#زندگی_نامه
#سید_علی اقبالی زادهٔ ۷ مهر ماه ۱۳۲۸ #محله #دوگاهه_پایین_بازار #رودبار_گیلان بود. سید علی اقبالی #مدرک #دیپلم خود را از #دبیرستان #امیرکبیر_تهران گرفت و در ۱۳ آذرماه ۱۳۴۶ به #استخدام #نیروی_هوایی_شاهنشاهی_ایران درآمد.
وی پس از گذراندن آموزشهای #تخصصی و مهارتهای #فنی و انجام #پرواز_مقدماتی با #هواپیمای #پاپ و #اف-۳۳ در #دانشکده پرواز، در ۲۵ مرداد ۱۳۴۷ برای #تکمیل #دوره_خلبانی به #پایگاه_هوایی #ویلیامز #شهر_فنیکس #ایالت_آریزونای #آمریکا فرستاده شد. کسب #رتبه_نخست در بین بیش از 400 دانشجوی خلبانی از کشورهای مختلف به عنوان #خلبان_نمونه این #پایگاه را از آن خود نمود.
#امتیازات خلبانی که او در پایگاه ویلیامز آمریکا بدست آورد شامل #رکورد هایی بود که تا آن زمان هرگز در آن پایگاه هوایی ثبت نشده بود. بطوری که تمامی #اساتید پرواز هواپیماهای #جنگی آمریکا را شگفت زده نمود. و به او #لقب #سلطان_پرواز را داده بودند.
پس از بازگشت از این دوره، دوگاهه در ۴ بهمن ۱۳۴۸ به عنوان #افسر_خلبان_شکاری_تاکتیکی نیروی هوایی شاهنشاهی ایران فعالیت خود را آغاز نمود.
در سال ۱۳۵۳ سروان اقبالی جهت گذراندن دوره کارشناسی تفسیر عکسهای هوایی و مدیریت اطلاعات و عملیات هوایی دوباره به آمریکا فرستاده شد.
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#زندگی_نامه#زندگینامه
من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی #جنگ با هم #ازدواج کردیم
و ماحصل زندگیمان سه فرزند شد.
مسعود، مهران و مرجان.
مهران متولد18#خرداد سال 1371 بود.
بعد از #دیپلم وارد #دانشگاه_علوم_انتظامی_امین #ناجا شد
و بعد از اتمام درسش در سال 1393 به #سیستان_و_بلوچستان رفت.
چون میخواست ابتدای خدمتش را در #مرز سپری کند.
مهران اصرار داشت که وارد ناجا شود.
با توجه به سابقه خدمتی همسرم، هر دو فرزندمان مسعود و مهران میتوانستند #معاف شوند اما مهران اجازه نداد که پدرش کارهایش را پیگیری کند. گفت من #نظام را دوست دارم.
خیلی دوست داشت که حتماً خدمت سربازیاش را انجام دهد.
اما من از مهران خواستم که خوب فکرهایش را بکند.
به #شوخی به مهران گفتم شاید مانند پدرت خوششانس نباشی تا همسری گیرت بیاید که با همه شرایط یک فرد نظامی، رفت و آمدها، نبودنها و شهر به شهر گشتنها بسازد.
گفت مامان مثل شما پیدا میشود.
من #شغل بابا را دوست دارم.
همیشه با خنده میگفت مامان بگذار من بروم سیستان و بلوچستان #ریگی را دستگیر کنم.
میگفتم نگو من استرس میگیرم.
میگفت عمر دست خداست، نگران نباش.
#مادر #مادرانه
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#رمان_واقعے
#به_سوی_او
#بہسوےاو ✨
🌹#قسمت_یازدهم
بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم.
فقط اسم #فتح_المبین تو ذهنم مونده.
🍃تو راه برگشت میان #لرستان و #همدان یه جا برای ناهار نگه داشتن؛
رفتم یه قواره #چادر_مشکی خریدم.
هر چقدر به #تهران نزدیک میشیدیم حس کلافگی من هم بیشتر میشد.
😞😞😞
😔وای خدایا یه هفته است میام مدرسه،
دارم #جنون پیدا میکنم نمیدونم چه مرگمه.
🥺🥺🥺
👌منتظرم این #دیپلم کوفتی بگیرم بعد برم #دبی خدا کنه از دست این حس مزخرف خلاصی پیدا کنم...
آخیش بالاخره تموم شد. فردا میرم دبی.
👜✈️راهی دبی شدم تا از این حس بیخود و بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد راحت بشم.
#ادامه_دارد...
✅تمام اسامی بجز #شهید #ابراهیم_همت مستعار هست و کل داستان #واقعی
#رمان #یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#رمان_واقعے #بہسوےاو ✨ 🌹#قسمت_بیست_وشش ❤️دلم میخواست در مورد مردی که کلا زندگیمو عوض کرده بدونم
#رمان_واقعے
#به_سوی_او
#بہسوےاو ✨
🌹#قسمت_بیست_وهفت
🔸#دوران_سربازی ...
در سال 1352 مقطع #دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ #دیپلم با نمرات عالی در #دانشسرای_اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت.
پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ
به گفته خودش تلخ ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ
در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.
🌙ماه مبارك رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزه های رمضان را روزه بگیرند، میتوانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند.
🔥«ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند.
پس از این جریان ابراهیم گفته بود :
😒«اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میكردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم.»
👌امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان #روشنفكر و #انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد.
📖مطالعه آن كتابها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم میشد تأثیر عمیق و سازندهای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد.
مطالعه همان كتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیتهای خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند.
ادامه دارد..
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_حسین #یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید_احدالله_محسنی در سال 1341 و در یک خانواده مذهبی در #شهرهرسین (از توابع استان #کرمانشاه ) بدنی
شهیداحدالله همزمان با اوج گیری انقلاب اسلامی او فعالانه و مشتاقانه همانند دیگر مردم حق طلب و #ایثارگر در راه قرآن در #تظاهرات شرکت می کرد و در اطلاعیه و اعلامیه های امام در مدارس و محلات شهر نهایت تلاش و کوشش خود را می نمود.
از همان فردای انقلاب اسلامی او را می بینیم که در شب های سرد زمستان در کوچه و بازار شب پاسداری می دهد و روزش را نیز در خدمت جهاد سازندگی برای محرومین و #مستضعفین عرق می ریزد.
با شروع تجاوز حرامیان #بغدادی اوست که آماده ی دفاعی مقدس می شود و عزمش را جزم می کند تا در این راه با مال و جان خود ایثارگرانه و مشتاقانه با خداوند به معامله بپردازد و از نظام صالح جمهوری اسلامی که دستاورد تاریخی خون بار از #جهاد و شکنجه و #شهادت نسل در نسل سرداران اسلام و تشیع است، حراست نماید و لذا برای بقای #حکومت_اسلامی که طی 13قرن تا امروز بدست ما رسیده است و فرزند یزید می خواست آن را در 3 روز از ما بگیرد چون دیگر بسیجیان عارف و آگاه در دو #جبهه_صلاح و #سلاح شب و روز به فعالیت پرداخت.
در خرداد ماه سال 1360موفق به اخذ #دیپلم در رشته ی #علوم_تجربی گردید و ضمن شرکت در کنکور تربیت معلم کرمانشاه و پذیرفته شدن در رشته علوم تجربی جهت خدمت به #انقلاب_اسلامی به عضویت #سپاه_پاسداران #انقلاب_اسلامی کرمانشاه در آمده و تا دی ماه همان سال در آن نهاد مقدس شب روز را در خدمت به انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی سپری می کند .
در دی ماه با گشایش اولین مراکز اولین مراکز #تربیت_معلم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به مرکز تربیت معلم #شهیدرجائی #همدان رفت و پس از مدتی تحصیل در آنجا به اتفاق گروهی از دانشجویان جهت یاری رزمندگان اسلام عازم کربلای خونین و لاله خیز غرب گردید.
پس از انجام ماموریت خویش به تربیت معلم مراجعه نمود و تا نیمه ی دوم تیر ماه سال اول #تربیت_معلم خود را با موفقیت گذراند و در تابستان سال 1361 مدت دوماهی که تا مهر باقی مانده بود او را می بینیم که در هوای داغ تابستان #قصرشیرین بر قامت سربریده و سوخته نخل های آن دیار تکیه زده و به مظلومیت قوم هابیل و قساوت قاسطین و خیانت مارقین و ناکنین میاندیشید و به جنایت صدامیان میاندیشد که چه بلایی سر این مرزو بوم اورده اند.شهر را بکلی ویران ، و آن را به تل خاکی مبدل نموده اند.
در مهر ماه 60 پس از گذراندن یکسال از دوره دو سال تربیت معلم بنا به نیاز شدیدی که آموزش پرورش داشت و بر اساس یک طرح سراسری که از سوی وزارت آموزش و پرورش ارائه شد به استخدام اداره آموزش و پرورش هرسین در آمد و رسالت پیامبری خود را از همان موقع شروع کرد.
سال اول و دوم خود را در #روستای_سرماج سپری کرد و سال های سوم و چهارم دبیری خود را نیز در خدمت به محرومین روستا های #گرمیانک_قیسوند و #چهر گذراند و در طول این مدت بنا به تاکید #حضرت_امام مبنی بر حضور بیشتر در جبهه های حق علیه باطل به طور مکرر و مستمر چندین بار در جبهه های نبرد حضور پیدا کرد.
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید_محمد_طوقانی
شهید 20 ساله
تاریخ تولد: 20 / 6 / 1342
تاریخ شهادت: 30 / 2 / 1362
محل شهادت: #فکه
عملیات: #والفجر 1
محمد (برادر بزرگتر شهید #سعید_طوقانی) در 20 شهریور سال 1342 در #تهران متولد شد.
پدرش علی_اکبر و مادرش، فاطمه نام داشت. (این خانواده دو شهید و دو #جانباز تقدیم #انقلاب نموده است)
محمد تا پایان دوره #متوسطه در رشته #علوم_انسانی درس خواند و #دیپلم گرفت.
محمد جزو اولين نفراتي بود كه وارد #سپاه شد
و خيلي زود مراحل اوليه و آموزش تخصصي را سپري كرد.
سال 60-59 به $جبهه غرب اعزام شد كه بر اثر موج انفجار پوست صورتش سوخت.
باز به منطقه بازگشته و سپس به منطقه عملياتي #جنوب رفت.
فرمانده او تعريف مي كند كه در ميان نيروهايش،
محمد خلق و خو و ادب خاصي داشته است و به همين خاطر، تصميم مي گيرد او را به عنوان معاون خودش انتخاب كند؛
لذا در همان بدو ورود، معاون گروهاني از گردان *« #حنين »* در لشكر 27 محمد #رسول_الله (ص) مي شود...
در عملیات والفجر 1
بعد از مجروح شدن فرمانده گروهان حنین،
محمد فرمانده گروهان میشود
در طول مسیر بچه های گردان بوی #کباب حس کردند
کمی جلوتر که رفتند متوجه شدند،
عراقي ها يك بشكه «فوگاز» را زده اند و يك گروهان از بچه هاي ما آتش گرفته و سوخته اند
💔😔💔
محمد و شهید حاج #رضا_گودینی(فرمانده گردان) اقدام بزرگي در اين لحظه انجام دادند
نه تنها از ديدن صحنه واهمه به دل راه ندادند بلكه همان جا ذكر مصيبتي كردند كه روحيه ها تضعيف نشود
و با يك قواي جديد ادامه دادند،
*در مقابل دشمن نامرد، مردانه بايد مُرد.*
امکان رهایی برای کل گردان وجود نداشت،
يكي از بچه ها كه از صحنه دور مي شد تعريف مي كند كه
"وقتي به عقب نگاه مي كردم ديدم كه #خمپاره هايي به زمين مي خورد و تركش هايي به بدن محمد و بچه هاي ديگر اصابت مي كرد...
عراقي ها بالاي سرشان آمدند و دستانشان را با سيم تلفن و كابل بستند.
در نبرد گردان حنين، در شرايط 3 روز نبرد سخت و پياپي و احتمال انفجار، امبولانس و امدادي وجود نداشت و تخليه مجروحين غير ممكن بود."
سالها بعد
در #تفحص شهدا، پيكر جاماندگان گردان حنين را به صورت گورهاي دسته جمعي كشف كردند كه نشان دهنده اين جنايت تلخ بود كه بچه هاي مجروح دست و پا بسته را زنده به گور كرده بودند
پيكر محمد به همراه بچه هاي گردان حنين، بعد از 12 سال، از سوي شهيد #علی_محمودوند و شهيد #مجيد_پازوكی ، علمداران گردان تفحص"، (كه خودشان هم بعدها در فكه هنگام تفحص شهيد شدند.)
تفحص و كشف شد...
محمد سرانجام در 30 اردیبهشت 1362 در فکه به شهادت رسید.
مزارش زورخانه شهیدان طوقانی میباشد...
شادی روح شهید فاتحه و صلوات+وعجل فرجهم
جهت تعجیل در فرج و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰🥀➰✌️❁═┅┄
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ستوان دوم «شهید مهران اقرع» و ستوان دوم «شهید علی امامدادی» از پرسنل یگان تکاوری 132 باهوکلات سیستا
#زندگی_نامه#زندگینامه
من و همسرم سال 1367 در روزهای پایانی #جنگ با هم #ازدواج کردیم
و ماحصل زندگیمان سه فرزند شد.
مسعود، مهران و مرجان.
مهران متولد18#خرداد سال 1371 بود.
بعد از #دیپلم وارد #دانشگاه_علوم_انتظامی_امین #ناجا شد
و بعد از اتمام درسش در سال 1393 به #سیستان_و_بلوچستان رفت.
چون میخواست ابتدای خدمتش را در #مرز سپری کند.
مهران اصرار داشت که وارد ناجا شود.
با توجه به سابقه خدمتی همسرم، هر دو فرزندمان مسعود و مهران میتوانستند #معاف شوند اما مهران اجازه نداد که پدرش کارهایش را پیگیری کند. گفت من #نظام را دوست دارم.
خیلی دوست داشت که حتماً خدمت سربازیاش را انجام دهد.
اما من از مهران خواستم که خوب فکرهایش را بکند.
به #شوخی به مهران گفتم شاید مانند پدرت خوششانس نباشی تا همسری گیرت بیاید که با همه شرایط یک فرد نظامی، رفت و آمدها، نبودنها و شهر به شهر گشتنها بسازد.
گفت مامان مثل شما پیدا میشود.
من #شغل بابا را دوست دارم.
همیشه با خنده میگفت مامان بگذار من بروم سیستان و بلوچستان #ریگی را دستگیر کنم.
میگفتم نگو من استرس میگیرم.
میگفت عمر دست خداست، نگران نباش.
#مادر #مادرانه
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4