eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
10.1هزار ویدیو
325 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
بود مث هزار تا بسیجی دیگِ با یِ دس لباس خاکی و یِ کیف سبز برزنتی... اولین بار بود که به جبهه میومد. همان اولین بار هم، فرستادنش هنوز بچه های تخریب و دستش نیومده بود. یک روز دید فرمانده ی تخریب، پور و دو سِ نفر از بچه ها دارن برا یکی از دوستاشون نقشه می کشن و دست گرفته و پشت در سنگر نشستن. به محض این ک وارد سنگر شد ناغافل از پشت سر، پتو رو رو سرش انداختنو و ریختن رو سرش و تا بخورد کتکش زدند. تعـ😳ـجب کرد. دویـ🏃ـد جلو و داد🔊 و بیداد کرد که: -ولش کنین... چی کارش دارید. چی از جونش میخواین... بچه ی مردمو کشتین. 😱😱😱 همونی که زیر دست👊 و پا👣 افتاده بود و داشت کتک می خورد، داد زد: 📣📣📣 -کمک...کمک... 😬😬😬  و دستشو برا کمک به طرف اون دراز کرد. رزمنده ی تازه وارد هم به نیت کمک، دستشو گرفت که از زیر هیکل سنگین بچه ها نجاتش بده اونم ناغافل، یهو دستشو کشید و انداختش وسط،اونام ریختن سرشو تا بخورد کتکش زدند، خیلی ناراحت😢 شد... اما بعدها که اخلاقشون اومد دستش فهمید که:... «این هم از و هست و یک جشنی دارند به نام جشن پتو...» ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
💢پیامبر اکرم (ص) : 🍃هرکس با ـنامحرمـ 😜ـشوخیـ و مزاح کند به اندازه هر کلمه‌ای که در §دنیا§ سخن گفته باشد خداوند هزار سال او را در زندان 🔥ـدوزخ° نگاه خواهد داشت. 📕 : http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
این #ادعای بزرگی است ولی اتفاق افتاده و #شوخی نیست. این مطلب به تأئید حاج حسین خرازی رسیده است و #قول اوست که شهید زرین به وسیله #سلاح «#اس_وی_دی » چند هزار #دشمن_بعثی را به هلاکت رسانده و چندین #فرمانده #عراقی را از میان برداشته است. او به تنهایی چندین تپه را #تصرف کرده است. تپه‌هایی را که زرین تصرف کرده به نام خودش نامگذاری کرده‌اند. عبدالرسول زرین، به دلیل ترسی که در دل دشمن انداخته بود به «صیاد خمینی» معروف شده بود. شهید خرازی در مورد دلاوری‌های زرین عنوان کرده است: «انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود.» در جای دیگر هم او را «#گردان_تک_نفره_زرین» خطاب کرده بودند چون به اندازه یک #گردان موثر بود. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
اول راه بودیم... گفتن ! گفتن شده ! نمونید! "آنقدر بسازید و دهید و دینتان را به نشان دهید که آنها عقب بکشند.."👊 اما چه شد!☹️ کم کم شد.. کم کم عکس های شخصی کم کم "اشتراک زندگی خصوصی" با همه.. کم کم "خواهر" "برادر" "خواهر عزیزم" "برادر گلم".. کم کم بچه مذهبی ها ""شدند.. کم کم با .. کم کم کم کم مگه جایی که فقط تو باشی و نامحرم، نفر سوم شیطون نیست؟.. فتأمل.. کم کم دشمن ها به اهدافشون رسیدن کم کم.. علیکم بانفسکم! آقاپسر مذهبی! برادر من! حداقل روی اهداف نفسانی خودت پوشش و جذب حداکثری نذار! خانم چادری! آقایی که با دیدن عکست که اتفاقا توشم باحجابی، میگه حفظت کنه میگه چادر بهت میاد! اون زیر پست یه بدحجابم مینویسه که چی بهش میاد.. آی پسر و دختر مذهبی! نکنه منتظری شیطون با ی و شماره دادن و دوردور کردن بیاد سراغت!؟ تو هم با افتخار احساس کنی چقدر مومنی! نخیر.. برای امثال ما از اینجا ها شروع میشه که کمتر احساس کنیم که کم کم از راه به در بشیم.. به یه جایی میرسی می بینی  دیگه اشک نداری حال و نداری دیگه اصلا کیلویی چند؟؟ دعای کمیل؟؟ مال قدیما بود.. کم کم آلارم نفس لوامه خاموش میشه بترس... همین که نماز اول وقتت از دست بره باعث خوشحالی دشمنه! آره اینطوریاست.. اول راه بودیم  ولی حالا دیگه زدیم تو جاده خاکی.. همه ما در هستیم.. یک نگاه حرام... یک حرف بی مورد... یک شوخی ... ظهور نزدیک است با گناه دورش نکنیم... http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگی_نامه#زندگینامه من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی #جنگ با هم #ازدواج کردیم و ماحصل زندگی‌مان سه فرزند شد. مسعود، مهران و مرجان. مهران متولد18#خرداد سال 1371 بود. بعد از #دیپلم وارد #دانشگاه_علوم_انتظامی_امین #ناجا شد و بعد از اتمام درسش در سال 1393 به #سیستان_و_بلوچستان رفت. چون می‌خواست ابتدای خدمتش را در #مرز سپری کند. مهران اصرار داشت که وارد ناجا شود. با توجه به سابقه خدمتی همسرم، هر دو فرزندمان مسعود و مهران می‌توانستند #معاف شوند اما مهران اجازه نداد که پدرش کارهایش را پیگیری کند. گفت من #نظام را دوست دارم. خیلی دوست داشت که حتماً خدمت سربازی‌اش را انجام دهد. اما من از مهران خواستم که خوب فکرهایش را بکند. به #شوخی به مهران گفتم شاید مانند پدرت خوش‌شانس نباشی تا همسری گیرت بیاید که با همه شرایط یک فرد نظامی، رفت و آمدها، نبودن‌ها و شهر به شهر گشتن‌ها بسازد. گفت مامان مثل شما پیدا می‌شود. من #شغل بابا را دوست دارم. همیشه با خنده می‌گفت مامان بگذار من بروم سیستان و  بلوچستان #ریگی را دستگیر کنم. می‌گفتم نگو من استرس می‌گیرم. می‌گفت عمر دست خداست، نگران نباش. #مادر #مادرانه http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ستوان دوم «شهید مهران اقرع» و ستوان دوم «شهید علی امام‌دادی» از پرسنل یگان تکاوری 132 باهوکلات سیستا
#زندگینامه من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی با هم کردیم و ماحصل زندگی‌مان سه فرزند شد. مسعود، مهران و مرجان. مهران متولد18 سال 1371 بود. بعد از وارد شد و بعد از اتمام درسش در سال 1393 به رفت. چون می‌خواست ابتدای خدمتش را در سپری کند. مهران اصرار داشت که وارد ناجا شود. با توجه به سابقه خدمتی همسرم، هر دو فرزندمان مسعود و مهران می‌توانستند شوند اما مهران اجازه نداد که پدرش کارهایش را پیگیری کند. گفت من را دوست دارم. خیلی دوست داشت که حتماً خدمت سربازی‌اش را انجام دهد. اما من از مهران خواستم که خوب فکرهایش را بکند. به به مهران گفتم شاید مانند پدرت خوش‌شانس نباشی تا همسری گیرت بیاید که با همه شرایط یک فرد نظامی، رفت و آمدها، نبودن‌ها و شهر به شهر گشتن‌ها بسازد. گفت مامان مثل شما پیدا می‌شود. من بابا را دوست دارم. همیشه با خنده می‌گفت مامان بگذار من بروم سیستان و  بلوچستان را دستگیر کنم. می‌گفتم نگو من استرس می‌گیرم. می‌گفت عمر دست خداست، نگران نباش. http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4