📚 #معرفی_کتاب
📕ویراست دوم کتاب «مبانی فلسفی علوم اعصاب» در سال ۲۰۲۱ و در ۵۲۵ صفحه به چاپ رسیده است.
📘این کتاب که حاصل همکاری یک فیلسوف و یک نوروساینتیست است، به مثابه یک هندبوک برای #علوم_اعصاب_شناختی تدوین گردیده تا قبل از شروع مفهومسازی و طراحی آزمایشها، مورد مراجعه قرار گیرد.
📗بخش اول کتاب به مرور مسائل فلسفی در علوم اعصاب و ریشه های تاریخی و مفهومی آنها میپردازد و حوزه مفهومی #نوروساینس و خلط منطقی در علوم اعصاب شناختی را بررسی میکند.
📙فصول بخش دوم کتاب، موضوعاتی مانند #ادراک_حسی، معرفت، #حافظه، باور، تصویرسازی ذهنی، #احساسات، #هیجانات، حرکات و افعال ارادی و اختیاری، کنترل اجرایی، رفتار مکانیکی و ... را محور قرار داده و فصل سوم به موضوعات مرتبط با #آگاهی که نوروساینس معاصر را در برگرفته، اختصاص دارد: آگاهی بازنمودی و غیر بازنمودی، آگاهی ادراک حسی، #خودآگاهی، #کوالیا و خصیصه کیفی #تجربه_درونی.
در این فصل، دو تئوری عمده «اطلاعات یکپارچهشده» (Integrated Information Theory: IIT) و «فضای کاری سرتاسری» (Global Workspace Theory) و برخی ابهامات و اشکالات آنها نیز مطرح گردیده و مسئله آگاهی بازخوانی شده است.
📒بخش چهارم کتاب عمدتا به مباحث روششناختی پرداخته و مباحث #تحویل_گرایی و #حذف_گرایی و ... را بررسی کرده است. در این بخش، محدوده کارآمدی و عدم کارآمدی نوروساینس از یکسو و فلسفه از سوی دیگر به بحث گذاشته شده است.
📓در بخش ضمایم کتاب نیز دیدگاه دنیل دنت و جان سرل مرور شده است.
@PhilMind
15.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳️ #دانیل_دنت در این گفتگو👆 دیدگاهش درباره توهمی بودن تجربیات درونی (#کوالیا) و حتی فاعل تجربهکننده (بمثابه یک شخصیت) را توضیح میدهد. این دیدگاه که در ادبیات فلسفه ذهن با عنوان #حذف_گرایی شناخته میشود، پس از اشکالاتی که در برابر تئوریهای #فیزیکالیسم تحویلگرا اقامه شد، مطرح گردید و در واقع صورت مسئله #آگاهی_پدیداری را حذف میکند.
✳️ از جمله چالشهای پیشروی حذفگرایی اما اینست که باید بین دوگونه "توهم" در مورد حالات پدیداری تفکیک کرد:
ت۱) عدم تطابق محتوای تجربه سابجکتیو با ابژه بازنماییشونده (مثل احساس خارش در کف پایی که قطع شده است و ...)
ت۲) عدم وجود محتوای تجربه (بازنماییکننده)
✳️ دیدگاه دنت صراحتا از سنخ ت۲ است و وجود هرگونه احساس پدیداری را انکار میکند. اما مثالهایی که بعضا برای تایید دیدگاهش میآورد (مانند ماهیت رنگ)، از سنخ ت۱ است.
اینکه تجربه و احساس درونی ما، چیزی را بازنمایی میکند که واقعیت ندارد، متفاوت است با این که خود همان تجربه و احساس درونی هم وجود نداشته باشد.
✳️ اگر تلقی ت۲ را بپذیریم، ناچار باید به این چالش پاسخ بدهیم که خود این توهم نیز یک حالت آگاهانه پدیداری است و اگر برای تبیین آن نیز به توهمی دیگر متوسل شویم، این تسلسل باطل ادامه خواهد یافت.
