eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید بلباسی پیکرش نیامد امام کتابش آمد کتابی به اسم *(برای زینِ اَب)* 🎀زینب چهارمین فرزند اوست که بعد از شهادت پدر به دنیا آمد *و هرگز طعم پدر را نچشید*🖤 هر وقت بهش میگفتند بیا کفن بخریم و ببریم حرم برای طواف ،طفره میرفت و میگفت *دو کفن ببریم پیش یک بی کفن؟؟؟*🖤 غذا که به بچه ها نمیرسید غذای خودش را نمیخورد و به دوستانش میداد از زبان همسرش↓ شنیده‌ام که قرار است مقتل تو تفحص شود، شاید نیزه شکسته ها را کنار بگذارند و پیکر رنجورت از دندان گرگ ها را بیابند، سخت می شود تو را از گودال برگرداند عزیزم، کاش بوریا داشته باشند... خواستم بگویم محبوبه هنوز روی حرفت حرف نمی آورد، حرف آخر را تو بزن، خواستی بیایی، بیا، قدمت روی چشم، به تو حق می دهم دامن دختر رسول الله، زهرای اطهر را به خاک سرد ترجیح دهی، ولی مرد مومن! *بچه ها دلشان پدر می خواهد* کاش می شد یک توک پا میان بوریا می آمدی و باز می رفتی، قدر یک نگاه، قدر یک لبخند....".🖤 محمد به همراه تعدادی در منطقه خان طومان سوریه به فیض شهادت نائل آمد و هرگز پیکرش بازنگشت🕊🕋 پرپر شده اند لاله، عباسی ها🖤 مشتاقی و کابلی و بَلباسی ها🖤🕊 شادی روحشان صلوات🌹 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
(بخش‌دوم) از زبان . عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانه‌مان. گوشه اتاق پذیرایی گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️ بهم گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد. اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیزه دیگه بزاری خیلی بهتره."😉✌🏻 گفتم:" مثلاً چی؟" گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. " با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود. نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره می‌بیند مون."😌😇 حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم.😩 خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این را نداریم." گفت: "خودم برات میارم. "😉✌🏻 نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق.😬 الان که نیست آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است.خیلی. محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند حق با محسن بود انگار کردن واقعا سخت است😢😔👌🏻 ••••••••••••• یک بار با هم رفتیم اصفهان درس . آن جلسه خیلی بهش چسبید.😍 از آن به بعد دیگر نمک گیر جلسات حاج آقا شد. 🤩 جمعه ها که می رفتیم سر حاج احمد،جوری تنظیم می کرد که با درس اخلاق آیت الله ناصری هم برسیم. توی جلسات دفترچه اش را در می‌آورد و حرف ها و نکته های حاج آقا را می‌نوشت. از همان موقع بود که بیشتر شد دیگر حسابی رفت توی نخ . یادم هست آن سال ماه شعبان همه هایش را گرفت😮💪🏻 •••••••••••••• چند وقتی توی مغازه پیشم کار می‌کرد. موقع مغرب که می شد سریع جیم فنگ می شد و می رفت. می گفتم: "محسن وایسا نرو. الان تو اوج کار و تو اوج مشتری." محلی نمی‌گذاشت می گفت: "اگه میخوای از حقوقم کم کن من رفتم."😌👌🏻 می رفت من می ماندم و مشتری ها و… خم که رفته بودیم برای ، محسن وسط مراسم ول کرد و رفت توی یک اتاق شروع کرد به نماز خواندن. دیگر داشت کفرم را در می آورد😠 رفتم پیشش گفتم: "نماز تو سرت بخوره یکم آدم باش الان مراسم جشنته. این نماز رو بعداً بخون." به کی می گفتی؟ گوشش بدهکار نبود همان بود که بود☹️ ...... @Revayate_ravi
محمد مهدی فرقانی از بهشهر تاریخ شهادت:۶۵/۱۰/۲۲ محل شهادت:شلمچه گلزار شهید:بهشت فاطمه محمد مهدی فرقانی به اصرار مادرش قبول کرد ازدواج کند ، ولی گفت:به یک شرط که همسرم مانع جبهه رفتن من نشود عقد کرد و فردای آن روز به جبهه رفت و در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید محمد مهدی فرقانی معروف به حنظله شهدای بهشهر @Revayate_ravi
سلام✋ بلباسی هستم امشب هم ، مثل شبهای قبل آماده آید شروع کنیم😊 یا علی✌️ @Revayate_ravi
🌺همسر شهید بلباسی اینطور نقل می کنه: 🌺عید ۹۵ هر طوری که بود دل رو به دریا زدم و با هر سختی که بود رفتم اردوگاه خرمشهر 🌺همیشه یه بقچه گلایه و بغض داشتم ولی تا رو می دیدم، خستگی از تنم در می رفت و همه چیز یادم می رفت 🌺 خانه سرایداری اردوگاه رو برامون خالی کرده بود خیلی کم بهمون سر میزد ، اگر هم میومد میگفت: میشه بچه ها رو ساکت کنی من ده دقیقه بخوابم 🌺 به بیسیم و تلفن هایش جواب میدادم تا چند دقیقه ای بخوابد آفتاب صورتش را سوزانده بود زیر چشمش گود افتاده بود @Revayate_ravi
🌺هر شب تو حیاط اردوگاه برنامه بود روی کنده های درخت نخل می نشستیم 🌺اون شب کلیپی رو از شهید خانزاده که از شهدای مدافع حرم جویبار بود پخش کردن احساس کردم کسی کنارم نشسته بود گفت: دعا کن سال بعد عکس من روی این پرده باشه 🌺خندیدم و گفتم :تو لیاقت شهادت داری ولی من لیاقت همسر شهید رو ندارم گفت:تو کاری به این کارها نداشته باش ، تو دعا کن🙏 🌺وقتی رفت منقلب شدم گفتم : خدایا من نمیدونم اینا چیکار کردن ، شدن همسر شهید اما یه وقتایی تو بازار ، جنس خوب و بد رو با هم میخرن 🌺من بدم و گناهکار....قبول!! ولی تو بزرگی و بخشنده !! منو به خاطر با این خوب ها درهم بخر @Revayate_ravi
ادامه دارد.....