برید جلو آینه یه نگاه به خودتون بندازین و بابت فرد منحصر بفردی که جلوی چشاتونه از خدا تشکر کنید•💁🏻♀🌻🪞
#انگیزشی
#پروفایل_درسی
••🥀🕊••
گـٰاهۍدَرنَبۅدیِڪنَفر
ـاِنگـٰارجَھـٰانبہِڪُلۍخـٰالۍـاَست💔!..
#حاج_قاسم
.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🌿💛••
مستحقیم و ز دریایپُرازلطفشما
یڪ وجبجافقطازڪنجحرممیخواهیم؛)😍
#امام_رضا
••🎈🎀••
آیتاللهمجتہدی(ره) :
خوشبحالڪسےڪه
وقتۍنامهعملشروبهدستشمیدن ؛
اگهگناهۍهمڪرده،زیرشاستغفارباشه📿🍃..
.
••🌿🍓••
شایدبعضیاتنھاتبزارن،
امـااوناتوروباخداتنھاگذاشتن!
حالاتوهستۍوخدا ..🖇
همہدردهاتروبھـشبـگو؛
چہڪـسیبھترازخدا 😌♥️"..
.
°•|🖤🕊|•°
⸤#شهیدانہ🌱⸣
هرگاھ امتداد نگـꙬـاهٺ
بہ حـ[🔥]ـرام نرسید،شہـیدۍ . . (:♥
「#شهیدعباسکردانے💔」
تقصیر خودمونه دیگه ..
که انقدر راحت اینجور مطالب و کانال ها رو پیگیری میکنیم ..
سکوت کردیم وبا همین سکوتمون باعث پیشرفتشون شدیم
یعنیچی ..
بابا جمع کنید این مسخره بازی هارو
تا ازشونم انتقاد میکنن میگن #منمذهبینیستم ..
چی فکرکردید با خودتون واقعا..
همین باورهاو افکار غلطشون هست که دیدگاه خیلی ها و افکار خیلی هارو تغییر میدن ..!
طرف به اسم حسینی و جهادی میومد تو کانالش لینک ناشناس درست میکرد و با اعضا و مخاطبا گفتگو میکردو و با گذشت زمان لحن صمیمی تر و خودمونی تر میشد و کشیده میشد به ...
برخی افراد کوته فکری هم هستن که کارشون چیه فقط دفاع کنند از
این تبرج ها و بی حیایی ها و..
بابا حاجی
جمع کن این مسخره بازیارو ..
با اسم بچه بسیجی و بچه هیئتی هرکار دلت میخواد تو این فضا و کانال ها میکنی که چی ؟ ..
نزاریم با سکوتمون هرکار دلشون میخواد بکنن ..
نزاریم این بی حیایی ها و مفسده سازی ها ادامه پیدا کنه ..!
^ #بدون_تعارف^°📞⚠️
← یـه روایــت شنیــدم
بــرق از ســرم پـریـد ؛🤦♂
🔻میگفــت اون دنــیا
کسانـے کـه مےتونستـے
امـر به معروفـشون بکنے و نکردے
یقه تو میگـیرن….❗️❕
مـیگن تـو اگه منـو امر بـهمعروف میکردے اون گناهـُ نمـیکردم..
•| #امـربـهمعـروف✋
•| #استادرائفـےپـور🎤
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_55 باعزیز راه افتادیم و به طرف جایی که آقا جون نشسته بود رفتیم. غذاها روی م
نام تو زندگی من
#پارت_56
- چرا سرتو تکون می دی؟ حرفتو بزن!
خواستم سرمو تکون بدم که این بار عزیزاخمی کرد.
- آیه؟
آهی کشیدم. نفسمو حبس کردم و تند شروع کردم به حرک زدن.
- آقاجون می خواستم زودتر بیام بگم ولی نشد.اصلا زبکنم نمی چرخید.
بهتون بگم. ولی ثبت نام دانشکده شروع شده. شما خودتون گفتین قبول شدم
اجازه ی ادامه تحصیل رو بهم می دید. آقاجون برای رسیدن به این جا زحمت
کشیدم. چشمامو باز کردم و نگاهمو به چشمان آقا جون دوختم.
- زحمت کشیدم که قبول شدم من می خوام ...
آقاجون از جاش بلند شد. از ترس یک قدم عقب رفتم و نگاهمو به آقاجون
دوختم. تسبیحشو بین انگشتاش چرخوند و به طرف اتاق کارش رفت. بین
چارچوب در ایستاد و بدون اینکه برگرده گفت:
- فردا به طرف تهران حرکت می کنیم.