باید توجه داشت امر سابجکتیو ذاتا چیزیست که بنحو اولشخص ادراک میشود و ادعای عدم وجود آن (در عین اینکه دارد بنحو اولشخص ادراک میشود)، انکار ذات در عین وجود آنست.
@PhilMind
1دکترهمازاده.mp3
11.19M
صوت ارائه دکتر همازاده با موضوع «اصالت آگاهی در چالش با برونگرایی پدیداری و درونگرایی عصبشناختی»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران
@PhilMind
3دکترمسرور.mp3
14.45M
صوت ارائه دکتر فرید مسرور با موضوع «کدگذاری پیشگویانه و افسانه داده تجربی»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران
@PhilMind
4دکتراستکی.mp3
14.64M
صوت ارائه دکتر استکی با موضوع «تأثیر ساختارهای مغز بر کارکردهای آگاهانه»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران
@PhilMind
5دکترکریمزاده.mp3
10.88M
صوت ارائه دکتر کریمزاده با موضوع «محتوای ادراک بصری؛ قوی یا ضعیف؟»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران
@PhilMind
8دکترداودی.mp3
10.98M
صوت ارائه دکتر داودی بنی با موضوع «بررسی دو رویکرد عصبشناختی به مسئله جدید شیطان فریبکار»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران
@PhilMind
9دکترمرادی.mp3
12.19M
صوت ارائه دکتر هادی مرادی با موضوع «درباره یادگیری ماشین»، مدرسه تابستانی فلسفه علوم شناختی، مردادماه ۹۷، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران
@PhilMind
📛 #دکارت غدّه صنوبری را جایگاه #روح دانسته بود؛ چرا که فکر میکرد تأثیر و تأثّر علّی بین ذهن و بدن، دقیقاً در این مکان اتّفاق میافتد. هرچند تئوری رسمی او این بود که روح هرگز در مکان قرار نمیگیرد.
ولی این استراتژی دکارت از نظر جگون کیم، بیمعناست؛ زیرا هیچ شواهدی وجود ندارد که مکانی منفرد در مغز وجود داشته باشد (نقطهای فاقد بُعد) که تأثیرات علّی ذهن – بدن در آن اتّفاق بیفتد. بلکه تا آنجا که علم تجربی نشان داده، حالات و فعالیتهای مختلف ذهن، در تمامی بخشهای #مغز و سیستم عصبی توزیع شدهاند.
📛 به اعتقاد کیم، در اینجا پرسشی دیگر هم خودنمایی میکند:
«چه چیزی روح را در یک مکان خاص نگه میدارد؟ وقتی که من از صندلی مطالعه خود بر میخیزم و به اتاق طبقه پایین میروم، روح من بگونهای به بدن من ضمیمه میشود و دقیقاً همان خط سیر بدنم را طی میکند؟
وقتی که من سوار هواپیما هستم و هواپیما شتاب میگیرد و بلند میشود، روح غیر مادّی من بگونهای مدیریت میکند که دقیقاً همان شتاب هواپیما و بدن من را بیابد و با 560 مایل در ساعت، سرعت بگیرد؟!
گویی روح بگونهای محکم به بخشهایی از مغز من چسبیده شده و همراه آن حرکت میکند. ... آیا این عبارات، معنای محصّلی دارند؟» (See: Kim, 2010, Philosophy of Mind, p.33.)
📛 این همان اشکال اساسی است که دیدگاههای رئالیستی درباره کلّیها (دیدگاه افلاطونی درباره مثُل) را نیز در کانتکست #فلسفه_تحلیلی به چالش کشیده است. آنجا هم خلاء تبیینی درباره نحوه وجود و چگونگی حضور ویژگیهای کلّی در مصادیق جزئی، بنحوی گسترده مورد بحث قرار گرفته است.
تبیین حضور #کلی_افلاطونی در جزئیها، این هزینه را برای دیدگاه تحلیلی دارد که ویژگی کلّی، بعنوان واقعیّتی فرا زمانی – فرامکانی، در مصداق جزئی که زمانی – مکانی است، تحقّق مییابد و تبیین چنین ارتباطی، نیازمند یک معنای متافیزیکی جدید برای بخشهای یک وجود است.
