💠 #محمد از سوریه تماس میگرفت و مدام برای برنامههای راهیان نور ما رو سفارش میکرد.
💠اختتامیه خادمین رو فراموش نکن.
سفر مشهد رو برنامه ریزی کن.
هر چی گفتم :مشهد بدون شما صفا نداره ، قبول نکرد.
💠میگفت:برنامه بازی دراز یادت تره تو سین امسال قرار بده.
حتی تو سوریه نگران کارهای اینجا بود.
یعنی نمیتونست همزمان فقط یه کار انجام بده.
@Revayate_ravi
💠 #محمد همراه حسن رجائیفر برای انتقال مجروحین همراه ما اومده بودن.
💠علیرضا بریری تماس گرفت و گفت: ماشین بفرستین چند تا از بچهها روی زمین اُفتادن
حاج رحیم کابلی هم بین اونهاست نمیدونم مجروح شده یا شهید
💠با بیسیم اطلاع دادم به #محمد و رجائیفر بگین بیان ،مجروحین و شهدا رو از صحنه خارج کنن.
💠 #محمد رسید ، گفتم: برو جلو به علی رضا بریری دست بده.
چند لحظه بعد صدای تیراندازی شنیدیم.
بیسیم زدم .کسی جواب نداد.
💠کوچیک ترین حرکتی میکردیم ، فقط آمار مجروحین و شهدا بالا میرفت.
نیروی کمکی نرسید.
💠نزدیکی صبح مجبور شدیم ترک کنیم.
اما قسم میخورم هیچکس پای برگشتن نداشت.
ما اومدیم ولی روح و جان ما در خان طومان موند.
@Revayate_ravi
🔶🔸ظاهرا خبر شهادت #محمد رو همه از ظهر می دونستن به جز من!!!
حتی همسایهی ما اینترنت و تلفن خونه ما رو قطع کرد تا کسی بدون مقدمه چیزی به من نگه!!!!
🔶🔸شب گوشی من زنگ خورد ، یکی از دوستانم بود.
گفت : #محبوبه اصلا نگران نباش!!
خبر تکذیب شد!!!
بنده خدا میخواست من رو از نگرانی در بیاره ، نمیدونست من اصلا اطلاع ندارم.
🔶🔸گفتم:چی تکذیب شد؟؟؟
گفت:خبر شهادت #محمد
دنیا روی سرم خراب شد.
🔶🔸به یکی از دوستای #محمد زنگ زدم تا مطمئن بشم.
زد زیر گریه،فقط تونستم جیغ بکشم و بگم امکان نداره!!!
🔶🔸#محمد قول داد برگرده،
گفت: سفر مشهد می ریم، حتی هتل رزرف کرد.
🔶🔸بعد از مدتی ، عمو و پدر و مادرم اومدن خونه ما
عمو گفت: من خستهام میخوام بخوابم.
عمو که خوابید یواشکی رفتم سراغ گوشیش.
🔶🔸دیدم پیام اومد #محمدجان شهادتت مبارک♥️
بعد پیکر #محمد روی زمین افتاده با همون صورت آنکارد کرده ،/ شبیه کسی که سالها خوابیده!!!!
@Revayate_ravi
🔶🔸بعد از خبر شهادت #محمد ،دو رکعت نماز شکر خوندم.
سلام نماز رو که دادم ، مادر شوهرم اومد خونه ما ، همینطور که سر نماز بودم ، اومدجلو و سرم رو بوسید.
تا اون شب کسی نمیدونست من بار دارم.
🔶🔸اون روزها روزهای تلخ و شیرینی بود.انگار یک دفعه به آدم ارتقاء درجه داده باشن و اون رو از صفر به صد رسونده باشن.
🔶🔸یاد حرف #محمد افتادم(اگه شهید شدم ،هر کس هر کاری بکنه برام مهم نیست اما دلم میخواد تو رو قوی و محکم ببینم.
🔶🔸حتی وقتی فهمیدم جنازهای در کار نیست باز هم صبوری کردم.
وقتی خبرنگاری از حال و روزم پرسید؟؟
خیلی محکم گفتم: تمام سختیهای این روزهای من و بچههام
تمام اشکهایی که ریختیم فدای یک لحظه ظهر عاشورای حضرت زینب(س)
🔶🔸حتی برای پس گرفتن جنازه #محمد گفتم:راضی نیستم پولی به این حرامیها بدید.
@Revayate_ravi
🔷🔹روز سوم شهادت #محمد تو حسینیه عاشقان ثارالله قائمشهر دسته روی بود .
قیامتی شده بود.اون روز صبح خبر بارداریم رو به خانواده دادم.
🔷🔹آقای مشایخ مجری برنامه گفت: یک سلام میکنم به #فاطمه خانم که خیلی دلتنگه
یک سلام به حسن آقا که منتظره
یک سلام به آقا مهدی عزیز
و
سلام دیگه به فرزند چهارم آقا #محمد
🔷🔹تو حسینیه غلغلهای شده بود.
خبر فرزند نیومده #محمد روضهای شده بود برای همهی مراسمات.
🔷🔹 #محمد همیشه میگفت: خبر بارداری رو به کسی نده ، تا خودم بیام به همه بگم.
چادر روی صورتم بود و اشک میریختم.
قضیه #زینب رو که مجری گفت ، زیر چادر خندیدم.
گفتم: خدا بگم چی کارت کنه #محمد اینجوری میخواستی به همه بگی.
@Revayate_ravi
🔷🔹چهار ماه بعد از شهادت #محمد از سپاه تماس گرفتن که خانوادههای مدافع حرم رو میخوان به سوریه ببرن.
زینب رو هفت ماهه باردار بودم.
🔷🔹وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم
هوا گرم بود.
سالن فرودگاه تاریک و خلوت بود و فضا خیلی سنگین بود.
همه بغض کرده بودن ، اولین نفر خانم شهید#کابلی بود که سرش رو روی شونههای من گذاشت و گریه کرد
🔷🔹همین کافی بود که بغض من بترکه و مثل ابر بهار گریه کنم.
مادر شوهرم مویه مازندرانی می کرد.
در یک چشم بر هم زدنی قیامتی بر پا شد.
🔷🔹ولی همین جماعت وقتی حرم حضرت زینب(س) که رفتن ، بیصدا فقط گریه کردن.
اونقدر غربت حرم بی بی زیاد بود که شرم داشتیم شیون بکنیم.
به حضرت زینب گفتم: ما رو هم تو کاروان اُسرای کربلا بپذیر.
@Revayate_ravi
کاشکی جامعهٔ #شیعه به باور برسد
با دعایی پسر حضرت حیدر🚩 برسد
سمت هرکس بروی،مثل سراب است،بمان
✔️معجزه عاقبت از کودکِ هاجر برسد
همتی تا که غریبیش به آخر برسد
نگذاریم که دیدار به محشر برسد🤲
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
#نذرگل_نرجس_صلوات
@Revayate_ravi