eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
469 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°🌱 ♥️ روز دوم مـاه‌است مـدد یـا اربـاب خودت ایݩ‌حرّ پشیماݩ شده‌ت‌را دریاب 🥀 @Ravie_1370🌷
مستند لشکر زینبی (دیدار خانواده های شهدا مدافع حرم با رهبر انقلاب) امشب ساعت ۲۰:۱۰ شبکه یک سیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت سردار سر افراز سپاه "شهید حاج قاسم سلیمانی" 🔹صفحه ۶۶_۶۸ 🦋 ((جزیره مجنون جنوبی)) یک نمونه دیگر از سختی هایی که بچه های اطلاعات متحمل می شدند،مربوط به شناسایی هایی بود که در جنوبی انجام می دادند. خب! من به خاطر اهمیت کار ، سعی می کردم تا همیشه با بچه های این واحد ارتباط داشته باشم و معمولا محل استقرارم را نزدیک آن ها تعیین میکردم تا پیگیر کارشان باشم و حتی بعضی مواقع همراهشان بدم و منطقه را ببینم. جزیره جنوبی، منطقه ای باتلاقی بود و پوشیده از‌ چولان و این حرکت بچه ها را خیلی مشکل میکرد. محمد حسین آمد پیش من و گفت: 《ما در این محور مشکل آبراه داریم، یعنی مسیری که قایق⛵بلم بتواند در آن حرکت کند، وجود ندارد.》 قرار شد یک روز به اتفاق هم برویم و منطقه را از نزدیک ببینیم. من،محمد_حسین، و یک نفر دیگر از بچه ها به وسیله بلم برای شناسایی رفتیم.آن جا بود که من دیدم این بچه ها چه شرایط سختی را می گذرانند،اما به روی خود نمی آوردند. باتلاق روان بود و آب تا سینه آدم می رسید. چولان ها به قدری کوتاه بودند که اگر به حالت عادی درقایق می نشستی در دید قرار می گرفتی؛بنابراین مجبوربودند خم شوند و حرکت کنند،ازطرفی منطقه پر از جانوران مختلف بود. ... همان روز که من همراهشان بودم ،وقتی جلو می رفتیم، چشمم به یک افعی افتاد که روی یک تکه یونولیت چمبره زده بود!😥 نزدیکش که شدیم،متوجه ما شد و سرش را‌ بلند کرد. وقتی به من نگاه کرد،دیدم که چشمان بزرگ وحشتناکی دارد که حتی از چشم های جغدهم بزرگ تر است. هنگامی که از کنارش ردشدیم،گردنش را کشید و به طرف ما حمله کرد. در همین موقع محمدحسین، خیلی عادی آن را با یک تیر خلاص کرد. وقتی از برگشتیم ومن پایم را روی خشکی گذاشتم، احساس عجیبی داشتم! تمام بدنم می سوخت و علتش هم وضعیت آن باتلاق بود.محمدحسین و بچه ها، شب ها در این باتلاق که پر از وحشت و بود، راه می رفتند و فعالیت می کردند. یکی از کارهای بسیارمهم و در عین حال عجیبی که آن ها انجام دادند،درست کردن آبراه بود؛کاری که درطول جنگ بی سابقه بود!!👌 آن شب ها تا صبح می رفتند و با داس چولان ها را زیرآب می بریدند تا بتوانند مسیرحرکت قایق ها را باز کنند؛آن هم نه یک متر و ده متر،بلکه چیزی حدود چهارکیلومتر. آن چنان با عشق و علاقه کارمی کردند که اگر کسی از نزدیک شاهدفعالیت هایشان نبود،فکر می کردآن ها در بهترین شرایط به سرمی برند. آنچه برای آن ها مهم بود،موفقیت درانجام ماموریت بودوقتی به نتیجه می رسید،شادی در چهره آن ها موج می زد؛شادی که مارا هم خوشحال می کرد. *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت سردار سر افراز سپاه "شهید حاج قاسم سلیمانی" 🔹صفحه ۷۴_۷۱ 🦋 《حسین ، پسر غلام حسین》 یک روز با محمدحسین به سمت آبادان می رفتیم .عملیات بزرگی درپیش داشتیم. چندتا از عملیات های قبلی با موفقیت انجام نشده بود‌ و ازطرفی، آخرین عملیات ما هم لغو شده بود و من خیلی ناراحت بودم.😞 به محمدحسین گفتم: "چند تا انجام دادیم، اما هیچ کدام آن طور که باید، موفقیت آمیز نبود! به نظرم این یکی هم مثل بقیه نتیجه ندهد." گفت: "برای چی؟" گفتم: "چون این عملیات خیلی سخت است؛به همین دلیل بعید می دانم موفق شویم." گفت: "اتفاقا ما در این عملیات، موفق و پیروز می شویم."😎 گفتم: "محمدحسین دیوانه شدی؟! عملیات هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم ،نتوانستیم کاری ازپیش ببریم؛ آن وقت در این یکی که اصلا وضع فرق می کند‌ و از همه سخت تر است، موفق می شویم؟" خنده ای کرد و با همان تیکه کلام همیشگی اش گفت: "حسین، پسرغلام حسین، به تو می گوید که ما در این عملیات پیروزیم."✌️🏻 خوب می دانستم که او بی حساب حرف نمی زند.حتما از طریقی به چیزی که می گوید و اطمینان دارد.گفتم: "یعنی چه؟از کجا می دانی؟" گفت:"بلاخره خبر دارم." گفتم:"خب ازکجا خبر داری؟" گفت:"به من گفتند که ما پیروزیم." پرسیدم:"کی به توگفت؟" جواب داد: "حضرت زینب(سلام الله علیها)." دوباره سوال کردم: "در خواب یابیداری؟" با خنده جواب داد: "تو چه کار داری؟ فقط بدان ،بی بی به من گفت که شما در این عملیات خواهید شد و من به همین دلیل می گویم که قطعا موفق می شویم."☺️ هرچه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد،چیزی نگفت و به همین چندجمله اکتفا کرد.نیازی هم نبود که توضیح بیشتری بدهد؛ اطمینان او برایم کافی بود. همان طور که گفتم، همیشه به حرفی که می زد،ایمان داشت و من هم به محمدحسین اطمینان داشتم.👌 وقتی که عملیات با موفقیت انجام شد، یاد حرف آن روزِ محمدحسین افتادم و از اینکه به او اطمینان کرده بودم، خیلی خوشحال شدم. 💠عارفان که جام حق نوشیده اند رازها دانسته و پوشیده اند! هر که را حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند! 《قطعه زمین》 محمدحسین قطعه زمینی در داشت که پدرش به او بخشیده بود و او به دلیل حضور در ، خیلی کم به آن سرکشی میکرد. آخرین بار‌ وقتی بعد از حدود یک سال به آن جا رفت، در کمال تعجب دید که یک نفر زمین را ساخته و در آن ساکن شده است.🏠 بعد از‌ پرس وجو و تحقیق، فهمید آن شخص، یک نفر است! قضیه را برای من تعریف کرد،گفتم: "خب! برو شکایت کن و از طریق پیگیر قضیه باش، بلاخره هرچه باشد، تو مدارکی داری و می توانی به حقت برسی." گفت:"نه! من نمی توانم این کار را بکنم، او یک نفر جهادی است و حتما نیازش از من بیشتر بوده است؛ هرچند نباید چنین کاری می کرد و در زمین غصبی می نشست، اما حالا که چنین کرده، دلم نمی آید پایش را به دادگاه بکشم. عیبی ندارد! من زمین را ببخشیدم و گذشت کردم." 💠اهل نظر، دوعالم در یک نظر ببازند! است و داو اول، بر نقدِ جان توان زد *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••* حسین پسر غلامحسین📖 زندگینامه و خاطرات شهید محمد حسین یوسف الهی: 🔸به روایت سردار سرافراز سپاه شهید حاج قاسم سلیمانی 🦋 《نگهبان میله》 محمدحسین، تا زمانی که خودش داخل مقر بود،حتما در اوقات مختلف می آمد و به نگهبان میله سر میزد. اگر کسی خلافی مرتکب می شد، با او برخورد بدی نمی کرد؛ بلکه با رفتار محبت آمیزش موجب می شد که آن فرد متوجه خطایش بشود و هم از کرده خود شرمنده وپشیمان🙂. او اگر نیرویی را تنبیه می کرد،این تنبیه با هر جای دیگر فرق داشت. یک شب نگهبان بود، اما بنده خدا به خاطر خستگی زیاد همان جا کنار میله خوابش برده بود. محمدحسین وقتی که از راه می رسد، اکبر را در خواب می بیند..؛ دیگر بیدارش نمی کند، خودش می نشیند و تا صبح می دهد. نزدیک صبح وقتی اکبر بیدار می شود و‌ محمدحسین را در جای خودش می بیند، خیلی خجالت می کشد. محمدحسین هم برای تنبیه اکبر، شب او را سر پست نمی گذارد. خیلی عجیب است که برای تنبیه یک نفر به جای اضافه کردن مدت نگهبانی اش، اورا از انجام کار محروم کنند!! برای بچه های ،شاید یکی از سخت ترین مجازات ها همین بود، مثلا اگر کسی را توی معبر نمی فرستادند، انگار بزرگ ترین توهین را به او کرده بودند و اینها همه به خاطر جوّی بود که محمدحسین در واحد به وجود آورده بود. 💠گرچه تعلیمات مردم واجب است قبل از تعلم واجب است! یعنی که خود را ساختن بعد از آن ، بر دیگران پرداختن ! *•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه ها دلگیر نیست شاید دلمان پیش کسی هست که نیست.. 🌸اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 💖💖💖 دعای روز سوم ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ. خدایا، در این ماه به من تیزهوشی و بیداری روزی کن و از بی خردی و اشتباه دورم ساز و از هر خیری که در این ماه نازل می کنی، برایم بهره ای قرار ده و به حق جودت، ا ی بخشنده ترین بخشندگان. 💖🦋💖🦋💖🦋💖🦋