بعد هم وارد اتاق شد و درو بست. با تعجب نگاهمو به در بسته دوختم. باورم
نمی شد که آقاجون گفت: "فردا حرکت می کنیم!"
جیغی از شادی کشیدم و عزیزرو ب*و*سیدم که عزیز خنده ای کرد.
- تو برو وسایلت رو جمع کن. من هم میرم یک سر به آقا جونت می زنم.
سرموتکون دادم و نگاهی به در بسته ی اتاق کار آقاجون کردم. آهی کشیدمو
به طرف اتاقم رفتم. وارد که شدم روی زمین دراز کشیدمو نگاهمو به سوقف
دوختم. به آقاجون فکر کردم. چرا به من اجازه نمی داد وارد اتاق کارش بشم؟!
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_57
پوفی کردم و نگاهی به اطراف اتاقم انداختم. دلم خیلی برای این جا تنگ می
شد. دستمو زیر سرم بردم که در اتاق باز شد و عزیز وارد اتاق شد.
- دختر مگه تو تخت نداری که روی زمین دراز می کشی؟
با خنده نشستم و به عزیزنگاه کردم.
- رو زمین که دراز می کشم آروم میشم.
عزیز روی تخت نشست و نگاهم کرد.
- فردا منم همراهت میام. دو روز کنارت می مونم و برمی گردم!
با خوشحالی دستامو بهم زدم.
- آخ جون. وای عزیز باورم نمی شه آقاجون راضی شده!
عزیزلبخندی زد.
- منم باورم نمی شه که داری از پیشم میری.
اشکتوی چشماش جمع شد. لبخندی زدم و ب*غ*لش کردم. همیشه
آغوشش برای من پر از مهربونی بود. بوی تن عزیز و به ریه هام فرو بردم.
- خیلی دوستون دارم عزیز!
عزیزمنو به خودش فشرد.
- منم دوست دارم عزیزم!
****
چمدون به دست رو به روی در خونه ی سفید رنگی ایستادیم. صبح زود راه
افتادیم و تازه به تهران رسیده بودیم. تهران همون جوری بود که در موردش
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_58
شنیده بودم! آقا جون خیره به اون خونه نگاه می کرد. تکیه ام رو به ماشین دادم
که پیرمردی با عجله به آقا جون نزدیک ۶شد. با تعجب به عزیزنگاه کردم.
- این مرد سرایدار این خونه است.
نگاه دقیقی به چشمای عزیز کردم. به خونه خیره شده بود. وقتی به طرفم
برگشت برق اشکو توی چشماش دیدم.
- چیزی شده عزیز؟
عزیز سرشو تکون داد و باز نگاهش و به ساختمون دوخت. شانه ای بالا
انداختم و نگاهمو به خونه دوختم.
- عزیز این جا خونه کی بوده؟
لبخندی روی لب عزیز قرار گرفت و نگاهش رو به چشمام دوخت.
- این خونه دانشجویی که ...
- ماه بانو!
حرف عزیز نیمه رها شد و نگاهش رو به آقاجون دوخت. کلید رو به در
انداخت. خبری از اون مرد نبود. چمدونمو از روی زمین برداشتم و پشت سر
عزیز به راه افتادم. نگاهی به آقاجون کردم. بعد از این که درو باز کرد از ما
فاصله گرفت و به طرف ماشین رفت!
- بیا داخل دیگه دختر.
- عزیز آقاجون نمی یاد؟!
عزیزنگاهی به آقاجون کرد که سوار ماشین شده بود. لبخند غمگینی زد.
- نه آقا جونت هیچ وقت وارد این خونه نمی شه!
- چرا؟
#ادامه_دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو ای عشق و ای تمام وجودم.....
📘¦← #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از نۅࢪالھدے💚
سݪاممم😃🖐
امیدۅاࢪمحاݪٺۅنخیݪےخۅبباشہ☺️💚
دۅسٺان(دخٺࢪخانمها)اسٺانگݪستانے
اگࢪتمایݪبہهمڪاࢪے🤝دࢪ
گࢪۅهجھادےدخٺࢪانہنۅࢪالھدےداࢪین
بہآیدےزیرپیامبدین👀👇
@nooralhuda313_ir
منتظرتونهستیم☺️💚