شنیدن این قصه هم #جذاب است و هم غیر قابل تصور... در جای جای کتاب خودت را در خیابانهای #تهران تصور میکنی؛ در شرایطی که هنوز ده روز از جشن عمومی ورود #امام به #میهن نگذشته، عزادار شده است. مردم تمام امید خود را نابود شده میبینند و شیرینی پیروزی در کام آنها #تلخ شده است.
راوی قصه، مرد عاشقی است که #عاشقانه های زندگیاش در دل این تاریخ معکوس رقم میخورد و حالا در جایی از تاریخ ایستاده که هیچگاه رخ نداده اما به ما نهیب میزند که ممکن بود امروز در جایی شبیه آنجا که او قرار گرفته، ایستاده بودیم.
📚
اصلا تعریف از «ارتداد» فایده ندارد... این کتاب را باید خواند و با این روایت تلخ اما جذاب روبرو شد. این رمان خواندنی توسط انتشارت #سوره_مهر به چاپ رسیده و در کمتر از دو هفته چاپ ششم را رد کرده است. «ارتداد» نشان داد یامین پور هنوز حرف های زیادی در عرصه نشر دارد.
🛑قیمت پشت جلد ۳۵۰۰۰ تومان
🛑با تخفیف ۳۱۵۰۰ تومان
@ketab_hesan سفارش
@Revayate_ravi
#کلام_شهید🌷
⚜ سـربـاز #صـاحب زمـان|عج| بودن
یعنی همه جـوره خـودت را #خـرجـش ڪنی ...
🔻مثـل #شهیـدحسیـن_صحـرائی
همیشـه میگفت :
باید #صـددرصـد وجـودت را بـرای #امـام زمـان|عج|خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمیپسنـدد
همیشه سختترین کارها را برمیگزید.
#شهید_حسین_صحرائی🥀
#من_قلبی_سلام_لبیروت
@Revayate_ravi
#دلنوشته ✍
#شهید_قاسم_سلیمانی
💮خوش به #سعادتت سردار دلها...
شب 🌙جمعه شب زیارتی اربابت
در عراق #شهید شدی به دست #آنهایی که توان مقابله رو به رو با تو را نداشتند
خوش به #سعادتت با #حضور میلیونی مردم کشورها و شهر ها مختلف بدرقه شدی درنجف #اشرف حرم امیر المومنین بین الحرمین حرم اربابت و علمدارش راستی حاجی جان چقدر شبیه علمدار شدی...
💢کاظمین حرم #امام موسی کاظم و امام جواد (ع)مشهد در روزی که نوبت شیفت خادمی ات بود 😭درجوار آقا علی ابن موسی الرضا در قم حرم حضرت معصومه (س)در جمکران مسجد 🕌امام زمانمان(عج)طواف داده شدی در آخر با #عبای نماز شب فرمانده ات پیکرت به خاک سپرده شد
💮اینها همه #بطور کامل معنی عاقبت بخیری است...
و با خونت چه غوغایی که در وطن بپا شد چه #بیدارمان کردی سردارم..
ما را که در خواب ناز بودیم و تو پر کشیدی #آسوده و آرام پس از سال ها زحمت و تلاش و #مجاهدت بخواب
فرزندانت ، یارانت و دوستدارانت بیداریم مطمئن باش #انتقام_سخت پیش روی آنهایی است
💢که گرگ هاو #کفتار های همیشگی بوده اند #سردار مهربان🌸
درست است بخاطر پرواز🕊 آسمانیت🌫 هم #خوشحالیم که به آرزویت رسیدی و هم عزادار 🏴اما#ایستاده_ایم
خیالت راحت که ما پشتیبان رهبرمان هستیم حاج قاسم عزیز سلام ما را به همه #آسمانیان برسان و برای سلامتی و آرامش رهبر و پیروزیمان دعا🤲 کن
دعا کن #همچون تو سرباز خوبی برای امام زمان ارواحنا فدا و سیدعلی باشیم
#یاعلی_مدد 🌷
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
@Revayate_ravi
#فرنگیس
#قسمتآخر
✅بعد از #عملیاتمرصاد اولین نفر بودم که به خونه برگشتم ، اما چشمتون روز بد نبینه!!!😳
همه چیز رو غارت کرده بودن ، تلوزیون و یخچال رو هم بردن
از گوساله و گاو🐄 هم خبری نبود
لباسهایمان را تکهتکه کردن
✅ گوشوارهام را فروختم و از بنیاد وام گرفتم و با آن دو تا گاو 🐄خریدم و اینجوری خرج زندگیم رو درمیآوردم.
✅ #مین💥 هر روز تعدادی از مردم رو شهید میکرد ، سراسر منطقه پُر از #مین بود.
✅پدرم با نارحتی یه روز خونه اومدوگفت: بنیاد شهید فرزندم #جمعه رو شهید حساب نکرده😔 ، حقوحقوقش به دَرَک!!!!! میخوام بدونم پسرم شهید بوده یا نه؟؟؟؟
گفت: میرم پیش #امامخمینی
هرچه اصرار کردیم که نرو ، قبول نکرد و گفت: کسی با من نیاد خودم تنها میرم!!!
✅پدرم با خوشحالی😊 بعد از ۵ روز برگشت با نامهای توی دستش و مدام میبوسیدوگریه😭 میکرد
همهی مردم روستا دورش جمع شدهبودن
پدرمگفت: آدرس جماران رو سخت پیدا کردم ولی من رو داخل راه ندادن.
✅ همونجا روی زمین نشستم و تا ۳ روز فریاد زدم: #امام من رو به خونت راه نمیدن!!!من از مرز اومدم
از گورسفید✌️
پسرم شهید شده✌️
دخترم یه قهرمانه✌️
تا اینکه خبر رسید و اجازه دادن
گریه 😭کردم و دست #امام رو بوسیدم و قضیه رو براش توضیح دادم.
✅ #امام نامهای نوشت و گفت: برو خیالت راحت!!!
خواستم بلند بشم #امام خم شد و پیشونی من رو بوسید.☺️
@Revayate_ravi
🌀فـرنگیــس،زن قهـرمان ایـرانے🌀
📚قسمت:آخر
✅بعد از #عملیاتمرصاد اولین نفر بودم که به خونه برگشتم ، اما چشمتون روز بد نبینه!!!😳
همه چیز رو غارت کرده بودن ، تلوزیون و یخچال رو هم بردن
از گوساله و گاو🐄 هم خبری نبود
لباسهایمان را تکهتکه کردن
✅ گوشوارهام را فروختم و از بنیاد وام گرفتم و با آن دو تا گاو 🐄خریدم و اینجوری خرج زندگیم رو درمیآوردم.
✅ #مین💥 هر روز تعدادی از مردم رو شهید میکرد ، سراسر منطقه پُر از #مین بود.
✅پدرم با نارحتی یه روز خونه اومدوگفت: بنیاد شهید فرزندم #جمعه رو شهید حساب نکرده😔 ، حقوحقوقش به دَرَک!!!!! میخوام بدونم پسرم شهید بوده یا نه؟؟؟؟
گفت: میرم پیش #امامخمینی
هرچه اصرار کردیم که نرو ، قبول نکرد و گفت: کسی با من نیاد خودم تنها میرم!!!
✅پدرم با خوشحالی😊 بعد از ۵ روز برگشت با نامهای توی دستش و مدام میبوسیدوگریه😭 میکرد
همهی مردم روستا دورش جمع شدهبودن
پدرمگفت: آدرس جماران رو سخت پیدا کردم ولی من رو داخل راه ندادن.
✅ همونجا روی زمین نشستم و تا ۳ روز فریاد زدم: #امام من رو به خونت راه نمیدن!!!من از مرز اومدم
از گورسفید✌️
پسرم شهید شده✌️
دخترم یه قهرمانه✌️
تا اینکه خبر رسید و اجازه دادن
گریه 😭کردم و دست #امام رو بوسیدم و قضیه رو براش توضیح دادم.
✅ #امام نامهای نوشت و گفت: برو خیالت راحت!!!
خواستم بلند بشم #امام خم شد و پیشونی من رو بوسید.☺️
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
2⃣ #قسمت_دوم
📖رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم. اگر می امد و روبرویم مینشست، انوقت نگاهمان به هم می افتاد و این را دوست نداشتم. همیشه #خاستگار که می امد، تا می نشست روبرویم، چیزی ته دلم اطمینان میداد این #مرد_من نیست.
📖ایوب امد جلوی در و سلام کرد. صورت قشنگی داشت☺️ یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت، ولی چهار ستون بدنش سالم بود. وارد شد. کمی دورتر از من و کنارم💕 نشست. بسم الله گفت و شروع کرد.
📖دیوار روبرو را نگاه می کردیم. و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم. بحث را عوض کرد.
+خانم غیاثوند، حرف های #امام برای من خیلی سند است.
_ برای من هم
+اگر امام همین حالا فرمان بدهند که #همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
_اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم💖
+شاید روزی برسد که بنیاد به کار من #جانباز رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد، اصلا مجبور بشویم در چادر زندگی کنیم
_میدانید برادر بلندی، من به بدتر از این هم فکر کرده ام، به روزهایی که خدای ناکرده #انقلاب برگردد، انقدر پای انقلاب می ایستم👊 که حتی بگیرند و اعداممان کنند.
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
❣﷽❣
🔰روایـت دختر جوانی ڪه با یڪ جانباز اعصابوروان ازدواج ڪرد🔰
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
7⃣ #قسمت_هفتم
📖حرف ها شروع شد #ایوب خودش را معرفی کرد کمی از انچه برای من گفته بود به اقاجون هم گفت. گفت: از هر راهی جبهه رفته است #بسیج، جهاد و هلال احمر حالا هم توی جهاد کار میکند.
صحبت های مردانه که تمام شد اقاجون به مامان گاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است✅
📖تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان میداد #دست هایش بود. جانباز هایی که اقاجون و مامان دیده بودند یا روی ویلچر♿️ بودند یا دست و پایشان قطع شده بود. از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با انها #خیلی_سخت است اما از ظاهر ایوب نه❌
📖مامانم با لبخند من را نگاه کرد😍 او هم پسندیده بود. سرم را پایین انداختم. مادر بزرگم در گوشم گفت: تو که نمیخواهی #جواب رد بدهی⁉️خوشگل نیست که هست، جوان نیست که هست. ان انگشتش هم که توی راه کمینی (خمینی) جانتان این طور شده. توکه دوست داری
📖توی دهانش نمیگشت اسم #امام را درست بگوید. هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام☺️ سرم را اوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از #چشم_هایم معلوم بود
🖋 #ادامه_دارد...
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi