eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼 قسمت2⃣❤️ به روایت📖 تازه ازدواج کرده بودم.در یکی از اتاق های خانه پدری،با همسرم زندگی می کردم.آن روزها مردم اهل تجمل و... نبودند.جوان ها همین که اتاق و شغلی برایشان مهیا می شر ازدواج می کردند. از صبح تا شب در مغازه کفاشی خودم روبه روی امامزاده یحیی(ع) مشغول بودم. 🌿🌸🌿 فرزند اول من دختری بود که به همراه خودش خیر و برکت را به خانه ما آورد. دوسال بعد همسرم باردار شد.این بار دقت نظر همسرم و خودم بیشتر بود.همسرم همیشه سعی می کرد با وضو باشد. به خواندن قرآن و زیارت عاشورا مداومت داشت. من هم سعی می کردم در کارهای خانه او را کمک کنم. ماه رمضان از راه رسید.در احادیث آمده که مقدرات انسان در شب های قدر تعیین می شود. من هم در آن شب ها با سوز درونی برای همسر و فرزندی که در راه داشتم دعا می کردم. نیمه های شب بیست و یکم ماه رمضان بود. حال همسرم بد شد،و قابله را خبر کردیم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم میزدم.یک دفعه صدایی بلند شد؛کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت‌. صدایی آشنا و همیشگی، الله اکبر الله اکبر همزمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلند شد. یکی از خانم ها آمد و گفت:《مژده،پسر است》 عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزندم. عجیب اینکه ،پدرم یکی از اتاق های بزرگ خانه را تبدیل به حسینه گرده بود و مجتبی در حسینه بدنیا اومد. 🌿🌸🌿 به روایت📖 سید مجتبی پسر اول خانواده بود.خدا بعد از او دو پسر دیگر و دو دختر به خانواده عطا کرد. مجتبی پسر قوی و درعین حال مهربان بود. بسیار اهل شوخی و مزاح بود.یکی از دلایلی که باعث میشد بچه های محل جذب او شوند همین بود. در ایام تعطیلی به مغازه کفاشی می رفت و کمک پدر بود.هر زمان کسی کاری داشت به او کمک می کرد. قدرت بدنی،اخلاق و درس خوب باعث شده بود که دوستان زیادی در اطراف او جمع شوند. مجتبی با اینکه فقط دوازده سال داشت اما در ایام انقلاب همراه دوست همیشگی خود یحیی کاکویی در همه اجتماعات و تظاهرات شرکت می کرد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟| از کتاب های درسی آن سال ها عکس صفحه اولش یادم هسٺ که امیدش به ما دبسٺانی ها بود.. حالا بزرگ شده ایم آقـا..." ▫️حججی ها، قربانخانی ها، معزغلامی ها، حجت اسدی ها، بلباسی ها، زبرجدی ها و تمام مدافعان حرم همان دبستانی هایی بودند که ناامیدت نکردند... هنوز هم بسیارند، آن دبستانی هایی که ندیده شما را عاشق اند و مطیع... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم...؟! صابر خراسانی 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀امروز دیدار با خانواده‌ی شهید (تنها شهید بهشهری و شمال کشور که مزارشان در یادمان شهدای هویزه است) توسط برادران پیشکسوت دفاع مقدس و خواهران عزیز ، راوی،خادم‌الشهدا و هیئت دختران حاج‌قاسم انجام شد. 🌀لازم به ذکر است که پدر بزرگوار شهید بعد از شهادت به جبهه رفتند و گفتند: نمی‌گذارم که اسلحه‌ی پسرم روی زمین بماند.ایشان در جنگ جانباز شیمیایی شدند. و بعد از تحمل عوارض شیمیایی در بیمارستان ساسان تهران به شهادت رسیدند. 🌀روحشان شادویادشان گرامی‌باد. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼 قسمت3⃣❤️ به‌روایت‌📖 برای آمادگی کامل نیروها آمورش های سخت را شروع کردیم و مانور داشتیم. بعد از انجام مانور، آقا سید بامن صحبت نکرد! به چادر فرماندهی رفتم. گفتم:《 آقا سید، آیا خطایی از من سر زده یا در کاری کوتاهی کرده ام؟》 نگاه دوست داشتنی سید به من خیره شد. گفت:《 این چند روز منتظر ماندم که خودت متوجه اشتباهت شوی.》 گفتم:《نمی دانم! اما فکر می‌کنم به دلیل این باشد که به علت بی نظمی یکی از نیروها، به صورت او سیلی زدم.》 و می دانستم که آقا سید به بچه های بسیجی عشق می ورزد و برای آنها احترام خاصی قائل است، بلافاصله ادامه دادم:《 بخاطر خودش بود؛ چون از فرمانده دسته اش اطاعت نکرد و با این کار در هنگام عملیات می توانست جان خودش و نیروهای دیگر را به خطر بیندازد.》 گفت:《تو ضمانت جان کسی را کرده ای!؟ مگر تو او را آورده ای؟ او را امام زمان (عج) آورده. او سرباز امام زمان (عج) است. ضمانت جان او و دیگران با خداست. ما حق نداریم به آن ها کوچک ترین بی احترامی بکنیم.》 اشک در چشمان سید حلقه زد. من از حالت او متاثر شدم. دستانش را به صورتش گرفت و گفت:《 تا دیر نشده برو و دل آن جوان را به دست بیاور. شاید فردا خیلی دیر باشد.》 من هم فورا به گفته سید عمل کردم . بعد از مدتی آن برادر رزمنده در منطقه شلمچه به شهادت رسید. آن موقع بود که فهمیدم چرا آن روز آقا سید صورتش را گرفت و گفت:《 شاید فردا دیر باشد.》 🌿🌸🌿 به‌روایت‌📖 سید جدای از فرماندهی و کمک به نیروها در وقت استراحت به کارهای دیگر می پرداخت. در تاریکی شب به سمت خط دشمن می رفت و پیکر شهدا را به عقب منتقل می کرد.می گفت:《خانواده این ها چشم انتظارند.》 می گفت:《فقط آدرس بدهید که شهدا ی مجروحان کجا هستند! آن وقت با شجاعت حرکت می کرد و می رفت و آنها را به عقب منتقل می کرد . 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍حاج حسین کاجی می گفت:👇 رفتم سر مزار رفقای شهيدم فاتحه خوندم ،اومدم خونه، شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم... رفقام بهم گفتند : فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت گفتم : چرا؟ گفتن: وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم.. ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی خيلی دلمون برات سوخت.. سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید برآورده میشه 🤲 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🌷شهادت‌ فقط‌ تویِ حلب‌ و دمشق‌ و غزه‌ نیست! میشه‌ لا‌ به‌ لایِ کتاب‌ و دفتر و ماشین‌ حساب‌ هم جهاد‌ کرد و شهید شد! در راستایِ هدفِ‌ مقدس، تکلیف‌ مدار بودن نتیجه‌اش‌میشه پرواز! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi