eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
279 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محسن رضایی: به بنی‌صدر گفتیم عراق آماده حمله شده، گفت عراق حمله نمی‌کند مگر اینکه شما پاسدارها جنگ درست کنید...!!! 💠 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi دعوت کنید آدرس رانشر دهید
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت:4⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔶چند ماه در فروشگاه حاج‌‌عبدالله کار کردم.در این مدت چیزهایی از او دیده‌بودم که تا به‌حال از انسان دیگری ندیده‌بودم.ولی هیچ‌وقت از ایشان نپرسیدم این کارها برای چیست؟🍃 🔸مثلا چند روز پشت‌سرهم لباس مشکی می‌پوشید،یا یک‌ماه کامل روزها چیزی نمی‌خورد.🍃 🔸دفتر حاج‌عبدالله طبقه بالا بود.یک‌روز وقتی وارد دفترش شدم،دیدم کفش پایش نیست و روی یک زیرانداز ایستاده است.صدایش کردم اما جوابی نداد و به سمت من برنگشت.بعد خم شد و سپس پیشانی‌اش را روی چیزی شبیه سنگ که مقابلش قرار داشت،گذاشت.🍃 🔶این حرکات برایم عجیب و جالب بود.او انگار با کسی حرف می‌زد که از همه عالم مهمتر بود و هیچ توجهی به من و فضای اطرافش نداشت. بعد از تمام شدن کارش از او پرسیدم: این کاری که شما انجام دادید،چیست؟🍃 🔸حاج‌عبدالله گفت: من مسلمان هستم و دینم اسلام است.نام این کار نماز است و ما در طول روز پنج‌بار نماز می‌خوانیم.🍃 🔶به محض اینکه گفت:مسلمانم،یاد فیلم‌هایی افتادهم که دیده‌بودم.در آن‌ها مسلمان‌ها،انسان‌های به ما معرفی شده‌بود.باور نمی‌کردم حاج‌عبدالله مسلمان باشد.🍃 🔸همسرش هم گاهی به فروشگاه می‌آمد.او را دیده‌بودم که شبیه یک زندگی می‌کند.لباس‌های زیبایی می‌پوشید.گشادوبلند و با روسری که دور سرش می‌پیچید،زیبایی‌اش بیشتر می‌شد.حاج‌عبدالله خیلی به او احترام می‌گذاشت.🍃 🔸نام او بود.ولی کم پیش می‌آمد او را به نام کوچکش صدا بزند. به او می‌گفت: !!! وقتی زینب وارد مغازه می‌شد حاج‌عبدالله می‌ایستاد و لبخند می‌زد.گاهی برایش گل می‌خریدوگاهی شکلات. زینب هم رفتار بسیار محبت‌آمیزی با همسرش داشت.🍃 🔶در فیلم‌هایی که دیده‌بودم زن مسلمان اجازه نداشت،لباسی غیر از چادر بپوشد و اجازه نداشت کار کند،درس بخواند،رانندگی کند و حتی اجازه نداشت دوش‌به‌دوش همسرش در خیایان راه برود! باید یک قدم عقب‌تر از مردش راه می‌رفت.🍃 🔸باید در خانه می‌ماند و مرد به راحتی اجازه داشت زن را کتک بزند و شکنجه کند.ذهنم دچار تناقض شدیدی شده‌بود.اگر تلوزیون راست می‌گفت:پس چیزهایی که با چشم خود می‌دیدم دروغ بود؟🍃 🔶با تناقضی که خودم به‌چشم دیدم نتیجه گرفتم،فیلم‌هایی که از تلوزیون درباره مسلمانان دیده‌ام،دروغی بیش نبوده‌است.🍃 🔸آخر وقت موقع خداحافظی از حاج‌عبدالله سوال پرسیدم‌: در دین شما خدا چطور معرفی می‌شود؟آیا مانند مسیحیت کسی هست که فرزند خدا باشد؟و.....🍃 🔸به حاج‌عبدالله مهلت حرف‌زدن نمی‌دادم و پشت‌سرهم سوال می‌پرسیدم.حاج‌عبدالله با مهربانی گفت: من فرصت ندارم تمام سوالات شما را جواب بدهم.در عوض چندروز صبر کنید تا یک کتاب برای شما بیاورم.🍃 🔶حاج‌عبدالله چندروز بعد کتابی برایم آورد که روی آن به پرتغالی نوشته‌بود:( اسلام،پیامبرواهل‌بیت) به محض اینکه سوار مترو شدم،شروع به خواندن کردم.🍃 🔸در صفحه اول نوشته‌بود(بگو خدا یکتاست.او خدایی است که از همه عالم بی‌نیاز و همه عالم به او نیازمند است.نه کسی فرزند وست و نه خودش فرزند کسی است.و هیچ مثل و مانند و همتایی ندارد.) آن‌موقع نمی‌دانستم این جملات ،آیه‌های یکی از سوره‌های کتاب‌مقدس مسلمان‌ها است.فکر می‌کردم جملاتی است از طرف نویسنده درباره 🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شوخی ای که به واقعیت تبدیل شد! رفقایش از سر مزاح روی کاغذی نوشتند: «شهید اسلام طلبهٔ مجاهد مهرداد خواجوئی» و زمانی که خواب بود کاغذ را گذاشتند روی سینه‌ او، غافل از اینکه اراده‌ی خداوند بر شهادت او رقم خورده بود. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌎 تولد در سائوپائولو قسمت: 5⃣ 🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅 🔷با اشتیاق سطربه‌سطر و صفحه به صفحه کتاب را خواندم.ابتدا خلاصه‌ای از دین اسلام بود و بعد داستان زندگی پیامبر را تعریف می‌کرد.🍃 🔹همیشه در برنامه‌های مختلف تلوزیون دیده‌بودم که پیامبر اسلام با زن‌های زیادی ازدواج کرده و کل عمرش را مشغول همین کار بوده‌است.🍃 🔹چیزی که باعث می‌شد مردم کشور من،و فکر کنم خیلی‌های دیگر،پیامبر(ص) اسلام را دوست نداشته‌باشند.ازدواج ایشان با عایشه بود.🍃 🔹آن‌ها در فیلم‌هایشان،پیامبر را فردی هوس‌باز معرفی می‌کردند!اما من با خواندن زندگی ایشان متوجه شدم که پیامبر(ص) اسلام در منطقه‌ای به‌دنیا آمد که همه جاهل بودند،به‌خاطر چیزهای بی‌اهمیت می‌جنگیدند و حتی دخترانشان را زنده‌به‌گور می‌کردند.🍃 🔷اما پیامبر(ص) همه این مشکلات را با اخلاقشان درست کرده‌بود.اینجا بود که فهمیدم اخلاق در دین اسلام چقدر مهم است.مثل حاج‌عبدالله که با اخلاق خوبش این دین را به من معرفی کرد.🍃 🔹قصه زندگی پیامبر(ص) را خیلی دوست داشتم.همین‌طور که می‌خواندم مثل اینکه از بالا همه‌چیز را نگاه می‌کنم.خواندن و یاد گرفتن نام اهل‌بیت برای من خیلی سخت بود.اما به مرور توانستم یاد بگیرم. به‌خصوص تلفظ اسم امام‌(ع)برایم خیلی دشوار بود.🍃 🔹زندگی‌نامه حضرت‌زهرا(س) را که خواندم.فهمیدم جایگاه زن در اسلام چقدر بالاست،رفتار با پدر و همسر و فرزندان و همسایه‌ها و داستانی که به‌خاطر بیماری فرزندانشان سه روز روزه می‌گیرند و غذای خود را می‌بخشند.زندگی امام‌حسن(ع) را هم خواندم.🍃 🔷صبح‌ها وقتی از خانه بیرون می‌آمدم و شب‌ها وقتی از محیط کار خارج می‌شدم،در مترو کتاب می‌خواندمهمه اتفاقات و شخصیت‌های اسلام برایم جذاب بود و دوست داشتنی و قابل احترام بودند تا اینکه به امام‌حسین(ع) رسیدم و اما .....🍃 🔷وقتی داستان به جایی رسید که امام‌حسین(ع) به کربلا رسیدند با خودم گفتم: چرا با حسین(ع) که فرزند علی(ع) و نوه پیامبر(ص) است،مخالفت می‌کنند؟ با اینکه می‌دانند حق با اوست.🍃 🔹رسیدم به روز عاشورا و شهادت امام و فرزندان و یارانشان.این سوال در ذهنم تکرار می‌شد که چرا با نوه پیامبر(ص) این کار را کردند؟به بچه شیرخواره هم رحم نکردند.وقتی جملات مربوط به شهادت امام و گذاشتن سرمقدسشان روی نیزه را خواندم،انگار چیزی درون قلبم از جا کنده‌شد.اشک در چشمانم جمع شده‌بود و نمی‌توانستم جلوی چکیدن را بگیرم. مثل همه زمان‌هایی که کتاب می‌خو اندم سوار مترو بودم‌.اما اصلا متوجه نبودم.🍃 🔷اتفاقات کربلا یکی‌یکی از جلوی چشمانم رد می‌شد و من مانند کسی که عزیزش را از دست داده گریه می‌کردم.عشقی در دلم به‌وجود آمده‌بود که نمی‌توانستم نادیده‌اش بگیرم.می‌دانستم من دیگر کامیلا قبلی نیستم با فرق می‌کند.🍃 🔷زنی روی صندلی کناری‌ام نشسته‌بود.دستمالی به طرفم گرفت و با حالت غصه‌داری به من نگاه کرد.تازه به خودم آمدم و دیدم چند نفر دیگر هم دارند نگاه می‌کنند. زن پرسید: چیزی شده؟؟با اشاره سر گفتم: نه!!!!🍃 🔹به کتاب اشاره کردم و گفتم: (به خاطر این داستان غصه‌دار هست) خیلی دوست داشتم به همه کسانی که در مترو بودند بگویم: من با اسلام آشنا شدم. با انسانی به‌نام شما او را نمی‌شناسید.اگر بشناسید دوستش دارید و به‌اندازه من گریه می‌کنید.🍃 🔹اما نمی‌توانستم،چون هم فرصت کتاب خواندن را از دست می‌دادم و هم چیز زیادی از دین اسلام نمی‌دانستم تا بتوانم کامل توضیح دهم.🍃 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻پدر به پسر ملحق شد... 🔹حزب‌الله لبنان بامداد امروز از به‌شهادت رسیدن مجاهد علی طریق القدس‌، حسین هانی عزالدین با نام جهادی حاج‌فارس خبر داد. 🔹این رزمنده مجاهد، دو هفته پیش، فرزند برومند خود هانی عزالدین را چند روز پیش از جشن دامادی‌اش از دست داد و حالا اجر مجاهدت‌هایش را گرفت و به او پیوست. 💠 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi دعوت کنید آدرس رانشر دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا