eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 بعد از سه سال تونست یه خونه بخره و چون مانع جهاز آوردن من شد، وسایل لازم زندگی رو تهیه کرد. 💔 بهار ۸۳ خبر از شکوفا 🌸شدن اولین غنچه‌ی انار زندگیمون یعنی بود. 💔 چه قبل و چه بعد از تولد سیده‌زهرا ، روزهای سختی داشتیم شاید اگه کمک‌های پدرومادر نبود نمی‌تونستیم از پس زندگی بربیایم. 💔 کمتر پیش میومد که بتونیم گوشت🥩 یا مرغ🍗 بخوریم. وقتی سیده‌زهرا به غذا اُفتاد یک عدد تخم‌مرغ 🥚می‌شکوندم ، زرده‌اش رو صبحانه و سفیدیش رو برای ناهار نگه می‌داشتم. یعنی به اندازه‌ی یه تخم‌مرغ هم سعی می‌کردم صرفه‌جویی کنم. @Revayate_ravi
《ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها》 💔 گفت: این داماد منه!!!این رو به دخترم بگو داماد!!!اصلا مگه چند سالشه که بخواد داماد بشه؟؟🙃اصلا دختر من چند سال داره که بخواد عروس بشه؟؟؟🙃 💔 این دفعه رفتم سر قبر رفیقش گفتم: به بگو: دست از این کارهاش برداره!!!🤨 زهرا فقط ۱۳ سالشه خیلی بچه‌هست برای این حرف‌هاست. 💔ولی باز هم به خوابم میاد و میگه: که ماجرا رو به بگو🧐 و باز من میگم: نه!نه! اون روزها چقدر حرص خوردم ولی حالا که مرد زندگی دخترم شده به اون روزها می‌خندم.😂 💔اما اینبار سراغ خود زهرا رفت دیدم خیلی آشفته😨 هست گفتم: چی شده؟؟؟ گفت : و اومدن خونه‌ی ما و دست یه پسری رو گرفته ، جلو آورده و گفت: تو باید با اون ازدواج 😇کنی!!! از خواب پریدم. 💔 دیگه خونم به جوش میاد و شروع می‌کنم با و دعوا کردن😡 اما دست بردار نیست باز به خوابم اومد ، اما نه برای معرفی پسر ، بلکه برای شرکت تو جلسه‌ی خواستگاری 🙃 @Revayate_ravi
💔 سوم بهمن ۹۶ خطبه‌ی عقد بین ۱۳ ساله و ۱۸ ساله جاری شد.😇 سوال شد عروس خانم وکیلم؟؟🙂 گفت: با اجازه از ........بله😍 💔 حالا نوبت عکس یادگاری بود عکاس گفت: همه هستن؟؟ رضا از جاش بلند شد و قاب عکس رو کنار خودش و زهرا می‌گیره و میگه: حالا همه هستن😊
💔 بعد از سه سال تونست یه خونه بخره و چون مانع جهاز آوردن من شد، وسایل لازم زندگی رو تهیه کرد. 💔 بهار ۸۳ خبر از شکوفا 🌸شدن اولین غنچه‌ی انار زندگیمون یعنی بود. 💔 چه قبل و چه بعد از تولد سیده‌زهرا ، روزهای سختی داشتیم شاید اگه کمک‌های پدرومادر نبود نمی‌تونستیم از پس زندگی بربیایم. 💔 کمتر پیش میومد که بتونیم گوشت🥩 یا مرغ🍗 بخوریم. وقتی سیده‌زهرا به غذا اُفتاد یک عدد تخم‌مرغ 🥚می‌شکوندم ، زرده‌اش رو صبحانه و سفیدیش رو برای ناهار نگه می‌داشتم. یعنی به اندازه‌ی یه تخم‌مرغ هم سعی می‌کردم صرفه‌جویی کنم. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
ای بازگرداننده‌ی از دست رفته‌ها 💔 گفت: این داماد منه!!!این رو به دخترم بگو داماد!!!اصلا مگه چند سالشه که بخواد داماد بشه؟؟🙃اصلا دختر من چند سال داره که بخواد عروس بشه؟؟؟🙃 💔 این دفعه رفتم سر قبر رفیقش گفتم: به بگو: دست از این کارهاش برداره!!!🤨 زهرا فقط ۱۳ سالشه خیلی بچه‌هست برای این حرف‌هاست. 💔ولی باز هم به خوابم میاد و میگه: که ماجرا رو به بگو🧐 و باز من میگم: نه!نه! اون روزها چقدر حرص خوردم ولی حالا که مرد زندگی دخترم شده به اون روزها می‌خندم.😂 💔اما اینبار سراغ خود زهرا رفت دیدم خیلی آشفته😨 هست گفتم: چی شده؟؟؟ گفت : و اومدن خونه‌ی ما و دست یه پسری رو گرفته ، جلو آورده و گفت: تو باید با اون ازدواج 😇کنی!!! از خواب پریدم. 💔 دیگه خونم به جوش میاد و شروع می‌کنم با و دعوا کردن😡 اما دست بردار نیست باز به خوابم اومد ، اما نه برای معرفی پسر ، بلکه برای شرکت تو جلسه‌ی خواستگاری 🙃
💔 سوم بهمن ۹۶ خطبه‌ی عقد بین ۱۳ ساله و ۱۸ ساله جاری شد.😇 سوال شد عروس خانم وکیلم؟؟🙂 گفت: با اجازه از ........بله😍 💔 حالا نوبت عکس یادگاری بود عکاس گفت: همه هستن؟؟ رضا از جاش بلند شد و قاب عکس رو کنار خودش و زهرا می‌گیره و میگه: حالا همه هستن😊 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi