16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شِفای پسر هشت نه ساله توسط امام رضا
به تو از دور سلام
✋✋
سلام امام رئوف
😔💔😭💔😔
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#التماس_دعای_فرج
#پیشنهاد_دانلود
#التماس_دعا
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صوت اذان
#شهید_ابراهیم_هادی
#التماس_دعای_فرج
#التماس_دعا
اذان به وقت
#همدان
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
20:12
هدایت شده از حرفاتونෆ࿐•°|ོ
200000تا
اگه اشتباه تایپیه که درست کنید...
اگه شوخیه که ان شاءالله همیشه شاد باشید...
😊✌️😊
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
قال الکاظم علیه السلام: لَو كانَ فيكُم عِدَّةُ أهلِ بَدرٍ لَقامَ قائِمُنا اگر به تعداد اهل بدر "مؤ
دستورالعمل امام رضا (ع)
برای آماده شدن و استقبال از ماه مبارک رمضان :
۱- زیاد دعا کردن(أَکْثِرْ مِنَ الدُّعَاءِ)
۲- زیاد استغفار کردن(وَ الِاسْتِغْفَارِ)
۳- زیاد تلاوت قرآن کردن(فَاسْتَقْبِلِ الشَّهْرَ بِالْقُرْآن)
۴- توبه از گناهان(وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِکَ)
-بحارالانوار،ج94،ص73 -
|🥀
#چهار_شنبه_های_امامرضایی
#ماه_مبارك_رمضان
#حدیث
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی #رمان_واقعی #رمان #قسمت
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی
#رمان_واقعی
#رمان
#قسمت_133
#قسمت_134
#قسمت_135
#قسمت_136
❀❀ رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁❄️☃❄️❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#نسل_سوخته براساس داستان واقعی به قلم #شهید_مدافع_حرم #سید_طاها_ایمانی #رمان_واقعی #رمان #قسمت
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم_رمان_ نسل سوخته: ابراهیم
سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود ... گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی کردن ... نه فقط با سعید... هر کدوم که به هم می رسیدن ...
گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن ... چنان با هم احوال پرسی می کردن ... و دست می دادن و ...
مثل ماست وا رفته بودم ... حالا دیگه سعید هم جلوی من راحت تر از قبل بود ... اونم خیلی راحت با دخترها دست می داد ... گیج و مبهوت ... و با درد به سعید نگاه می کردم ... یکی شون اومد سمتم ... دستش رو بلند کرد ...
سلام ... من یلدام ...
با گیجی تمام، نگاهم برگشت ... سرم رو انداختم پایین ... و با لبخند فوق تلخی ...
خوش وقتم ...
و رفتم سمت دیگه میدون ... دستش روی هوا خشک شد...
نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توی دستم ... گیج بودم و هنوز باور نمی کردم ... خدا، من رو اینجا فرستاده باشه ... بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه ... من، کیش و مات ... بین زمین و آسمون ...
- خدایا ... واقعا استخاره کردنم درست بود؟ ... یا ...
عقلم از کار افتاده بود ... شیطان از روی اعصابم پیاده نمی شد ... و آشفته تر از همیشه ... عقلم هیچ دلیلی برای بودنم توی اون جمع پیدا نمی کرد ...
- اگر اون خواب صادقانه بود؟ ... اگر خواست خدا این بود؟ ... بودن من چه دلیل و حکمتی می تونست داشته باشه؟ ...
به حدی با جمع احساس غریبی می کردم ... که انگار مسافری از فضا بودم ... و اگر اون خواب و نشانه ها حقیقی نبود؟ ...
سرم رو وسط دست هام مخفی کرده بودم ... غرق فکر ... که اتوبوس رسید ... مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی ... شروع به خوندن اسامی و سر شماری کرد ... افراد یکی یکی سوار می شدن ... و من هنوز همون طور نشسته ... وسط برزخ گیر کرده بودم ...
فکر کن رفتی خارج ... یا یه مسلمونی وسط L.A ...
سرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه کردم ...
اگه نمی خوای بیای ... کوله رو بده من برم ... من می خوام باهاشون برم ...
دست انداختم و کوله رو از روی دوشم برداشتم ... درست یا غلط ... رفتن انتخاب من نبود ... کوله رو دادم دستش ... و صدای اون حس ... توی وجودم پیچید ...
- اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ ... به خدایی که ابراهیم رو وسط آتش نگه داشت ...
#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم_نسل_ سوخته: و الله خیر حافظا
اشک توی چشمم حلقه زد ...
خدایا ... من بهت اعتماد دارم ... حتی وسط آتیش ... با این امید قدم برمی دارم ... که تمام این مسیر به خواست توئه... و تویی که من رو فرستادی ... ولی اگر تو نبودی ... به حق نیتم ... و توکلم نگهم دار و حفظم کن ... تو رو به تسبیحات فاطمه زهرا قسم ...
از جا بلند شدم و رفتم سمت اتوبوس ...
- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ... اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ... لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ ...
و اولین قدم رو گذاشتم روی پله های اتوبوس ... مسئول گروه ... توی در باهام سلام و احوال پرسی کرد ...
داداشت گفت حالت خوب نیست ... اگه خوب نیستی برگرد ... توی کوه حالت بهم بخوره ممکنه نشه کاری برات کرد ... وسط راه می مونی ...
به زحمت خودم رو کنترل کردم و لبخند زدم ...
نه خوبم ... چیزی نیست ...
و رفتم سمت سعید ... نشستم بغلش ...
- فکر کردم دیگه نمیای ...
- مگه تو دار دنیا چند تا داداش دارم ... که تنهاشم بزارم؟ ...
تکیه دادم به پشتی صندلی ... هنوز توی وجودم غوغایی به پا بود ... غوغایی که قبل از اینکه حتی فرصت آرام شدن پیدا کنه ... به طوفان تبدیل شد ...
مسئول گروه از جاش بلند شد و چند قدم اومد جلو ...
سلام به دوستان و چهره های جدیدی که تازه به گروه ما ملحق شدن ... من فرهادم ... مسئول گروه و با دو نفر دیگه از بچه ها ... افتخار همراهی شما و سرپرستی گروه رو داریم ...
.
.ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅══••✼❣🍃🌺🍃❣✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم_رمان_ نسل سوخته: ابراهیم سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود ... گر
#قسمت_صد_و_سی_و_پنجم_رمان_ نسل_سوخته: جذام ... !!!
به هر طریقی بود ... بالاخره برنامه معرفی تموم شد ... منم که از ساعت 2 بیدار بودم ... تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم هام رو بستم ... هنوز چشم هام گرم نشده بود ... که یه سی دی ضرب دار و بکوب گذاشتن ... صداش رو چنان بلند کردن که حس می کردم مغزم داره جزغاله میشه ... و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد زد ...
- بابا یکی بیاد وسط ... این طوری حال نمیده ...
و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط ...
دوباره چشم ها رو بستم ... اما این بار، نه برای خوابیدن ... حالم اصلا خوب نبود ...
وسط اون موسیقی بلند ... وسط سر و صدای اونها ... بغض راه گلوم رو گرفته بود ... و درگیری و معرکه ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس توی وجودم بود ... با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود ...
- خدایا ... من رو کجا فرستادی؟ ... داره قلبم میاد توی دهنم... کمکم کن ... من ... تک و تنها ... در حالی که حتی نمی دونم باید چی کار کنم؟ ... چی بگم؟ ... چه طوری بگم؟ ... اصلا ... تو، من رو فرستادی اینجا؟ ...
چشم های خیس و داغم بسته بود ... که یهو حس کردم آتش گداخته ای به بازوم نزدیک شد ... فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می شد ...
از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار ... دستش روی هوا موند ... مات و مبهوت زل زد بهم ...
- جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم ... صدات کردم نشنیدی ... می خواستم بگم تخمه بردار ... پلاستیک رو رد کن بره جلو ...
اون حس به حدی زنده و حقیقی بود ... که وحشت، رو با تمام سلول های وجودم حس کردم ... و قلبم با چنان سرعتی می زد که ... حس می کردم با چند ضرب دیگه، از هم می پاشه ...
خیلی بهش برخورده بود ... از هیچ چیز خبر نداشت ... و حالت و رفتارم براش ... خیلی غریبه و غیرقابل درک بود ...
پلاستیک رو گرفتم ... خیلی آروم ... با سر تشکر کردم ... و بدون اینکه چیزی بردارم ... دادم صندلی جلو ...
تا اون لحظه ... هرگز چنین آتش و گرمایی رو حس نکرده بودم ... مثل آتش گداخته ای ... که انگار، خودش هم از درون می سوخت و شعله می کشید ... آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم ...
هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود ... اما ته قلبم گرم شد ... مطمئن شدم ... خدا حواسش بهم هست ... و به هر دلیل و حکمتی ... خودش، من رو اینجا فرستاده ... با وجود اینکه اصلا نمی تونستم بفهمم چرا باید اونجا می رفتم ...
قلبم آرام تر شده بود ... هر چند ... هنوز بین زمین و آسمان بودم ... و شیطان هم ... حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت ...
الهی ... توکلت علیک ... خودم رو به خودت سپردم ...
.
#قسمت_صد_و_سی_و_ششم_رمان_ نسل سوخته: مروارید غواص
اتوبوس ایستاد ... خسته و خواب آلود ... با سری که حقیقتا داشت از درد می ترکید ... از پله ها رفتم پایین ... چند قدم رفتم جلو و از جمع فاصله گرفتم ... هوای تازه، حالم رو جا آورد و کمی بهتر کرد ...
همه دور هم جمع شدن و حرکت، آغاز شد ...
سعید یکم همراه من اومد ... و رفت سمت دوست های جدیدش ... چند لحظه به رفتارها و حالت هاشون نگاه کردم... هر چی بودن ولی از رفقای قبلیش خیلی بهتر بودن ...
دخترها وسط گروه و عقب تر از بقیه راه می رفتن ... یه عده هم دور و برشون ... با سر و صدا و خنده های بلند ... سعید رو هم که کاری از دستم برنمی اومد ... که به خاطرش عقب گروه حرکت کنم ... منتظر نشدم و قدم هام رو سریع تر کردم ... رفتم جلو ...
من ... فرهاد ... با 3 تا دیگه از پسرها ... و آقایی که همه دکترا داشت و دکتر صداش می کردن ... جلوتر از همه حرکت می کردیم ... اونقدر فاصله گرفته بودیم که صدای خنده ها و شوخی هاشون ... کمتر به گوش می رسید ...
فرهاد با حالت خاصی زد روی شونه ام ...
ای ول ... چه تند و تیز هم هستی ... مطمئنی بار اولته میای کوه؟ ...
ولی انصافا چه خواب سنگینی هم داری ... توی اون سر و صدا چطور خوابیدی؟ ...
و سر حرف زدن رو باز کرد ... چند دقیقه بعد از ما جدا شد و برگشت عقب تر ... سراغ بقیه گروه ... و ما 4 نفر رو سپرد دست دکتر ... جزو قدیمی ترین اعضای گروه شون بود ...
با همه وجود دلم می خواست جدا بشم ... و توی اون طبیعت سرسبز و فوق العاده گم بشم ... هوا عالی بود ... و از درون حس زنده شدن بهم می داد ...
به نیمچه آبشاری که فرهاد گفته بود رسیدیم ... آب با ارتفاع کم ... سه بار فرو می ریخت ... و پایین آبشار سوم ... حالت حوضچه مانندی داشت ... و از اونجا مجدد روی زمین جاری می شد ...
آب زلال و خنکی ... که سنگ های کف حوضچه به وضوح دیده می شد ... منظره فوق العاده ای بود ...
محو اون منظره و خلقت بی نظیر خدا بودم ... که دکتر اومد سمتم ...
شنا بلدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا و با تعجب بهش نگاه کردم ...
