eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌸فرزند اذان🌸🌼 قسمت3⃣1⃣❤️ به‌روایت‌📖(دوست کودکی، جوانی‌‌ وداماد سید) قرار بود سید را به تهران انتقال دهیم .اما ساعت به ساعت حال سید بدتر می شد. در همه جای بیمارستان عده ای نشسته بودند و مشغول دعا بودند. دهم دهی ماه،پزشکان خون سید را چک کردند. برای آنکه جواب آزمایش دقیق باشد،چند نفر از دوستان نمونه خون را به آزمایشگاهی در بابلسر بردند. می خواستند دوباره خون سید را آزمایش کنند. اما ساعتی قبل دفترچه سید را برده بودند بابلسر. یکی گفت؛دفترچه من همراهم است در آن بنویسید. به محض آنکه سید متوجه شد اجازه نداد. با آن حال گفت:《در نسخه آزاد بنویسید، در دفترچه کسب ننویسید.》 باورم نمی شد، در آن وضعیت و با آن حال ،سید مجتبی به چه نکته هایی دقت می کرد. 🌿🌸🌿 لحظه به لحظه حال سید بدتر می شد‌.تنفس برایش مشکل شده بود.نمی توانست دراز بکشد روی تخت به حالت نشسته قرار گرفت.درد را در چهره اش می دیدیم. نمی دانم چگونه آن درد را تحمل می کرد.با هر دم و بازدم که به سختی انجام می داد به جای آه و ناله،یا زهرا(س) و یا مهدی(عج) و یا حسین(ع) می گفت. سموم به سرعت در حال پیشرفت بود بخاطر همین او را به بخش آی سی یو بردند. به دیالیز نیاز پیدا کرده بود. بعد دیالیز حال سبد خیلی بهتر شده بود. 🌿🌸🌿 قرار شد عصر روز یازدهم دی ماه، سید را با هلی کوپتر به بیمارستان مهر تهران منتقل کنیم. اما سید دوباره حالش به هم خورده بود. با اینکه با دیالیز خون سید کمی مشکل برطرف شده بود اما چون سم در بدن وجود داشت دوباره حال سید وخیم شده بود. سریع بچه ها را خبر کردم برای انتقال سید.از یک ساعت قبل ،داخل هر طبقه بیمارستان یک نفر را قرار دادیم تا جلوی آسانسور بایستد. نباید لحظه ای توقف می کردیم.دستگاه ها از سبد جدا شدند سریع او را روی برانکارد گذاشتیم. داخل آسانسور هر چه دکمه را زدیم،تکان نمی‌خورد!! اعصابمان به هم ریخته بود، دوباره سید را بر گردانیم به آی سی یو. مسئول بیمارستان دکمه آسانسور را زد،حرکت کرد.سالم سالم بود. بعد از ریکاوری برای بار دوم سید را حرکت دادیم هرچه دکمه آسانسور را زدیم، حرکتی در کار نبود!! گیج شده بودم،انگار سید دوست نداشت برود. بیاد حرف علامه استاد حسن زاده آملی افتادم. استاد صمدی آملی از علامه درخواست دعا برای سید کرده بودند.ایشان گفتند: 《کاری به سید نداشته باشید،تمایل رفتن ایشان بیشتر از تمایل به ماندنشان است. من دعا می کنم؛ ولی تمایل ایشان به رفتن بیشتر است، او را اذیت نکنید.》 ما را پرستاران بیرون کردند وگفتند به مسجد جامع بروید بگویید برای آقا سید دعا کنند. برای خواندن نماز آماده شدیم. یکی از دوستان با فرمانده سپاه ساری که در بیمارستان بود تماس گرفت .رنگ از چهره اش پرید.به ما خیره شد و گفت:《سید پروار کرد.》 تصمیم گرفتیم که نیمه شب او را غسل دهیم . چون اگر مردم می فهمیدند، آرامگاه خیلی شلوغ می شد. هیچ کس آرام نبود.صدای زمزمه غریبانه ای می آمد؛ بریز آب روان اسماء به جسم اطهر زهرا س ولی آهسته آهسته .... سید را غسل می دادند درحالی که بازوها و پهلوی او شدیدا کبود شده بود. هر کس که در این عالم عاشق سینه چاک محبوبه خدا، حضرت زهرا (س)، شد باید نشانی از غربت مادر داشته باشد. یکی از مشکلات ما خبر دادن به مادر آقا سید بود‌‌. ایشان بیماری قلبی داشت.اما خدا لطف کرد،مادر مثل کوه مقاوم بود. مادر می گفت:《من می دانستم سید ماندنی نیست، من خودم را برای این روزها آماده کرده بودم.》 سید در بیستم ماه شعبان در هنگام اذان مغرب پر کشید.تولدش ۱۱ دی ماه سال ۱۳۴۵ و شهادت او نیز،پس از سی سال زندگی پر برکت ۱۱ دی ماه سال ۱۳۷۵ بود. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تعمیرکار موتور بودم . دل کندم رفتم جبهه؛ توی جهاد. کار زیاد بود؛ گاهی شب تا صبح. پشت هم موتورهای ترکش خورده می آوردند برای تعمیر. کارم چند برابر تهران بود ، حقوق نصف نصف هم نبود. آخر شب بود . رضوی آمده بود به ما سر بزند . قیافه ام خسته بود. پرسید :«چند شَبه نخوابیدی؟» خودش خسته تر بود. خندیدم ، گفتم «خواب فراوونه!» خندید ، نشست روی چهارپایه. از زن و بچه ام پرسید و اینکه چطور خرجشان را می دهم. چند دقیقه ماند و بعد رفت. آخر بُرج حقوقم شد دو برابر . حقوق همه را زیاد کرده بود. گفتند : رضوی گفته :«کسی که زن و بچه اش را می گذارد می آید جبهه ، باید خیالِش از بابت خرجشون راحت باشه.» یادگاران ص ۶ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
مے‌گفت: سخت‌ترین ‌شڪنجه‌ها رو در ساواڪ‌ دید و سخت‌ترین ‌مقاومت ‌رو با کومله‌ داشت.. مےگفت: انگار هر چی بیشتر سختی میکشه عآشِق‌تَر میشه.. 🌷 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
انجمن راویان شهرستان بهشهر
قسمت دوم. برا بعضی از کارها باید دلی داشته باشی به وسعت باید آرامشی داشته باشی به زلالی نباید بترسی نباید خسته بشی💪 باید ریسک کرد و رفت جلو حضور ما تو ساحل یه کاری بود که واقعا نیاز داشت محکم قدم برداریم اما اینبار قدمی از جنس قدمهای روی ماسه های ...💧 با دوستان طلبه آرام آرام قدم میزدیم که با اولین مشتری های دریایی رو در رو شدیم نگاه اونا به ما یه نگاه تعجب برانگیز! و نگاه ما به اونا یه نگاه جذب انگیز! لبخند زدیم و مستقیم رفتیم سمتشون😊 جواد گفت بچه ها به همه سلام کنیم و دست بدیم گفتیم باشه حله👌 که ناگهان صدایی بلند شد گفت: به به حاج آقا تقبل الله.😉 شما کجا اینجا کجا حاجی. رفیقش هم تو ادامه گفت: حاجی شما هم آره؟😎 و رفیق سوم گفت: حاجی بفرما بریم ..😁 تو گوش یکی از دوستاشون هم هنزفری بود و تو حال و هوای خودش داشت آهنگ گوش میکرد و خلاصه مثل رفقاش اظهار لطفی به ما نداشت یهو دیدیم حامد امامی نژاد رفت سمت همین پسره بدون اینکه چیزی بگه گوشی هدفون و از گوشش در آورد و گذاشت گوشش..