eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
280 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷هفت روز دیگه🌷 قسمت3⃣🍂🍃 زینب، دختر محمدتقی یک عروسک گوسفند تپل و سفید رنگ داشت. ما که می رفتیم خانه شان، محمدتقی یک چاقوی میوه خوری بر می داشت و با آن گوسفند می آمد دم در، می گفت: بایستید، می خواهم جلوی پایتان گوسفند قربانی کنم. از همان دم در، خنده و شوخی شروع می شد. 🍃🍃🍃 مادر ما به مهمان ها خیلی احترام میگذارد.الگوی محمد تقی مادرمان بود. این مسئله آنقدر برایش جدی بود بعد از شهادتش اتفاقات جالبی افتاد. گزارشگر خانومی که روز تشییع بود.کفشش پاره می شود. برای اینکه سوژه ها را از دست ندهد پابرهنه راه میفتد. بعد از مدتی خوابی دید که محمد تقی به او گفته بود:" خواهرم!شرمنده ام که پای برهنه مشغول تهیه خبر بودی .بعد به او یک جفت کفش و یک ساعت مچی هدیه داده بود." یا آن خانم غریبه ای که می گفت: شوهرم فلج است. من که میخاستم به مراسم تشییع بیایم، او گریه کرد و گفت، کاش من هم می‌توانستم بیایم و از من خواست که غذای تبرکی برایش بیاورم. وقتی برگشتم خانه دیدم شوهرم گریه می‌کند . به من گفت : خواب بودم .دیدم شهید سالخورده برایم غذا آورده و گفته " تو که نتوانستی بیایی مراسم، من خودم برایت آوردم." 🍃🍃🍃 🍂🍃 بفکر همه بود هر جا که می رفت از آنجا سوغاتی می آورد. خیلی تمیز و منظم و مرتب بود. لباسش معمولی بود. شاید یک پیراهن را تا ده سال می پوشید. اگر لباسش پاره می شد می گفت رفو کنید تا دوباره بپوشم. بسیار ساده زیست بود. 🍃🍃🍃 وقتی از سفر اولش به سوریه برگشت، به سیده نرگس گفتم ، این بارکه محمد تقی آمد، اجازه نده که بار دیگر برود. سیده نرگس گفت: آبجی! من آمده ام که همراهش باشم نه سد راهش. برای همین هر وقت محمد تقی تماس می گرفت، برای اینکه خیال او را جمع کند می گفت؛ محمد تقی من دعای گوی تو هستم نگران نباش. محمد تقی می دانست اگر پرچم از دستش بیفتد، همسرش آن پرچم را بر خواهد داشت و از آن نگهداری خواهد کرد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷هفت روز دیگه🌷 قسمت4⃣🍂🍃 یکی از ویژگی های محمد تقی در جنگ سوریه این بود که هر کدام از نیروها چه ایرانی و چه افغانی، زخمی که می شد، محمد تقی تا آن زخمی و مجروح را عقب نمی کشید، دست به کار دیگری نمی زد. به هم سنگرهایش می گفت: 《تا خدا نخواهد هیچ گلوله ای به ما برخورد نمی کند؛ پس سینه سپر کن و بین گلوله ها راه برو.》 بین آتش گلوله و خمپاره ها می دوید، می رفت و زخمی ها را می کشید عقب. 🍂🍃 بعد شهادت عبدالرحیم فیروزآبادی به محمد تقی گفتم سوریه دیگر نرو. گفت: فکر میکنی، عبدالرحیم خواهر و مادرنداشت؛ پدر نداشت؟ از این سر مرز تا آن سر مرز را مرز بان چیده اندخداوند مرگ رابرای عبدالرحیم، اینطور رقم زد. خدا، باید آدم را دوست داشته باشد و ببرد. تقدیر هر کسی یه طوری رقم خورده. این همه،عبدالرحیم به شهادت رسیدند من هم، یکی از آن همه.گفت: شهدا انتخاب شده خدا هستند. بعد انگشت سبابه اش را گذاشت روی پیشانی اش و گفت: خدا شاید انگشتش را گذاشته اینجا. روزی که برای وداع پیکر محمد تقی رفتم همان جای انگشتش تیر خورده بود. 🍃🍃🍃 🍂🍃 یک شب نشسته بودیم و صحبت را شروع کردم قصدم این بود او را از رفتن به سوریه منصرف کنم. گفت: ما برای سیمان درست کردن، ماسه و سیمان را باهم مخلوط می کنیم. وسط ملاط چاله ای می سازیم و آب داخل آن می ریزیم، اگر آب از حدش زیادتر باشد و یک قسمت از دیواره های ملاط را پاره کند، می ایستند تا آب اضافی خارج شود تا دوباره ماسه و سیمان به مقدار کافی اضافی کنند. دیگر کاری از آن بنا و کارگر بر نمی آید. اگر داعش پایش به ایران باز شود، همین می شود؛ کار سخت می شود. وقتی به خانه آمدم به خانمم گفتم:دیگر به محمد تقی نگو نرود سوریه، برای اینکه محمد تقی تصمیمش را گرفته. 🍃🍃🍃 یکی از دوستان به محمد تقی گفت: محمد تقی! شما که می روید به سوریه، عده ای درکتان نمی کنند و قدر شناس نیستند. محمد تقی گفت: ان شاء الله خداکند که هیچ وقت آن وضعیت برای مملکت و مردم ما پیش نیاید تا آن شرایط را درک کنند. هرچه می خواهند پشت سرمان بد بگویند. اما وضعیتی که برای مردم عراق و سوریه پیش آمده، برای مردم ما پیش نیاید. ان شاء الله 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi