به بهانه سالگرد ولادت شهید حبیب
روزیطلب
برای تمرین تیراندازی رفته بودیم به میدان تیر. پس از تیراندازی به فرمان رفتیم سمت سیبل. دیدیم هر قدم که به ان نزدیک می شویم, چهره حبیب بر افروخته شده و اشک از چشمانش جاری شده است. گفتیم حبیب چی شد؟
گفت:یاد #قیامت افتادم. که همه در حال فرار به دنبال اعمال خود هستند و کسی نمی آید ببیند من چه کرده ام.وقتی به هدف رسیدم و دیدم تیرهایم به خطا رفته, یاد اعمالم افتادم که در این دنیا فکر می کنم درست است اما بیشترش به خطا رفته. مزار یادبود جاوید الاثر شهید روزیطلب در گلزار شهدای شیراز؛ قطعه دوم خیبر ردیف هفدهم هست!
#بشیم_مثل_شهدا
@Revayate_ravi
🥀جرجی زیدان نویسنده مسیحی لبنانی ، ماجرای کربلا رو درقالب رمانی عاشقانه وپرکشش در کتاب فاجعه کربلا روایت میکنه .
🥀داستان عشق سلما دختر حجربن عدی وپسر عموش عبدالرحمن . توصیفات این کتاب بقدری جذابه که آدم فکرمیکنه روبروی یه تابلوی نقاشی نشسته و داره منظره باغهای اطراف دمشق رو تماشامیکنه وحتی صدای پرنده هاشو میشنوه.
🥀 این کتاب یکی از کتابهای جذاب برای نوجوانان دههی شصت بود.
#پیشنهادبرایمطالعه
✍ یکی از اعضای کانال انجمن راویان
@Revayate_ravi
🍃 درگاه این خانه بوسیدنیاست
🍃 خاطرات مادر شهیدان #داوود #رسول و #علیرضا خالقیپور
از فردا در #کانالانجمنراویان
@Revayate_ravi
🔹🔷درگـاه این خـانه بوسیـدنے اسـت 🔷🔹
🔲 خاطــــرات مــادر شهیــــدان #داوود #رســول و #علیــرضـا خالــقیپــور
🔲 قسمت: 1⃣
✍ روز عقدم همه مشغول کار خودشون بودن ، من هم مشغول بازی.خوشحال از اون همه مهمونی که تو خونه بود ، جولان میدادم و میوه و شیرینی میخوردم.
نمیدونستم اون همه برو و بیا برای مراسم عقد من هست.
خالههم صدام کرد و یه چادر سفید سرم کردو صورتم رو بوسید و گفت:
فروغجان!الان یه آقایی میاد و ازت امضاء میگیره ، هرجا رو گفت ، امضا کن.
✍ با یه دست چادر رو محکم زیر گلو چسبیده بودم و با یک دست امضا میکردم.ذوقزده و خوشحال از اون همه امضا.
از خرید عروسی فقط تنها موندن تو خونه نصیبم شد.صبح میرفتن و ظهر با یه کفش سفید برمیگشتن ، میدیدن کوچیکه دوباره میرفتن عوض میکردن.برای هر تیکه از لباسم چند بار میرفتن و میومدن.
کسی نبود بهشون بگه خُب این بچهرو هم همراهتون ببرین؟؟!!!☹️
✍ آقا محمود بیستسال از من بزرگتر بود.دختر بچهی ۱۳ ساله کجا؟ داماد ۳۳ ساله کجا؟؟ فکر میکردم عروس شدن لباس پوشیدن و روی صندلی نشستن هست.نمیدونستم بعد از این باید برم خونهی خودم زندگی کنم اون هم با مردی که هنوز ندیده بودمش ، اون هم تو تهران تو یه شهر بزرگ و دور
از روزهای اول عروسیام فقط اشک😭 یادم مونده. هر روز صبح با چشمهای پُف کرده و دلتنگی برای مادرم بیدار میشدم.
✍ هر چی آقا محمود حوصله به خرج میدادو نصیحتم میکرد فایده نداشت ، گفتم : میخوام برگردم زنجان پیش مادرررم
آنوقتها همه مثل من ازدواج میکردن.بچهسال و ندیده و نشناخته.بیشترشان ته دلشان راضی نیستن ، بعضی سوخته و ساختهاند.بعضی دوست ندارن دربارش حرف بزنن.بعضی هم مثل من اگه صدبار هم به گذشته برگردن باز همین راه رو میان.آونها که مردشون مثل مرد من ، مرد بود.
✍ آقا محمود هم همسرم بود ، هم برادر بزرگم ، هم پدری که هیچ وقت نداشتم.حواسش به همهچی بود .بچگیمن ، طرز فکر قدیمی مادرش ، دلتنگیهام برای مادرم و حتی سختی کارهای خونه رو به جان میخرید..سال ۱۳۴۱ بود که اولین فرزندم رو باردار شدم.آقا محمود مرتب به من سفارش میکرد که مراقب خودم و بچه باشم.
۳۴ سالش بود و قیافهاش به پدرها میخورد ولی من ۱۴ سالم بود. به اون قدوقامت ریز و لاغر من ، تنها چیزی که نمیومد مادر شدن بود.زمستون سرد و سیاه ۱۳۴۱ از درد به خودم میپیچیدم و بالاخره بعد از درد زیاد بچه به دنیا اومد ولی.....
@Revayate_ravi
•| ارسال شده توسط:
شهیدابراهیم هادی🙃💔|•
#پیامکی_ازبهشت💌🕊
شهدا را یادکنیم با ذکرصلوات(:🖇🍃
@Revayate_ravi
🏴 حاج محمد اسماعیل دولابی:
در ایام سوگواری اهل بیت و خصوصاً امام حسین علیهم السّلام چند شب درون خانهتان پرچم یا پارچهی سیاهی بزنید و لباس سیاه به تن بچّهها بکنید و دور هم بنشینید و خودتان چند بیت از همان نوحههای سادهی قدیمی بخوانید که به فطرت نزدیکتر است و با هم سینه بزنید.
آنوقت ببینید خدا و اهل بیت علیهم السّلام از فضل و عنایت، با شما و خانوادهتان چهها میکند.
📘مصباح الهدي ص 306
@Revayate_ravi