🍃🍂 #روح_الله ماموریت آخرش تو سوریه تمام شد.با #قدیر_سرلک رفتن تو مقر وسایلشون رو بردارن و برگردن ایران.
🍃🍂یکی از بچهها #روح_الله رو صدا کردو گفت: تو قرار بود #شهید بشی!!!
چی شد؟؟ داری برمی گردی!!
#روح_الله گفت:اگه خدا بخواد همین جا جلوی مقر شهیدم میکنه
#روح_الله پاش رو داخل ماشین گذاشت صدای انفجار مهیبی اومد.
🍃🍂بچهها با چشم خودشون سوختن و تیکه تیکه شدن رفیقاشون رو میدیدن
#روح_الله رو از روی دندونای سفیدش شناختن و قدیر سرلک رو از روی تیشرتش
🍃🍂فرماندشون #شهید محمد حسین محمدخانی بود
رفت دو تا پتو آورد و به کسی اجازه نداد کمکش کنن.
تکه های بدنشون رو جمع کرد و داخل پتو گذاشت.
#محمدحسین محمدخانی مثل گل اونها رو بو میکرد و می بوسیدوقتی خواست اونها رو داخل آمبولانس بگذاره اونقدر بار این غم براش سنگین بود که دولا ، دولا راه میرفت.
@Revayate_ravi
🍃🍂تو معراج الشهدا وقتی #زینب اومد بالای سر #روح_الله و وقتی بدن سوختهی #روح_الله رو دید گفت:
تو اگه با یه تیر شهید میشدی میگفتم حیف شدی!!!باید اینجوری میرفتی.
🍃🍂قبل از چهلم #روح_الله ساکش رو از سوریه آوردن
سه تا چیز با ارزش داشت:
اول: سجادهی مادرش
دوم: چادر نماز #زینب که همرا خودش به سوریه برده بود که شبها روی متکاش پهن میکرد و میخوابید و قبل از عملیات به کمرش میبست.
سوم: چفیه خود #روح_الله
🍃🍂 #روح_الله رو تو قطعه ۵۳ بهشت زهرا ، بالا سر رسول خلیلی دفن کردن.
🍃🍂 #زینب بعد از شهادت #روح_الله یه روز که خیلی دلش هوای #روح_الله رو کرده بود به اتاقش رفت و از بین اون همه کتاب و جزوه نگاهش رفت روی کتاب (هشت بهشت) سهراب سپهری
🍃🍂 کتاب رو باز کرد دید گلبرگ خشک شده داخل کتاب هست که #روح_الله روی اون با خط خودش نوشته :
#عشق_من_دلتنگ_نباش
🍃🍂 #روح_الله همیشه میگفت:
خوش به حال پدر و مادر #امام_خمینی (ره) که چنین فرزندی داشتن ،که باقیات و صالحات اونها شده بود
و
حالا خودش باقیات و صالحات پدر و مادرش شده بود.
@Revayate_ravi
📚و چه زیبا گفت آن پیر فرزانه:
(خدا میداند که راه و رسم #شهادت کور شدنی نیست و این ملتها و آیندگان هستند که به شهیدان اقتدا خواهند کرد.)
📚 کتاب #دلتنگ_نباش ، خاطرات #شهید_روح_الله_قربانی است که به قلم توانای خانم مولایی تدوین شده
📚امید اینکه با مطالعه این کتاب ناگفتههای حیات این #شهید عزیز برای مخاطب به نمایش در آید.
@Revayate_ravi
🖤میدانم رفیق
شرح #بقیع را زیاد شنیده ای، غافل از شرح امامانش ... اینک برایت از اویی خواهم گفت که لقبش"علویٌ بین علویَین" است، چرا که نسبش هم به #امام_حسن میرسد و هم #امام_حسین. اویی که سعی در برپا کردن نظام علوی داشت، آن هم در شرایطی که گروهی از مردم برای افکار باطلشان میجنگیدند، ان هم در روزگاری که باید تعویض میشد اسلام تحریفی رسوخ کرده با حقیقت قرآن و #توحید واقعی ...
🖤در این روز ها لعنت و نفرین وآه و سوز دیگر کارساز نیست. باید جنبشی #علمی را پدید اورد، حال مهم نیست که چه زمانی به ثمر بنشیند چرا که حتی #مبارزه_فرهنگی ایشان هم در زمان فرزندشان #امام_صادق به اوج رسید و این مبارزه بیشترین کارشان هم بود
🖤میدانی این روزگار یک #امام_باقر کم دارد یک شکافنده ی حقایق قرانی و دانش های اسلامی؛ اصلا باقر علم الاولین یعنی این✅ای کاش یک صندوق از همان جنس صندوقی که امام سجاد به ایشان داده بود به ما نیز قرض می دادند تا #باقر_العلوم شویم چراکه در این صندوق خبری از مال و #ثروت دنیوی نیست بلکه از انباشته از دانش یا حاوی سلاح رسول الله است.
🖤 #شهادت ها تنها یک روز غم انگیز در تقویم نیستند تلنگـ💥ـری هستند برای ما، تا شاید به دنبال شناخت برویم و در این میان عملی.
✍پ.ن: گذری برکتاب انسان 250ساله
✍پ.ن: بحارالانوار ج 46 ص229
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهادت_امام_محمدباقر(ع)🏴
#من_ماسک_میزنم
@Revayate_ravi
#فقط_خدا♥️
💠وقتی واحد گزینش،افرادی روبدلیل گذشته انها رد میکرد ناراحت میشد.
گفت:قبل سال57کدامیک از ما مسلمان بودیم؟
نفس امام باعث شد......
#عکس_بازشود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
#من_ماسک_میزنم
@Revayate_ravi
#شهید_سید_احسان_حَتَملو
♦️متولد ۶۳/۱/۱ اهل گرگان
♦️از ۱۹ سالگی وارد سپاه شد.
♦️به عنوان کارمند رسمی در قسمت مهندسی تخریب شروع به کار کرد.
♦️بارها به عنوان ماموریت به مناطق مرزی برای مبارزه با گروههای پژاک و اشرار
و
ماموریتهای برون مرزی سوریه / لبنان / افغانستان و پاکستان رفت.
♦️پیوند آسمانی #سید_احسان با #فاطمه ایزدی در آذر ۸۸ انجام میشود.
♦️در واقع #احسان با برادر #فاطمه با هم دوست صمیمی بودند و هر دو از بچههای هیات فاطمیون!
♦️برای خرید عقد رفته بودند و میخواستند حلقه انتخاب کنن ، مادر #فاطمه آرام بهش گفت: مامان جان مراقب جیب شوهرت باش!
اگه الان کم بخری اشکال نداره!
بعدا تو زندگی بهترینش رو برات میخره
الان با جیب شوهرت راه بیا.
@Revayate_ravi
♦️موقع خوندن خطبه عقد اونجایی که داماد باید #بله بگه ، #احسان فکر کرد که دامادها هم باید صبر کنن بعد از سه بار خطبه خوندن بله بگن😊
برای همین چیزی نگفت در حالیکه همه منتظر جواب بودن.
♦️داداش #فاطمه هم به شوخی گفت: داماد رفته هیات ، نیست که جواب بده
همه خندیدن😂
♦️بهد از عقد رفتن تپه نورالشهدا در جوار هشت #شهید_گمنام و اونجا بود که #احسان به #فاطمه گفت: بزرگترین آرزوش #شهادته!!
♦️#احسان همسرش رو #فاطمه صدا نمیزند یا خانوم یا خانومی
ولی
یه بار #فاطمه خونهی پدرش #احسان رو صدا کرد.
پدرش بهش گفت: توی جمع همسرت رو #آقا_احسان صدا کن.
@Revayate_ravi
♦️اولین ماه رمضون بعد عروسیشون بود ، افطاری مهمون داشتن.
#فاطمه لیست نوشت و داد به #احسان تا خرید کنه. اون هم رفت همه رو خریدها رو انجام داد.
♦️باز چند تا چیز رو از قلم انداخت ، دوباره نوشت و #احسان هم رفت دوباره خرید.
♦️این کار شاید هفت بار تکرار شد.
#فاطمه خودش شرمنده شد که #احسان با دهن روزه مدام این پلهها رو بالا و پایین میکنه میره خرید میکنه ، ازش عذر خواهی کرد.
♦️اما #احسان در جوابش گفت: خانومی اصلا اشکالی نداره
اگه بازم چیزی یادت رفته بگو دوباره برم بگیرم.
شاید هر مرد دیگهای بود میگفت :خسته شدم!همه رو یکدفعه بنویس دیگه!!!😒
♦️هر وقت که #احسان ماموریت میرفت ، #فاطمه لباسهاش رو جمع میکردو نمیشست ، میگفت: بذار باشه وقتی نیست ، بو کنم.
♦️وقتایی هم که سوریه میرفت ، یه تیشرت داشت که بوی #احسان و ادکلن مخصوصش رو میداد
شبها تیشرت رو میگذاشت روی بالشتش که احساس کنه #احسان کنارشه
بو میکردو میخوابید.
چند روز مونده بود #احسان بیاد لباسهاش رو می شست.
@Revayate_ravi