📛 این مسئله را میتوان به عبارت دیگر، ابهام در «نقطه اتّصال» کلّی با جزئی دانست که به ابهام در رابطه #نمونه_دار_کردن» (Instatiation) میانجامد.
به بیان آرمسترانگ، شما ویژگیهایی کلّی دارید که نمونهدار نشدهاند و نیاز به جایی دارید که آنها را مأوا دهید: "عرش افلاطونی". آنها در جهان عادی زمانی – مکانی یافت نمیشوند.
پس بنظر میرسد که هر ویژگی کلّی نمونهدار شده، قبلاً به شکل نمونهدار نشده در آن قلمروی فرامادی حضور دارد.
📛 بنابراین ما با دو قلمرو مواجه هستیم: قلمرو کلّیها و قلمرو جزئیها که این دوّمی، مربوط به اشیاء عادی زمانی – مکانی است.
در اینصورت «نمونهدار شدن» به یک مسئله بزرگ تبدیل میشود؛ رابطهای بین ویژگیهای کلّی و مصادیق جزئی آنها که از این دو قلمرو عبور میکند. (See: Armstrong, 1989, Universals; An Opinionated Introduction, pp.65-76.)
@PhilMind
⛄️ شاید جذابیت #تئوری_های_کوانتومی از قانون حداقلسازیٍ راز سرچشمه میگیرد: #آگاهی رازآمیز است و #مکانیک_کوانتومی نیز رازآمیز. بنابراین شاید هر دو راز، یک منبع واحد داشته باشند.
⛄️ با این اوصاف نظریات کوانتومی آگاهی، با چالشهای مشابه تئوریهای عصبشناختی یا محاسباتی مواجهاند. پدیده کوانتومی دارای برخی ویژگیهای کارکردی قابل توجه است؛ مانند عدم قطعیت و عدم مکانمندی. طبیعی است که فکر کنیم این ویژگیها شاید نقشی در تبیین #کارکردهای_شناختی (مانند انتخاب تصادفی و یکپارچهسازی اطلاعات) داشته باشند و این فرضیه نمیتواند بنحو پیشینی منتفی شود.
⛄️ ولی وقتی به تبیین #تجربه_آگاهانه میرسیم، فرآیندهای کوانتومی در همان دستهای قرار میگیرند که سایر نظریات قرار دارند و پرسش از اینکه چرا این فرآیندها باید به تجربه بینجامد، کاملا بیپاسخ باقی میماند.
⛄️ یک جذابیت ویژه در تئوری کوانتومی اینست که طبق نظر برخی مفسران مکانیک کوانتوم، آگاهی نقشی فعال در فروپاشی تابع موج کوانتومی ایفا میکند.
این تفسیر البته محل بحث است؛ اما در هر حال هیچ امیدی برای «تبیین» آگاهی در قالب فرآیندهای کوانتومی، پیشنهاد نمیدهد. بلکه این تئوریها وجود تجربه آگاهی را فرض گرفته و آن را در تبیین فرآیندهای کوانتومی به کار میگیرند.
تئوریهای فوق در بهترین حالت، چیزهایی درباره یک نقش فیزیکی که آگاهی ممکن است ایفا کند، بیان میدارند. ولی چیزی درباره این نمیگویند که چرا آگاهی به وجود میآید؟
⛄️ در نهایت انتقادی مشابه علیه هر تقریر صرفا فیزیکی از آگاهی، قابل طرح است. در مورد هر فرآیند فیزیکی، یک پرسش بیپاسخ وجود دارد: چرا این فرآیند باید به ایجاد تجربه آگاهانه منجر شود؟ هرکدام از این فرآیندهای فیزیکی را که در نظر بگیرید، بلحاظ مفهومی کاملا سازگار است که در غیاب تجربه آگاهانه نیز تحقق یابند.
Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, p.14.
@PhilMind