《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتهشتم
💔 به خونهی مادرشوهرم که میرم تازه متوجهی شهادت #احسان میشم.
صدای شیون تو خونه بالا میگیره
با ناتوانی زیر لب میگم:
#مبارکشباشه!
💔 روزهای آخر بهمن ۹۴ چنان بهمنی بر سر زندگی ما آوار شد که هنوز نتونستیم روی پای خودمون بایستیم.
💔 عید ۹۵ برای اینکه توی روحیهیمان تغییری ایجاد کنیم ، دست بچهها رو گرفتم و به لنگرود رفتم
ولی
لنگرود هم دیگه من رو آرومم نمیکنه
💔 از طرف سپاه تو منزلمون بدای #احسان مراسم گرفتن.
#رقیه بیتابی میکنه و به هیچ طریقی آروم نمیشه ، زیر لر براش میخونم
#ازچهبیتابشدیدخترکشیرینم
#آنقدرگریهنکنعرشبهممیریزد.
💔 بعد از #رقیه نوبت #زینبه
از من میپرسه!!!!چرا همه گریه میکنن؟؟؟
بدون مقدمه ازش میپرسم!!!
دوست داری تو کلاس اول شاگرد اول بشی؟؟؟
بدون معطلی میگه: آره!!!!!
💔گفتم: خُب! #بابااحسان از سوریه زنگ زده و گفته: میخوام اونقدر تو سوریه بمونم ، تا شاگرد اول بشم ، مثل دخترم زینب!
💔حالا بگو ببینم دوستداری #بابااحسان شاگرد اول بشه یا بیاد خونه پیش #زینب
زینبگفت: میخوام شاگرد اول بشه
اما
اما چرا عمو گریه میکنه؟؟؟
💔گفتم: عمو چون نتونسته تو سوریه بمونه و شاگرد اول بشه ناراحته!!!!
اما سوالات #زینب تمومی نداشت.
پس چرا مامانی(مادر#احسان) داره گریه میکنه؟؟؟
💔گفتم: چون مامانی دلش برای #بابااحسان تنگ شده ، به خاطر اون داره گریه میکنه.
@Revayate_ravi
💔 سوم بهمن ۹۶ خطبهی عقد بین #سیدهزهرا ۱۳ ساله و #رضا ۱۸ ساله جاری شد.😇
سوال شد عروس خانم وکیلم؟؟🙂
#سیدهزهرا گفت: با اجازه از #بزرگترها #مامانم #بابااحسان........بله😍
💔 حالا نوبت عکس یادگاری بود
عکاس گفت: همه هستن؟؟
رضا از جاش بلند شد و قاب عکس #احسان رو کنار خودش و زهرا میگیره و میگه: حالا همه هستن😊
《ای بازگردانندهی از دست رفتهها》
#شهیدسیداحسانمیرسیار
#قسمتهشتم
💔 به خونهی مادرشوهرم که میرم تازه متوجهی شهادت #احسان میشم.
صدای شیون تو خونه بالا میگیره
با ناتوانی زیر لب میگم:
#مبارکشباشه!
💔 روزهای آخر بهمن ۹۴ چنان بهمنی بر سر زندگی ما آوار شد که هنوز نتونستیم روی پای خودمون بایستیم.
💔 عید ۹۵ برای اینکه توی روحیهیمان تغییری ایجاد کنیم ، دست بچهها رو گرفتم و به لنگرود رفتم
ولی
لنگرود هم دیگه من رو آرومم نمیکنه
💔 از طرف سپاه تو منزلمون بدای #احسان مراسم گرفتن.
#رقیه بیتابی میکنه و به هیچ طریقی آروم نمیشه ، زیر لر براش میخونم
#ازچهبیتابشدیدخترکشیرینم
#آنقدرگریهنکنعرشبهممیریزد.
💔 بعد از #رقیه نوبت #زینبه
از من میپرسه!!!!چرا همه گریه میکنن؟؟؟
بدون مقدمه ازش میپرسم!!!
دوست داری تو کلاس اول شاگرد اول بشی؟؟؟
بدون معطلی میگه: آره!!!!!
💔گفتم: خُب! #بابااحسان از سوریه زنگ زده و گفته: میخوام اونقدر تو سوریه بمونم ، تا شاگرد اول بشم ، مثل دخترم زینب!
💔حالا بگو ببینم دوستداری #بابااحسان شاگرد اول بشه یا بیاد خونه پیش #زینب
زینبگفت: میخوام شاگرد اول بشه
اما
اما چرا عمو گریه میکنه؟؟؟
💔گفتم: عمو چون نتونسته تو سوریه بمونه و شاگرد اول بشه ناراحته!!!!
اما سوالات #زینب تمومی نداشت.
پس چرا مامانی(مادر#احسان) داره گریه میکنه؟؟؟
💔گفتم: چون مامانی دلش برای #بابااحسان تنگ شده ، به خاطر اون داره گریه میکنه.
💔 سوم بهمن ۹۶ خطبهی عقد بین #سیدهزهرا ۱۳ ساله و #رضا ۱۸ ساله جاری شد.😇
سوال شد عروس خانم وکیلم؟؟🙂
#سیدهزهرا گفت: با اجازه از #بزرگترها #مامانم #بابااحسان........بله😍
💔 حالا نوبت عکس یادگاری بود
عکاس گفت: همه هستن؟؟
رضا از جاش بلند شد و قاب عکس #احسان رو کنار خودش و زهرا میگیره و میگه: حالا همه هستن😊
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi