکار است و زندگی آگاهانه آنها دقیقاً شبیه هم. وقتی اسکار به برج ایفل نگاه میکند، تجربهای خاص از شکل و رنگ و سایز دارد دقیقاً مشابه وقتی بیگ اسکار به بیگ برج ایفل در زمین دوقلو مینگرد؛ هرچند که این تجربه بهوسیله چیزی دو برابر آن در زمین ایجاد شده است.» (Thompson, 2010, "The Spatial Content of Experience", p.156)
🌍 تامپسون نتيجه ميگيرد كه تئوریهای بازنمودگرایانه برونگرا درباره تجربه ویژگیهای فضا- مکانی اشتباه هستند؛ دیدگاههایی که میگویند هرگاه دو تجربه از اندازه و فاصله بلحاظ پديداري يكسان باشند، ویژگی فضا- مكاني يكساني را بازنمایی میکنند. البته واضح است که مثال وی، نسخههای قوی بازنمودگرایانه وسیع - که قائل به اینهمانی #ویژگی_پدیداری با ویژگی بازنماییکردنِ محتوای بازنمودی (در نسخههای غیرخالص: به روشی خاص) است - را زیر سؤال میبرد، ولی نسخههای ضعیف بازنمودگرایی (که صرفاً بر ابتناء ویژگی پدیداری بر محتوای بازنمودی تأکید دارند) پاسخی روشن در برابر زمین معکوس تامپسون دارند: ابتناء #پدیدارشناسی بر محتوای بازنمایی به این معناست که در صورت یکسانی محتوای بازنمایی، #خصیصه_پدیداری هم یکسان خواهد بود و نه لزوماً بالعکس.
🌎 اما با توجه به جنبه دیگری در سناریوی تامپسون، ميتوان نسخه ضعيف بازنمودگرايي برونگرايانه را نيز زیر سؤال برد: فرض كنيد هم در برابر اسكار و هم در برابر بيگ اسكار، درختي به ارتفاع پنج متري و در فاصله ده متري آنها وجود دارد، و هر دو ادراك حسّي از اندازه درخت دارند. #محتواي_بازنمودي اين دو ادراك، يكسان است (هر دو ادراك طول واقعي را به درخت نسبت ميدهند). اما از سوي ديگر، به نظر ميرسد ويژگي پديداري ادراک اسکار و بیگاسکار، متفاوت خواهد بود. یعنی با وجود یکسان ماندن پایه ابتناء، خصیصه پدیداری متفاوت میشود. به اين ترتيب، زمین معکوس تامپسون علیه نسخه ضعیف برونگرایانه هم کارآمد است. در نهایت بنا بر آنچه ذکر شد، به نظر میرسد آزمون تامپسون، تمامی اقسام بازنمودگرایی برونگرا را به چالش میکشد.
بازنمودگرایی برونگرا مهمترین دیدگاه فیزیکالیستی برای تبیین #آگاهی طی دو دهه اخیر بوده است.
@PhilMind