eitaa logo
ریحانه زهرا:))🇵🇸
4.5هزار دنبال‌کننده
53.5هزار عکس
37.1هزار ویدیو
615 فایل
‹ ﷽ › - ️مـٰا‌همـآن‌نَسل‌ِجَوانیـم‌ڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪَردیم‌ در‌رَه‌ِعِشـق،جِگَردارتَراَزصَد‌مَردیم..! - هرچه‌اینجا‌میبینید‌صرفا‌برای‌ما‌نیست! - کپی؟! حلالت - ‹بی‌سیم‌چۍ📻› https://harfeto.timefriend.net/17323605084289 - <مدیرارتباطات> @Reyhaneh_Zahra2
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجے‌رفتے‌بے‌پدرشدیم!🖤🙂
🖤🍃 چه سخن ها💌 که خدا☝️ با منِ تنها دارد...🙃
💔͜͡🍃 خداافزون‌ڪنددرهجرشما صبرڪمِ‌مارا…💔 ‌ 💔¦⇠
•°~🪴⚡️ 🍃 [یَااَیُهَا‌الاِنسانُ‌اِ‌نَّكَ‌کَاد‌حُ‌اِلَیٰ‌رَبَكَ کَدْحًا‌فَمُلَاقِیهُ..] +ای‌انسان،حقاکه‌تو‌به‌سوی‌پروردگار خود‌به‌سختی‌درتلاشی،واورا‌ملاقات‌خواهی کرد..🌾
🖤🍃 از خوشے هاے جہاݩ هیئت تو ما را بس...
Believe in yourself, and you'll learn how to live خودتو باور داشته باش، اون وقت می فهمی چجوری باید زندگی کنے🌱
•| |• ۵۰ سال درس خواندم، تدریس کردم، شاگرد تربیت کردم و کتاب نوشتم؛ اما به هیچ کدام از این ها در آن دنیا امید ندارم. آنچہ‌به آن امید دارم، فقط فاطمه‌ۍ زهرا(س) است و فریادۍ که براۍ ایشان زدم. •|آیت‌الله‌فاضل‌لنکرانی|° ° °
بعد از هربار مرورت در من آهی از سینه به پا می‌خیزد💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| . دادیم به حکاک نگین دل و گفتیم حک‌ کن به نگین دل ماحضرت‌زهرا💔
✨ صدات‌ڪردم‌ صورتم‌ُ‌به‌سمت‌ڪربـــلات‌ڪردم باگریه‌و‌حســرت‌و‌آه‌نگات‌ڪردم یادی‌از‌ون‌ضریح‌با‌صفات‌کردم♥🥀 . ✋🏻🕊 ‌
می‌کند برای گریه کن‌هایش دعا هر که اشکش بیشتر،سهم دعایش بیشتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر کسی روزیِ خود را به طریقی گیرد‌‌؛ روزیِ من در دستِ حضرت مادر است‌‌!
😄🥀🕊 بروبچ‌یجورےتوجامعہ‌رفتار ڪردارخودتون‌نشون‌بدیدڪھ‌همہ‌ بگن‌این‌بوے میدھ !🖐🏿🌱 - قشنگ‌نیست؟ .
رفتنای واقعے... خداحافظے ندارن :)💔
ریحانه زهرا:))🇵🇸
‍ ‍ #پارت_بیست_و_دوم #رمان_خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه با احساس چکیدن آب روی صورتم چشمامو باز کردم؛ ن
اون شب با اون همه نگاه مختلف آخرش تموم شد... نگاه خسته ی من... نگاه نگران مامان... نگاه مشکوک علی... نگاه مهربون فاطمه... نگاه دلگرم کننده ی بابا... نگاه ناراحت حاج خانوم... و نگاه خاص و معنی دار حاج آقا... وقت رفتن برای بدرقشون رفتیم؛ حاج آقا لحظه آخر آروم بهم گفت: فائزه خانم... دخترگلم؛ تنها راه تموم شدن آشوبی که افتاده به جونت توکله... از خودش بخوا دلتو از هرچی غیر خودش هست خالی کنه؛ مطمئن باش آروم میشی...! و من چقدر دیر فهمیدم که حرفی که زد یعنی چی و تاوان سختی که برای دیر فهمیدنم دادم... فاطمه گفت خودش به مامان کمک میکنه و منو بزور فرستاد استراحت کنم... در اتاقو بستم و گوشه دیوار نشستم و تسبیح آبی مو تو دست گرفتم. خدایااااا چرا نمیشنوی صدامو؟! خدایااااا خیلی سخته امیدوار بشی و تو اوج خوشحالی یهو امیدتو پرپر کنن!! گوشیمو برداشتم... فقط صدای حامد میتونست آرومم کنه؛ چون میدونم اونم این صدارو دوس داره. و از این مهم تر، صدای محمدجواد عین صدای حامده... شهر باران رو پلی کردم... آروم باهاش میخوندم و اشک رو مهمون گونه هام میکردم... دیگه به هیچ چیز امید ندارم... دلم میخواد امشب بخوابم و دیگه بلند نشم... خدایا امشب بدجوری داغون شدم... بدجوری... این همه انتظار... این همه اشتیاق... همه نابود شد... به سمت تخت رفتم سرمو گذاشتم روی متکا و هنذفری رو توی گوشم گذاشتم... بعد شهر باران، اهل نبرد پلی شد. آهنگ حامد درباره جهادگرا!! خدایا یعنی ممکنه اونم الان اینو گوش بده؟!!! ...
الان یک ماه از اون شب نحس میگذره و من هنوزم حالم بده... همه متوجه تغییر رفتار یهوییم شدن... و غیر فاطمه هیچ کس دلیلشو نمیدونست. علی هم خیلی سعی کرده بود از فاطمه بپرسه ولی اون هربار بحث و عوض کرده بود و جواب نداده بود. هعی... دلم از همه عالم و آدم گرفته... خدایا چی میشد محمدجواد رو میدیدم؟! داشتم از گلدون های رو حیاط عکس میگرفتم که گوشیم همون لحظه زنگ خورد! مهدیه بود. _الو سلام آبجی!! مندل:سلام عزیزم بهتری؟! _ممنون گلم بهترم!! مندل: فائزه یه خبر خوش دارم. _چه خبری آجی؟؟ مندل: میخواستم تنهایی برم مشهد رفتم بلیط بگیرم که دلم گفت دوتا بگیر مطمئنم تو هم به این سفر احتیاج داری. پایه ای دوتایی بریم؟! _وای جدی میگی؟!!من مامان بابا رو راضی میکنم که باهات بیام آجی فقط دعا کن!! مندل: چشم عزیزم دعا میکنم اگه امام رضا بطلبه همه چیز درست میشه. _ان شاء لله مندل: کاری نداری عزیزم؟؟ _نه آبجی بازم ممنون!! مندل: خواهش عزیزم. بای بای!! _یا علی! خدایا مطمئنم الان تنها چیزی که میتونه آرومم کنه صحن حرم امام رضاس!! آقا منم بطلب!! خیلی دلم هواتو کرده!! برخلاف تصورم که فکر میکردم مامان اینا رضایت نمیدن یا با زور میدن همون دفه اولی که گفتم مامان اینا قبول کردن!! البته شایدم چون حال بدمو میبینن میگن شاید اینجوری آروم شم... توی سه روز تقریبا همه کارای سفر حل شد و فردا شب پرواز داریم به سمت مشهد... این اولین باره که میخوام با هواپیمات سفر کنم و استرس دارم!! ...
دو تا پارت از رمان خانم خبرنگار و آقای طلبه تقدیم نگاه های قشنگتون☺️🦋
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