🔐رویکرد محاسباتی به ذهن، حاصل پیشرفتها و دستاوردهایی بود که از نیمه قرن بیستم در حوزه مهندسی کامپیوتر و هوش مصنوعی اتفاق افتاد و رفته رفته این نگرش را گسترش داد که چه بسا #مغز هم دقیقا – و نه بعنوان تشبیه - یک سیستم کامپیوتری باشد. بدین ترتیب ذهن را باید بمثابه نرمافزاری که بر روی سختافزار مغز اجرا میشود، در نظر گرفت.
در نگاه طرفداران این دیدگاه، فرآیندهای مهم ذهنی مانند استدلالکردن، تصمیمگیری، حل مسئله و ... قابلیت تطبیق بالایی با الگوی محاسباتیای داشتند که در ماشین تورینگی اجرا میشد؛ بدین معنا که محاسبات ذهنی با دستکاری نمادها اتفاق میافتد و این نمادها در واقع، همان #بازنمایی محتوای حالات ذهنیاند.
🔐دیدگاه فوق البته بعدها در دهه 70 و 80 توسط جری فودور تکمیل شد. او با تمرکز بر دستکاری نمادها در فرآیند محاسباتی، سیستمی از بازنمایی ذهنی را مطرح کرد که حاوی نمادهای #زبان_ذهن (mentalese) یا زبان تفکر(Language of Thought: LOT) بودند. گرایشات گزارهای (حالات ذهنی مانند باور و میل و تردید و امید و ... که معطوف به یک گزاره هستند)، در نگاه فودور در واقع با این نمادهای زبان ذهن مرتبطاند و این نمادها نیز حاصل زنجیره علّی ارتباط با محیطاند که درون سیستم عصبی بازنمایی میشوند. (Fodor, 1975, The Language of Thought)
فودور بدنبال انتقادات فراوانی که به درونگرایانه بودن #نظریه_محاسباتی_ذهن میشد، بعدها تلاش کرد #محتوای_وسیع (wide content) ذهنی را در قالب محاسبات به شیوهای که شبیه قوانین بازنمایی وسیع باشد، توضیح دهد (Fodor, 1994, The Elm and the Expert)، هرچند قابلیتهای بازنمایی محلی (local) در نظریه وی برای این هدف کفایت نمیکرد و مناقشات در اینباره را باقی گذاشت.
🔐اما به هرحال تئوری محاسباتی فودور که در واقع تلفیقی از محاسبهگرایی (#computationalism) و #بازنمودگرایی (#representationalism) است، با استقبال فراوانی در حوزه #علوم_شناختی مواجه شد و بعدها نیز #رویکرد_محاسباتی در چارچوب #پیوندگرایی تداوم یافت.
در واقع دیدگاه فودور اگرچه فرآیند محاسباتی را منتزع از ساختار بیولوژیک بازنماییکننده لحاظ میکرد تا بتواند مدل محاسباتی ماشین تورینگی را فارغ از دستگاه سیلیکونی یا نورونی بازنماییکننده لحاظ نماید، بعدها با اهمیتیافتن ساختار نوروبیولوژیک در چارچوب علوم شناختی، به دیدگاه پیوندگرایی (#connectionism) شیفت کرد که فرآیند محاسباتی و بازنمایی محتوای ذهنی را در قالب اتصالات و شلیکهای شبکه نورونی تبیین کند.
هرچند هسته اصلی دیدگاه محاسباتی همچنان برقرار باقی ماند و شلیکهای نورونی در مسیرهای توزیعشده موازی، در جایگاه همان نمادهای زبان ذهن مینشستند که توسط سیستم عصبی دستکاری میشوند.
@PhilMind
برونگرایی تجربه پدیداری 1
🌏 پاتنم در مقاله "معنای معنا"، یک آزمون فکری با استفاده از همزاد زمین مطرح میکند؛ زمینی که از هر جهت دقیقاً شبیه زمین واقعی است؛ فقط با این تفاوت که مایع شفاف و بیرنگ و بیبویی که از ابرها میبارد و «آب» نامیده میشود، دارای ترکیب مولکولی XYZ است و نه H2O.
اسکار در زمین واقعی و همزاد اسکار در همزاد زمین، بلحاظ درونی مولکول به مولکول شبیه هم هستند و حتی تاریخچه و سوابق علّی یکسانی هم دارند.
پاتنم بنحوی مقبول استدلال میکند که وقتی همزاد اسکار در همزاد زمین، واژه «آب» را به كار میبرد، همان معنایی را نمیدهد که برای اسکار در زمین واقعی دارد. «آب» برای همزاد اسکار، به معنای مایعی با ترکیب مولکولی XYZ است و برای اسکار به معنای مایعی با ترکیب مولکولی H2O (ولو اینکه هیچکدام از آنها اطلاعی از ترکیبهای مولکولی نداشته باشند).
🌍 بنابراین با اینکه تمامی وضعیتهای دروني اسکار و همزاد اسکار، یکسان و مشترک بود، معنای واژه «آب» برای آن دو متفاوت گردید، و این تفاوت از اختلاف بیرونی و محیطی ناشی میشود.
نتیجه استدلال پاتنم آنست که باورهاي ما درباره انواع طبیعی، #محتوای_وسيع (برونگرا) دارند و صرفاً به آنچه در درون ذهنها و سرهاي ما رخ ميدهد، وابسته نيستند و نمیتوانند صرفاً بر حالات نوروفیزیولوژیک یکسانمان سوپروین شوند (Putnam, 1975, "The Meaning of Meaning").
البته پاتنم خود در برونگرایی معنا متوقف میماند، اما تایلر برج چند سال بعد، به سادگی استدلال وی را به #برون_گرایی_محتوا هم تعمیم داده است.
🌎 یکی از مهمترین انگيزههای فیلسوفان برای پذيرش #برون_گرایی، استدلالیست كه بواسطه آزمونهاي فكري پاتنم و بِرج تثبيت شد. بعنوان مثال لایکن در مواجهه با رویکرد درونگرايانه هورگان و تینسون، از همین آزمون بهره میگیرد. هورگان و تینسون #تجربه_پدیداری را مبتنی بر حالات درونی شخص ادراککننده میدانند، و نقش ویژگی بیرونی را صرفاً در حد علت ایجادکننده حالت درونی، به رسمیت میشناسند. طبق این دیدگاه، اگر حالت درونی مذکور به هر نحو دیگری – حتی مغز در خمره - هم تحقق یابد، تجربهی آگاهانه ظاهر خواهد شد. طبق تبیین ایشان، عوامل محیطی، علّت دور تجربههای حسی بشمار ميآيند که بوسیله تحریکات فیزیکی در سیستم ادراکی بدن تأثیرگذارند. این تأثیرات بوسیله تکانههای نورونی - که حاصل عبور دادهها از گیرندههای حسی بدن است – پدید میآیند. بنابراین تجربه آگاهانه شما میتواند دقیقاً بلحاظ پدیداری مشابه الان باشد، حتی اگر علل بیرون از مغز که باعث فعالیتهای نورونی میشوند، کاملاً متفاوت از چیزی باشند که الان هستند. فقط کافیست فعالیتهای درونی سیستم نورونی، مشابه و یکسان باقی بمانند. (Horgan & Tienson, 2002, "The Intentionality of Phenomenology and The Phenomenology of Intentionality"pp.526-527).
🌏 لايكن در اعتراض به اين ديدگاه خاطرنشان ميكند كه در آزمون پاتنم نیز تمام زنجیرههای علّی بین ابژه بیرونی و سیستم ادراکی درونی، ميان اسكار و همزاد اسكار يكسان است، و حالات درونی آنها هم کاملاً مشابه است. پس اگر در مثال پاتنم ميپذيريم كه بدليل تفاوت در محيط، محتوای باورها متفاوت ميشود، چرا در حالات پديداري به ديدگاهي مشابهی قائل نشويم؟ لايكن از هورگان و تینسون میخواهد که در متن توضيح ديدگاهشان، واژگانی مانند «#پدیدارشناسی» و «تجربه» را با «محتوای باور» جایگزین کنند. به باور لايكن، نتيجه اين جايگزيني، استدلالی غلط علیه برونگرایی خواهد بود. (Lycan, 2008, "Phenomenal Intentionalities" p.246)
🌍 یکی از مهمترین نتایج بحث از این قرار است که طبق استراتژی درونگرایانه، هر دو شخص S1 و S2 که در لحظه t بلحاظ درونی اینهمان بوده و حالات نوروفیزیولوژیک کاملا یکسانی داشته باشند، حالات ذهنی دقیقا یکسانی هم در آن زمان خواهند داشت. اما براساس برونگرایی کاملاً ممکن است که S1 و S2 در زمان t دارای #حالات_پدیداری متفاوتی باشند؛ با اینکه شلیکها و شبکه #اتصالات_نورونی این دو دقیقاً مشابه هم باشد. بدین ترتیب صرفا مطالعه محاسبات مغزی و #پردازش_اطلاعات نمیتواند تبیینکننده درستی برای حالات ذهنیشان باشد.
ادامه دارد ...
@PhilMind