گول ظاهرش رو نخور خیلی عمیقه ... آب هر چی زلال تر و شفاف تر باشه ... کمتر میشه عمقش رو حدس زد ... به نظر میاد اوجش یک، یک
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم_رمان_ نسل سوخته: ابراهیم سعید توی روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود ... گر
و نیم باشه ... اما توی این فصل، راحت بالای 3 متره ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- مثل آدم هاست ... بعضی ها عمق وجودشون مروارید داره... برای رفتن سراغ شون باید غواص ماهری باشی ... چشم دل می خواد ...
ادامه دارد...
🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
┄┅══••✼❣🍃🌺🍃❣✼••══┅┄
@Refighe_Shahidam313
خوشبختی یعنی :
حس کنی
شهید دارد
تو را مینگرد...
و تو به احترامش
از گناه فاصله میگیری...
#بهار_قران
#ماه_مبارك_رمضان
#شهید_ابراهیم_هادی
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سلام بچه های خوب طاعات و عبادات مقبول درگاه حق همونطور که در جریانید امروز تولد داداش هادیمونِ تول
سلام
یه خوش آمد خدمت عزیزان تازه وارد
✌️🌺✌️
خوش اومدین
لحظه هاتون
به شیرینی عسلـ🍯
از تمام عزیزانی
که تو هدیه های تقدیمی
به
دوست آسمونی
رفیق شهید
برادر شهیدمون
شرکت کردن تشکر میکنم...
ان شاءالله داش اِبرام آمین گوی دعاهاتون باشن...
✌️🤲✌️
جمع هدیه ها
11038💐
😍✌️😍
دم همگی مهدوی
البته یه 200000🥀⁉️ تا مجهول بود که نفهمیدم اشتباه تایپی بوده یا شوخی☺️
هر چی بوده عاقبتشون بخیر ان شاءالله ✌️🤲✌️
دلتون
به آرومی
دریای بی مواج...
خوابتون
به رنگ
خدا
التماس دعای فرج❤️
التماس دعای حقیر✌️
#شهید_ابراهیم_هادی
#ماه_مبارك_رمضان
#بهار_قران
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
...سلام خدای خوبم...
روز خود را با سلام به
چهارده معصــوم علیهم السلام شروع کنیم..🌅
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّحمنِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿن بن ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
سلام بر تو ای بهتریـ🌺 بندهـ🌹 خــ❤️ــدا
❤️ــمــهــــدی جان منجی عالم بشریت ظهور کن...
#سلام_برادرهاےشهیدم
#سلام_خواهرهایهاےشهیدم
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
یادشهداباصلوات+وعجلفرجهم
🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🔶رفیق شهیدم🔶
#رفیق_شهیدم
#شهیدانه
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
••| دعایروزهشتمماهرمضان🌙°•. اللَّهُمَّارْزُقْنِیفِیهِرَحْمَةَالأیْتَامِوإِطْعَامَ الطّعَا
🛑 دعای روز نهم #ماه_مبارک_رمضان
✨اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ نَصِيبا مِنْ رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ وَ اهْدِنِي فِيهِ لِبَرَاهِينِكَ السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَرْضَاتِكَ الْجَامِعَةِ بِمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِينَ
🔹خدايا براى من در اين ماه بهره اى از رحمت گسترده ات قرار ده،
و به جانب دلايل درخشانت راهنمايى كن، و به سوى خشنودى فراگيرت متوجه كن، به محبتت اى آرزوى مشتاقان...
#بهار_قرآن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
هدایت شده از خاطرات صوتی دفاع مقدس
ملازم اول غواص۳۵.m4a
7.02M
کتاب : ملازم اول غواص 🌹
راوی : برادر جانباز و آزاده حاج محسن جام بزرگ🌹
نویسنده : محسن صیفی کار🌹
قسمت : سی و پنجم 🌹
آدرس ما👇👇👇ت ل گ رام
@chateratdefae
ایتا👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1487863813C4bb957d00e
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/GZeookBrGMTEkraRvVXLXl
🌹دوم اردیبهشت سالروز تاسیس سپاه💚
تولدت مبارک!🎈
سپاه همیشه در میدانِ عمل✌️💚
💚💕امام خامنهای:
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
که مولود انقلاب اسلامی است
در همه جهان پدیده بیسابقهای است..
🌹اوصافِ تو شعرِ محتشم میسازد
از نغمهی ما سرودِ غم میسازد
🌹ما جان به کفایم، امر بفرما مولا
عشقِ تو مدافعِ حرم میسازد
❤️لبیک یا سید علی🦋🤚🏻
#تاسیس_سپاه_پاسداران
•
『❤️』
شهـدا،
هدفشونشهادتنبود!
اونافقطمسیررودرستانتخابڪردن..
⇦بینراههمشهادتبهشوندادهشد..(:
همینقدرساده🕊
#شهید_ابراهیم_هادی
#قهرمان_من
#ماه_مبارك_رمضان
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📞 از متوسلیان به مردم : 🔸ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد ؛ هر کس مرد این راه است ، بسمالله ! هر ک
هرگاه
پرچم محمد رسولالله را
در افق عالم زدی،
حق داری استراحت کنی!
#حاج_احمد_متوسليان
#جاوید_الاثر 💚
#بهار_قران
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
سلام
خوش اومدین به سنگر خودتون
😊✌️😊
ممنون که رفیق شهیدم رو مهمون نگاه هاتون کردین
🌺✌️🌺
طاعات و عبادات
مقبول درگاه حق
🤲✌️🤲
الهی الهی الهی
آرامش
نصیب دلای مهربونتون
#التماس_دعای_فرج
#ماه_مبارك_رمضان
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
امام على علیه السلام : هیچ عملى نزد خداوند، محبوب تر از نماز نیست پس هیچ کار دنیایى شما را در وقت
آیا می دانید
شاه کلیدی که می تواند
هر قفلی در زندگی را بگشاید، چیست؟
قطعا
نماز اول وقت است...
#نماز
#ماه_مبارك_رمضان
#التماس_دعای_فرج
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
یه نفر اومده بود مسجد و سراغ دوستان شهید ابراهیم هادی رو می گرفت بهش گفتم : کار شما چیه؟! بگین شای
چادرانهـ
چادر
بوی حیا
و عفت می دهد ...
یعنی
نگاه و فکرت را
کنترل کن
چادر را بو کن
و عطر زهرا(س)
این ریحانه بهشتی را استشمام کن
خوش بحالتـ
که میراث دارِ
حجب و حیای
فاطمه هستی...
سفیر عفت فاطمه (س)
زین پس
چادرت را
با نیت سر کن ...
😍👌😍
#حجاب
#چادرانه
#بهار_قرآن
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ایمان یک انسان مهربان و خوش اخلاق بود. یک انسان صبور که حتی در این مدت زمانی ما با هم زندگی کردیم
سال 1376 یکی از زیباترین خاطرات زندگیم رقم خورد . و ما عقد کردیم.
یک هفته از عقد مان گذشته بود.
زنگ خانه به صدا در آمد و جلیل با کاغذی در دست به منزلمان آمد.
خیلی ناراحت بود. پرسیدم چه شده؟ گفت: ماموریتی به من محول شده و باید به جزیره بروم .
ما آن زمان خیلی وابسته هم بودیم و این خیلی ناراحت کننده بود.
چهل روز ماموریت جلیل برای من 40 سال گذشت .
هر روزم پر می شد از دلتنگی های عاشقانه .
بغض ،
اشک های بی دلیل...
مثل الان.
اصلا انگار باید از همان اوایل زندگیم به این دور بودن ها خودم را وفق میدادم تا در این روزها کمتر نبودنش را بهانه کنم و صبور باشم ...
به روایت
همسر #شهید_مدافع_حرم #شهید_شهید_خادمی
#یک_روایت_عاشقانه
#مذهبیها_عاقشترند
#عاشقانه_مذهبی
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سال 1376 یکی از زیباترین خاطرات زندگیم رقم خورد . و ما عقد کردیم. یک هفته از عقد مان گذشته بود. ز
گزیده ای از #وصیتنامه
شهید مدافع حرم
#جلیل_خادمی
ما می رویم
تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد ان شاالله که خداوند قبول نماید.
ای پروردگار عالمیان و ای غیاث المستغیثین
سپاس تو را
که بنده حقیر و گنهکار را قابل دانستی و شربت شیرین شهادت را نصیبم نمودی
و راه رسیدن به خودت را به من ارزانی داشتی
هر موقع و یا هر جایی که از شهدا یادی می شد غبطه می خوردم و به خود می گفتم: ای کاش که در جنگ تحمیلی من هم می توانستم مثل یک بسیجی بجنگم
و از روزی که این گروهک خدانشناس داعش تکفیری ها روی کار آمد هر لحظه انتظار می کشیدم
که نوبت به من می رسد تا جان ناقابلم را در راه دفاع از حرمین تقدیم خدا و اهل بیت کنم...
شادی روحش قرائت فاتحه و صلوات+وعجل فرجهم
#وصیت_نامه
#ماه_مبارك_رمضان
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
#شهیدانهـ🕊
خـــداونـــدا...!
#باکری نیستم برایت #گمنام بمانم !
#چمران نیستم برایت #عارفانه باشم !
#آوینی نیستم برایت #عاشقانه قلم بزنم !
#همت نیستم که برایت #زیبا بمیرم !
مرا ببخش😔 با همه نقص هایم ...!
با تمام #گناهانم...!
لیاقت ندارم ولی ...
دل که دارم ...!!!
دلــــم #شهــادت میخواهد ...
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
هرگاه پرچم محمد رسولالله را در افق عالم زدی، حق داری استراحت کنی! #حاج_احمد_متوسليان #جاوید_الا
حاجاحمدمتوسلیـان :
باشـدڪهماشبانگاهانبرسرشانبریزیم
همچونعُقابانتیزپروازیڪهشبوروز
برایشانمعناندارد ..(((:✌️!!
عشقیعنیایستادگی
#دیمونا
اسرائیل۲۵سالآیندهرونخواهددید!
#حاج_احمد_متوسليان
#ماه_مبارك_رمضان
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
پوستری که
آیت الله خامنه ای برای دور
دوم #انتخابات ریاست جمهوری خودشان
داشتند،
روی آن نوشته بود:
حکومت اسلامی
آن حکومتی است
که مردم رابه فکر_کردن دعوت میکند ...
وهدایت ذهن مردم را
به عهده می گیرد.
تا بحال به این شعار فکر کردید؟؟
#رهبری
#نطنز
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
سلام یه خوش آمد خدمت عزیزان تازه وارد ✌️🌺✌️ خوش اومدین لحظه هاتون به شیرینی عسلـ🍯 از تمام عز
سلام بزگوار
😊😊😊✌️✌️😊😊😊
ان شاءالله قبولتون باشه
شهدا آمین گوی دعاهاتون
آرامش نصیب دلتونـ
حاجت روابخیر✌️🤲✌️
حرفتو ناشناس بگو بجز تبادل✌
نطر انتقاد پیشنهاد
https://harfeto.timefriend.net/16190418988593
جوابتو اینجا ببین
https://eitaa.com/joinchat/42401864Caf7e7e9e7b
منتظرتون هستم
بر محمّد از همه زنهای عالم خوبتر
مصطفی را سوز داغت ماند عمری بر جگر
بارها زین غصه چشم سید بطحا گریست
بلکه در شـام زفاف حیدر و زهرا گریست
#وفات_حضرت_خدیجه
#ماه_مبارك_رمضان
#بهار_قران
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈
سلام و نور برهمهی شما عزیزان
✨🎈
همانطور که مستحضر هستید اسرائیل رو طِی عملیاتی موشکی نابود کردیم
و خواهیم کرد
✌️😎💪🏻😎✌️
اینجا قرار هست هشتگ #والله_عزیز_ذوانتقام
رو ترند کنیم
از شما خواهشی که داریم این هست که هرکانالی رو که میشناسید
و یا خودتون ادمین هستید مطلع کنید
و هشتگ رو در آن بفرستید
✨
هشتگ باید
داخل۳۰۰کانال ارسال بشه برای ترند،
پیشاپیش از همکاریِ شما
صمیمانه تشکر میکنیم
🍃❤️🍃
#دیمونا
#بهار_قران
🕊رفیق شهیدم🕊
@Refighe_Shahidam313
┈••✾•🥀☘❤️☘🥀•✾••┈