🎧 رفقاش گفتند حاجی مجااازه حامد بعد چند ثانیه گوش کردن گوشی رو از گوشش در آورد و گفت به به عجب صدای خوبی داره.. قشنگ میخونه.. خواننده اش کیه؟ گفت حاجی گوشت قشنگ میشنوه خواننده مورد نظر بهنام جونه.. کاش که ...اونی که کرده.. حاجی دعا کن برگرده... حامد: کی برگرده حاجی نفسم ...گذاشت رفت..😕 گفت برمیگرده خلاصه یه پنج دقیقه ای کنارشون ایستادیم و یه گپ و گفت ساده و سلام و احوال پرسی باهاشون داشتیم.. اینکه از کدوم استان هستند و چند روزه اومدن مازندران و. جواد رو کرد بهشون گفت اسم سگتون چیه..🐶 گفت حاجی قابل شما رو نداره اون پاکوتاهه اسمش هست اون پا بلنده اسمش هست ولی حاجی خیالت تخت .اینا رو هر روز میبریم حموم میشوریم پاک پاک ان... تازه کارت شناسایی هم دارند🙃 رو کردم بهش گفت عههه چه جالب گفت اره سید اینا اوکی ان خلاصه بعد چند دقیقه گپ و گفت گفتیم مزاحم نمیشیم بفرمائید خوش بگذره اونا رفتند اون ور ما هم رفتیم این ور... پ ن : ممکنه سوال کنید بهشون حکم شرعی داشتن سگ و بهشون نگفتید؟همین طوری گذاشتید رفتید هیچی هم نگفتید؟ پاسخ: منتظر قسمت های بعد باشید تا جواب سوالتون رو ببینید
🔸بعضی از موضوعات همیشه دغدغه ذهنی من و دوستانم بوده اینکه واقعا تو این دنیای جدید روش و قالب جدید تبلیغی چی باید باشه؟ اصلا قبول داریم که باید سبک و شیوه جدیدی رو تو مسائل تبلیغی و فرهنگی ایجاد کنیم یا نه؟!! 🌹اینکه باید متناسب با ذائقه مردم در جدید شیوه جدیدی ارائه کنیم یا نه؟ باید حرف جدید بزنیم یا نه؟ ((هین سخن بگو تا دو جهان تازه شود)) به همین این چیزا فکر میکردم و در حال قدم زدن تو ساحل بودم با رفقا که متوجه نگاه مردم به خودمون شدیم تقریبا همه کسانی که تو ساحل نشسته بودند (چند هزار نفر) زیر چشمی و رو چشمی به ما نگاه می کردند👁 یکی با دست ما رو نشون میداد یکی زیر لب میگفت عه..چه خبره..باز چی شده ؟؟🤭 چرا طلبه ها اومدن دریا؟😦 یکی میگفت حتما امر به معروف اند و هر کسی از ظن خود احتمالاتی از حضور چند طلبه جوان در ساحل میداد که ناگهان دیدیم چندتا از کسبه ساحل دارن میان سمت ما گفتیم خب حتما ما رو میشناسن میخوان بیان سمت ما و احوال پرسی کنند😇 یکی از رفقا گفت بچه ها صبر کنید دارن میان سمت ما دو سه نفر بودن کلاه آفتابی به سر🤠 عینک دودی به چشم 😎 با چهره های نسبتا در آفتاب سوخته با صدای بلند گفتند حاج آقا وایستید یه لحظه.. هر چه که نزدیک میشدند تصور اول ما در حال تغییر بود اخه ما فکر میکردیم اینا برا سلام و احوال پرسی دارند میان اما پیش بینی ما درست نبود ☹️ احوال پرسی که نکردند هیچ... حرفهایی زدند که ما فقط هاج و واج به هم نگاه کردیم و چند دقیقه ای استپ زدیم و بازم رفتیم تو فکر.🤔 ادامه دارد... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضرت زینب سلام الله علیها سردار جنگ نرم 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi