eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
《ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 به خونه‌ی مادرشوهرم که میرم تازه متوجه‌ی شهادت میشم. صدای شیون تو خونه بالا می‌گیره با ناتوانی زیر لب میگم: ! 💔 روزهای آخر بهمن ۹۴ چنان بهمنی بر سر زندگی ما آوار شد که هنوز نتونستیم روی پای خودمون بایستیم. 💔 عید ۹۵ برای اینکه توی روحیه‌یمان تغییری ایجاد کنیم ، دست بچه‌ها رو گرفتم و به لنگرود رفتم ولی لنگرود هم دیگه من رو آرومم نمی‌کنه 💔 از طرف سپاه تو منزلمون بدای مراسم گرفتن. بی‌تابی می‌کنه و به هیچ طریقی آروم نمیشه ، زیر لر براش می‌خونم . 💔 بعد از نوبت از من می‌پرسه‌!!!!چرا همه گریه می‌کنن؟؟؟ بدون مقدمه ازش می‌پرسم!!! دوست داری تو کلاس اول شاگرد اول بشی؟؟؟ بدون معطلی میگه: آره!!!!! 💔گفتم: خُب! از سوریه زنگ زده و گفته: می‌خوام اونقدر تو سوریه بمونم ، تا شاگرد اول بشم ، مثل دخترم زینب! 💔حالا بگو ببینم دوست‌داری شاگرد اول بشه یا بیاد خونه پیش زینب‌گفت: می‌خوام شاگرد اول بشه اما اما چرا عمو گریه می‌کنه؟؟؟ 💔گفتم: عمو چون نتونسته تو سوریه بمونه و شاگرد اول بشه ناراحته!!!! اما سوالات تمومی نداشت. پس چرا مامانی(مادر) داره گریه می‌کنه؟؟؟ 💔گفتم: چون مامانی دلش برای تنگ شده ، به خاطر اون داره گریه می‌کنه. @Revayate_ravi
💔 سوم بهمن ۹۶ خطبه‌ی عقد بین ۱۳ ساله و ۱۸ ساله جاری شد.😇 سوال شد عروس خانم وکیلم؟؟🙂 گفت: با اجازه از ........بله😍 💔 حالا نوبت عکس یادگاری بود عکاس گفت: همه هستن؟؟ رضا از جاش بلند شد و قاب عکس رو کنار خودش و زهرا می‌گیره و میگه: حالا همه هستن😊
ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها 💔 به خونه‌ی مادرشوهرم که میرم تازه متوجه‌ی شهادت میشم. صدای شیون تو خونه بالا می‌گیره با ناتوانی زیر لب میگم: ! 💔 روزهای آخر بهمن ۹۴ چنان بهمنی بر سر زندگی ما آوار شد که هنوز نتونستیم روی پای خودمون بایستیم. 💔 عید ۹۵ برای اینکه توی روحیه‌یمان تغییری ایجاد کنیم ، دست بچه‌ها رو گرفتم و به لنگرود رفتم ولی لنگرود هم دیگه من رو آرومم نمی‌کنه 💔 از طرف سپاه تو منزلمون بدای مراسم گرفتن. بی‌تابی می‌کنه و به هیچ طریقی آروم نمیشه ، زیر لر براش می‌خونم . 💔 بعد از نوبت از من می‌پرسه‌!!!!چرا همه گریه می‌کنن؟؟؟ بدون مقدمه ازش می‌پرسم!!! دوست داری تو کلاس اول شاگرد اول بشی؟؟؟ بدون معطلی میگه: آره!!!!! 💔گفتم: خُب! از سوریه زنگ زده و گفته: می‌خوام اونقدر تو سوریه بمونم ، تا شاگرد اول بشم ، مثل دخترم زینب! 💔حالا بگو ببینم دوست‌داری شاگرد اول بشه یا بیاد خونه پیش زینب‌گفت: می‌خوام شاگرد اول بشه اما اما چرا عمو گریه می‌کنه؟؟؟ 💔گفتم: عمو چون نتونسته تو سوریه بمونه و شاگرد اول بشه ناراحته!!!! اما سوالات تمومی نداشت. پس چرا مامانی(مادر) داره گریه می‌کنه؟؟؟ 💔گفتم: چون مامانی دلش برای تنگ شده ، به خاطر اون داره گریه می‌کنه.
💔 سوم بهمن ۹۶ خطبه‌ی عقد بین ۱۳ ساله و ۱۸ ساله جاری شد.😇 سوال شد عروس خانم وکیلم؟؟🙂 گفت: با اجازه از ........بله😍 💔 حالا نوبت عکس یادگاری بود عکاس گفت: همه هستن؟؟ رضا از جاش بلند شد و قاب عکس رو کنار خودش و زهرا می‌گیره و میگه: حالا همه هستن😊 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi